جملات نمونه

<hr> معنی : ماهتاب، مهتاب، حرف پوچ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: moonlight، یاوه، افکار (یا نقشه های) پوچ، اوهام، چرند(یات)، (عامیانه) ویسکی قاچاق

معنی : ماهتاب، مهتاب، حرف پوچ معانی دیگر : رجوع شود به: moonlight، یاوه، افکار (یا نقشه های) پوچ، اوهام، چرند(یات)، (عامیانه) ویسکی قاچاق

moonshine

<hr> معنی : سنگ قمر، یکجور سنگ مروارید نما <hr> معانی دیگر : ماه سنگ، حجرالقمر

معنی : سنگ قمر، یکجور سنگ مروارید نما معانی دیگر : ماه سنگ، حجرالقمر

moonstone

<hr> معنی : دیوانه <hr> معانی دیگر : مجنون، دیوانه (به ویژه از عشق)، رویایی، خیال پرور، ماه زده

معنی : دیوانه معانی دیگر : مجنون، دیوانه (به ویژه از عشق)، رویایی، خیال پرور، ماه زده

moonstruck

<hr> ماه گردی (راه رفتن روی ماه)

ماه گردی (راه رفتن روی ماه)

moonwalk

<hr> معنی : خیال اندیش، دیوانه، ماهواره <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای ویژگی های ماه، ماه سان، مهتاب مانند، مهشیدسان، به شکل ماه، مه دیس، هلالی، نورانی توسط ماه، پرمهتاب

معنی : خیال اندیش، دیوانه، ماهواره معانی دیگر : وابسته به یا دارای ویژگی های ماه، ماه سان، مهتاب مانند، مهشیدسان، به شکل ماه، مه دیس، هلالی، نورانی توسط ماه، پرمهتاب

moony

<hr> معنی : دشت، زمین بایر، لنگر انداختن <hr> معانی دیگر : عرب شمال افریقا (مسلمان و از تبار عرب و بربر)، رجوع شود به: heath، (کشتی) به اسکله بستن، به بویه ی مهار (mooring buoy) بستن، کران نشین کردن، اهل شمال افریقا، مسلمان

معنی : دشت، زمین بایر، لنگر انداختن معانی دیگر : عرب شمال افریقا (مسلمان و از تبار عرب و بربر)، رجوع شود به: heath، (کشتی) به اسکله بستن، به بویه ی مهار (mooring buoy) بستن، کران نشین کردن، اهل شمال افریقا، مسلمان

moor

<hr> حرکت مور ورزش : ¹ 18زیر بالانس

حرکت مور ورزش : ¹ 18زیر بالانس

moore

<hr> معنی : مرغ جنگلی، اب کوپیل امریکایی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ جنگلی (gallinula chloropus)، مره جنگلی، مرهجنگلی، آب کوپیل امریکایی

معنی : مرغ جنگلی، اب کوپیل امریکایی معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ جنگلی (gallinula chloropus)، مره جنگلی، مرهجنگلی، آب کوپیل امریکایی

moorhen

<hr> (مجازی - معمولا جمع) وابستگی های فکری و عاطفی، (کشتی) مهارسازی، لنگراندازی، بستن به اسکله، طناب و زنجیر و غیره که با آن کشتی به اسکله بسته می شود، مهارگان، اسباب مهار، بست افزار، (جمع) جایگاه مهار کشتی، مهارگاه

(مجازی - معمولا جمع) وابستگی های فکری و عاطفی، (کشتی) مهارسازی، لنگراندازی، بستن به اسکله، طناب و زنجیر و غیره که با آن کشتی به اسکله بسته می شود، مهارگان، اسباب مهار، بست افزار، (جمع) جایگاه مهار کشتی، مهارگاه

mooring

<hr> مهار، طناب کشتی، خطام، لنگرگاه، جای مهارکردن کشتی

مهار، طناب کشتی، خطام، لنگرگاه، جای مهارکردن کشتی

moorings

<hr> معنی : وابسته به اهالی شمال افریقا <hr> معانی دیگر : وابسته به اهالی شمال افریقا

معنی : وابسته به اهالی شمال افریقا معانی دیگر : وابسته به اهالی شمال افریقا

moorish

<hr> معنی : خلنگ زار <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: moor، زمین بائر یا مردابی

معنی : خلنگ زار معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: moor، زمین بائر یا مردابی

moorland

<hr> معنی : گوزن شمالی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) موس (گوزن شمالی به نام alces alces که جنس نر آن شاخ های بزرگ و بیل مانند دارد و وزن آن تا 815 کیلوگرم می رسد)

معنی : گوزن شمالی معانی دیگر : (جانورشناسی) موس (گوزن شمالی به نام alces alces که جنس نر آن شاخ های بزرگ و بیل مانند دارد و وزن آن تا 815 کیلوگرم می رسد)

moose

<hr> معنی : انجمن، شورا، مجلس خطابهومناظره، قابل بحی، دادخواهی کردن، مطرح کردن <hr> معانی دیگر : قابل بحث، گفتمان پذیر، جستارپذیر، حل و فصل شدنی، وابسته به عمل انجام شده یا موضوع حل و فصل شده (که بحث درباره ی آن بی مورد است)، بی مورد، مورد بحث و مناظره قرار دادن، جستار کردن، گفتمان کردن، عنوان کردن، (انگلیس باستان) انجمن محل (که به امور محلی و دادرسی و غیره رسیدگی می کرد)، (به ویژه در دانشکده ی حقوق و درباره ی مسایل حقوقی فرضی) بحث و مناظره، بحک، قابل بحک

معنی : انجمن، شورا، مجلس خطابهومناظره، قابل بحی، دادخواهی کردن، مطرح کردن معانی دیگر : قابل بحث، گفتمان پذیر، جستارپذیر، حل و فصل شدنی، وابسته به عمل انجام شده یا موضوع حل و فصل شده (که بحث درباره ی آن بی مورد است)، بی مورد، مورد بحث و مناظره قرار دادن، جستار کردن، گفتمان کردن، عنوان کردن، (انگلیس ب

moot

<hr> معنی : پاک کن، با چوب گردگیری پاک کردن، پاک کردن <hr> معانی دیگر : با زمین شوی شستن یا پاک کردن، هر چیز همانند زمین شوی: سرپرمو، موی ژولیده، (ابزار) زمین شوی، (قدیمی)، اخم کردن، چهره در هم کشیدن، چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جاروبکار میبرند، با چوب گردگیری پاک کردن اطاق وغیره

معنی : پاک کن، با چوب گردگیری پاک کردن، پاک کردن معانی دیگر : با زمین شوی شستن یا پاک کردن، هر چیز همانند زمین شوی: سرپرمو، موی ژولیده، (ابزار) زمین شوی، (قدیمی)، اخم کردن، چهره در هم کشیدن، چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جاروبکار میبرند، با چوب گردگیری پاک کردن اطاق وغیره

<hr> معنی : با کهنه پاک کردن، از وجود دشمن پاک کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- تمام کردن یا شدن، به پایان رسیدن یا رساندن 2- کاملا شکست دادن، کاملا برطرف کردن 3- (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای شکست خورده ی دشمن، (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای دشمن شکست خورده

معنی : با کهنه پاک کردن، از وجود دشمن پاک کردن معانی دیگر : (عامیانه) 1- تمام کردن یا شدن، به پایان رسیدن یا رساندن 2- کاملا شکست دادن، کاملا برطرف کردن 3- (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای شکست خورده ی دشمن، (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای دشمن شکست خورده

mop up

<hr> معنی : عبوس، افسرده کردن، افسرده بودن، دلتنگ کردن <hr> معانی دیگر : محزون بودن، بد روحیه بودن، دل و دماغ نداشتن، خودخوری کردن، غصه خوردن، (از سرنوشت خود) نالیدن، (جمع) روحیه ی بد، بی دل و دماغی، بی حوصلگی، (با: away) در حزن و اندوه به سر بردن، آدم خودخور، آدم غصه خور، آدم همیشه نالان

معنی : عبوس، افسرده کردن، افسرده بودن، دلتنگ کردن معانی دیگر : محزون بودن، بد روحیه بودن، دل و دماغ نداشتن، خودخوری کردن، غصه خوردن، (از سرنوشت خود) نالیدن، (جمع) روحیه ی بد، بی دل و دماغی، بی حوصلگی، (با: away) در حزن و اندوه به سر بردن، آدم خودخور، آدم غصه خور، آدم همیشه نالان

mope

<hr> موتورگازی، دوچرخه ی موتوری

موتورگازی، دوچرخه ی موتوری

moped

mopes

<hr> (عامیانه) کودک، نی نی، بچه عزیز، عروسک

(عامیانه) کودک، نی نی، بچه عزیز، عروسک

moppet

mopping

<hr> (زمین شناسی) خاک مردابی، مخفف:، مراکش

(زمین شناسی) خاک مردابی، مخفف:، مراکش

<hr> معنی : یخ رفت، یخ سفت <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرفت، سنگ وخاکی که در اثر توده ی&nbsp; غلتان جابجاوانباشته شود، ی&nbsp; سفت، ی&nbsp; رفت

معنی : یخ رفت، یخ سفت معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرفت، سنگ وخاکی که در اثر توده ی غلتان جابجاوانباشته شود، ی سفت، ی رفت

moraine

<hr> معنی : معنی، پند، اخلاق، سیرت، روحیه، وابسته بعلم اخلاق، اخلاقی، معنوی، روحی <hr> معانی دیگر : فرخویی، وجدانی، عفیف، باعصمت، (از نظر جنسی) نجیب، دارای حس تشخیص نیک و بد، دارای قوه ی ممیزه، (داستان و شعر) معنی اخلاقی، نتیجه ی معنوی، (جمع) اخلاقیات، اصول اخلاقی، باورهای اخلاقی، (حقوق - برمبنای مشاهده و قیاس و برداشت شخصی و نه بر مبنای استدلال و اثبات) نظری و قیاسی، (نادر) رجوع شود به: morale، مفهوم

معنی : معنی، پند، اخلاق، سیرت، روحیه، وابسته بعلم اخلاق، اخلاقی، معنوی، روحی معانی دیگر : فرخویی، وجدانی، عفیف، باعصمت، (از نظر جنسی) نجیب، دارای حس تشخیص نیک و بد، دارای قوه ی ممیزه، (داستان و شعر) معنی اخلاقی، نتیجه ی معنوی، (جمع) اخلاقیات، اصول اخلاقی، باورهای اخلاقی، (حقوق - برمبنای مشاهده و قیا

moral

moral certainty

<hr> (بیمه - احتمال زیان شرکت در اثر مسامحه یا تقلب شخص بیمه شده) مخاطره ی اخلاقی، خطر رفتاری

(بیمه - احتمال زیان شرکت در اثر مسامحه یا تقلب شخص بیمه شده) مخاطره ی اخلاقی، خطر رفتاری

moral hazard

moral obligation

<hr> رجوع شود به: ethics، علم اخلاق، اصول اخلاق، آیین رفتار

رجوع شود به: ethics، علم اخلاق، اصول اخلاق، آیین رفتار

moral philosophy

moral sense

<hr> معنی : دل گرمی، روحیه، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم <hr> معانی دیگر : روحیه، دلگرمی، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم

معنی : دل گرمی، روحیه، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم معانی دیگر : روحیه، دلگرمی، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم

morale

moralise

<hr> اخلاق گرایی (اعتقاد به اخلاقیات مستقل از مذهب)، پند اخلاقی، پند و اندرز، رعایت اصول اخلاق، بطور طبیعی، تحلیل مذهب باصول اخلاقی

اخلاق گرایی (اعتقاد به اخلاقیات مستقل از مذهب)، پند اخلاقی، پند و اندرز، رعایت اصول اخلاق، بطور طبیعی، تحلیل مذهب باصول اخلاقی

moralism

<hr> معنی : فیلسوف یا معلم اخلاق، اخلاقی <hr> معانی دیگر : اخلاق گرای (معتقد به اخلاقیات مستقل از مذهب)، معلم اخلاق، سرمشق اخلاقی، پند دهنده

معنی : فیلسوف یا معلم اخلاق، اخلاقی معانی دیگر : اخلاق گرای (معتقد به اخلاقیات مستقل از مذهب)، معلم اخلاق، سرمشق اخلاقی، پند دهنده

moralist

<hr> وابسته به اخلاق گرایی و اخلاق گرایان، اخلاق گرایانه، خشکه مقدس، تحمیلگر اخلاقی، متعصب

وابسته به اخلاق گرایی و اخلاق گرایان، اخلاق گرایانه، خشکه مقدس، تحمیلگر اخلاقی، متعصب

moralistic

<hr> معنی : اخلاق، سیرت، روحیه، اخلاقیات <hr> معانی دیگر : جنبه ی اخلاقی، اصول اخلاقی، کردار نیک، نیک کرداری، پایبندی اخلاقی، اخلاق مندی، درستی، هر نظام اخلاقی بخصوص، درس اخلاق، عبرت، اخلاق آموزی، عفت، نجابت (در امور جنسی)، پاکدامنی، رجوع شود به: ethics

معنی : اخلاق، سیرت، روحیه، اخلاقیات معانی دیگر : جنبه ی اخلاقی، اصول اخلاقی، کردار نیک، نیک کرداری، پایبندی اخلاقی، اخلاق مندی، درستی، هر نظام اخلاقی بخصوص، درس اخلاق، عبرت، اخلاق آموزی، عفت، نجابت (در امور جنسی)، پاکدامنی، رجوع شود به: ethics

morality

<hr> (انگلیس - سده های 15 و 16 میلادی) نمایش اخلاقی

(انگلیس - سده های 15 و 16 میلادی) نمایش اخلاقی

morality play

moralization

<hr> معنی : اخلاقی کردن، نتیجه اخلاقی گرفتن از <hr> معانی دیگر : (معمولا به طور خسته کننده یا تحمیل آمیز) موعظه ی اخلاقی کردن، درباره ی اخلاقیات نگاشتن (یا حرف زدن یا اندیشیدن)، درس اخلاق دادن، درستی و نادرستی اعمال را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادن

معنی : اخلاقی کردن، نتیجه اخلاقی گرفتن از معانی دیگر : (معمولا به طور خسته کننده یا تحمیل آمیز) موعظه ی اخلاقی کردن، درباره ی اخلاقیات نگاشتن (یا حرف زدن یا اندیشیدن)، درس اخلاق دادن، درستی و نادرستی اعمال را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادن

moralize

moralizing

morally

<hr> روانشناسى : اخلاقیات

morals

<hr> معنی : مرداب، باتلاق، لجن زار <hr> معانی دیگر : (مجازی) وضع بسیار دشوار، گیرودار، منجلاب

معنی : مرداب، باتلاق، لجن زار معانی دیگر : (مجازی) وضع بسیار دشوار، گیرودار، منجلاب

morass

<hr> معنی : مهلت، مهلت قانونی، استمهال <hr> معانی دیگر : ضرب الاجل، (بازپرداخت وام) اجازه ی دیرکرد، مدت دیرکرد مجاز

معنی : مهلت، مهلت قانونی، استمهال معانی دیگر : ضرب الاجل، (بازپرداخت وام) اجازه ی دیرکرد، مدت دیرکرد مجاز

moratorium

<hr> وابسته به سرزمین موراویا و مردم آن، موراویایی

وابسته به سرزمین موراویا و مردم آن، موراویایی

moravian

<hr> معنی : مارماهی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مارماهی رنگین (تیره ی muraenidae راسته ی anguilliformes) (نام کامل آن: morayeel)

معنی : مارماهی معانی دیگر : (جانورشناسی) مارماهی رنگین (تیره ی muraenidae راسته ی anguilliformes) (نام کامل آن: morayeel)

moray

<hr> معنی : مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای بیماری، بیمار، دچار بیماری، بیمارگونه، مرضی، اندام بیمار، بخش بیماری زده ی بدن، اندام آسیب مند، وابسته به آسیب شناسی، (طرز فکر بیمار گونه و اندوه انگیز) مرگ اندیش (مرگ اندیشانه)، اندوه مند(انه)، ناخوشانه، سهمگین، سهمناک، پرشقاوت، مخوف، مری­

معنی : مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشی معانی دیگر : وابسته به یا دارای بیماری، بیمار، دچار بیماری، بیمارگونه، مرضی، اندام بیمار، بخش بیماری زده ی بدن، اندام آسیب مند، وابسته به آسیب شناسی، (طرز فکر بیمار گونه و اندوه انگیز) مرگ اندیش (مرگ اندیشانه)، اندوه مند(انه)، ناخوشانه، سهمگین، سهمناک

morbid

<hr> معنی : ناخوشی، شیوع مرض، حالت مرض <hr> معانی دیگر : (پزشکی) میزان گسترش (بیماری)، درصد بیماران (نسبت به کل جمعیت)، بیمار گونگی، ابتلا، فساد، شیوع مر­، حالت مر­

معنی : ناخوشی، شیوع مرض، حالت مرض معانی دیگر : (پزشکی) میزان گسترش (بیماری)، درصد بیماران (نسبت به کل جمعیت)، بیمار گونگی، ابتلا، فساد، شیوع مر­، حالت مر­

واژه های حرف "m" - جملات نمونه