جملات نمونه

<hr> معنی : مجبور کردن، مستلزم بودن، ناگزیر ساختن، ایجاب کردن، بایسته کردن، واجب کردن <hr> معانی دیگر : ضروری کردن، لازم کردن، دربایستن، (نادر) مجبورکردن، وادارکردن، بایستن

معنی : مجبور کردن، مستلزم بودن، ناگزیر ساختن، ایجاب کردن، بایسته کردن، واجب کردن معانی دیگر : ضروری کردن، لازم کردن، دربایستن، (نادر) مجبورکردن، وادارکردن، بایستن

necessitate

<hr> ضروریات بازرگانى : کالاهاى ضرورى

ضروریات بازرگانى : کالاهاى ضرورى

necessities

<hr> معنی : محتاج، واجب، لازم، بایسته <hr> معانی دیگر : نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست

معنی : محتاج، واجب، لازم، بایسته معانی دیگر : نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست

necessitous

<hr> معنی : نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی <hr> معانی دیگر : دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های اساسی، لوازم ضروری، ضروریات، احتیاجات اولیه، فقر، بی چیزی، عسرت، تنگدستی

معنی : نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی معانی دیگر : دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های اساسی، لوازم ضروری، ضروریات، احتیاجات اولیه، فقر، بی چیزی، عسرت، تنگدستی

necessity

<hr> معنی : تنگه، گردنه، گردن، ماچ و نوازش کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز گردن مانند، (اندام و ساز واره ها) باریکترین بخش، (خودمانی) ماچ و بوسه کردن، دست یازی و ماچ کردن، مغازله کردن، (جامه) یقه، دورگردن، گریبان، (جغرافی) آبراه، باریکاب، زمین باریک، باریکه، نواره، گدار، (زمین شناسی) ستون سنگ های آذرین، کشتن پرنده (با پیچاندن گردن)

معنی : تنگه، گردنه، گردن، ماچ و نوازش کردن معانی دیگر : هر چیز گردن مانند، (اندام و ساز واره ها) باریکترین بخش، (خودمانی) ماچ و بوسه کردن، دست یازی و ماچ کردن، مغازله کردن، (جامه) یقه، دورگردن، گریبان، (جغرافی) آبراه، باریکاب، زمین باریک، باریکه، نواره، گدار، (زمین شناسی) ستون سنگ های آذرین، کشتن پر

neck

<hr> کاملا، کلا، تماما، باسر، سراسیمه

کاملا، کلا، تماما، باسر، سراسیمه

neck and crop

<hr> (در مسابقه و غیره) بسیار نزدیک به هم (از نظر امتیاز یا سبقت)، شانه به شانه، دوش به دوش، شانه بشانه

(در مسابقه و غیره) بسیار نزدیک به هم (از نظر امتیاز یا سبقت)، شانه به شانه، دوش به دوش، شانه بشانه

neck and neck

<hr> یخه پیراهن یا جامه دیگر، دستمال گردن، روبان گردن

یخه پیراهن یا جامه دیگر، دستمال گردن، روبان گردن

neck band

neck brace

<hr> (آمریکا) ناحیه، سرزمین

neck of the woods

<hr> معنی : خاده <hr> معانی دیگر : (قدیم) کراوات، دستمال گردن

معنی : خاده معانی دیگر : (قدیم) کراوات، دستمال گردن

neckcloth

necked

<hr> معنی : دستمال گردن، کاشکل <hr> معانی دیگر : شال گردن

معنی : دستمال گردن، کاشکل معانی دیگر : شال گردن

neckerchief

<hr> (معماری) آذین بالای ستون(زیر سرستون)، قسمتی از ستون که میان میله و تاجواقع شده است، گچبری زیر تاج

(معماری) آذین بالای ستون(زیر سرستون)، قسمتی از ستون که میان میله و تاجواقع شده است، گچبری زیر تاج

necking

<hr> معنی : عقد، گردن بند، طوق <hr> معانی دیگر : گلوبند، سینه ریز

معنی : عقد، گردن بند، طوق معانی دیگر : گلوبند، سینه ریز

necklace

<hr> (خیاطی) یقه ی جامه، گردن لباس، دورگردن

(خیاطی) یقه ی جامه، گردن لباس، دورگردن

neckline

<hr> معنی : کراوات <hr> معانی دیگر : کراوات

معنی : کراوات معانی دیگر : کراوات

necktie

<hr> (زیست شناسی) مرده زیستی (مراحل تجزیه ی سلول های مرده ی بدن)

(زیست شناسی) مرده زیستی (مراحل تجزیه ی سلول های مرده ی بدن)

necrobiosis

<hr> معنی : غیب گو، ساحر <hr> معانی دیگر : غیبگو، ساحر

معنی : غیب گو، ساحر معانی دیگر : غیبگو، ساحر

necromancer

<hr> معنی : غیبگویی <hr> معانی دیگر : سحر وجادو، جادوگری، غیبگویی از طریق ایجاد رابطه با مردگان

معنی : غیبگویی معانی دیگر : سحر وجادو، جادوگری، غیبگویی از طریق ایجاد رابطه با مردگان

necromancy

<hr> وابسته به پیشگویى یا جادو گرى بوسیله مردگان، سحرى

وابسته به پیشگویى یا جادو گرى بوسیله مردگان، سحرى

necromantic

<hr> معنی : گورستان، شهر اموات <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد شهرهای باستانی) گورستان، قبرستان

معنی : گورستان، شهر اموات معانی دیگر : (به ویژه در مورد شهرهای باستانی) گورستان، قبرستان

necropolis

<hr> رجوع شود به: necroscopy) post-mortem هم می گویند)، مرده نگری

رجوع شود به: necroscopy) post-mortem هم می گویند)، مرده نگری

necropsy

<hr> معنی : فساد، مردگی، بافت مردگی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مردگی بافت، مرگ نسج، نکروز، مردن نسوج زنده

معنی : فساد، مردگی، بافت مردگی معانی دیگر : (پزشکی) مردگی بافت، مرگ نسج، نکروز، مردن نسوج زنده

necrosis

<hr> دچار غانقرایایا فساداستخوان، داراى بافت مرده یا استخوان فاسد

دچار غانقرایایا فساداستخوان، داراى بافت مرده یا استخوان فاسد

necrotic

<hr> معنی : شهد، شربت، نوش، شراب لذیذ خدایان یونان <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) نوشابه ی خدایان، نکتار، هر نوشابه ی خوشمزه، نوشین

معنی : شهد، شربت، نوش، شراب لذیذ خدایان یونان معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) نوشابه ی خدایان، نکتار، هر نوشابه ی خوشمزه، نوشین

nectar

<hr> معنی : هلوی شیرین و ابدار، شلیل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شلیل (prunus persica به ویژه nectarina)

معنی : هلوی شیرین و ابدار، شلیل معانی دیگر : (گیاه شناسی) شلیل (prunus persica به ویژه nectarina)

nectarine

<hr> اندام شهد ساز (به ویژه گل)، نوش ساز

اندام شهد ساز (به ویژه گل)، نوش ساز

nectary

<hr> معنی : زاده، موسوم به، تولد یافته <hr> معانی دیگر : نامیده شده، یعنی

معنی : زاده، موسوم به، تولد یافته معانی دیگر : نامیده شده، یعنی

nee or née

<hr> معنی : نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت، نیاز داشتن، نیازمند بودن، در احتیاج داشتن، محتاج بودن <hr> معانی دیگر : بایست، دربایست، دروای، چیزضروری، کاستی، کمبود، درماندگی، بی چیز، تنگدستی، فقر، لازم داشتن، احتیاج داشتن، بایستن

معنی : نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت، نیاز داشتن، نیازمند بودن، در احتیاج داشتن، محتاج بودن معانی دیگر : بایست، دربایست، دروای، چیزضروری، کاستی، کمبود، درماندگی، بی چیز، تنگدستی، فقر، لازم داشتن، احتیاج داشتن، بایستن

need

<hr> معنی : ضروری، مطلوب، بایسته

معنی : ضروری، مطلوب، بایسته

needed

<hr> معنی : ضروری، نیازمند، نا گزیر، لازم، بایا، مایحتاج <hr> معانی دیگر : مورد لزوم، مورد نیاز

معنی : ضروری، نیازمند، نا گزیر، لازم، بایا، مایحتاج معانی دیگر : مورد لزوم، مورد نیاز

needful

<hr> فقر، تنگدستی، نیازمندی، احتیاج

فقر، تنگدستی، نیازمندی، احتیاج

neediness

<hr> معنی : عقربه، سوزن، سوزن سرنگ و گرامافون و غیره، سوزن دوزی کردن، با سوزن تزریق کردن، طعنه زدن، اذیت کردن <hr> معانی دیگر : با سوزن دوختن یا سوراخ کردن، دوزندگی کردن، (عامیانه) سکه زدن، سر به سر گذاشتن، انگولک کردن، سوال پیچ کردن، دست انداختن، سیخونک زدن، (عامیانه) الکل افزودن (به نوشابه)، (بافتن پیراهن پشمی یا قلابدوزی و غیره) میل، رجوع شود به: stylus، (حکاکی و کنده کاری و غیره) قلم، (قطب نما و سرعت نمای اتومبیل و غیره) عقربه، (گیاه شناسی) برگ سوزنی (مانند برگ کاج)، (آمپول یا سرنگ) سوزن، آمپول زنی، تزریق، (در بلورین شدن یا یخ زدن) سوزنی شدن

معنی : عقربه، سوزن، سوزن سرنگ و گرامافون و غیره، سوزن دوزی کردن، با سوزن تزریق کردن، طعنه زدن، اذیت کردن معانی دیگر : با سوزن دوختن یا سوراخ کردن، دوزندگی کردن، (عامیانه) سکه زدن، سر به سر گذاشتن، انگولک کردن، سوال پیچ کردن، دست انداختن، سیخونک زدن، (عامیانه) الکل افزودن (به نوشابه)، (بافتن پیراهن پ

needle

<hr> معنی : ملیله دوزی <hr> معانی دیگر : نوک سوزن، سر سوزن، سوزن دوزی، کانوا دوزی، گلدوزی، توری دوزی، برودری دوزی، بافتن طرح با نخ پشمی بر روی کرباس

معنی : ملیله دوزی معانی دیگر : نوک سوزن، سر سوزن، سوزن دوزی، کانوا دوزی، گلدوزی، توری دوزی، برودری دوزی، بافتن طرح با نخ پشمی بر روی کرباس

needle point

needles

<hr> معنی : بی نیاز <hr> معانی دیگر : نابایست، عبث، غیرضروری، غیر لازم، بی خود، بیهوده، بی جهت، بی اساس

معنی : بی نیاز معانی دیگر : نابایست، عبث، غیرضروری، غیر لازم، بی خود، بیهوده، بی جهت، بی اساس

needless

<hr> نیاز به گفتن نیست (که)

needless to say

<hr> بی آنکه احتیاجی بدان باشد

بی آنکه احتیاجی بدان باشد

needlessly

<hr> (زن) خیاط خانگی (رجوع شود به: seamstress)، زن دوزنده، خیاطه

(زن) خیاط خانگی (رجوع شود به: seamstress)، زن دوزنده، خیاطه

needlewoman

<hr> معنی : گل دوزی، کار سوزندوزی <hr> معانی دیگر : سوزن دوزی

معنی : گل دوزی، کار سوزندوزی معانی دیگر : سوزن دوزی

needlework

needling

<hr> معنی : نیازها، بر حسب لزوم، لزوما <hr> معانی دیگر : (با: must - قدیمی) الزاما، مجبورا، اجبارا، ناگزیر

معنی : نیازها، بر حسب لزوم، لزوما معانی دیگر : (با: must - قدیمی) الزاما، مجبورا، اجبارا، ناگزیر

needs

<hr> معنی : پیر مرد عینکی شلوار اویخته، محتاج، فقیر، نیازمند، مستمند <hr> معانی دیگر : گدا، تنگدست

معنی : پیر مرد عینکی شلوار اویخته، محتاج، فقیر، نیازمند، مستمند معانی دیگر : گدا، تنگدست

needy

neem

<hr> معنی : شنیع، زشت، شریر، بدکار، نابکار <hr> معانی دیگر : بدجنس، ناهنجار

معنی : شنیع، زشت، شریر، بدکار، نابکار معانی دیگر : بدجنس، ناهنجار

واژه های حرف "n" - جملات نمونه