جملات نمونه

<hr> معنی : ارباب، آقا، مسیو <hr> معانی دیگر : (فرانسه و بلژیک) آقا، اقا

معنی : ارباب، آقا، مسیو معانی دیگر : (فرانسه و بلژیک) آقا، اقا

monsieur

<hr> (عنوانی که به برخی از بزرگان کلیسای کاتولیک می دهند) مونسن یور

(عنوانی که به برخی از بزرگان کلیسای کاتولیک می دهند) مونسن یور

monsignor

<hr> معنی : موسم بارندگی، بادموسمی <hr> معانی دیگر : (از عربی: موسم)، (باد موسمی اقیانوس هند و آسیای جنوب خاوری که از آوریل تا اکتبر از جنوب غرب و در بقیه ی سال از شمال شرق می وزد) مانسون، دوران وزش مونسون از جنوب غرب، فصل باران های موسمی، فصل مانسون، دوران بارندگی، بارندگی سنگین

معنی : موسم بارندگی، بادموسمی معانی دیگر : (از عربی: موسم)، (باد موسمی اقیانوس هند و آسیای جنوب خاوری که از آوریل تا اکتبر از جنوب غرب و در بقیه ی سال از شمال شرق می وزد) مانسون، دوران وزش مونسون از جنوب غرب، فصل باران های موسمی، فصل مانسون، دوران بارندگی، بارندگی سنگین

monsoon

<hr> معنی : عفریت، هیولا، اعجوبه <hr> معانی دیگر : (هر جانور یا گیاه نابهنجاری از نظر اندازه یا ساختمان یا شکل) عجیب الخلقه، ناقص الخلقه، شبست، (هر جانور خیالی که از ترکیب چند جانور مختلف تشکیل شده باشد) هیولا، غول، جانور مهیب، دیو، هر چیز مهیب و غول آسا، هر چیز غول پیکر، ژنده، آدم زشت سیرت، آدم نابکار، عظیم، غول آسا، پیل پیکر، غول پیکر، بسیار بزرگ، ستهم، شگرف، عظیم الجثه <hr> monster(man) ورزش : مدافع سیار خط

معنی : عفریت، هیولا، اعجوبه معانی دیگر : (هر جانور یا گیاه نابهنجاری از نظر اندازه یا ساختمان یا شکل) عجیب الخلقه، ناقص الخلقه، شبست، (هر جانور خیالی که از ترکیب چند جانور مختلف تشکیل شده باشد) هیولا، غول، جانور مهیب، دیو، هر چیز مهیب و غول آسا، هر چیز غول پیکر، ژنده، آدم زشت سیرت، آدم نابکار، عظیم،

monster

<hr> معنی : هیولا، هیولایی، شرارت بسیار <hr> معانی دیگر : دیوسیرتی، نابکاری، هر چیز غول آسا و زشت، پیل آسایی، غول پیکری، عظمت، شگرفی، بی عاطفگی

معنی : هیولا، هیولایی، شرارت بسیار معانی دیگر : دیوسیرتی، نابکاری، هر چیز غول آسا و زشت، پیل آسایی، غول پیکری، عظمت، شگرفی، بی عاطفگی

monstrosity

<hr> معنی : هیولا <hr> معانی دیگر : (به طور نابهنجار) بزرگ، ستهم، عظیم، سترک، غول آسا، غول پیکر، ژنده، مهیب، هیولا مانند، هولناک، سهمگین، وحشت انگیز، شبست، شیطانی، اهریمنی، ددمنش، ددمنشانه، بسیاربد، دیو سیرت، بسیار نامعقول، ناقص (از نظر شکل یا اندازه)، ناقص الخلقه، عجیب الخلقه

معنی : هیولا معانی دیگر : (به طور نابهنجار) بزرگ، ستهم، عظیم، سترک، غول آسا، غول پیکر، ژنده، مهیب، هیولا مانند، هولناک، سهمگین، وحشت انگیز، شبست، شیطانی، اهریمنی، ددمنش، ددمنشانه، بسیاربد، دیو سیرت، بسیار نامعقول، ناقص (از نظر شکل یا اندازه)، ناقص الخلقه، عجیب الخلقه

monstrous

<hr> بطور شگفت انگیز یا خارق العاده، هیولاوار، با شرارت یا بیرحمی زیاد

بطور شگفت انگیز یا خارق العاده، هیولاوار، با شرارت یا بیرحمی زیاد

monstrously

mont blanc

<hr> (بریدن عکس های مختلف و به هم چسباندن آنها به طوری که تصویر آمیخته ای به دست آید) آمیزه ی فرتور، عکس وصله ای، پیوندگری، (فیلم - ویرایش و به هم چسباندن یا روی هم سوار کردن فیلم به منظور ایجاد تصویرهای عجیب و غریب و غیره) مونتاژ، تدوین، فراهمش، (موسیقی و ادبیات و غیره - پهلوی هم گذاری قطعات آثار مختلف) فراهمش ادبی، پهلوی هم گذاری، عکسی که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکیل شده باشد، قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون، تهیه عکس های بهم پیوسته

(بریدن عکس های مختلف و به هم چسباندن آنها به طوری که تصویر آمیخته ای به دست آید) آمیزه ی فرتور، عکس وصله ای، پیوندگری، (فیلم - ویرایش و به هم چسباندن یا روی هم سوار کردن فیلم به منظور ایجاد تصویرهای عجیب و غریب و غیره) مونتاژ، تدوین، فراهمش، (موسیقی و ادبیات و غیره - پهلوی هم گذاری قطعات آثار مختلف)

montage

<hr> میشل دو مونتاین (نویسنده ی فرانسوی)

میشل دو مونتاین (نویسنده ی فرانسوی)

montaigne

<hr> ایالت مونتانا (در شمال باختری ایالات متحده - مرکز: 381087 -helena کیلومترمربع - مخفف آن: mt یا mont)

ایالت مونتانا (در شمال باختری ایالات متحده - مرکز: 381087 -helena کیلومترمربع - مخفف آن: mt یا mont)

montana

<hr> (جغرافی - وابسته به ناحیه ی خنک و نسبتا مرطوب دار مرز یا timberline که معمولا از درختان همیشه سبز پوشیده شده است) دارمرزی، میان کوهی

(جغرافی - وابسته به ناحیه ی خنک و نسبتا مرطوب دار مرز یا timberline که معمولا از درختان همیشه سبز پوشیده شده است) دارمرزی، میان کوهی

montane

<hr> مونته (نوعی قمار با ورق بازی که اصل آن از اسپانیا است)

مونته (نوعی قمار با ورق بازی که اصل آن از اسپانیا است)

monte

<hr> شهر مونت کارلو (در موناکو - فرانسه)

شهر مونت کارلو (در موناکو - فرانسه)

monte carlo

<hr> مونتسکیو (حقوق دان و فیلسوف فرانسوی)

مونتسکیو (حقوق دان و فیلسوف فرانسوی)

montesquieu

<hr> ماریا مونتسوری (آموزش گر ایتالیایی)

ماریا مونتسوری (آموزش گر ایتالیایی)

montessori

montezuma

<hr> ژنرال مونتگمری (سردار انگلیسی در جنگ دوم جهانی)، شهر مونتگمری (مرکز ایالت آلاباما - امریکا)

ژنرال مونتگمری (سردار انگلیسی در جنگ دوم جهانی)، شهر مونتگمری (مرکز ایالت آلاباما - امریکا)

montgomery

<hr> معنی : ماه، برج، ماه شمسی، ماه قمری <hr> معانی دیگر : (گاه شماری) ماه، شهر (calendar month هم می گویند)، دوران سی روزه، دوران یک ماهه، چهار هفته

معنی : ماه، برج، ماه شمسی، ماه قمری معانی دیگر : (گاه شماری) ماه، شهر (calendar month هم می گویند)، دوران سی روزه، دوران یک ماهه، چهار هفته

month

month by month

monthlies

<hr> معنی : ماهواره، خونریزی رحم، هر ماهه، یکماهه، ماهیانه، ماهی یکبار، ماهواره <hr> معانی دیگر : ماهانه، نشریه ی ماهانه، مجله ی ماهانه، ماهنامه

معنی : ماهواره، خونریزی رحم، هر ماهه، یکماهه، ماهیانه، ماهی یکبار، ماهواره معانی دیگر : ماهانه، نشریه ی ماهانه، مجله ی ماهانه، ماهنامه

monthly

monthly payment

monthly report

monthly statement

months

<hr> (محله ی هنرمندان و کافه های معروف پاریس) مونمارتر

(محله ی هنرمندان و کافه های معروف پاریس) مونمارتر

montmartre

<hr> شهر مونترال (در استان کبک - کانادا)

شهر مونترال (در استان کبک - کانادا)

montreal

<hr> معنی : مقبره، پایه مجسمه، اثر تاریخی، بقعه، بنای یاد بود، بنای یادگاری، لوحه تاریخی <hr> معانی دیگر : (مجسمه یا لوحه یا ستون یا بنا و غیره در بزرگداشت شخص یا رویداد) یادمان، لوحه ی یادبود (و غیره)، یادکرد، (ساختمانی که از دوران پیشین به جا مانده باشد) بنای تاریخی، یادگار پیشینیان، (هر چیزی که اثرش پاینده است) اثر جاویدان، اثر ماندنی، (مهجور) قبر، گور، (سنگ یا تیره که برای نشان دادن مرز روی زمین استوار می کنند) مرزنما، ستون مرزی، دیواره ی مرزی

معنی : مقبره، پایه مجسمه، اثر تاریخی، بقعه، بنای یاد بود، بنای یادگاری، لوحه تاریخی معانی دیگر : (مجسمه یا لوحه یا ستون یا بنا و غیره در بزرگداشت شخص یا رویداد) یادمان، لوحه ی یادبود (و غیره)، یادکرد، (ساختمانی که از دوران پیشین به جا مانده باشد) بنای تاریخی، یادگار پیشینیان، (هر چیزی که اثرش پاینده

monument

<hr> معنی : نا گذرا <hr> معانی دیگر : وابسته به بنا یا لوحه ی یادبود، یادبودی، یادمانی، بزرگداشتی، همانند بنای یادبود: عظیم، پایا، جاودان، (رویداد) تاریخی، سرنوشت ساز، (عامیانه - تداعی منفی) افتضاح آور، شرم آور، بسیار بد، یادگاری، درخور، تاریخی، ماندگار، هویدا، معلوم، زیاد

معنی : نا گذرا معانی دیگر : وابسته به بنا یا لوحه ی یادبود، یادبودی، یادمانی، بزرگداشتی، همانند بنای یادبود: عظیم، پایا، جاودان، (رویداد) تاریخی، سرنوشت ساز، (عامیانه - تداعی منفی) افتضاح آور، شرم آور، بسیار بد، یادگاری، درخور، تاریخی، ماندگار، هویدا، معلوم، زیاد

monumental

<hr> بطوریادگار، به آیین یادگاری، بطور ماندگار، بطور هویدا

بطوریادگار، به آیین یادگاری، بطور ماندگار، بطور هویدا

monumentally

<hr> معنی : کم، صدای گاو، صدای گاو کردن <hr> معانی دیگر : (صدای گاو) مو، ماغ، درمورد گاو صدای گاو کردن

معنی : کم، صدای گاو، صدای گاو کردن معانی دیگر : (صدای گاو) مو، ماغ، درمورد گاو صدای گاو کردن

<hr> معنی : ولگردی کردن، تلکه کردن <hr> معانی دیگر : پرسه زدن، (تفریحانه) گشت زدن، قدم زدن، در کشیدن، (با التماس یا اصرار) گرفتن، سرکیسه کردن، (خودمانی) دزدیدن، بلند کردن، کش رفتن، دزدانه رفتن یا آمدن

معنی : ولگردی کردن، تلکه کردن معانی دیگر : پرسه زدن، (تفریحانه) گشت زدن، قدم زدن، در کشیدن، (با التماس یا اصرار) گرفتن، سرکیسه کردن، (خودمانی) دزدیدن، بلند کردن، کش رفتن، دزدانه رفتن یا آمدن

mooch

moocher

<hr> معنی : حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق <hr> معانی دیگر : وضع، حالت (فکری یا احساسی یا روحی)، خلق، خو، روحیه، دل و دماغ، ویر، (جمع) خشم، اعراض، تلون روحیات، (دستور زبان) وجه، سردماه

معنی : حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق معانی دیگر : وضع، حالت (فکری یا احساسی یا روحی)، خلق، خو، روحیه، دل و دماغ، ویر، (جمع) خشم، اعراض، تلون روحیات، (دستور زبان) وجه، سردماه

mood

<hr> بدخلقی، ترشرویی، افسردگی

بدخلقی، ترشرویی، افسردگی

moodiness

<hr> معنی : ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو <hr> معانی دیگر : دمدمی، متلون، ویری، (خلق و خو) متغیر، دگرواره، زودخشم، زود انگیخته، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله

معنی : ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو معانی دیگر : دمدمی، متلون، ویری، (خلق و خو) متغیر، دگرواره، زودخشم، زود انگیخته، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله

moody

<hr> معنی : ماه، سرگردان بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، پرسه زدن، اواره بودن، ماه زده شدن <hr> معانی دیگر : قمر، مانگ، مه، ماه (به ویژه ماه قمری)، عاشقانه رفتار کردن، در آسمان سیر کردن، سستی و خیالبافی کردن، مهتاب (moonlight هم می گویند)، مهشید، هر چیز ماه سان: هلال، نیم قوس، کره، گردکان، (برای شوخی یا توهین) کون خود را برهنه کردن و به طرف کسی چرخاندن

معنی : ماه، سرگردان بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، پرسه زدن، اواره بودن، ماه زده شدن معانی دیگر : قمر، مانگ، مه، ماه (به ویژه ماه قمری)، عاشقانه رفتار کردن، در آسمان سیر کردن، سستی و خیالبافی کردن، مهتاب (moonlight هم می گویند)، مهشید، هر چیز ماه سان: هلال، نیم قوس، کره، گردکان، (برای شوخی ی

moon

moon about

moon around

<hr> معنی : ماهتاب، پرتوماه <hr> معانی دیگر : شعاع مهتاب، مه پرتو

معنی : ماهتاب، پرتوماه معانی دیگر : شعاع مهتاب، مه پرتو

moonbeam

moonless

<hr> معنی : مهتاب، نور مهتاب، مشروبات، بطور قاچاقی کار کردن <hr> معانی دیگر : مهشید، نور ماه، شبانه، در نور ماه، شبانه و در هوای آزاد، (علاوه بر شغل اصلی) شغل فرعی یا شبانه داشتن، مهتابی

معنی : مهتاب، نور مهتاب، مشروبات، بطور قاچاقی کار کردن معانی دیگر : مهشید، نور ماه، شبانه، در نور ماه، شبانه و در هوای آزاد، (علاوه بر شغل اصلی) شغل فرعی یا شبانه داشتن، مهتابی

moonlight

<hr> داشتن شغل ثانوی، دوکاری

داشتن شغل ثانوی، دوکاری

moonlighting

<hr> روشن از نور ماه، مهتابی

روشن از نور ماه، مهتابی

moonlit

<hr> طلوع ماه، دمیدن ماه، مه خاست

طلوع ماه، دمیدن ماه، مه خاست

moonrise

moons

<hr> منظره ی کره ماه یا تصویر آن، مه منظره، مه نما، منظره سطح ماه

منظره ی کره ماه یا تصویر آن، مه منظره، مه نما، منظره سطح ماه

واژه های حرف "m" - جملات نمونه