جملات نمونه

<hr> معنی : نیمه راه، وسط مسیر، میان راه <hr> معانی دیگر : نصف راه، وسط، میانگاه، (در نمایشگاه ها و بازارهای مکاره) محل تفریحات و بازی، متوسط، میانجی

معنی : نیمه راه، وسط مسیر، میان راه معانی دیگر : نصف راه، وسط، میانگاه، (در نمایشگاه ها و بازارهای مکاره) محل تفریحات و بازی، متوسط، میانجی

midway

<hr> وسط هفته، چهارشنبه، میان هفته

وسط هفته، چهارشنبه، میان هفته

midweek

midwest

<hr> وابسته به ایالت های میانی ایالت متحده، میدوسترن

وابسته به ایالت های میانی ایالت متحده، میدوسترن

midwestern

<hr> معنی : ماما، قابله، قابلگی <hr> معانی دیگر : ماماچه، عامل تغییر

معنی : ماما، قابله، قابلگی معانی دیگر : ماماچه، عامل تغییر

midwife

<hr> معنی : قابلگی، مامایی <hr> معانی دیگر : مامایی، قابلگی

معنی : قابلگی، مامایی معانی دیگر : مامایی، قابلگی

midwifery

<hr> معنی : چله زمستان، وسط زمستان، انقلاب زمستانی <hr> معانی دیگر : وابسته به وسط زمستان، میان زمستانی، چله ی زمستان

معنی : چله زمستان، وسط زمستان، انقلاب زمستانی معانی دیگر : وابسته به وسط زمستان، میان زمستانی، چله ی زمستان

midwinter

<hr> وابسته به وسط سال، نیمه سالی، وسط سال، نیمه ی سال، امتحان نیمه سال

وابسته به وسط سال، نیمه سالی، وسط سال، نیمه ی سال، امتحان نیمه سال

midyear

<hr> معنی : وضع، سیما، قیافه <hr> معانی دیگر : منش، طرز رفتار، ریخت، رخساره، ظاهر

معنی : وضع، سیما، قیافه معانی دیگر : منش، طرز رفتار، ریخت، رخساره، ظاهر

mien

<hr> معنی : رنجش، قهر، کدورت، زود رنج، قهر کردن، رنجیدن، پژمرده شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، خشم زودگذر، پرخاش، آزردگی، اعراض، غیظ، پکری، آزرده کردن یا شدن، رنجاندن، پکر کردن یا شدن

معنی : رنجش، قهر، کدورت، زود رنج، قهر کردن، رنجیدن، پژمرده شدن معانی دیگر : (عامیانه)، خشم زودگذر، پرخاش، آزردگی، اعراض، غیظ، پکری، آزرده کردن یا شدن، رنجاندن، پکر کردن یا شدن

miff

miffed

<hr> (نام هواپیماهای جنگنده ی روسی) میگ

(نام هواپیماهای جنگنده ی روسی) میگ

<hr> معنی : توانایی، قدرت، نیرو، توان، زور، انرژی، توش <hr> معانی دیگر : فعل کمکی با معنی تقریبا شبیه به may با این ویژگی ها: بیانگر شک و تردید بیشتر از may، بیانگر اجازه یا درخواست متواضعانه تر یا شرطی تر، بیانگر میزان کمتری مسئولیت یا تعهد، زمان گذشته ی: may، قدرت فوق العاده، نیروی برتر

معنی : توانایی، قدرت، نیرو، توان، زور، انرژی، توش معانی دیگر : فعل کمکی با معنی تقریبا شبیه به may با این ویژگی ها: بیانگر شک و تردید بیشتر از may، بیانگر اجازه یا درخواست متواضعانه تر یا شرطی تر، بیانگر میزان کمتری مسئولیت یا تعهد، زمان گذشته ی: may، قدرت فوق العاده، نیروی برتر

might

might as well

<hr> با توانایی، بزور، بسیار، خیلی

با توانایی، بزور، بسیار، خیلی

mightily

<hr> توانایی، زور مندی، بزرگی، عظمت

توانایی، زور مندی، بزرگی، عظمت

mightiness

<hr> معنی : توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند <hr> معانی دیگر : پرتوان، پرزور، قدرتمند، توانمند، توانگر، سهمگین، سترگ، بسیار محکم، شدید، تهمتن، (عامیانه) بسیار، خیلی، زیاد، یک دنیا

معنی : توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند معانی دیگر : پرتوان، پرزور، قدرتمند، توانمند، توانگر، سهمگین، سترگ، بسیار محکم، شدید، تهمتن، (عامیانه) بسیار، خیلی، زیاد، یک دنیا

mighty

<hr> معنی : اسپرک، یکجور گل میخک، یکجور توری ظریف <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، افسانی، ورث (از جنس reseda به ویژه reseda odorata)، سبزمایل به سفید

معنی : اسپرک، یکجور گل میخک، یکجور توری ظریف معانی دیگر : (گیاه شناسی)، افسانی، ورث (از جنس reseda به ویژه reseda odorata)، سبزمایل به سفید

mignonette

<hr> معنی : سردرد، میگرن، مرض سر درد، حمله سر درد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) درد نیمسر، صداع، سردرد شدید (که معمولا محدود به یک طرف سر است)، مر­ سر درد

معنی : سردرد، میگرن، مرض سر درد، حمله سر درد معانی دیگر : (پزشکی) درد نیمسر، صداع، سردرد شدید (که معمولا محدود به یک طرف سر است)، مر­ سر درد

migraine

<hr> معنی : کوچ کننده، کوچگر، سیار، جانور مهاجر <hr> معانی دیگر : مهاجر، بوم رها، کوچنده

معنی : کوچ کننده، کوچگر، سیار، جانور مهاجر معانی دیگر : مهاجر، بوم رها، کوچنده

migrant

<hr> معنی : کوچ کردن، کوچیدن <hr> معانی دیگر : مهاجرت کردن، جلای وطن کردن

معنی : کوچ کردن، کوچیدن معانی دیگر : مهاجرت کردن، جلای وطن کردن

migrate

<hr> معنی : کوچ <hr> معانی دیگر : مهاجرت، جلای وطن، گروه کوچگر، مهاجران همراه

معنی : کوچ معانی دیگر : مهاجرت، جلای وطن، گروه کوچگر، مهاجران همراه

migration

<hr> کوچنده، مهاجر، کوچکننده، پرنده مهاجر

کوچنده، مهاجر، کوچکننده، پرنده مهاجر

migrator

<hr> معنی : وابسته به مهاجرت، مهاجرت کننده، جابجا شونده <hr> معانی دیگر : کوچگر، مهاجر، کوچگرانه، وابسته به کوچ، مهاجرتی، سرگردان، عیار، دوره گرد، سیار

معنی : وابسته به مهاجرت، مهاجرت کننده، جابجا شونده معانی دیگر : کوچگر، مهاجر، کوچگرانه، وابسته به کوچ، مهاجرتی، سرگردان، عیار، دوره گرد، سیار

migratory

miguel de cervantes

mihrab

<hr> معنی : میکادو <hr> معانی دیگر : (مهجور) میکادو (عنوان پیشین امپراطور ژاپن)، میکادو لقب اپراتور ژاپن، رنگ زرد مایل به قرمز

معنی : میکادو معانی دیگر : (مهجور) میکادو (عنوان پیشین امپراطور ژاپن)، میکادو لقب اپراتور ژاپن، رنگ زرد مایل به قرمز

mikado

<hr> (عامیانه) میکروفن (microphone)، (خودمانی) رجوع شود به: microgram، مخفف اسم خاص میکائیل، مخفف کلمه میکروفون

(عامیانه) میکروفن (microphone)، (خودمانی) رجوع شود به: microgram، مخفف اسم خاص میکائیل، مخفف کلمه میکروفون

mike

<hr> معنی : هزار، یکهزار <hr> معانی دیگر : (واحد اندازه گیری برابر با یک هزارم اینچ یا 0/254 میلی متر) میل، میلی متر، مخفف:، طول بر حسب مایل، نظامی، مخفف نظامی

معنی : هزار، یکهزار معانی دیگر : (واحد اندازه گیری برابر با یک هزارم اینچ یا 0/254 میلی متر) میل، میلی متر، مخفف:، طول بر حسب مایل، نظامی، مخفف نظامی

<hr> شهر میلان (در شمال غربی ایتالیا)

شهر میلان (در شمال غربی ایتالیا)

milan

<hr> معنی : شیرده، دوشا <hr> معانی دیگر : شیری، دوشیدن، شیر دوشیدن

معنی : شیرده، دوشا معانی دیگر : شیری، دوشیدن، شیر دوشیدن

milch

<hr> گاو شیرده، کسیکه باسانی میتوان پول از او در آورد

گاو شیرده، کسیکه باسانی میتوان پول از او در آورد

milch cow

<hr> معنی : مهربان، ملایم، خوش مزاج، معتدل <hr> معانی دیگر : خفیف، کم، سبک، آرام، میانه گرای، سست

معنی : مهربان، ملایم، خوش مزاج، معتدل معانی دیگر : خفیف، کم، سبک، آرام، میانه گرای، سست

mild

mild steel

<hr> معنی : بادزدگی، زنگ گیاهی، کپک، پرمک، کپک زدن <hr> معانی دیگر : کپک دار شدن یا کردن

معنی : بادزدگی، زنگ گیاهی، کپک، پرمک، کپک زدن معانی دیگر : کپک دار شدن یا کردن

mildew

mildewed

<hr> معنی : ملایم <hr> معانی دیگر : به طور خفیف، به طور مختصر، کم، کمی، با ملایمت، به طور آرام، با متانت، بنرمی، بطور ملایم، بملایمت

معنی : ملایم معانی دیگر : به طور خفیف، به طور مختصر، کم، کمی، با ملایمت، به طور آرام، با متانت، بنرمی، بطور ملایم، بملایمت

mildly

<hr> معنی : ملایمت <hr> معانی دیگر : نرمی

معنی : ملایمت معانی دیگر : نرمی

mildness

<hr> میل، مایل (سنجه ی درازا برابر با 1/6097 کیلومتر یا 5280 فوت) - مخفف آن: mi و نام کامل آن: statute mile)، مقیاس سنجش مسافت میل معادل 53/9061 متر

میل، مایل (سنجه ی درازا برابر با 1/6097 کیلومتر یا 5280 فوت) - مخفف آن: mi و نام کامل آن: statute mile)، مقیاس سنجش مسافت میل معادل 53/9061 متر

mile

<hr> معنی : سنجش برحسب میل <hr> معانی دیگر : (اتومبیل) میزان مصرف بنزین برحسب مایل، (اتومبیل) دوام تایر برحسب مایل، (مجازی) میزان استفاده، میزان بهره وری، مسافت پیموده شده بر حسب مایل (میل)، دوری برحسب مایل، هزینه ی سفر برحسب مایل، هزینه ی باربری برحسب مایل، سنجش برحسب میل چند میل در ساعت یا در روز

معنی : سنجش برحسب میل معانی دیگر : (اتومبیل) میزان مصرف بنزین برحسب مایل، (اتومبیل) دوام تایر برحسب مایل، (مجازی) میزان استفاده، میزان بهره وری، مسافت پیموده شده بر حسب مایل (میل)، دوری برحسب مایل، هزینه ی سفر برحسب مایل، هزینه ی باربری برحسب مایل، سنجش برحسب میل چند میل در ساعت یا در روز

mileage

<hr> معنی : کیلومتر شمار جاده <hr> معانی دیگر : (در جاده ها - علامتی که فاصله تا شهر بعدی را برحسب مایل نشان می دهد) مایل شمار

معنی : کیلومتر شمار جاده معانی دیگر : (در جاده ها - علامتی که فاصله تا شهر بعدی را برحسب مایل نشان می دهد) مایل شمار

milepost

miles

miles per hour

milesian

<hr> معنی : میل، علامت، مرحله برجسته، فرسخ شمار، مرحله مهمی از زندگی <hr> معانی دیگر : رویداد مهم، نقطه ی عطف، (در جاده ها - ستون یا سنگی که فاصله تا شهر بعدی را برحسب مایل یا میل نشان می دهد) مایل شمار، مایل نما، ره شمار، فرس&nbsp; شمار، بامیل خود شمار نشان گذاری کردن

معنی : میل، علامت، مرحله برجسته، فرسخ شمار، مرحله مهمی از زندگی معانی دیگر : رویداد مهم، نقطه ی عطف، (در جاده ها - ستون یا سنگی که فاصله تا شهر بعدی را برحسب مایل یا میل نشان می دهد) مایل شمار، مایل نما، ره شمار، فرس شمار، بامیل خود شمار نشان گذاری کردن

milestone

<hr> ارزن مانند، ارزنی، عرق گز، عرق گزی، کوچک وبی شمار

ارزن مانند، ارزنی، عرق گز، عرق گزی، کوچک وبی شمار

miliary

<hr> معنی : اجتماع، محیط، قلمرو، اطراف، دوروبر <hr> معانی دیگر : (به ویژه امور فرهنگی و اجتماعی) محیط، پرگیر، بومگاه

معنی : اجتماع، محیط، قلمرو، اطراف، دوروبر معانی دیگر : (به ویژه امور فرهنگی و اجتماعی) محیط، پرگیر، بومگاه

واژه های حرف "m" - جملات نمونه