جملات نمونه

<hr> معنی : شاغل مقام <hr> معانی دیگر : صاحب منصب دولت، کارمند دولت، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوان گر

معنی : شاغل مقام معانی دیگر : صاحب منصب دولت، کارمند دولت، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوان گر

officeholder

<hr> معنی : مامور، سر کرده، افسر، صاحب منصب، افسر معین کردن، فرماندهی کردن <hr> معانی دیگر : کارمند (معمولا کارمند ارشد - انتخابی یا انتصابی)، مصدر کار، متصدی، (ارتش و شهربانی) افسر، افسری کردن، رجوع شود به: commissioned officer، (در خطاب به افسر پلیس) سرکار، افسر آموزش دادن یا تهیه کردن، فرمان دادن

معنی : مامور، سر کرده، افسر، صاحب منصب، افسر معین کردن، فرماندهی کردن معانی دیگر : کارمند (معمولا کارمند ارشد - انتخابی یا انتصابی)، مصدر کار، متصدی، (ارتش و شهربانی) افسر، افسری کردن، رجوع شود به: commissioned officer، (در خطاب به افسر پلیس) سرکار، افسر آموزش دادن یا تهیه کردن، فرمان دادن

officer

officers

offices

<hr> معنی : صاحب منصب، عالیرتبه، رسمی، موثق و رسمی <hr> معانی دیگر : کارمند، پایه ور، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوانگر، افسر (به ویژه افسر پلیس)، مامور عالی رتبه، با تشریفات، طبق مراسم، رسما اعلام شده، از پیش تعیین شده، (بازی های ورزشی) داور، رفری، اداری، وابسته به منصب و شغل، شغلی، (پزشکی - دارو سازی) مجاز برای کاربردهای پزشکی

معنی : صاحب منصب، عالیرتبه، رسمی، موثق و رسمی معانی دیگر : کارمند، پایه ور، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوانگر، افسر (به ویژه افسر پلیس)، مامور عالی رتبه، با تشریفات، طبق مراسم، رسما اعلام شده، از پیش تعیین شده، (بازی های ورزشی) داور، رفری، اداری، وابسته به منصب و شغل، شغلی، (پزشکی - دارو سازی) مجاز بر

official

<hr> ماموران عالی رتبه، صاحب منصبان، افسران، قاطبه مامورین، سیستم اداری

ماموران عالی رتبه، صاحب منصبان، افسران، قاطبه مامورین، سیستم اداری

officialdom

<hr> سبک مکاتبه ی اداری و رسمی (خشک و پر کر و فر)، سبک پر طمطراق

سبک مکاتبه ی اداری و رسمی (خشک و پر کر و فر)، سبک پر طمطراق

officialese

officially

<hr> مقامات رسمى ورزش : مربیان

مقامات رسمى ورزش : مربیان

officials

<hr> معنی : اداره کردن، مراسمی را بجا اوردن <hr> معانی دیگر : افسری کردن، وظایف صاحب منصبی را انجام دادن، دیوان سالاری کردن، کشیشی کردن، خدمت روحانی کردن (در کلیسا و کنیسه و غیره)، بعنوان داورمسابقات را اداره کردن

معنی : اداره کردن، مراسمی را بجا اوردن معانی دیگر : افسری کردن، وظایف صاحب منصبی را انجام دادن، دیوان سالاری کردن، کشیشی کردن، خدمت روحانی کردن (در کلیسا و کنیسه و غیره)، بعنوان داورمسابقات را اداره کردن

officiate

<hr> معنی : طبی <hr> معانی دیگر : (مهجور)، موجود در داروخانه، قابل خرید بدون نسخه ی پزشک، دارویی، دوایی، ساخته و آماده

معنی : طبی معانی دیگر : (مهجور)، موجود در داروخانه، قابل خرید بدون نسخه ی پزشک، دارویی، دوایی، ساخته و آماده

officinal

<hr> معنی : فضول، فضولانه، ناخواسته <hr> معانی دیگر : (دیپلماسی) غیر رسمی، خودمانی (در برابر: رسمی official)، (در اصل) آماده به خدمت، مشتاق خدمتگذاری، خوش کار، بادمجان دور قاب چین، خوش خدمت، فضول باشی، نخود هر آش، مداخله گر، مداخله کن

معنی : فضول، فضولانه، ناخواسته معانی دیگر : (دیپلماسی) غیر رسمی، خودمانی (در برابر: رسمی official)، (در اصل) آماده به خدمت، مشتاق خدمتگذاری، خوش کار، بادمجان دور قاب چین، خوش خدمت، فضول باشی، نخود هر آش، مداخله گر، مداخله کن

officious

<hr> معنی : فضولانه <hr> معانی دیگر : ناخواسته، بطور غیر رسمی

معنی : فضولانه معانی دیگر : ناخواسته، بطور غیر رسمی

officiously

<hr> معنی : در اینده نزدیک، در ان نزدیکی ها، اب ساحلی <hr> معانی دیگر : دورترین بخش دریا (که از ساحل دیده می شود)، دریا منظر، دور دریا، (محل) دور از ساحل، کران دور

معنی : در اینده نزدیک، در ان نزدیکی ها، اب ساحلی معانی دیگر : دورترین بخش دریا (که از ساحل دیده می شود)، دریا منظر، دور دریا، (محل) دور از ساحل، کران دور

offing

<hr> معنی : خشن، منزوی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: standoffish

معنی : خشن، منزوی معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: standoffish

offish

<hr> (چاپ جداگانه ی مقاله و غیره که قبلا در مجله و غیره چاپ شده است) چاپ سوا، تیراژ آپار، مقاله نقل شده از روزنامه یا مجله، چاپ دوم باره چیزی که از مجله یا نگارش های دیگری گرفته شده باشد

(چاپ جداگانه ی مقاله و غیره که قبلا در مجله و غیره چاپ شده است) چاپ سوا، تیراژ آپار، مقاله نقل شده از روزنامه یا مجله، چاپ دوم باره چیزی که از مجله یا نگارش های دیگری گرفته شده باشد

offprint

offseason

<hr> معنی : فرزند، چین، افست، چاپ افست، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، انحراف، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن <hr> معانی دیگر : هر چیزی که از چیز دیگر منشعب شده باشد: کوه فرعی، کوهپایه، کوهچه، دنباله، ادامه، پیامد، شعبه، دست آورد، پارسنگ کردن، متوازن کردن، هم سنگ کردن، هم وزن کردن، موازنه کردن، شاخه، جوانه، پیاز فرعی، بچه پیاز، بچه سیب زمینی، شاخه ی نورس، پا جوش، رجوع شود به: offshoot، (نادر) رجوع شود به: out set، (معماری) تاقچه، برآمدگی دیوار، لبه ی پیش آمده ی دیوار، (گیاه شناسی - شاخه ای که ریشه دوانده و گیاه تازه ای می شود) زاد شاخه، (مکانیک) خمیدگی میله و لوله و غیره، خمش، (لوله کشی) دوخم، (پیچ گوشتی) سرکج، یک وری، (ابزار و آچار) کج تیغه، خمیده، لنگ، (چاپ) افست، (نقشه برداری) انحراف عمودی خط، مبدا، خمیدگی

معنی : فرزند، چین، افست، چاپ افست، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، انحراف، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن معانی دیگر : هر چیزی که از چیز دیگر منشعب شده باشد: کوه فرعی، کوهپایه، کوهچه، دنباله، ادامه، پیامد، شعبه، دست آورد، پارسنگ کردن، متوازن کردن، هم س

offset

offset printing

<hr> معنی : شعبه، ترکه، انشعاب، فرع، جوانه، شاخه نورسته <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که از چیز دیگری منشعب شود) شاخه، نو ریشه، پاجوش، نو رس، رستاک، نو چه، مشتق

معنی : شعبه، ترکه، انشعاب، فرع، جوانه، شاخه نورسته معانی دیگر : (هر چیزی که از چیز دیگری منشعب شود) شاخه، نو ریشه، پاجوش، نو رس، رستاک، نو چه، مشتق

offshoot

<hr> معنی : از جانب ساحل، قسمت ساحلی دریا، دور از ساحل <hr> معانی دیگر : به سوی دریا، دریا سوی، در دریا، (امریکا) ماورای بحار، برون مرز(ی)، فرا دریا(یی)، دور از کرانه

معنی : از جانب ساحل، قسمت ساحلی دریا، دور از ساحل معانی دیگر : به سوی دریا، دریا سوی، در دریا، (امریکا) ماورای بحار، برون مرز(ی)، فرا دریا(یی)، دور از کرانه

offshore

<hr> معنی : خارج از خط <hr> معانی دیگر : (فوتبال و غیره) آف ساید، خارج از جای تعیین شده، دربازی فوتبال و غیره خارج از خط

معنی : خارج از خط معانی دیگر : (فوتبال و غیره) آف ساید، خارج از جای تعیین شده، دربازی فوتبال و غیره خارج از خط

offside

<hr> معنی : زاد، فرزند، زاده، سلاله <hr> معانی دیگر : بچه، اولاد، (حیوان) توله، جوجه، کره، زاد و رود، تخم و ترکه، نسل، اعقاب، نوادگان، پس آیندگان، پیامد، نتیجه، دستاورد، زادو ولد، مبدا، منشا

معنی : زاد، فرزند، زاده، سلاله معانی دیگر : بچه، اولاد، (حیوان) توله، جوجه، کره، زاد و رود، تخم و ترکه، نسل، اعقاب، نوادگان، پس آیندگان، پیامد، نتیجه، دستاورد، زادو ولد، مبدا، منشا

offspring

<hr> معنی : در زندگی خصوصی، خارج از صحنه نمایش <hr> معانی دیگر : از برون صحنه، در خارج از صحنه، برون صحنه ای، (تئاتر و غیره) پشت صحنه، بیرون صحنه، بخش ناپیدای صحنه

معنی : در زندگی خصوصی، خارج از صحنه نمایش معانی دیگر : از برون صحنه، در خارج از صحنه، برون صحنه ای، (تئاتر و غیره) پشت صحنه، بیرون صحنه، بخش ناپیدای صحنه

offstage

<hr> معنی : بارها، کثیر الوقوع <hr> معانی دیگر : (شاعرانه) رجوع شود به: often، بسیار ر&nbsp; دهنده، غالبا

معنی : بارها، کثیر الوقوع معانی دیگر : (شاعرانه) رجوع شود به: often، بسیار ر دهنده، غالبا

<hr> معنی : خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات <hr> معانی دیگر : به کرات، به دفعات، چندین بار، اغلب اوقات، اکثرا، بیشتر وقت ها، (قدیمی) رجوع شود به: frequent

معنی : خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات معانی دیگر : به کرات، به دفعات، چندین بار، اغلب اوقات، اکثرا، بیشتر وقت ها، (قدیمی) رجوع شود به: frequent

often

oftener

<hr> معنی : غالب اوقات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: often، بارها، خیلی اوقات، بسی، کرارا، اغلب، بسیار

معنی : غالب اوقات معانی دیگر : رجوع شود به: often، بارها، خیلی اوقات، بسی، کرارا، اغلب، بسیار

oftentimes

<hr> معنی : غالب اوقات <hr> معانی دیگر : often : غالب اوقات

معنی : غالب اوقات معانی دیگر : often : غالب اوقات

ofttimes

<hr> (معماری)، خط یا قرنیس یا آذین به شکلs، یکجور گچبری که برش یا نیمر&nbsp;آن مانند است

(معماری)، خط یا قرنیس یا آذین به شکلs، یکجور گچبری که برش یا نیمر آن مانند است

ogee

<hr> (از ریشه ی عربی - معماری) طاق نوک تیز، طاق رومی، نوک تیز، پرتابه یا موشک

(از ریشه ی عربی - معماری) طاق نوک تیز، طاق رومی، نوک تیز، پرتابه یا موشک

ogive

<hr> معنی : چشم چرانی، چشم چرانی کردن، چشم چرانی کردن، با چشم غمزه کردن، نگاه عاشقانه کردن <hr> معانی دیگر : نگاه هیز کردن، هرزه نگاه، کرشمه، عشوه

معنی : چشم چرانی، چشم چرانی کردن، چشم چرانی کردن، با چشم غمزه کردن، نگاه عاشقانه کردن معانی دیگر : نگاه هیز کردن، هرزه نگاه، کرشمه، عشوه

ogle

<hr> معنی : غول، ادمخوار، غول پیکر، ادم موحش <hr> معانی دیگر : (در افسانه و داستان های جن و پری) عفریت، آدمخوار، دیو

معنی : غول، ادمخوار، غول پیکر، ادم موحش معانی دیگر : (در افسانه و داستان های جن و پری) عفریت، آدمخوار، دیو

ogre

<hr> معنی : به، وه، ها، اوه <hr> معانی دیگر : (ندا به نشان شگفتی یا ترس یا درد و غیره) آه، آی، وای، اوه، آخ، (برای تاکید) آره، بلی، بله، (برای جلب توجه یا فراخواندن) هی !، آی !، میگم !، مخفف: ایالت اوهایو (امریکا)، interj ها، وه علامت تعجب و اندوه، n علامت صفر، عددصفر

معنی : به، وه، ها، اوه معانی دیگر : (ندا به نشان شگفتی یا ترس یا درد و غیره) آه، آی، وای، اوه، آخ، (برای تاکید) آره، بلی، بله، (برای جلب توجه یا فراخواندن) هی !، آی !، میگم !، مخفف: ایالت اوهایو (امریکا)، interj ها، وه علامت تعجب و اندوه، n علامت صفر، عددصفر

<hr> ایالت اوهایو (درشمال و مرکز امریکا- پایتخت: columbus - مخفف: oh یا 106765 - o کیلو متر مربع)

ایالت اوهایو (درشمال و مرکز امریکا- پایتخت: columbus - مخفف: oh یا 106765 - o کیلو متر مربع)

ohio

ohio river

<hr> معنی : اهم، واحد مقاومت برق در سلسله <hr> معانی دیگر : (واحد مقاومت الکتریکی) اهم، برق واحد مقاومت برق در سلسله

معنی : اهم، واحد مقاومت برق در سلسله معانی دیگر : (واحد مقاومت الکتریکی) اهم، برق واحد مقاومت برق در سلسله

ohm's law

<hr> معنی : اهم سنج <hr> معانی دیگر : (برق) اهم سنج

معنی : اهم سنج معانی دیگر : (برق) اهم سنج

ohmmeter

<hr> (ندا به شگفتی یا پیروزی یا تمسخر و غیره) آها!، هه هه !، اهو

(ندا به شگفتی یا پیروزی یا تمسخر و غیره) آها!، هه هه !، اهو

<hr> معنی : مرهم، روغن، چربی، نفت، مواد نفتی، رنگ روغنی، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن <hr> معانی دیگر : روغن (گیاهی یا حیوانی یا کانی)، نفت (petroleum هم می گویند)، هر ماده ی روغن مانند، روغن زدن یا مالیدن، روغنی، روغن مانند، چرب گونه، وابسته به نفت، نفتی، رجوع شود به: oil color، (عامیانه) چاپلوسی، چرب زبانی

معنی : مرهم، روغن، چربی، نفت، مواد نفتی، رنگ روغنی، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن معانی دیگر : روغن (گیاهی یا حیوانی یا کانی)، نفت (petroleum هم می گویند)، هر ماده ی روغن مانند، روغن زدن یا مالیدن، روغنی، روغن مانند، چرب گونه، وابسته به نفت، نفتی، رجوع شود به: oil color

<hr> روغن دان، روغن زن، روغن دان، روغن چکان

روغن دان، روغن زن، روغن دان، روغن چکان

oil can

<hr> معنی : رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی <hr> معانی دیگر : رنگ روغنی

معنی : رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی معانی دیگر : رنگ روغنی

oil colour

<hr> حوزه ی نفتی، میدان نفتی، منطقه ی نفت خیز، کان نفت، زمین نفت خیز

حوزه ی نفتی، میدان نفتی، منطقه ی نفت خیز، کان نفت، زمین نفت خیز

oil field

<hr> معنی : رنگ روغنی <hr> معانی دیگر : رنگ روغنی

معنی : رنگ روغنی معانی دیگر : رنگ روغنی

oil paint

<hr> نقاشی رنگ و روغن، نقاشی بارنگ، روغنی

نقاشی رنگ و روغن، نقاشی بارنگ، روغنی

oil painting

<hr> (اتومبیل و غیره) کارتل، تشتک روغن، کارتر پایین

(اتومبیل و غیره) کارتل، تشتک روغن، کارتر پایین

واژه های حرف "o" - جملات نمونه