جملات نمونه

network architecture

network card

network interface card

network operating system

networked

<hr> برقراری تماس با دیگران (برای کسب خبر و غیره)، شبکه سازی

برقراری تماس با دیگران (برای کسب خبر و غیره)، شبکه سازی

networking

<hr> معنی : عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب <hr> معانی دیگر : وابسته به پی یا عصب، پیی، وابسته به سلسله ی اعصاب

معنی : عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب معانی دیگر : وابسته به پی یا عصب، پیی، وابسته به سلسله ی اعصاب

neural

neural network

<hr> معنی : درد اعصاب، مرض عصبی، درد عصبی، پی درد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پی درد، طب درد اعصاب، مر­ عصبی

معنی : درد اعصاب، مرض عصبی، درد عصبی، پی درد معانی دیگر : (پزشکی) پی درد، طب درد اعصاب، مر­ عصبی

neuralgia

<hr> وابسته به پی درد، دچار درد اعصاب

وابسته به پی درد، دچار درد اعصاب

neuralgic

<hr> معنی : ضعف اعصاب، سر درد و حساسیت بی مورد <hr> معانی دیگر : (رده بندی پیشین بیماری های روانی) خسته روانی، نوراستنی، طب سر درد و حساسیت بی مورد

معنی : ضعف اعصاب، سر درد و حساسیت بی مورد معانی دیگر : (رده بندی پیشین بیماری های روانی) خسته روانی، نوراستنی، طب سر درد و حساسیت بی مورد

neurasthenia

<hr> وابسته به ضعف یا خستگی پی ها - دچار خستگی یاضعف اعصاب

وابسته به ضعف یا خستگی پی ها - دچار خستگی یاضعف اعصاب

neurasthenic

<hr> (جراحی) عصب برداری، پی برداری

(جراحی) عصب برداری، پی برداری

neurectomy

<hr> (کالبد شناسی) پی نیام، غلاف عصب

(کالبد شناسی) پی نیام، غلاف عصب

neurilemma

<hr> معنی : پی اماس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پی افروختگی، آماس عصب، التهاب یا اماس و زخم عصبی که دردناک است و سبب ناراحتی عصبی و گاهی فلج میگردد

معنی : پی اماس معانی دیگر : (پزشکی) پی افروختگی، آماس عصب، التهاب یا اماس و زخم عصبی که دردناک است و سبب ناراحتی عصبی و گاهی فلج میگردد

neuritis

<hr> (بخشی از کالبد شناسی که با سلسله ی اعصاب سروکار دارد) پی کالبد شناسی، تشریح اعصاب، نوروآناتومی

(بخشی از کالبد شناسی که با سلسله ی اعصاب سروکار دارد) پی کالبد شناسی، تشریح اعصاب، نوروآناتومی

neuroanatomy

<hr> (زیست شناسی) پی زیست شناسی، زیست شناسی عصب

(زیست شناسی) پی زیست شناسی، زیست شناسی عصب

neurobiology

neurochemical

neurogenesis

neuroglia

<hr> وابسته به عصب شناسی یا پی شناسی

وابسته به عصب شناسی یا پی شناسی

neurologic

<hr> وابسته به پی شناسی، یا درمان کردن ناخوشی های پی

وابسته به پی شناسی، یا درمان کردن ناخوشی های پی

neurological

neurological disease

<hr> معنی : ویژه گر اعصاب <hr> معانی دیگر : ویژه گر اعصاب

معنی : ویژه گر اعصاب معانی دیگر : ویژه گر اعصاب

neurologist

<hr> معنی : عصب شناسی، بحی علمی عصب شناسی، پی شناسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پی شناسی، بحک علمی عصب شناسی

معنی : عصب شناسی، بحی علمی عصب شناسی، پی شناسی معانی دیگر : (پزشکی) پی شناسی، بحک علمی عصب شناسی

neurology

<hr> (پزشکی)، پی تباهی، تباهی عصب

(پزشکی)، پی تباهی، تباهی عصب

neurolysis

<hr> (پزشکی) تومور عصب، پی آمو

(پزشکی) تومور عصب، پی آمو

neuroma

<hr> معنی : عصبی و عضلانی، وابسته باعصاب و عضلات <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) عصبی - عضلانی، پیی - ماهیچه ای

معنی : عصبی و عضلانی، وابسته باعصاب و عضلات معانی دیگر : (زیست شناسی) عصبی - عضلانی، پیی - ماهیچه ای

neuromuscular

<hr> معنی : یاخته عصبی، رشته مغزی و ستون فقراتی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) یاخته ی پیی، پی یاخته، یاخته ی عصبی (neurone هم می نویسند)

معنی : یاخته عصبی، رشته مغزی و ستون فقراتی معانی دیگر : (زیست شناسی) یاخته ی پیی، پی یاخته، یاخته ی عصبی (neurone هم می نویسند)

neuron

neurone

<hr> وابسته بناخوشی عصبانی

neuropathic

<hr> (پزشکی) پی آسیب شناسی، آسیب شناسی عصب

(پزشکی) پی آسیب شناسی، آسیب شناسی عصب

neuropathology

<hr> (پزشکی) پی آسیبی، بیماری عصب، ناخوشی، عصبانی

(پزشکی) پی آسیبی، بیماری عصب، ناخوشی، عصبانی

neuropathy

neuropsychological

<hr> روانشناسى عصب شناختى( نوروپسیکولوژى) روانشناسى : روانشناسى عصب شناختى

روانشناسى عصب شناختى( نوروپسیکولوژى) روانشناسى : روانشناسى عصب شناختى

neuropsychology

<hr> علم عصب شناسی، پی شناسی

علم عصب شناسی، پی شناسی

neuroscience

neuroscientist

<hr> معنی : اختلال روانی، اختلال اعصاب <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) روان رنجوری، نوروز، نژندی، پی تباهی، طب اختلال اعصاب

معنی : اختلال روانی، اختلال اعصاب معانی دیگر : (روان شناسی) روان رنجوری، نوروز، نژندی، پی تباهی، طب اختلال اعصاب

neurosis

neurosurgeon

neurosurgery

<hr> معنی : ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی <hr> معانی دیگر : وابسته به روان رنجوری یا تباهی

معنی : ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی معانی دیگر : وابسته به روان رنجوری یا تباهی

neurotic

neurotically

<hr> روانشناسى : روان رنجورخویى

روانشناسى : روان رنجورخویى

neuroticism

<hr> (جراحی - قطع عصب مثلا برای از بین بردن درد) پی بری

(جراحی - قطع عصب مثلا برای از بین بردن درد) پی بری

neurotomy

neurotoxic

<hr> (پزشکی) پی زهر، سم عصب، نوروتوکسین (تاکسین که اعصاب را تباه می کند)

(پزشکی) پی زهر، سم عصب، نوروتوکسین (تاکسین که اعصاب را تباه می کند)

neurotoxin

<hr> (ماده ای که موجب انتقال انگیزه ها و پیام ها در اعصاب می شود) پی فرارسان، فرارسان عصبی

(ماده ای که موجب انتقال انگیزه ها و پیام ها در اعصاب می شود) پی فرارسان، فرارسان عصبی

neurotransmitter

<hr> معنی : خنثی، خواجه، بی غرض، بی طرف، وابسته به جنس خنثی، اخته کردن، خنثی کردن <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) فاقد آلت تناسلی، فاقد جنسیت، نتار، خنثی (پهلوی: خنزک)، کماسه (sexless هم می گویند)، (حیوان) اخته، (قدیمی) بی طرف، (در برخی زبان ها مانند آلمانی) جنس خنثی (که نه مذکر است نه مونث)، (فعل) متعدی، بی غر­، اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونکاست

معنی : خنثی، خواجه، بی غرض، بی طرف، وابسته به جنس خنثی، اخته کردن، خنثی کردن معانی دیگر : (زیست شناسی) فاقد آلت تناسلی، فاقد جنسیت، نتار، خنثی (پهلوی: خنزک)، کماسه (sexless هم می گویند)، (حیوان) اخته، (قدیمی) بی طرف، (در برخی زبان ها مانند آلمانی) جنس خنثی (که نه مذکر است نه مونث)، (فعل) متعدی، بی غ

واژه های حرف "n" - جملات نمونه