جملات نمونه

<hr> وابسته به چندزایی، چندزا

وابسته به چندزایی، چندزا

multiparous

multiparty

<hr> معنی : چند حالتی، چند فاز، دارای چند نمود <hr> معانی دیگر : برق چند فاز

معنی : چند حالتی، چند فاز، دارای چند نمود معانی دیگر : برق چند فاز

multiphase

<hr> معنی : مضرب، فراوان، گوناگون، چند لا، متعدد، چندین، چند برابر، چندگانه، چند فاز <hr> معانی دیگر : چندتایی، چندتایه، چندلایی، برافزود، چند نفره، مورد مشارکت چندین نفر، همگانی، جمعی، دسته جمعی، (ریاضی) مضرب، بستا، (در ترکیب) چند-، (برق) چند رسانایی، مضاعف، مضروب

معنی : مضرب، فراوان، گوناگون، چند لا، متعدد، چندین، چند برابر، چندگانه، چند فاز معانی دیگر : چندتایی، چندتایه، چندلایی، برافزود، چند نفره، مورد مشارکت چندین نفر، همگانی، جمعی، دسته جمعی، (ریاضی) مضرب، بستا، (در ترکیب) چند-، (برق) چند رسانایی، مضاعف، مضروب

multiple

<hr> (آموزش) وابسته به پرسش چند پاسخی

(آموزش) وابسته به پرسش چند پاسخی

multiple choice

multiple sclerosis

multiple-choice

<hr> معنی : تسهیم، مرکب، متعدد، چندتایی <hr> معانی دیگر : چندگانه، چندبخشی، چند عضوی، (الکترونیک) مولتی پلکس، تسهیم کننده، با مولتی پلکس سخن پراکنی کردن، تسهیم کردن

معنی : تسهیم، مرکب، متعدد، چندتایی معانی دیگر : چندگانه، چندبخشی، چند عضوی، (الکترونیک) مولتی پلکس، تسهیم کننده، با مولتی پلکس سخن پراکنی کردن، تسهیم کردن

multiplex

<hr> کامپیوتر : تسهیم کننده

multiplexer

<hr> معنی : تسهیم <hr> معانی دیگر : تسهیم

معنی : تسهیم معانی دیگر : تسهیم

multiplexing

<hr> معنی : مضروب، بس شمرده <hr> معانی دیگر : (ریاضی) مضروب، تاییده

معنی : مضروب، بس شمرده معانی دیگر : (ریاضی) مضروب، تاییده

multiplicand

<hr> معنی : افزایش، ضرب، تکثیر، بس شماری <hr> معانی دیگر : زاد و ولد، برافزایی، ازدیاد، (ریاضی) عمل ضرب

معنی : افزایش، ضرب، تکثیر، بس شماری معانی دیگر : زاد و ولد، برافزایی، ازدیاد، (ریاضی) عمل ضرب

multiplication

<hr> جدول ضرب، جدول بس شماری

جدول ضرب، جدول بس شماری

multiplication table

<hr> معنی : ضربی <hr> معانی دیگر : فزاینده، تکثیرپذیر، برافزودی، ضرب پذیر، مضربی، کمک کننده به افزایش یا ضرب، افزاینده

معنی : ضربی معانی دیگر : فزاینده، تکثیرپذیر، برافزودی، ضرب پذیر، مضربی، کمک کننده به افزایش یا ضرب، افزاینده

multiplicative

<hr> معنی : بسیار، کثرت، تعدد <hr> معانی دیگر : چندی، فراوانی، بستایی، تنوع، گوناگونی، چندگانگی، چند بارگی، بسیار گانی، بس گانگی

معنی : بسیار، کثرت، تعدد معانی دیگر : چندی، فراوانی، بستایی، تنوع، گوناگونی، چندگانگی، چند بارگی، بسیار گانی، بس گانگی

multiplicity

multiplied

<hr> معنی : افزاینده، ضرب کننده، ماشین حساب، فاکتور، چند برابر کننده، مضروب فیه، تکثیر کننده، دستگاه تقویتکننده، افزایش دهنده، وسیله افزایش <hr> معانی دیگر : (ریاضی) بس شمر، تایگر، تاینده، فزونگر، تقویت کننده، زورمند ساز، (اقتصاد) ضریب فزاینده، ضریب افزایش، ضریب فزونی

معنی : افزاینده، ضرب کننده، ماشین حساب، فاکتور، چند برابر کننده، مضروب فیه، تکثیر کننده، دستگاه تقویتکننده، افزایش دهنده، وسیله افزایش معانی دیگر : (ریاضی) بس شمر، تایگر، تاینده، فزونگر، تقویت کننده، زورمند ساز، (اقتصاد) ضریب فزاینده، ضریب افزایش، ضریب فزونی

multiplier

multiplier effect

<hr> معنی : تکثیر کردن، ضرب کردن، زاد و ولد کردن <hr> معانی دیگر : افزودن، افزوده شدن، تکثیر یافتن، چند تایی کردن یا شدن، تولید مثل کردن، تاییدن، بس شماری کردن، به طور چندگانه

معنی : تکثیر کردن، ضرب کردن، زاد و ولد کردن معانی دیگر : افزودن، افزوده شدن، تکثیر یافتن، چند تایی کردن یا شدن، تولید مثل کردن، تاییدن، بس شماری کردن، به طور چندگانه

multiply

multipolar

<hr> معنی : چند پردازی <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) چند پردازی، پردازش چندگانه

معنی : چند پردازی معانی دیگر : (کامپیوتر) چند پردازی، پردازش چندگانه

multiprocessing

<hr> معنی : عملکرد چند برنامهای <hr> معانی دیگر : عملکرد چند برنامه ای

معنی : عملکرد چند برنامهای معانی دیگر : عملکرد چند برنامه ای

multiprogramming

<hr> معنی : بدرد هر کاری خورنده، چند منظوره <hr> معانی دیگر : چند کاره، چند هدفی، چند منظوره

معنی : بدرد هر کاری خورنده، چند منظوره معانی دیگر : چند کاره، چند هدفی، چند منظوره

multipurpose

<hr> معنی : چند نژادی <hr> معانی دیگر : چند نژادی

معنی : چند نژادی معانی دیگر : چند نژادی

multiracial

<hr> معنی : چند مرحلهای <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد موشک و فضاناو) چند مرحله ای، چندگامه، علوم مهندسى : چند طبقه روانشناسى : چند مرحله اى

معنی : چند مرحلهای معانی دیگر : (به ویژه در مورد موشک و فضاناو) چند مرحله ای، چندگامه، علوم مهندسى : چند طبقه روانشناسى : چند مرحله اى

multistage

multistory

multitasking

multitrack

<hr> معنی : گروه، بسیاری، جمعیت کثیر، گروه بسیار <hr> معانی دیگر : کثرت، زیادی، تعدد، انبوهی، (مردم یا چیزها) زیاد، نهمار، جماعت، جمعیت، همگنان، شمار، دسته (ی بزرگ)، چپیره، عموم، متعدد، شمارمند، (با: the) توده ها، توده ی مردم

معنی : گروه، بسیاری، جمعیت کثیر، گروه بسیار معانی دیگر : کثرت، زیادی، تعدد، انبوهی، (مردم یا چیزها) زیاد، نهمار، جماعت، جمعیت، همگنان، شمار، دسته (ی بزرگ)، چپیره، عموم، متعدد، شمارمند، (با: the) توده ها، توده ی مردم

multitude

<hr> معنی : انبوه، بی شمار، متعدد، کثیر <hr> معانی دیگر : فراوان، شمارمند، پرجمعیت، دارای مردم زیاد

معنی : انبوه، بی شمار، متعدد، کثیر معانی دیگر : فراوان، شمارمند، پرجمعیت، دارای مردم زیاد

multitudinous

<hr> معنی : دارای چندین قدر، چندین بنیانی <hr> معانی دیگر : (شیمی) رجوع شود به: polyvalent

معنی : دارای چندین قدر، چندین بنیانی معانی دیگر : (شیمی) رجوع شود به: polyvalent

multivalent

<hr> چند وردایی، چند متغیره، چند متغیره multivariate analysis تحلیل چند متغیره، فراکافت چند وردایی

چند وردایی، چند متغیره، چند متغیره multivariate analysis تحلیل چند متغیره، فراکافت چند وردایی

multivariate

multivitamin

multiway

<hr> معنی : خاموشی، سکوت، مادر، شخص خاموش، ساکت بودن <hr> معانی دیگر : (نوعی آبجو قوی) مام، (در جشن ها و به ویژه نمایش های کریسمس) نقاب زدن، جامه ی نمایش برتن کردن، (عامیانه) رجوع شود به: chrysanthemum، (انگلیس - عامیانه) مادر، مام، خاموش، ساکت، بی حرف، (ندا) ساکت باش !، جیک نزن !، خفه !

معنی : خاموشی، سکوت، مادر، شخص خاموش، ساکت بودن معانی دیگر : (نوعی آبجو قوی) مام، (در جشن ها و به ویژه نمایش های کریسمس) نقاب زدن، جامه ی نمایش برتن کردن، (عامیانه) رجوع شود به: chrysanthemum، (انگلیس - عامیانه) مادر، مام، خاموش، ساکت، بی حرف، (ندا) ساکت باش !، جیک نزن !، خفه !

mumbai

<hr> معنی : من من کردن، زیر لب سخن گفتن <hr> معانی دیگر : زیر لبی گفتن، با دهان تقریبا بسته گفتن، دندیدن، سخن یا صدای زیرلبی، لند، (نادر - با لثه های بی دندان) جویدن (مانند پیران)

معنی : من من کردن، زیر لب سخن گفتن معانی دیگر : زیر لبی گفتن، با دهان تقریبا بسته گفتن، دندیدن، سخن یا صدای زیرلبی، لند، (نادر - با لثه های بی دندان) جویدن (مانند پیران)

mumble

<hr> معنی : ورد، طلسم، خرافات، سخنان نامفهوم <hr> معانی دیگر : (در برخی قبایل غرب امریکا - طلسمی که مردم را از شر بدی نجات داده و زن ها را فرمانبردار می کند) مامبوجامبو، جادو، هرچیز ترس انگیز، هراسه، وسیله ی ارعاب و تحمیق، رسم بی معنی، سنت بیهوده

معنی : ورد، طلسم، خرافات، سخنان نامفهوم معانی دیگر : (در برخی قبایل غرب امریکا - طلسمی که مردم را از شر بدی نجات داده و زن ها را فرمانبردار می کند) مامبوجامبو، جادو، هرچیز ترس انگیز، هراسه، وسیله ی ارعاب و تحمیق، رسم بی معنی، سنت بیهوده

mumbo jumbo

<hr> معنی : بازیگر، هنرپیشه صامت، بازیگر نقابدار ایام نوئل <hr> معانی دیگر : (انگلیس) کسی که جامه ی ویژه پوشیده و نقاب می زند (به ویژه در جشن ها و نمایش های ایام کریسمس)

معنی : بازیگر، هنرپیشه صامت، بازیگر نقابدار ایام نوئل معانی دیگر : (انگلیس) کسی که جامه ی ویژه پوشیده و نقاب می زند (به ویژه در جشن ها و نمایش های ایام کریسمس)

mummer

<hr> معنی : لال بازی با نقاب، زهد فروشی <hr> معانی دیگر : نمایش نقاب پوشان، لودگی

معنی : لال بازی با نقاب، زهد فروشی معانی دیگر : نمایش نقاب پوشان، لودگی

mummery

<hr> معنی : مومیایی کردن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) مومیایی کردن

معنی : مومیایی کردن معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) مومیایی کردن

mummify

<hr> معنی : جسد مومیا شده، مومیا <hr> معانی دیگر : مومیایی، جسد مومیایی شده، (از ریشه ی فارسی: موم)، (انگلیس - بچگانه) مادر، مامان

معنی : جسد مومیا شده، مومیا معانی دیگر : مومیایی، جسد مومیایی شده، (از ریشه ی فارسی: موم)، (انگلیس - بچگانه) مادر، مامان

mummy

<hr> معنی : گدایی کردن، فریب دادن، خاموش وعبوس نشستن، ترشرو بودن، زیر لب گفتن <hr> معانی دیگر : (محلی) زیرلبی گفتن، غرولند کردن، (قدیمی - خودمانی) استدعا کردن

معنی : گدایی کردن، فریب دادن، خاموش وعبوس نشستن، ترشرو بودن، زیر لب گفتن معانی دیگر : (محلی) زیرلبی گفتن، غرولند کردن، (قدیمی - خودمانی) استدعا کردن

mump

<hr> معنی : گوشک <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد - پزشکی) اوریون، بیخ گوشک، طب گوشک

معنی : گوشک معانی دیگر : (با فعل مفرد - پزشکی) اوریون، بیخ گوشک، طب گوشک

mumps

<hr> معنی : جویدن <hr> معانی دیگر : (خش خش کنان) جویدن، ملچ ملچ کردن، خاییدن، لف لف خوردن، چیزهای جویدنی، ملچ ملوچ کردن

معنی : جویدن معانی دیگر : (خش خش کنان) جویدن، ملچ ملچ کردن، خاییدن، لف لف خوردن، چیزهای جویدنی، ملچ ملوچ کردن

munch

munda

<hr> معنی : خاکی، دنیوی، این جهانی <hr> معانی دیگر : ایدری، خاکزاد، عادی، معمولی، پیش پا افتاده، مثل همیشه

معنی : خاکی، دنیوی، این جهانی معانی دیگر : ایدری، خاکزاد، عادی، معمولی، پیش پا افتاده، مثل همیشه

واژه های حرف "m" - جملات نمونه