جملات نمونه

<hr> (ریاضی) عدد طبیعی، عدد صحیح و مثبت، عددطبیعی

(ریاضی) عدد طبیعی، عدد صحیح و مثبت، عددطبیعی

natural number

natural phenomenon

<hr> رجوع شود به: natural science، پزشکی، طبابت، کار کن، مسهل، دارو، درمان

رجوع شود به: natural science، پزشکی، طبابت، کار کن، مسهل، دارو، درمان

natural philosophy

natural resource

<hr> معنی : منابع طبیعی <hr> معانی دیگر : منابع طبیعی (مانند کان ها و جنگل ها و رودها و زمین و غیره)

معنی : منابع طبیعی معانی دیگر : منابع طبیعی (مانند کان ها و جنگل ها و رودها و زمین و غیره)

natural resources

<hr> دانش طبیعی (جغرافی و گیاه شناسی و زیست شناسی و جانورشناسی و شیمی و فیزیک و زمین شناسی)، (جمع) علوم طبیعی

دانش طبیعی (جغرافی و گیاه شناسی و زیست شناسی و جانورشناسی و شیمی و فیزیک و زمین شناسی)، (جمع) علوم طبیعی

natural science

<hr> (فرگشت داروینی) گزین طبیعی، انتخاب طبیعی، فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت

(فرگشت داروینی) گزین طبیعی، انتخاب طبیعی، فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت

natural selection

naturalisation

naturalise

naturalised

<hr> معنی : طبیعت گرایی، فلسفه طبیعی، مذهب طبیعی، سبک ناتورالیسم <hr> معانی دیگر : (اندیشه یا عمل) بر پایه ی خواسته ها و غرایز طبیعی، اغنا، (ادبیات و هنر) ناتورالیسم

معنی : طبیعت گرایی، فلسفه طبیعی، مذهب طبیعی، سبک ناتورالیسم معانی دیگر : (اندیشه یا عمل) بر پایه ی خواسته ها و غرایز طبیعی، اغنا، (ادبیات و هنر) ناتورالیسم

naturalism

<hr> معنی : معتقد به فلسفه طبیعی <hr> معانی دیگر : دانشمند علوم طبیعی، طبیعت شناس، طبیعت گرای، پیرو مکتب طبیعیون، (هنر و ادبیات) ناتورالیست

معنی : معتقد به فلسفه طبیعی معانی دیگر : دانشمند علوم طبیعی، طبیعت شناس، طبیعت گرای، پیرو مکتب طبیعیون، (هنر و ادبیات) ناتورالیست

naturalist

<hr> وابسته به علوم طبیعی و دانشمندان این علوم، طبیعت گرایانه، موافق با اصول طبیعی، مبنی بر طبیعت بازی، وابسته به تاری&nbsp;علوم طبیعی

وابسته به علوم طبیعی و دانشمندان این علوم، طبیعت گرایانه، موافق با اصول طبیعی، مبنی بر طبیعت بازی، وابسته به تاری علوم طبیعی

naturalistic

<hr> معنی : خوگیری، قبول تابعیت <hr> معانی دیگر : قبول تابعیت، خوگیری

معنی : خوگیری، قبول تابعیت معانی دیگر : قبول تابعیت، خوگیری

naturalization

<hr> معنی : بتابعیت کشوری در آمدن، پذیرفته شدن، جزو زبانی وارد شدن، بومی شدن، طبیعی شدن <hr> معانی دیگر : (بیگانه را) به شهروندی پذیرفتن، شهروند کردن، تبعه کردن یا شدن، (سنت یا واژه و غیره) اخذ کردن، (از خارج) گرفتن و از آن خود کردن، وام گرفتن، (گیاه یا جانور) با محیط جدید خوگرفتن، نوپرگیری کردن، بومی کردن یا شدن، نیادی کردن یا شدن، (رویدادها را) از راه علوم توجیه کردن (و تاثیرات ماورای طبیعی را رد کردن)، طبیعی کردن، از قید تصنع آزاد کردن، غیر مصنوعی کردن، (در علوم طبیعی) پژوهش کردن، بتابعیت کشوری در امدن، پذیرفته شدن درکشور، جزوزبانی وارد شدن کلمات، بومی شدن گیاه و جانور

معنی : بتابعیت کشوری در آمدن، پذیرفته شدن، جزو زبانی وارد شدن، بومی شدن، طبیعی شدن معانی دیگر : (بیگانه را) به شهروندی پذیرفتن، شهروند کردن، تبعه کردن یا شدن، (سنت یا واژه و غیره) اخذ کردن، (از خارج) گرفتن و از آن خود کردن، وام گرفتن، (گیاه یا جانور) با محیط جدید خوگرفتن، نوپرگیری کردن، بومی کردن یا

naturalize

<hr> اهلی شده، داخل زبان دیگر شده، دخیل، تابعیت یافته، قبول تابعیت

اهلی شده، داخل زبان دیگر شده، دخیل، تابعیت یافته، قبول تابعیت

naturalized

<hr> طبیعتا، طبعا، ذاتا، فطرتا، نهادا، به طور طبیعی، طبیعی، البته، مسلم است، بطور طبیعی، بومی وار، خود بخود، بدیهی است

طبیعتا، طبعا، ذاتا، فطرتا، نهادا، به طور طبیعی، طبیعی، البته، مسلم است، بطور طبیعی، بومی وار، خود بخود، بدیهی است

naturally

<hr> طبیعى بودن، حالت طبیعى ذاتى، سادگى

طبیعى بودن، حالت طبیعى ذاتى، سادگى

naturalness

<hr> معنی : نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش <hr> معانی دیگر : کیا، کیانا، نیاد، استعداد، قسم، قبیل، (گاهی n بزرگ) مادر طبیعت، دامن طبیعت، (هنر) صحنه ی طبیعی (درخت و جانور و کوه و غیره)، رفتار طبیعی، رفتار معمول، جهان مادی، وضع انسان اولیه، زندگی ساده و در محیط آزاد، (قدیمی) مهر، محبت، (الهیات مسیحی) انسان طبیعی که نور حقیقت به دلش رخنه نکرده است، جاهل، تنویر نشده

معنی : نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش معانی دیگر : کیا، کیانا، نیاد، استعداد، قسم، قبیل، (گاهی n بزرگ) مادر طبیعت، دامن طبیعت، (هنر) صحنه ی طبیعی (درخت و جانور و کوه و غیره)، رفتار طبیعی، رفتار معمول، جهان ما

nature

nature worship

naturism

naturist

<hr> درمان کننده از راه طبیعی (به جای دارو و جراحی و غیره)، کیادرمانگر

درمان کننده از راه طبیعی (به جای دارو و جراحی و غیره)، کیادرمانگر

naturopath

naturopathic

<hr> طبیعت درمانی (روش درمان بیماری از راه خوراک و آفتاب و ورزش و غیره و احتراز از دارو و جراحی)، کیادرمانی

طبیعت درمانی (روش درمان بیماری از راه خوراک و آفتاب و ورزش و غیره و احتراز از دارو و جراحی)، کیادرمانی

naturopathy

<hr> معنی : نا بودی، هیچ، صفر، عدم، نیستی، فاسد، بی ارزش <hr> معانی دیگر : لا، (قدیم) اصلا، ابدا، رجوع شود به: nought، (مهجور) بی ارزش، بی فایده، به دردنخور، (مهجور) رذل، بدجنس، خبیث

معنی : نا بودی، هیچ، صفر، عدم، نیستی، فاسد، بی ارزش معانی دیگر : لا، (قدیم) اصلا، ابدا، رجوع شود به: nought، (مهجور) بی ارزش، بی فایده، به دردنخور، (مهجور) رذل، بدجنس، خبیث

naught

<hr> از روی شیطنت، از روی بد ذاتی

از روی شیطنت، از روی بد ذاتی

naughtily

<hr> معنی : خود سری <hr> معانی دیگر : شیطنت بدذاتی، شرارت، نافرمانی، فضولی

معنی : خود سری معانی دیگر : شیطنت بدذاتی، شرارت، نافرمانی، فضولی

naughtiness

<hr> معنی : شیطان، نا فرمان، بدذات <hr> معانی دیگر : (به ویژه بچه) شیطان، شر، تخس، ناقلا، ناشایسته، ناسزا، بیجا و بی ادبانه، (مهجور) بدجنس، خبیث، بد، شریر، سرکش

معنی : شیطان، نا فرمان، بدذات معانی دیگر : (به ویژه بچه) شیطان، شر، تخس، ناقلا، ناشایسته، ناسزا، بیجا و بی ادبانه، (مهجور) بدجنس، خبیث، بد، شریر، سرکش

naughty

<hr> معنی : انزجار، تهوع، حالت تهوع، دل اشوب، حالت استفراغ <hr> معانی دیگر : وامیدگی، وامش، حالت تهوع و استفراغ، دل آشوبه، دل به هم خوردگی، تنفر، چندش، بیزاری، حالت استفراه

معنی : انزجار، تهوع، حالت تهوع، دل اشوب، حالت استفراغ معانی دیگر : وامیدگی، وامش، حالت تهوع و استفراغ، دل آشوبه، دل به هم خوردگی، تنفر، چندش، بیزاری، حالت استفراه

nausea

<hr> معنی : حالت تهوع دست دادن، بالا آوردن، متنفر ساختن، از رغبت انداختن، منزجرکردن <hr> معانی دیگر : متنفر کردن یا شدن، بیزار کردن یا شدن، دچار تهوع کردن یا شدن، دچار به هم خوردگی حال شدن، منش گشتن، وامیدن، بالااوردن

معنی : حالت تهوع دست دادن، بالا آوردن، متنفر ساختن، از رغبت انداختن، منزجرکردن معانی دیگر : متنفر کردن یا شدن، بیزار کردن یا شدن، دچار تهوع کردن یا شدن، دچار به هم خوردگی حال شدن، منش گشتن، وامیدن، بالااوردن

nauseate

<hr> معنی : تهوع اور <hr> معانی دیگر : تهوع اور

معنی : تهوع اور معانی دیگر : تهوع اور

nauseating

<hr> معنی : تهوع اور <hr> معانی دیگر : (عامیانه) دچار تهوع، تهوع آور، منش انگیز، دل آشوبگر، وامنده، انزجار انگیز، بیزار کننده، چندش آور، استفراغ آور

معنی : تهوع اور معانی دیگر : (عامیانه) دچار تهوع، تهوع آور، منش انگیز، دل آشوبگر، وامنده، انزجار انگیز، بیزار کننده، چندش آور، استفراغ آور

nauseous

<hr> معنی : دریایی، ملوانی، مربوط به دریانوردی <hr> معانی دیگر : وابسته به دریانوردی، ناویانی

معنی : دریایی، ملوانی، مربوط به دریانوردی معانی دیگر : وابسته به دریانوردی، ناویانی

nautical

<hr> مایل دریایی (برابر با 1852 متر)، میل دریایی انگلیس معادل 0806 فوت، میل دریایی امریکامعادل 02/0806 فوت

مایل دریایی (برابر با 1852 متر)، میل دریایی انگلیس معادل 0806 فوت، میل دریایی امریکامعادل 02/0806 فوت

nautical mile

<hr> (جانورشناسی) ناتیلوس (از پابرسران حاره ای که چهار آبشش دارند)، حلزونهای گرمسیری مارپیچی جنوب اقیانوس ساکن و اقیانوس هند

(جانورشناسی) ناتیلوس (از پابرسران حاره ای که چهار آبشش دارند)، حلزونهای گرمسیری مارپیچی جنوب اقیانوس ساکن و اقیانوس هند

nautilus

<hr> سرخپوست ناواهو (سرخپوستان ناواهو در ایالت اریزونا زیست می کنند)

سرخپوست ناواهو (سرخپوستان ناواهو در ایالت اریزونا زیست می کنند)

navajo

<hr> معنی : وابسته به نیروی دریایی، وابسته به کشتی <hr> معانی دیگر : نیروی دریایی، ناوگانی، وابسته به کشتی و کشتیرانی، دریانوردی، ناوبری

معنی : وابسته به نیروی دریایی، وابسته به کشتی معانی دیگر : نیروی دریایی، ناوگانی، وابسته به کشتی و کشتیرانی، دریانوردی، ناوبری

naval

naval forces

<hr> راهرو مرکزی کلیسا (که نیمکت ها در دو سوی آن قرار دارند)، شبستان کلیسا، (چرخ دوچرخه و گاری و غیره) توپی، مقر، سالن کلیسا یا سایر سالنهای بزرگ

راهرو مرکزی کلیسا (که نیمکت ها در دو سوی آن قرار دارند)، شبستان کلیسا، (چرخ دوچرخه و گاری و غیره) توپی، مقر، سالن کلیسا یا سایر سالنهای بزرگ

nave

<hr> معنی : وسط، ناف، سره میان <hr> معانی دیگر : سره، مرکز، میانگاه، سره مج

معنی : وسط، ناف، سره میان معانی دیگر : سره، مرکز، میانگاه، سره مج

navel

<hr> (به ویژه در وصف شکل استخوان) ناوی شکل، ناودیس، ناوی، ناوسان، زورقی شکل، استخوان ناوی

(به ویژه در وصف شکل استخوان) ناوی شکل، ناودیس، ناوی، ناوسان، زورقی شکل، استخوان ناوی

navicular

<hr> معنی : قابلیت کشتیرانی <hr> معانی دیگر : قابلیت کشتیرانی

معنی : قابلیت کشتیرانی معانی دیگر : قابلیت کشتیرانی

navigability

<hr> معنی : قابل کشتیرانی <hr> معانی دیگر : (رود و آبراه و غیره) قابل کشتیرانی، ناوپذیر، هدایت پذیر، راندپذیر

معنی : قابل کشتیرانی معانی دیگر : (رود و آبراه و غیره) قابل کشتیرانی، ناوپذیر، هدایت پذیر، راندپذیر

navigable

<hr> معنی : هدایت کردن، کشتیرانی کردن <hr> معانی دیگر : (کشتی یا هواپیما) ناوبری کردن، راندن، (عامیانه) راه رفتن، راه خود را بازکردن، رهگشایی کردن، (نادر) با کشتی سفر کردن، هدایت کردن هواپیماو غیره، طبیعت، ذات، گوهر، ماهیت، خوی، افرینش، گونه، نوع، خاصیت

معنی : هدایت کردن، کشتیرانی کردن معانی دیگر : (کشتی یا هواپیما) ناوبری کردن، راندن، (عامیانه) راه رفتن، راه خود را بازکردن، رهگشایی کردن، (نادر) با کشتی سفر کردن، هدایت کردن هواپیماو غیره، طبیعت، ذات، گوهر، ماهیت، خوی، افرینش، گونه، نوع، خاصیت

navigate

<hr> معنی : هوانوردی <hr> معانی دیگر : ناوبری، هدایت (کشتی یا هواپیما و غیره)، رفت و آمد کشتی ها، علم تعیین مسیر (برای کشتی و هواپیما و غیره)، رهیابی، کشتی رانی، دریا نوردی، بحر پیمایی، فن کشتی رانی با علم ریاضی

معنی : هوانوردی معانی دیگر : ناوبری، هدایت (کشتی یا هواپیما و غیره)، رفت و آمد کشتی ها، علم تعیین مسیر (برای کشتی و هواپیما و غیره)، رهیابی، کشتی رانی، دریا نوردی، بحر پیمایی، فن کشتی رانی با علم ریاضی

navigation

navigational

<hr> معنی : دریا نورد، کشتیران، هدایتگر <hr> معانی دیگر : ناوبر، افسر راه، رهیاب، کاشف

معنی : دریا نورد، کشتیران، هدایتگر معانی دیگر : ناوبر، افسر راه، رهیاب، کاشف

واژه های حرف "n" - جملات نمونه