جملات نمونه

<hr> آشغال پشم (که از آن پارچه ی ارزان می بافند)، گیاهی از تیره روناسیان

آشغال پشم (که از آن پارچه ی ارزان می بافند)، گیاهی از تیره روناسیان

mungo

<hr> شهر مونیخ (مرکز ایالت باواریا - آلمان)

شهر مونیخ (مرکز ایالت باواریا - آلمان)

munich

<hr> معنی : شهری، وابسته بشهرداری <hr> معانی دیگر : وابسته به شهرداری، وابسته به شهر یا شهرک، (نادر) درون مرزی، داخلی (در برابر: برون مرزی)

معنی : شهری، وابسته بشهرداری معانی دیگر : وابسته به شهرداری، وابسته به شهر یا شهرک، (نادر) درون مرزی، داخلی (در برابر: برون مرزی)

municipal

municipal bond

municipal corporation

municipal government

<hr> معنی : شهردار <hr> معانی دیگر : شهر یا شهرک دارای شهرداری، دستگاه شهرداری، شهرداری، شهریا بخشی که دارای شهرداری است

معنی : شهردار معانی دیگر : شهر یا شهرک دارای شهرداری، دستگاه شهرداری، شهرداری، شهریا بخشی که دارای شهرداری است

municipality

<hr> از لحاظ شهرداری، بوسیله شهرداری، از راه شهرداری

از لحاظ شهرداری، بوسیله شهرداری، از راه شهرداری

municipally

<hr> معنی : بخشش، کرم، سخاوت، بخشندگی، دهش، بذل، کرامت <hr> معانی دیگر : بخشش، بخشندگی، دهش، کرم، کرامت، بذل

معنی : بخشش، کرم، سخاوت، بخشندگی، دهش، بذل، کرامت معانی دیگر : بخشش، بخشندگی، دهش، کرم، کرامت، بذل

munificence

<hr> معنی : کریم، سخاوتمند، بخشنده <hr> معانی دیگر : سخاوتمندانه، پر کرم، گشاده دست

معنی : کریم، سخاوتمند، بخشنده معانی دیگر : سخاوتمندانه، پر کرم، گشاده دست

munificent

muniments

<hr> معنی : لوازم، قلعه، دفاع، مهمات، تدارکات، جنگ افزار تهیه کردن <hr> معانی دیگر : تسلیحات رساندن به، زینگان رساندن به

معنی : لوازم، قلعه، دفاع، مهمات، تدارکات، جنگ افزار تهیه کردن معانی دیگر : تسلیحات رساندن به، زینگان رساندن به

munition

<hr> تسلیحات، زینگان، جنگ افزارها و مهمات، اسلحه و مهمات، تخشایی، مهمات، تدارکات

تسلیحات، زینگان، جنگ افزارها و مهمات، اسلحه و مهمات، تخشایی، مهمات، تدارکات

munitions

<hr> muntjak : ج، گوزن کوچک اسیا

muntjak : ج، گوزن کوچک اسیا

muntjac

<hr> معنی : دیوار نما، دیواری، واقع بر روی دیوار <hr> معانی دیگر : وابسته به یا برای درون یا روی دیوار، (تصویری که روی دیوار کشیده باشد یا بر دیوار چسبانده باشند) مورال، دیوار نقش، دیوار مانند، دیوارسان

معنی : دیوار نما، دیواری، واقع بر روی دیوار معانی دیگر : وابسته به یا برای درون یا روی دیوار، (تصویری که روی دیوار کشیده باشد یا بر دیوار چسبانده باشند) مورال، دیوار نقش، دیوار مانند، دیوارسان

mural

<hr> معنی : قتل، ادمکشی، کشتار، کشتن، بقتل رساندن <hr> معانی دیگر : آدم کشی، قتل عمد، (عامیانه) چیز بسیار دشوار یا ناخوشایند، کار طاقت فرسا، قتل عمد کردن، آدم کشتن، مرتکب قتل نفس شدن، به قتل رساندن، کشتار کردن، خونریزی کردن، کشتار وحشیانه کردن، (مثلا هنگام ایفای نقش یا اجرای برنامه) ضایع کردن، بد اجرا کردن، گند بالا آوردن، افتضاح کردن

معنی : قتل، ادمکشی، کشتار، کشتن، بقتل رساندن معانی دیگر : آدم کشی، قتل عمد، (عامیانه) چیز بسیار دشوار یا ناخوشایند، کار طاقت فرسا، قتل عمد کردن، آدم کشتن، مرتکب قتل نفس شدن، به قتل رساندن، کشتار کردن، خونریزی کردن، کشتار وحشیانه کردن، (مثلا هنگام ایفای نقش یا اجرای برنامه) ضایع کردن، بد اجرا کردن، گ

murder

murder mystery

murdered

<hr> معنی : قاتل، خونی <hr> معانی دیگر : قاتل

معنی : قاتل، خونی معانی دیگر : قاتل

murderer

<hr> قاتل( زن) قانون ـ فقه : قاتل

قاتل( زن) قانون ـ فقه : قاتل

murderess

<hr> معنی : سبع، کشنده، خونین، خون اشام، قاتل وار <hr> معانی دیگر : وحشیانه، شنیع، سبعانه، قادر به یا گناهکار به یا درصدد قتل، جنایت بار، مرگبار، (عامیانه) بسیار دشوار یا ناخوشایند یا خطرناک و غیره

معنی : سبع، کشنده، خونین، خون اشام، قاتل وار معانی دیگر : وحشیانه، شنیع، سبعانه، قادر به یا گناهکار به یا درصدد قتل، جنایت بار، مرگبار، (عامیانه) بسیار دشوار یا ناخوشایند یا خطرناک و غیره

murderous

<hr> با قصد آدم کشی، قاتلانه

با قصد آدم کشی، قاتلانه

murderously

<hr> معنی : مسدود کردن، محصور کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: immure، گرفتن سورا

معنی : مسدود کردن، محصور کردن معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: immure، گرفتن سورا

mure

<hr> معنی : تاریک، تیره <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، تاریکی، تیرگی

معنی : تاریک، تیره معانی دیگر : (قدیمی)، تاریکی، تیرگی

murk

<hr> تاریکی، تیرگی، غلظت، افسردگی، غلیظی

تاریکی، تیرگی، غلظت، افسردگی، غلیظی

murkiness

<hr> معنی : تیره <hr> معانی دیگر : گرفته، تاریک، غم افزا، گل آلود، ناشفاف، لوشناک، پردود، دودگرفته، مه گرفته، مبهم، ناآشکار

معنی : تیره معانی دیگر : گرفته، تاریک، غم افزا، گل آلود، ناشفاف، لوشناک، پردود، دودگرفته، مه گرفته، مبهم، ناآشکار

murky

<hr> معنی : شکایت، زمزمه، غرولند، غرغر، سخن نرم، زمزمه کردن، ژکیدن، غرغر کردن، من من کردن، غرولند کردن <hr> معانی دیگر : صدای آرام و خوشایند (مانند صدای جویبار یا صحبت از دور)، شکایت زیرلبی، شکوه، پچ پچ کنان گفتن، زمزمه وار ادا کردن، زیرلبی گفتن، (پزشکی) مورمور، سوفل قلبی، زیرلبی شکایت کردن، ونگ ونگ کردن، شایعات

معنی : شکایت، زمزمه، غرولند، غرغر، سخن نرم، زمزمه کردن، ژکیدن، غرغر کردن، من من کردن، غرولند کردن معانی دیگر : صدای آرام و خوشایند (مانند صدای جویبار یا صحبت از دور)، شکایت زیرلبی، شکوه، پچ پچ کنان گفتن، زمزمه وار ادا کردن، زیرلبی گفتن، (پزشکی) مورمور، سوفل قلبی، زیرلبی شکایت کردن، ونگ ونگ کردن، شای

murmur

<hr> معنی : غرغرو <hr> معانی دیگر : زمزمه ای، زمزمه وار، زمزمه مانند، لندلند کننده، شر شر کننده، غر غر آمیز

معنی : غرغرو معانی دیگر : زمزمه ای، زمزمه وار، زمزمه مانند، لندلند کننده، شر شر کننده، غر غر آمیز

murmurous

<hr> (قدیمی - خودمانی) سیب زمینی، سیب زمینی

(قدیمی - خودمانی) سیب زمینی، سیب زمینی

murphy

<hr> (این قانون فرضی: اگر امکان خراب شدن چیزی وجود داشته باشد حتما خراب خواهد شد) قانون مورفی

(این قانون فرضی: اگر امکان خراب شدن چیزی وجود داشته باشد حتما خراب خواهد شد) قانون مورفی

murphy's law

<hr> معنی : مرگ ومیر، گوشت مرده <hr> معانی دیگر : (قدیمی) وبا، طاعون، وبای گله، وبایی

معنی : مرگ ومیر، گوشت مرده معانی دیگر : (قدیمی) وبا، طاعون، وبای گله، وبایی

murrain

<hr> معنی : انگور مشک، انگور یا شراب موسکاتل <hr> معانی دیگر : شراب موسکاتل (که شیرین است و از انگور موسکات می سازند)، باده انگور مشک

معنی : انگور مشک، انگور یا شراب موسکاتل معانی دیگر : شراب موسکاتل (که شیرین است و از انگور موسکات می سازند)، باده انگور مشک

muscatel

<hr> معنی : نیروی عضلانی، ماهیچه، عضله، پولک پولادین زره، صدف دو کپهای، صدف باریک دریایی و رودخانهای، بزور وارد شدن <hr> معانی دیگر : مایچه، مازه، قوت بدنی، زوربازو، مازه نیرو، قدرت، توان، (عامیانه - معمولا با: into) به زور وارد شدن، چپیدن، به زور گرفتن

معنی : نیروی عضلانی، ماهیچه، عضله، پولک پولادین زره، صدف دو کپهای، صدف باریک دریایی و رودخانهای، بزور وارد شدن معانی دیگر : مایچه، مازه، قوت بدنی، زوربازو، مازه نیرو، قدرت، توان، (عامیانه - معمولا با: into) به زور وارد شدن، چپیدن، به زور گرفتن

muscle

muscle spasm

muscle-bound

muscled

<hr> آدم عضلانی (به ویژه کسی که در زیبایی اندام کار می کند)، قلچماق، نره خر، کلاه مخملی

آدم عضلانی (به ویژه کسی که در زیبایی اندام کار می کند)، قلچماق، نره خر، کلاه مخملی

muscleman

muscles

<hr> معنی : اهل مسکو، روسی <hr> معانی دیگر : مسکویت (میکای سبک به فرمول kal3si3o10(oh)2 که در نارسانا سازهای برقی به کار می رود)، اهل شهر مسکو، مسکووی

معنی : اهل مسکو، روسی معانی دیگر : مسکویت (میکای سبک به فرمول kal3si3o10(oh)2 که در نارسانا سازهای برقی به کار می رود)، اهل شهر مسکو، مسکووی

muscovite

<hr> معنی : پرعضله، عضلانی <hr> معانی دیگر : وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند

معنی : پرعضله، عضلانی معانی دیگر : وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند

muscular

<hr> (پزشکی) تحلیل و فساد عضلانی، طب تحلیل وفاسد عضلانی که مرضی است ارثی

(پزشکی) تحلیل و فساد عضلانی، طب تحلیل وفاسد عضلانی که مرضی است ارثی

muscular dystrophy

<hr> معنی : عضلانی بودن <hr> معانی دیگر : عضلانی بودن

معنی : عضلانی بودن معانی دیگر : عضلانی بودن

muscularity

<hr> ماهیچه بندی، ساختمان عضلانی، ماز ساختار، وضع وترتیب ماهیچه ها

ماهیچه بندی، ساختمان عضلانی، ماز ساختار، وضع وترتیب ماهیچه ها

musculature

musculoskeletal

<hr> معنی : الهه شعر و موسیقی، در شگفت ماندن، در بحر فکر فرو رفتن، اندیشه کردن، تفکر کردن <hr> معانی دیگر : در بحر تفکر فرو رفتن، ژرف اندیشی کردن، متفکرانه گفتن، پیش خود فکر کردن، (اسطوره ی یونان) هر یک از الهگان هنر و دانش، میوز، (نادر) شاعر، منبع الهام، سرچشمه ی نبوغ، تعجب کردن، شگفت، باحرف بزرگ الهه شعروموسیقی

معنی : الهه شعر و موسیقی، در شگفت ماندن، در بحر فکر فرو رفتن، اندیشه کردن، تفکر کردن معانی دیگر : در بحر تفکر فرو رفتن، ژرف اندیشی کردن، متفکرانه گفتن، پیش خود فکر کردن، (اسطوره ی یونان) هر یک از الهگان هنر و دانش، میوز، (نادر) شاعر، منبع الهام، سرچشمه ی نبوغ، تعجب کردن، شگفت، باحرف بزرگ الهه شعرومو

muse

<hr> معنی : موزه <hr> معانی دیگر : موزه

معنی : موزه معانی دیگر : موزه

museum

<hr> معنی : خش خش، خمیر نرم، احساسات بیش از حد، سفر پیاده در برف، حریره ارد ذرت، صدای مزاحم، پا رازیت، پیاده در برف سفرکردن، حریره ارد ذرت تهیه کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز حریره مانند، نرم و غلیظ، (خوراک پزی) حریره (به ویژه از آرد ذرت)، (عامیانه) احساسات غلوآمیز، آه و ناله ی بی انگیزه، آه و واه، ننه من غریبم بازی، (کانادا و آلاسکا - ندایی که سگ های سورتمه کش را به افزودن سرعت تشویق می کند) ماش !، تندتر!، با سورتمه سفر کردن، سورتمه سواری کردن، سفر با سورتمه، در رادیو صدای مزاحم

معنی : خش خش، خمیر نرم، احساسات بیش از حد، سفر پیاده در برف، حریره ارد ذرت، صدای مزاحم، پا رازیت، پیاده در برف سفرکردن، حریره ارد ذرت تهیه کردن معانی دیگر : هر چیز حریره مانند، نرم و غلیظ، (خوراک پزی) حریره (به ویژه از آرد ذرت)، (عامیانه) احساسات غلوآمیز، آه و ناله ی بی انگیزه، آه و واه، ننه من غریب

واژه های حرف "m" - جملات نمونه