جملات نمونه

<hr> نفرتی تی (ملکه ی مصر - 1400 سال پیش از میلاد) (nefretete هم می نویسند)

نفرتی تی (ملکه ی مصر - 1400 سال پیش از میلاد) (nefretete هم می نویسند)

nefertiti

<hr> معنی : خنثی نمودن، خنثی کردن، منفی کردن، نفی کردن، بلا اثر کردن <hr> معانی دیگر : انکار کردن، منکر شدن، ارندان کردن، بی اثر کردن

معنی : خنثی نمودن، خنثی کردن، منفی کردن، نفی کردن، بلا اثر کردن معانی دیگر : انکار کردن، منکر شدن، ارندان کردن، بی اثر کردن

negate

<hr> معنی : نفی، سلب، خنثی سازی <hr> معانی دیگر : انکار، جواب منفی، ارندان، نقیض، نقطه ی مقابل، هر چیز منفی، عدم وجود، پوچی

معنی : نفی، سلب، خنثی سازی معانی دیگر : انکار، جواب منفی، ارندان، نقیض، نقطه ی مقابل، هر چیز منفی، عدم وجود، پوچی

negation

<hr> معنی : منفی، سلبی، نامثبت، غیر مثبت، سالب، خنثی کردن، منفی کردن <hr> معانی دیگر : منفی (در برابر: مثبت positive)، منفی باف، (زیست شناسی) در جهت خلاف انگیزه، انگیزه گریز، (منطق) سالب، رد کردن، مردود کردن، نفی کردن، (ندا) نه !، ابدا!، اینطور نیست، (ریاضی) عدد منفی، کمتر از صفر، کمند، (پزشکی - معاینه یا آزمایش و غیره) نتیجه ی منفی، فقدان بیماری یا باکتری یا میکرب و غیره، (عکاسی) فیلم منفی، نگاتیو، (الکترونیک) دارای برق منفی، (در مخابرات) نه، نه خیر، (پیشوند یا واژک و غیره) منفی (مثلا: no- یا in-)، عبارت یا جمله (و غیره) منفی، (مناظره و غیره) طرف منفی، طرفی که منکر نظریات طرف ادعا کننده یا طرف مثبت است، (مهجور) حق وتو، تصویر معکوس (مجسمه و غیره)، واروفرتور، وتو کردن، بطلان چیزی را ثابت کردن، باطل کردن، خلاف چیزی را ثابت کردن، پادکنش کردن

معنی : منفی، سلبی، نامثبت، غیر مثبت، سالب، خنثی کردن، منفی کردن معانی دیگر : منفی (در برابر: مثبت positive)، منفی باف، (زیست شناسی) در جهت خلاف انگیزه، انگیزه گریز، (منطق) سالب، رد کردن، مردود کردن، نفی کردن، (ندا) نه !، ابدا!، اینطور نیست، (ریاضی) عدد منفی، کمتر از صفر، کمند، (پزشکی - معاینه یا آزم

negative

negative answer

negative charge

negative feedback

<hr> مالیات بردرآمد منفی (طرح پیشنهادی که طبق آن به اشخاص کم درآمد پول داده می شود)

مالیات بردرآمد منفی (طرح پیشنهادی که طبق آن به اشخاص کم درآمد پول داده می شود)

negative income tax

negative number

<hr> بطور منفی، منفی وار، وارونه

بطور منفی، منفی وار، وارونه

negatively

<hr> معنی : منفی گرایی، منفی بافی <hr> معانی دیگر : نه گویی

معنی : منفی گرایی، منفی بافی معانی دیگر : نه گویی

negativism

negativity

<hr> معنی : فروگذاری، سرسری، غفلت، اهمال، فروگذار کردن، غفلت کردن، مسامحه کردن <hr> معانی دیگر : نادیده انگاشتنی، مورد توجه قرار ندادن، کم توجهی کردن به، نرسیدن به، قصور کردن، فروگذاشتن، فرویش کردن، انجام ندادن (وظیفه و غیره)، کوتاهی کردن، سهل انگاری، بی توجهی، نادیده انگاری

معنی : فروگذاری، سرسری، غفلت، اهمال، فروگذار کردن، غفلت کردن، مسامحه کردن معانی دیگر : نادیده انگاشتنی، مورد توجه قرار ندادن، کم توجهی کردن به، نرسیدن به، قصور کردن، فروگذاشتن، فرویش کردن، انجام ندادن (وظیفه و غیره)، کوتاهی کردن، سهل انگاری، بی توجهی، نادیده انگاری

neglect

neglected

<hr> معنی : سر بهوا، مهمل، غافل، مسامحه کار، غفلت کار <hr> معانی دیگر : کوتاهی کننده، غفلت کننده، فروگذار، فروگذارگر

معنی : سر بهوا، مهمل، غافل، مسامحه کار، غفلت کار معانی دیگر : کوتاهی کننده، غفلت کننده، فروگذار، فروگذارگر

neglectful

<hr> معنی : لباس توی خانه بانوان <hr> معانی دیگر : (زنانه) لباس خواب، جامه ی غیررسمی، لباس خانه، neglige : لباس توی خانه بانوان

معنی : لباس توی خانه بانوان معانی دیگر : (زنانه) لباس خواب، جامه ی غیررسمی، لباس خانه، neglige : لباس توی خانه بانوان

negligee

<hr> معنی : مسامحه، پشت گوش فراخی، سرسری، قصور، غفلت، اهمال، فراموشکاری، فرو گذاشت <hr> معانی دیگر : فروگذاری، کوتاهی، بی توجهی، بی دقتی، فرویش، سهل انگاری

معنی : مسامحه، پشت گوش فراخی، سرسری، قصور، غفلت، اهمال، فراموشکاری، فرو گذاشت معانی دیگر : فروگذاری، کوتاهی، بی توجهی، بی دقتی، فرویش، سهل انگاری

negligence

<hr> معنی : بی دقت، غافل، مسامحه کار، غفلت کار، فرو گذار، برناس <hr> معانی دیگر : فروگذارگر، کوتاهی کننده، اهمالگر، بی مبالات

معنی : بی دقت، غافل، مسامحه کار، غفلت کار، فرو گذار، برناس معانی دیگر : فروگذارگر، کوتاهی کننده، اهمالگر، بی مبالات

negligent

<hr> از روی غفلت یامسامحه، اهمال کارانه، از روی سهل انگاری

از روی غفلت یامسامحه، اهمال کارانه، از روی سهل انگاری

negligently

<hr> معنی : جزئی، ناچیز، بی اهمیت، قلیل، قابل فراموشی <hr> معانی دیگر : کم اهمیت، نادیده انگاشتنی، اندک

معنی : جزئی، ناچیز، بی اهمیت، قلیل، قابل فراموشی معانی دیگر : کم اهمیت، نادیده انگاشتنی، اندک

negligible

negotiability

<hr> معنی : قابل مذاکره، قابل تبدیل به پول نقد <hr> معانی دیگر : قابل دادوستد (مانند سفته و برخی اوراق بهادار)، قابل انتقال به وسیله ی پشت نویسی، قابل بحث، گفتگوپذیر، جستارپذیر

معنی : قابل مذاکره، قابل تبدیل به پول نقد معانی دیگر : قابل دادوستد (مانند سفته و برخی اوراق بهادار)، قابل انتقال به وسیله ی پشت نویسی، قابل بحث، گفتگوپذیر، جستارپذیر

negotiable

negotiable instrument

<hr> معنی : مذاکره کننده <hr> معانی دیگر : negotiator مذاکره کننده

معنی : مذاکره کننده معانی دیگر : negotiator مذاکره کننده

negotiant

<hr> معنی : گفتگو کردن، مذاکره کردن، تبادل نظر کردن، به پول نقد تبدیل کردن <hr> معانی دیگر : چک و چانه زدن، مورد بحث قرار دادن، جستارزدن، (پس از مذاکره) به توافق رسیدن، (با موفقیت) انجام دادن، (به سختی) عبور کردن، گذشتن (از)، پیش رفتن، طی کردن، (اوراق بهادار و سهام و غیره) دادوستد کردن، انتقال دادن، به پول نقد تبدیل کردن چک و برات

معنی : گفتگو کردن، مذاکره کردن، تبادل نظر کردن، به پول نقد تبدیل کردن معانی دیگر : چک و چانه زدن، مورد بحث قرار دادن، جستارزدن، (پس از مذاکره) به توافق رسیدن، (با موفقیت) انجام دادن، (به سختی) عبور کردن، گذشتن (از)، پیش رفتن، طی کردن، (اوراق بهادار و سهام و غیره) دادوستد کردن، انتقال دادن، به پول نق

negotiate

negotiated

negotiating

<hr> معنی : مذاکره <hr> معانی دیگر : گفتگو، جستار، بحث، (معمولا جمع) چک و چانه، مذاکرات، جروبحث، (اوراق بهادار و غیره) داد و ستد، انتقال

معنی : مذاکره معانی دیگر : گفتگو، جستار، بحث، (معمولا جمع) چک و چانه، مذاکرات، جروبحث، (اوراق بهادار و غیره) داد و ستد، انتقال

negotiation

negotiations

<hr> معنی : مذاکره کننده <hr> معانی دیگر : negotiant مذاکره کننده

معنی : مذاکره کننده معانی دیگر : negotiant مذاکره کننده

negotiator

<hr> معنی : سیاه پوست، زنگی، کاکا <hr> معانی دیگر : سیاهپوست (امروزه واژه ی black را ترجیح می دهند)، رودخانه ی نگرو (در شمال برزیل)

معنی : سیاه پوست، زنگی، کاکا معانی دیگر : سیاهپوست (امروزه واژه ی black را ترجیح می دهند)، رودخانه ی نگرو (در شمال برزیل)

negro

<hr> سیاهپوست، زنگی، کاکاسیاه، زنگی مانند، وابسته به سیاهان، کسیکه خون سیاهان در او باشد

سیاهپوست، زنگی، کاکاسیاه، زنگی مانند، وابسته به سیاهان، کسیکه خون سیاهان در او باشد

negroid

negros

nehemiah

<hr> جواهر لعل نهرو (دولتمرد هندی)

جواهر لعل نهرو (دولتمرد هندی)

nehru

<hr> معنی : شیهه اسب، شیهه کشیدن <hr> معانی دیگر : مثل اسب صدا کردن، شیهه کشیدن مثل اسب

معنی : شیهه اسب، شیهه کشیدن معانی دیگر : مثل اسب صدا کردن، شیهه کشیدن مثل اسب

neigh

<hr> معنی : همسایه، اهل محل، نزدیک، مجاور، همسایه شدن با <hr> معانی دیگر : هم دیوار، نفر بعدی، نفر بغل دست، (به ویژه کشور یا قوم) همجوار، همنوع، (در خطاب) آدم، مرد، زن، حاجی آقا، همسایه بودن یا کردن، همجوار کردن یا بودن، هم مرز کردن یا بودن، درجوار، (نادر) هم پیوسته کردن، با هم صمیمی کردن، دارای روابط نزدیک کردن

معنی : همسایه، اهل محل، نزدیک، مجاور، همسایه شدن با معانی دیگر : هم دیوار، نفر بعدی، نفر بغل دست، (به ویژه کشور یا قوم) همجوار، همنوع، (در خطاب) آدم، مرد، زن، حاجی آقا، همسایه بودن یا کردن، همجوار کردن یا بودن، هم مرز کردن یا بودن، درجوار، (نادر) هم پیوسته کردن، با هم صمیمی کردن، دارای روابط نزدیک ک

neighbor

<hr> معنی : مجاورت، همسایگی <hr> معانی دیگر : محله، بخشی از شهر، اهل محل، جوار، حول و حوش، (در اصل) روابط حسنه، دوست واری (بیشتر می گویند: neighborliness)، (ریاضی) مجموعه ی نقطه هایی که در طول معینی از نقطه ی معلومی قرار دارند

معنی : مجاورت، همسایگی معانی دیگر : محله، بخشی از شهر، اهل محل، جوار، حول و حوش، (در اصل) روابط حسنه، دوست واری (بیشتر می گویند: neighborliness)، (ریاضی) مجموعه ی نقطه هایی که در طول معینی از نقطه ی معلومی قرار دارند

neighborhood

<hr> معنی : همسایه، اهل محل <hr> معانی دیگر : دیواربه دیوار، مجاور، همجوار، نزدیک به هم، نزدیک one of the neighboring villages یکی از روستاهای مجاور

معنی : همسایه، اهل محل معانی دیگر : دیواربه دیوار، مجاور، همجوار، نزدیک به هم، نزدیک one of the neighboring villages یکی از روستاهای مجاور

neighboring

neighborliness

<hr> معنی : خوش محضر <hr> معانی دیگر : همسایه وار، دوستانه، مهربان، خوش برخورد، گرم، مهرآمیز، مهرآمیز iraj's neighborly conversation صحبت مهرآمیز ایرج neighborliness, n. مهربانی، پرمهری، دوست واری، گرمی

معنی : خوش محضر معانی دیگر : همسایه وار، دوستانه، مهربان، خوش برخورد، گرم، مهرآمیز، مهرآمیز iraj's neighborly conversation صحبت مهرآمیز ایرج neighborliness, n. مهربانی، پرمهری، دوست واری، گرمی

neighborly

<hr> معنی : همسایه شدن با <hr> معانی دیگر : neighbor همسایه، نزدیک، مجاور

معنی : همسایه شدن با معانی دیگر : neighbor همسایه، نزدیک، مجاور

neighbour

<hr> معنی : همسایگی <hr> معانی دیگر : neighborhood همسایگی، مجاورت، اهل محل

معنی : همسایگی معانی دیگر : neighborhood همسایگی، مجاورت، اهل محل

neighbourhood

<hr> معنی : همسایه، اهل محل <hr> معانی دیگر : نزدیک، مجاور، همجوار

معنی : همسایه، اهل محل معانی دیگر : نزدیک، مجاور، همجوار

neighbouring

<hr> مناسبات همسایگی، گرم گیری، مهربانی، رفت و آمد

مناسبات همسایگی، گرم گیری، مهربانی، رفت و آمد

neighbourliness

<hr> معنی : خوش محضر <hr> معانی دیگر : در خور همسایه، همسایه وار، دوستانه، مهربان، معاشر

معنی : خوش محضر معانی دیگر : در خور همسایه، همسایه وار، دوستانه، مهربان، معاشر

واژه های حرف "n" - جملات نمونه