جملات نمونه

no-win

<hr> (امریکا) مخفف: اداره ی کل اقیانوس شناسی و جو شناسی (که اداره ی هواشناسی بخشی از آن است)

(امریکا) مخفف: اداره ی کل اقیانوس شناسی و جو شناسی (که اداره ی هواشناسی بخشی از آن است)

noaa

<hr> معنی : نوح پیغمبر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر

معنی : نوح پیغمبر معانی دیگر : اسم خاص مذکر

noah

noah webster

noah's ark

noah's flood

noam chomsky

<hr> معنی : سر، قلنبه، ضربت بر سر، دستیگره، کسیکه از طبقات بالاباشد <hr> معانی دیگر : (خودمانی) سر، کله، (انگلیس - خودمانی) پول دار، با نفوذ، کله گنده، سرجنبان

معنی : سر، قلنبه، ضربت بر سر، دستیگره، کسیکه از طبقات بالاباشد معانی دیگر : (خودمانی) سر، کله، (انگلیس - خودمانی) پول دار، با نفوذ، کله گنده، سرجنبان

<hr> معنی : سرقت کردن، جر زدن، بطرف خود اوردن، طرفدار خود کردن، سو استفاده کردن، تقلب کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی)، (در مسابقه ی اسبدوانی) اسب را چیز خورکردن یا دارو دادن (تا بازنده شود)، با تقلب بردن

معنی : سرقت کردن، جر زدن، بطرف خود اوردن، طرفدار خود کردن، سو استفاده کردن، تقلب کردن معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی)، (در مسابقه ی اسبدوانی) اسب را چیز خورکردن یا دارو دادن (تا بازنده شود)، با تقلب بردن

nobble

<hr> معنی : قلنبه، عالی، درجه یک، خیلی شیک، اعلی <hr> معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) شیک، مال پول دارها، وابسته به کله گنده های اجتماع، ظریف

معنی : قلنبه، عالی، درجه یک، خیلی شیک، اعلی معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) شیک، مال پول دارها، وابسته به کله گنده های اجتماع، ظریف

nobby

<hr> آلفرد نوبل (مخترع سوئدی دینامیت و بانی جوایز نوبل)

آلفرد نوبل (مخترع سوئدی دینامیت و بانی جوایز نوبل)

nobel

nobel laureate

<hr> معنی : جایزه نوبل <hr> معانی دیگر : جایزه نوبل

معنی : جایزه نوبل معانی دیگر : جایزه نوبل

nobel prize

<hr> معنی : نجابت، علو، اصالت خانوادگی، طبقه نجبا <hr> معانی دیگر : شرف، شرافت، شرافتمندی، بزرگ منشی، بزرگواری، اصالت، خوبی، نیکی، برتری، ارزشمندی، جلال، شکوه، عظمت، اشرافیت، اشرافیون، نجبا، برجستگی، ناموری، نیک نامی

معنی : نجابت، علو، اصالت خانوادگی، طبقه نجبا معانی دیگر : شرف، شرافت، شرافتمندی، بزرگ منشی، بزرگواری، اصالت، خوبی، نیکی، برتری، ارزشمندی، جلال، شکوه، عظمت، اشرافیت، اشرافیون، نجبا، برجستگی، ناموری، نیک نامی

nobility

<hr> معنی : اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات <hr> معانی دیگر : والامنش، شرافتمند، ارجمند، بزرگ منش، بزرگوار، برجسته، نامور، شهره، نیکنام، خوشنام، عالی، برتر، خیلی خوب، اعلا، مجلل، پر جلال، شکوهمند، پرشکوه، باعظمت، معظم، نجیب زاده، فرزانه، پاک نژاد، اشراف زاده، بزرگزاده، والاگهر، (شیمی - در مورد برخی فلزات مانند طلا و برخی گازها مانند هلیم) نجیب، بدون واکنش، بی اثر (به ویژه در مقابل اسیدها و هوا)، آدم اشرافی، (انگلیس - پیشترها) سکه ی طلا، (قدیمی - خودمانی) سردسته ی اعتصاب شکن ها

معنی : اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات معانی دیگر : والامنش، شرافتمند، ارجمند، بزرگ منش، بزرگوار، برجسته، نامور، شهره، نیکنام، خوشنام، عالی، برتر، خیلی خوب، اعلا، مجلل، پر جلال، شکوهمند، پرشکوه، باعظمت، معظم، نجیب زاده، فرزانه، پاک نژاد، اشراف زاده، بزرگزاد

noble

<hr> معنی : نجیب زاده <hr> معانی دیگر : آدم اشرافی

معنی : نجیب زاده معانی دیگر : آدم اشرافی

nobleman

nobleness

<hr> معنی : نجبا، اشراف، اشرافیت <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: nobility

معنی : نجبا، اشراف، اشرافیت معانی دیگر : رجوع شود به: nobility

noblesse

<hr> (فرانسه: شرافتمندی وادار می کند) وظیفه ی اشخاص نجیب و شرافتمند به رفتار خوب و مهرآمیز، بزرگواری و سخاوتمندی، نشانه نجیب زادگی

(فرانسه: شرافتمندی وادار می کند) وظیفه ی اشخاص نجیب و شرافتمند به رفتار خوب و مهرآمیز، بزرگواری و سخاوتمندی، نشانه نجیب زادگی

noblesse oblige

<hr> (زن) اشرافی، نجیب زاده

noblewoman

<hr> معنی : خوب <hr> معانی دیگر : با شرافتمندی، بزرگ منشانه، با بزرگواری، از اشراف، نجیب زاده وار، شکوهمندانه، با جلال، با جلال a nobly constructed building بنایی که مجلل ساخته شده است

معنی : خوب معانی دیگر : با شرافتمندی، بزرگ منشانه، با بزرگواری، از اشراف، نجیب زاده وار، شکوهمندانه، با جلال، با جلال a nobly constructed building بنایی که مجلل ساخته شده است

nobly

<hr> معنی : مردکه، ادم بی اهمیت، ادم گمنام، هیچ فرد، هیچ کس <hr> معانی دیگر : هیچ کاره، آدم بی سروپا

معنی : مردکه، ادم بی اهمیت، ادم گمنام، هیچ فرد، هیچ کس معانی دیگر : هیچ کاره، آدم بی سروپا

nobody

<hr> معنی : سوفار، جای زهکمان، شکاف میان کفل ها، زه کردن، پیکانبر زهگذاشتن <hr> معانی دیگر : (تیروکمان - فرورفتگی هر یک از طرفین کمان که زه را در آن می بندند) چله بند، (فرورفتگی ته پیکان که زه در آن جا می گیرد) سوفار، تیر در کمان گذاشتن، پیکان در زه گذاشتن

معنی : سوفار، جای زهکمان، شکاف میان کفل ها، زه کردن، پیکانبر زهگذاشتن معانی دیگر : (تیروکمان - فرورفتگی هر یک از طرفین کمان که زه را در آن می بندند) چله بند، (فرورفتگی ته پیکان که زه در آن جا می گیرد) سوفار، تیر در کمان گذاشتن، پیکان در زه گذاشتن

nock

<hr> معنی : نمایش شبانه، شبانه، عشایی، واقع شونده در شب <hr> معانی دیگر : وابسته به یا در شب، شبانگاهی، شبینه، شب زی، شب کنش ور، شبکار، شب تاز، فعال در شب، شب خیز

معنی : نمایش شبانه، شبانه، عشایی، واقع شونده در شب معانی دیگر : وابسته به یا در شب، شبانگاهی، شبینه، شب زی، شب کنش ور، شبکار، شب تاز، فعال در شب، شب خیز

nocturnal

nocturnal emission

nocturnally

<hr> معنی : نقاشی از منظره شب، قطعه موسیقی دل انگیز و رویایی <hr> معانی دیگر : (نقاشی) منظره ی شب، شب فرتور

معنی : نقاشی از منظره شب، قطعه موسیقی دل انگیز و رویایی معانی دیگر : (نقاشی) منظره ی شب، شب فرتور

nocturne

<hr> معنی : مضر، زیان اور <hr> معانی دیگر : آسیب انگیز، زیانبخش، زهرین، سمی، موذی

معنی : مضر، زیان اور معانی دیگر : آسیب انگیز، زیانبخش، زهرین، سمی، موذی

nocuous

<hr> معنی : تکان سر، تکان دادن سر بعلامت توافق، سرتکان دادن، با سر اشاره کردن <hr> معانی دیگر : (به نشان رضایت یا سلام یا امر یا دعوت و غیره) سرتکان دادن، سرجنباندن، چرت زدن، (از شدت خواب) سرخم کردن، پینکی زدن، (سر شاخه یا گل یا پر مرغ و غیره) آویخته شدن، پس و پیش رفتن، جنبیدن، (با تکان سر) رضایت دادن، توافق کردن، رضایت، خشنودی، بی دقت بودن، توجه نکردن، غفلت کردن، سهوکردن، اشتباه کردن، سر به هوایی کردن، (خودمانی) تحت تاثیر مواد مخدر (به ویژه هرویین) بودن، (با تکان سر) دعوت یا مرخص کردن، (سر یا سرشاخه یا میوه ی درخت و غیره) سرجنبانی

معنی : تکان سر، تکان دادن سر بعلامت توافق، سرتکان دادن، با سر اشاره کردن معانی دیگر : (به نشان رضایت یا سلام یا امر یا دعوت و غیره) سرتکان دادن، سرجنباندن، چرت زدن، (از شدت خواب) سرخم کردن، پینکی زدن، (سر شاخه یا گل یا پر مرغ و غیره) آویخته شدن، پس و پیش رفتن، جنبیدن، (با تکان سر) رضایت دادن، توافق 

<hr> چرت زدن، پینکی زدن، به خواب فرو رفتن

چرت زدن، پینکی زدن، به خواب فرو رفتن

nod off

<hr> (فیزیک) گرهی، وابسته به گره یا قلمبه شدگی، گره مانند، گرهی، برآمده، گندله، غده مانند، غددی، (نجوم) همبرگاهی، واقع درنزدیک گره، عقده ای

(فیزیک) گرهی، وابسته به گره یا قلمبه شدگی، گره مانند، گرهی، برآمده، گندله، غده مانند، غددی، (نجوم) همبرگاهی، واقع درنزدیک گره، عقده ای

nodal

nodding

<hr> معنی : سر، کله، پشت گردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - عامیانه) سر، پشت سر

معنی : سر، کله، پشت گردن معانی دیگر : (قدیمی - عامیانه) سر، پشت سر

noddle

<hr> معنی : ساده لوح، ساده دل <hr> معانی دیگر : احمق، پخمه، آدم ساده لوح، یکجورپرستودر دریاهای گرمسیری

معنی : ساده لوح، ساده دل معانی دیگر : احمق، پخمه، آدم ساده لوح، یکجورپرستودر دریاهای گرمسیری

noddy

<hr> معنی : ورم، اشکال، بر امدگی، گره، دشواری، غده <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) غده، دژپیه، گرمان، قلمبه، قلمبه شدگی، برجستگی، کلگی، برآمدگی، گرهه، گندله، گردله، (نجوم) نقطه ی اعتدالین، خط اعتدالین، همبرگاه، (گیاه شناسی) جوانه، تکمه (که برگ از آن می روید)، گره روی ساقه، ساقگره، ریشگره، (هندسه) بند، بازبرگاه، منحنی

معنی : ورم، اشکال، بر امدگی، گره، دشواری، غده معانی دیگر : (کالبدشناسی) غده، دژپیه، گرمان، قلمبه، قلمبه شدگی، برجستگی، کلگی، برآمدگی، گرهه، گندله، گردله، (نجوم) نقطه ی اعتدالین، خط اعتدالین، همبرگاه، (گیاه شناسی) جوانه، تکمه (که برگ از آن می روید)، گره روی ساقه، ساقگره، ریشگره، (هندسه) بند، بازبرگاه

node

nodes

<hr> معنی : گره دار، دارای برامدگی های مشخص، قنبلی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد ریشه ی گیاه) گره دار، ریشگره دار، قلمبه قلمبه، تکمه دار، گره گره، nodous دارای برامدگی های مشخص

معنی : گره دار، دارای برامدگی های مشخص، قنبلی معانی دیگر : (به ویژه در مورد ریشه ی گیاه) گره دار، ریشگره دار، قلمبه قلمبه، تکمه دار، گره گره، nodous دارای برامدگی های مشخص

nodose

<hr> معنی : ورم کرده، گره دار، قلنبه شده، گره گره <hr> معانی دیگر : گره دار، ورم کرده، قلنبه شده، گره گره

معنی : ورم کرده، گره دار، قلنبه شده، گره گره معانی دیگر : گره دار، ورم کرده، قلنبه شده، گره گره

nodular

<hr> معنی : بر امدگی، کلوخه، عقده، وابستگی به گره، قلنبه کوچک <hr> معانی دیگر : گره کوچک، ریزگره، گرهچه، گندلچه، گردلچه، (کالبد شناسی) باگره، باغره، غده ی کوچک، ریز دژپیه، گرمانچه، (گیاه شناسی - تکمه یا برجستگی کوچک روی ساقه یا ریشه به ویژه اگر حاوی ترکیزه هایی باشد که در جذب نیتروژن موثرند) ساق گرهک، ریش گرهک، ساق تکمه، ریش تکمه

معنی : بر امدگی، کلوخه، عقده، وابستگی به گره، قلنبه کوچک معانی دیگر : گره کوچک، ریزگره، گرهچه، گندلچه، گردلچه، (کالبد شناسی) باگره، باغره، غده ی کوچک، ریز دژپیه، گرمانچه، (گیاه شناسی - تکمه یا برجستگی کوچک روی ساقه یا ریشه به ویژه اگر حاوی ترکیزه هایی باشد که در جذب نیتروژن موثرند) ساق گرهک، ریش گره

nodule

<hr> معنی : گرفتاری، اشکال، گره <hr> معانی دیگر : (مثلا در داستان یا نمایش) گرفتاری، پیچیدگی، وضع دشوار، نودوس

معنی : گرفتاری، اشکال، گره معانی دیگر : (مثلا در داستان یا نمایش) گرفتاری، پیچیدگی، وضع دشوار، نودوس

nodus

<hr> معنی : عید نوئل، جشن میلاد مسیح، سرود میلاد مسیح <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر و مونث

معنی : عید نوئل، جشن میلاد مسیح، سرود میلاد مسیح معانی دیگر : اسم خاص مذکر و مونث

noel

<hr> معنی : ادراکی، ذهنی، هوشی، معرفتی <hr> معانی دیگر : اندیشه ای، تفکری، فکری، وابسته به مغز و عقل، عقلانی، شخص دانا و فکور، قیاس منطقی

معنی : ادراکی، ذهنی، هوشی، معرفتی معانی دیگر : اندیشه ای، تفکری، فکری، وابسته به مغز و عقل، عقلانی، شخص دانا و فکور، قیاس منطقی

noetic

<hr> معنی : میخ بزرگ چوبی <hr> معانی دیگر : (معماری)، قطعه چوبی که در دیوار کار می گذارند (تا بتوان روی آن میخ کوبید یا قلاب رخت آویز سوار کرد و غیره)، آجر چوبی، nogg می&nbsp; بزرگ چوبی، زرده تخم مره که بامشروب مخلوط شده باشد eggnog

معنی : میخ بزرگ چوبی معانی دیگر : (معماری)، قطعه چوبی که در دیوار کار می گذارند (تا بتوان روی آن میخ کوبید یا قلاب رخت آویز سوار کرد و غیره)، آجر چوبی، nogg می بزرگ چوبی، زرده تخم مره که بامشروب مخلوط شده باشد eggnog

<hr> معنی : سر، سرانسان، سطل چوبی، لیوان چوبی <hr> معانی دیگر : پیک (مشروب)، استکان، پیاله، جامچه، یک چهارم pint (در اندازه گیری آبجو و مشروب الکلی)، naggin : سطل چوبی

معنی : سر، سرانسان، سطل چوبی، لیوان چوبی معانی دیگر : پیک (مشروب)، استکان، پیاله، جامچه، یک چهارم pint (در اندازه گیری آبجو و مشروب الکلی)، naggin : سطل چوبی

noggin

<hr> معنی : بهر حال، ابدا، بهیچ وجه <hr> معانی دیگر : (محلی) به هیچ وجه، اصلا، با هیچ کلکی، ناجور

معنی : بهر حال، ابدا، بهیچ وجه معانی دیگر : (محلی) به هیچ وجه، اصلا، با هیچ کلکی، ناجور

nohow

noire

<hr> معنی : فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پا رازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت، صدا راه انداختن، سر و صدا و اشوب کردن، سروصدا راه انداختن <hr> معانی دیگر : صدا (به ویژه ناخوشایند)، جنجال، جار و جنجال، همهمه، خروش، تلق تلوق، (معمولا با: about و around و abroad و غیره) پراکندن (شایعه یا گزارش و غیره)، شایع کردن یا شدن، (عامیانه) شایع، رسوایی، بدگویی، اعتراض، اتهام، موضوع روز، ورد زبان ها، در افواه، (الکترونیک) پارازیت، نوفه، خش، نویز، سیگنال ناخواسته، هرزآوا، (نادر) پرحرفی کردن، بلند حرف زدن، سروصدا کردن، صدا کردن، شلوه

معنی : فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پا رازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت، صدا راه انداختن، سر و صدا و اشوب کردن، سروصدا راه انداختن معانی دیگر : صدا (به ویژه ناخوشایند)، جنجال، جار و جنجال، همهمه، خروش، تلق تلوق، (معمولا با: about و around و abroad و غیره) پراکندن 

واژه های حرف "n" - جملات نمونه