جملات نمونه

<hr> معنی : محارب، جنگ طلب، اهل نزاع و کشمکش، محارب، ستیزه جو، ستیز گر، فتنه جو <hr> معانی دیگر : در حال جنگ، رزمنده، متخاصم، غیور، مبارز (به ویژه برای پیشبرد هدف سیاسی یا مذهبی یا اجتماعی)

معنی : محارب، جنگ طلب، اهل نزاع و کشمکش، محارب، ستیزه جو، ستیز گر، فتنه جو معانی دیگر : در حال جنگ، رزمنده، متخاصم، غیور، مبارز (به ویژه برای پیشبرد هدف سیاسی یا مذهبی یا اجتماعی)

militant

<hr> از لحاظ نظامی، نظامی وار

از لحاظ نظامی، نظامی وار

militarily

militarised

<hr> معنی : جنگ گرایی، بسط و گسترش قوای نظامی <hr> معانی دیگر : (سیاست تقویت نیروهای مسلح و آمادگی برای جنگ) ارتش گرایی، ارتش سالاری

معنی : جنگ گرایی، بسط و گسترش قوای نظامی معانی دیگر : (سیاست تقویت نیروهای مسلح و آمادگی برای جنگ) ارتش گرایی، ارتش سالاری

militarism

<hr> معنی : جنگ گرای، ارتش گرای، هواخواه توسعه یا سیاست نظامی <hr> معانی دیگر : هوادار ارتش سالاری

معنی : جنگ گرای، ارتش گرای، هواخواه توسعه یا سیاست نظامی معانی دیگر : هوادار ارتش سالاری

militarist

militaristic

<hr> معنی : نظامی کردن <hr> معانی دیگر : نظامی کردن

معنی : نظامی کردن معانی دیگر : نظامی کردن

militarization

<hr> معنی : نظامی کردن، جنگ طلب کردن، دارای روح نظامی کردن <hr> معانی دیگر : رزم آماد کردن، مسلح کردن، ارتش گرای کردن، دارای روحیه ی نظامی کردن

معنی : نظامی کردن، جنگ طلب کردن، دارای روح نظامی کردن معانی دیگر : رزم آماد کردن، مسلح کردن، ارتش گرای کردن، دارای روحیه ی نظامی کردن

militarize

militarized

<hr> معنی : ارتش، جنگی، نظامی، ارتشی <hr> معانی دیگر : سربازی، عسکری، ارتش تاری، حربی، رزمی، وابسته به نیروی زمینی (در برابر: نیروی دریایی navy)

معنی : ارتش، جنگی، نظامی، ارتشی معانی دیگر : سربازی، عسکری، ارتش تاری، حربی، رزمی، وابسته به نیروی زمینی (در برابر: نیروی دریایی navy)

military

military action

military advisor

military government

military governor

military intelligence

military law

military operation

<hr> معنی : دژبان <hr> معانی دیگر : دژبان

معنی : دژبان معانی دیگر : دژبان

military police

<hr> معنی : سربازی <hr> معانی دیگر : خدمت سربازی، خدمت وظیفه

معنی : سربازی معانی دیگر : خدمت سربازی، خدمت وظیفه

military service

military unit

<hr> معنی : جنگیدن <hr> معانی دیگر : (بر ضد چیزی) عمل کردن، ستیزیدن، نفی کردن (با: against)، (در اصل) جنگیدن (با)، سربازی کردن، جانفشانی کردن، نبرد کردن، ستیزه کردن

معنی : جنگیدن معانی دیگر : (بر ضد چیزی) عمل کردن، ستیزیدن، نفی کردن (با: against)، (در اصل) جنگیدن (با)، سربازی کردن، جانفشانی کردن، نبرد کردن، ستیزه کردن

militate

<hr> معنی : امنیه، نیروی نظامی، مجاهدین، جنگجویان غیر نظامی <hr> معانی دیگر : نیروی شبه نظامی، ارتش سانه، میلیشا، نیروی نظامی بومی

معنی : امنیه، نیروی نظامی، مجاهدین، جنگجویان غیر نظامی معانی دیگر : نیروی شبه نظامی، ارتش سانه، میلیشا، نیروی نظامی بومی

militia

<hr> معنی : شیر، شیره گیاهی، دوشیدن، شیره کشیدن از <hr> معانی دیگر : شیره ی سپید رنگ، هر آبگونه ی شیر مانند، امولسیون، عصاره، گیاشیر، ریچار، (شیر) دوشیدن، (جانوران) شیردادن، (غیر منصفانه) بهره گیری کردن، درکشیدن، کلاشی کردن، تلکه کردن، (از مار و غیره) زهر گرفتن

معنی : شیر، شیره گیاهی، دوشیدن، شیره کشیدن از معانی دیگر : شیره ی سپید رنگ، هر آبگونه ی شیر مانند، امولسیون، عصاره، گیاشیر، ریچار، (شیر) دوشیدن، (جانوران) شیردادن، (غیر منصفانه) بهره گیری کردن، درکشیدن، کلاشی کردن، تلکه کردن، (از مار و غیره) زهر گرفتن

milk

<hr> عرابه یا چر&nbsp; شیر فروشی

milk float

<hr> مهربانی بشر، مهربانی طبیعی بشر

مهربانی بشر، مهربانی طبیعی بشر

milk of human kindness

milk powder

<hr> (آدم یا دستگاه) شیردوش، دوشگر، دستگاه شیردوشی، شیر دوش، جانورشیرده

(آدم یا دستگاه) شیردوش، دوشگر، دستگاه شیردوشی، شیر دوش، جانورشیرده

milker

milking

milking machine

<hr> (زن یا دختر) شیردوش، کارگر لبنیاتی، شیرفروش، دختر شیر دوش، زن کارگر لبنیات، شیرو فروش زن، زن شیردوش، زنی که در شیرخانه یا شیر فروشی کار می کند

(زن یا دختر) شیردوش، کارگر لبنیاتی، شیرفروش، دختر شیر دوش، زن کارگر لبنیات، شیرو فروش زن، زن شیردوش، زنی که در شیرخانه یا شیر فروشی کار می کند

milkmaid

<hr> معنی : شیر فروش، مرد شیر فروش <hr> معانی دیگر : (مرد) شیرفروش، مامور تحویل شیر در خانه ها، شیر فروش

معنی : شیر فروش، مرد شیر فروش معانی دیگر : (مرد) شیرفروش، مامور تحویل شیر در خانه ها، شیر فروش

milkman

<hr> معنی : میلک شیک، مخلوط شیر وشربت وبستنی <hr> معانی دیگر : بستنی مایع (آمیزه ی شیر و بستنی و غیره)، مخلوط شیر وشربت وبستنی

معنی : میلک شیک، مخلوط شیر وشربت وبستنی معانی دیگر : بستنی مایع (آمیزه ی شیر و بستنی و غیره)، مخلوط شیر وشربت وبستنی

milkshake

<hr> معنی : استبرق، انواع جلبکهای لیفی نرم، پادزهر رسمی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شیرگیاه (جنس asclepias که چند سال زی است و شیره ی آن سفید و شیر مانند است)، شیرگیاه، گیاه پادزهر

معنی : استبرق، انواع جلبکهای لیفی نرم، پادزهر رسمی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شیرگیاه (جنس asclepias که چند سال زی است و شیره ی آن سفید و شیر مانند است)، شیرگیاه، گیاه پادزهر

milkweed

<hr> معنی : شیری، شیری رنگ، شیردار، پر از شیر <hr> معانی دیگر : شیر مانند (به ویژه از نظر رنگ)، وابسته به شیر، شیرآور، شیرزا

معنی : شیری، شیری رنگ، شیردار، پر از شیر معانی دیگر : شیر مانند (به ویژه از نظر رنگ)، وابسته به شیر، شیرآور، شیرزا

milky

<hr> معنی : کهکشان، جاده شیری <hr> معانی دیگر : (نجوم) راه شیری (نام کهکشانی که منظومه ی شمسی و کره ی زمین هم جز آن هستند)، اسمان دره، در شعر پستان زن

معنی : کهکشان، جاده شیری معانی دیگر : (نجوم) راه شیری (نام کهکشانی که منظومه ی شمسی و کره ی زمین هم جز آن هستند)، اسمان دره، در شعر پستان زن

milky way

<hr> معنی : ماشین، کارخانه، اسیاب، اسیاب کردن، عمل اسیاب کردن، کنگره دار کردن <hr> معانی دیگر : جان استوارت میل (فیلسوف انگلیسی)، آسیاب (بنای آسیاب یا دستگاه آسیاب)، دستگاه خرد کردن یا آرد کردن هر چیز سخت یا دانه مانند یا میوه جات، (عامیانه) هرجا که چیزی به تندی و به طور روزمره تولید شود یا عملی با بی دقتی انجام شود، آسیا کردن، آرد کردن، (با: about یا around) پرسه زدن، (بی هدف) گشتن، (ظاهرا با بی هدفی) رفت و آمد کردن، در هم لولیدن، دستگاه پرداخت فلز، دستگاه مهرزنی فلز، دستگاه سکه زنی، سنگ شکن، نورد، فرز، دستگاه نورد، رجوع شود به: milling cutter، لبه ی برجسته (در اثر نورد کردن)، سطح برجسته، نقش برجسته، لبه ی سکه را برجسته و شیار دار کردن، آجیدن، (نادر) شکلات را هم زدن و کف آلود کردن، (امریکا - سکه نیست) میل (یک دهم سنت یا یک هزارم دلار - در حسابداری و بانکداری و غیره به کار می رود)

معنی : ماشین، کارخانه، اسیاب، اسیاب کردن، عمل اسیاب کردن، کنگره دار کردن معانی دیگر : جان استوارت میل (فیلسوف انگلیسی)، آسیاب (بنای آسیاب یا دستگاه آسیاب)، دستگاه خرد کردن یا آرد کردن هر چیز سخت یا دانه مانند یا میوه جات، (عامیانه) هرجا که چیزی به تندی و به طور روزمره تولید شود یا عملی با بی دقتی ان

mill

<hr> چرخ آسیاب (که معمولا توسط فشار آب به حرکت در می آید)، چر&nbsp;یا پره آسیاب

چرخ آسیاب (که معمولا توسط فشار آب به حرکت در می آید)، چر یا پره آسیاب

mill wheel

millard fillmore

<hr> آسیاب شده، خرد شده، آرد شده، کوبیده شده، کنگره دار

آسیاب شده، خرد شده، آرد شده، کوبیده شده، کنگره دار

milled

<hr> معنی : معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح <hr> معانی دیگر : وابسته به هزار سال، هزاره ای، هزار سالی

معنی : معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح معانی دیگر : وابسته به هزار سال، هزاره ای، هزار سالی

millenarian

<hr> معنی : هزاره <hr> معانی دیگر : وابسته به هزار سال، هزارساله، هزاری، هزاره ای، وابسته به حکومت هزار ساله ی عیسی در آینده، جشن هزاره

معنی : هزاره معانی دیگر : وابسته به هزار سال، هزارساله، هزاری، هزاره ای، وابسته به حکومت هزار ساله ی عیسی در آینده، جشن هزاره

millenary

millenium

<hr> معنی : جشن هزار ساله <hr> معانی دیگر : جشن هزار ساله

معنی : جشن هزار ساله معانی دیگر : جشن هزار ساله

millennial

<hr> معنی : هزاره، هزار سال، هزارمین سال <hr> معانی دیگر : دوره ی هزار ساله، جشن هزاره، (الهیات مسیحی) دوران هزار ساله ای که عیسی بر جهان حکومت خواهد کرد

معنی : هزاره، هزار سال، هزارمین سال معانی دیگر : دوره ی هزار ساله، جشن هزاره، (الهیات مسیحی) دوران هزار ساله ای که عیسی بر جهان حکومت خواهد کرد

millennium

<hr> معنی : اسیابان، یکجور پروانه <hr> معانی دیگر : آسیابدار، آسیابچی، آسیابان، رجوع شود به: milling machine، آرتور میلر (نمایشنامه نویس امریکایی - 1915)

معنی : اسیابان، یکجور پروانه معانی دیگر : آسیابدار، آسیابچی، آسیابان، رجوع شود به: milling machine، آرتور میلر (نمایشنامه نویس امریکایی - 1915)

miller

<hr> معنی : ارزن، گندمیان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ارزنک، ارزن چمنی (panicum miliaceum)، دانه ی ارزن، گندمیان gramineae

معنی : ارزن، گندمیان معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ارزنک، ارزن چمنی (panicum miliaceum)، دانه ی ارزن، گندمیان gramineae

واژه های حرف "m" - جملات نمونه