جملات نمونه

<hr> معنی : فعال، چالاک، سرحال، پر نیرو <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) پرجنب و جوش، پرانرژی، پرهیجان، زبر و زرنگ

معنی : فعال، چالاک، سرحال، پر نیرو معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) پرجنب و جوش، پرانرژی، پرهیجان، زبر و زرنگ

peppy

pepsi

<hr> (آنزیم گوارنده ی پروتئین در شیره ی معده) پپسین، pepsine تش، پپسین، انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده

(آنزیم گوارنده ی پروتئین در شیره ی معده) پپسین، pepsine تش، پپسین، انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده

pepsin

<hr> وابسته به یا ایجاد شده توسط شیره ی معدی، گوارشی، هاضمه ای، گوارانگیز، وابسته به پپسین، گوارنده، وابسته به گوارش، هضمی، داروی گوارنده دستگاه گوارش

وابسته به یا ایجاد شده توسط شیره ی معدی، گوارشی، هاضمه ای، گوارانگیز، وابسته به پپسین، گوارنده، وابسته به گوارش، هضمی، داروی گوارنده دستگاه گوارش

peptic

peptic ulcer

peptide

peptide bond

peptone

<hr> معنی : با، از میان، از وسط، توسط، بوسیله، در هر، برای هر، برطبق <hr> معانی دیگر : به وسیله ی، از راه، از طریق، هر، طبق، بنابر، پیشوند:، ترا -، سرتاسر [perfoliate]، کاملا، تماما[perfervid]، مخفف:، ایران

معنی : با، از میان، از وسط، توسط، بوسیله، در هر، برای هر، برطبق معانی دیگر : به وسیله ی، از راه، از طریق، هر، طبق، بنابر، پیشوند:، ترا -، سرتاسر [perfoliate]، کاملا، تماما[perfervid]، مخفف:، ایران

<hr> معنی : هر سالی، سالیانه، بقرار هر سال <hr> معانی دیگر : (لاتین) سالیانه، سالانه، در سال، هرسال

معنی : هر سالی، سالیانه، بقرار هر سال معانی دیگر : (لاتین) سالیانه، سالانه، در سال، هرسال

per annum

<hr> (لاتین) سرانه، سری، نفری، نفری، سرانه، بقرار هر نفری، هر راس، بطور سرانه، هر نفری

(لاتین) سرانه، سری، نفری، نفری، سرانه، بقرار هر نفری، هر راس، بطور سرانه، هر نفری

per capita

per capita income

per day

<hr> معنی : هر روزی، بقرار روزی، روزانه <hr> معانی دیگر : (مزد و غیره) روزانه، روزیانه، روزینه، مزد روزانه، دستمزد روزانه، (لاتین)، درروز، لاتین بقرار روزی، هر روزی، روزانه

معنی : هر روزی، بقرار روزی، روزانه معانی دیگر : (مزد و غیره) روزانه، روزیانه، روزینه، مزد روزانه، دستمزد روزانه، (لاتین)، درروز، لاتین بقرار روزی، هر روزی، روزانه

per diem

<hr> معنی : درنفس خود، مستقیما، فی نفسه، بخودی خود <hr> معانی دیگر : (لاتین) به خودی خود، به تنهایی، لاتین درنفس خود

معنی : درنفس خود، مستقیما، فی نفسه، بخودی خود معانی دیگر : (لاتین) به خودی خود، به تنهایی، لاتین درنفس خود

per se

<hr> معنی : شاید، اتفاقا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، محتملا، گاهست، تصادفا، حدس، بخت

معنی : شاید، اتفاقا معانی دیگر : (قدیمی)، محتملا، گاهست، تصادفا، حدس، بخت

peradventure

<hr> معنی : دور زدن، پیمودن، گردش کردن در <hr> معانی دیگر : (راه) پیمودن، رهنوردی کردن، پیاده روی کردن (در)، (مرز یا حدود جایی را) بررسی کردن، گز کردن، مرز پیمایی کردن

معنی : دور زدن، پیمودن، گردش کردن در معانی دیگر : (راه) پیمودن، رهنوردی کردن، پیاده روی کردن (در)، (مرز یا حدود جایی را) بررسی کردن، گز کردن، مرز پیمایی کردن

perambulate

<hr> گردش، گردگردى، دور زنى، بازدید، بازرسى، زمین پیمایى، مساحى، حدود

گردش، گردگردى، دور زنى، بازدید، بازرسى، زمین پیمایى، مساحى، حدود

perambulation

<hr> معنی : کالسکه بچه، درشکه بچگانه <hr> معانی دیگر : کالسکه ی بچه، رهنورد، رهرو، اهل گشت و گردش

معنی : کالسکه بچه، درشکه بچگانه معانی دیگر : کالسکه ی بچه، رهنورد، رهرو، اهل گشت و گردش

perambulator

<hr> دریافتنی، درک کردنی، محسوس، مشاهده کردنی، دیدنی، حسی، مشهود

دریافتنی، درک کردنی، محسوس، مشاهده کردنی، دیدنی، حسی، مشهود

perceivable

<hr> معنی : درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن <hr> معانی دیگر : پی بردن، (از راه یکی از حس های پنج گانه) آگاه شدن، (با چشم عقل) دیدن، سهیدن

معنی : درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن معانی دیگر : پی بردن، (از راه یکی از حس های پنج گانه) آگاه شدن، (با چشم عقل) دیدن، سهیدن

perceive

perceived

perceiver

<hr> معنی : در صد، فی صد، بقرار در صد <hr> معانی دیگر : (لاتین) درصد (نشان آن: %) (per cent هم می نویسند)، یک صدم، از قرار صدی، درسد، سدی

معنی : در صد، فی صد، بقرار در صد معانی دیگر : (لاتین) درصد (نشان آن: %) (per cent هم می نویسند)، یک صدم، از قرار صدی، درسد، سدی

percent

<hr> معنی : مقدار، قسمت، در صد، چند در صد، صدی چند <hr> معانی دیگر : در هرصدتا، درصدی، درصدانه، (عامیانه) فایده، سود، بخش، نسبت، سهم، (عامیانه - معمولا جمع) قمار یا مخاطره ای که احتمال برد آن زیاد است، احتمال برد، حق العمل، پورسانتاژ، شمار، تعداد، میزان، برحسب درصد

معنی : مقدار، قسمت، در صد، چند در صد، صدی چند معانی دیگر : در هرصدتا، درصدی، درصدانه، (عامیانه) فایده، سود، بخش، نسبت، سهم، (عامیانه - معمولا جمع) قمار یا مخاطره ای که احتمال برد آن زیاد است، احتمال برد، حق العمل، پورسانتاژ، شمار، تعداد، میزان، برحسب درصد

percentage

<hr> صدکی، وابسته به صدک، درصدی، (آمار) صدک، محاسبه شده بقرار هر صدی، برحسب درصد

صدکی، وابسته به صدک، درصدی، (آمار) صدک، محاسبه شده بقرار هر صدی، برحسب درصد

percentile

<hr> معنی : درک، ادراکات، چیز درک شده، چیز مفهوم <hr> معانی دیگر : آموزه، دریافت، ادراک

معنی : درک، ادراکات، چیز درک شده، چیز مفهوم معانی دیگر : آموزه، دریافت، ادراک

percept

<hr> قابلیت درک، محسوسیت، وضوح

قابلیت درک، محسوسیت، وضوح

perceptibility

<hr> معنی : محسوس، قابل درک، ادراک شدنی <hr> معانی دیگر : (به سختی) محسوس، دریافتنی، بینش پذیر، اندریافتنی، ادراک پذیر

معنی : محسوس، قابل درک، ادراک شدنی معانی دیگر : (به سختی) محسوس، دریافتنی، بینش پذیر، اندریافتنی، ادراک پذیر

perceptible

<hr> بطور قابل درک، چنانکه بتوان درک کرد، بطور محسوس، واضحا

بطور قابل درک، چنانکه بتوان درک کرد، بطور محسوس، واضحا

perceptibly

<hr> معنی : اگاهی، درک، احساس، ادراک، دریافت، مشاهده، مشاهده قوه ادراک <hr> معانی دیگر : برداشت، استنباط، تلقی، تعبیر، بینش، اندریافت، فهم، پی بردن

معنی : اگاهی، درک، احساس، ادراک، دریافت، مشاهده، مشاهده قوه ادراک معانی دیگر : برداشت، استنباط، تلقی، تعبیر، بینش، اندریافت، فهم، پی بردن

perception

<hr> معنی : حساس و باهوش <hr> معانی دیگر : زیرک، تیزهوش، تیزبین، ژرف نگر (انه)، نکته بین، بینا، بافراست، ادراکی، استنباطی، اندریافتی، بینشی، وابسته به ادراک

معنی : حساس و باهوش معانی دیگر : زیرک، تیزهوش، تیزبین، ژرف نگر (انه)، نکته بین، بینا، بافراست، ادراکی، استنباطی، اندریافتی، بینشی، وابسته به ادراک

perceptive

perceptively

<hr> درک، قوه مدرکه، بینایی، قوه مشاهده

درک، قوه مدرکه، بینایی، قوه مشاهده

perceptiveness

<hr> معنی : دریافتی، ادراکی <hr> معانی دیگر : بینشی

معنی : دریافتی، ادراکی معانی دیگر : بینشی

perceptual

<hr> معنی : تیر، جای امن، ماهی لوتی، جایگاه بلند، نشیمن گاه پرنده، چوب زیر پایی، قرار گرفتن، نشستن، در جای بلند قرار دادن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) لوتی (ماهی خاردار تیره ی percidae به ویژه perca flavescens که بومی امریکای شمالی است)، جای نشستن پرنده، نشستنگاه پرنده، نستم، آده، پرواز، پتواز، (به ویژه پرنده) نشستن بر، قرار گرفتن روی، قرار دادن، نشاندن، پتواز کردن، نشیمنگاه، استراحتگاه، (واحد سنجش درازا برابر با 5/029 متر) پرچ، (واحد اندازه گیری زمین برابر با 25/3) پرچ، (گاری و کالسکه و غیره) میله ای که دو محور چرخ های جلو و عقب را به هم وصل می کند، میل، فرود امدن

معنی : تیر، جای امن، ماهی لوتی، جایگاه بلند، نشیمن گاه پرنده، چوب زیر پایی، قرار گرفتن، نشستن، در جای بلند قرار دادن معانی دیگر : (جانور شناسی) لوتی (ماهی خاردار تیره ی percidae به ویژه perca flavescens که بومی امریکای شمالی است)، جای نشستن پرنده، نشستنگاه پرنده، نستم، آده، پرواز، پتواز، (به ویژه پر

perch

<hr> معنی : شاید، اتفاقا، ممکن است، توان بود <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، تصادفا، ازقضا

معنی : شاید، اتفاقا، ممکن است، توان بود معانی دیگر : (قدیمی)، تصادفا، ازقضا

perchance

<hr> معنی : فریس، مدرک، وابسته به ادراک و بینش <hr> معانی دیگر : دریابنده، دریابگر، تیزبین، زیرک، تیزهوش، بینشگر، فهیم، بافهم و شعور

معنی : فریس، مدرک، وابسته به ادراک و بینش معانی دیگر : دریابنده، دریابگر، تیزبین، زیرک، تیزهوش، بینشگر، فهیم، بافهم و شعور

percipient

<hr> معنی : تراوش کردن، رد شدن، صاف کردن، نفوذ کردن <hr> معانی دیگر : (قهوه) از صافی رد کردن یا شدن، تراویدن، نشست کردن، (مجازی) پخش شدن

معنی : تراوش کردن، رد شدن، صاف کردن، نفوذ کردن معانی دیگر : (قهوه) از صافی رد کردن یا شدن، تراویدن، نشست کردن، (مجازی) پخش شدن

percolate

percolated

<hr> تراوش، نفوذ، عبور، پالایش، تصفیه

تراوش، نفوذ، عبور، پالایش، تصفیه

percolation

<hr> معنی : قهوه جوش <hr> معانی دیگر : قهوه جوش فیلتردار

معنی : قهوه جوش معانی دیگر : قهوه جوش فیلتردار

percolator

<hr> معنی : ضربت، دق، اسباب های ضربی مثل طبل و دنبک <hr> معانی دیگر : برخورد دوچیز (مثلا چکش به میخ)، تصادم، کوست، کوبش، هم کوبگی، واکوفت، ضربه، دنگ، تکانه، (موسیقی) ساز کوبه ای، ساز ضربی، وابسته به سازهای کوبه ای، (پزشکی - در معاینه) با انگشت ضربه ی ملایم زدن (به سینه یا پشت)، تق

معنی : ضربت، دق، اسباب های ضربی مثل طبل و دنبک معانی دیگر : برخورد دوچیز (مثلا چکش به میخ)، تصادم، کوست، کوبش، هم کوبگی، واکوفت، ضربه، دنگ، تکانه، (موسیقی) ساز کوبه ای، ساز ضربی، وابسته به سازهای کوبه ای، (پزشکی - در معاینه) با انگشت ضربه ی ملایم زدن (به سینه یا پشت)، تق

percussion

<hr> معنی : نوازنده اسبابهای ضربی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده ی سازهای کوبه ای (یا کوبشی)

معنی : نوازنده اسبابهای ضربی معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده ی سازهای کوبه ای (یا کوبشی)

percussionist

<hr> معنی : زدنی، تصادمی <hr> معانی دیگر : ضربه ای، دنگی، کوبشی، کوستی، ضربتی

معنی : زدنی، تصادمی معانی دیگر : ضربه ای، دنگی، کوبشی، کوستی، ضربتی

percussive

<hr> معنی : زیر پوستی، از راه پوست، موثر در زیر پوست <hr> معانی دیگر : (مثلا در آمپول زدن) زیر پوستی، (در مالیدن پماد و غیره) تراپوستی، طب زیر پوستی

معنی : زیر پوستی، از راه پوست، موثر در زیر پوست معانی دیگر : (مثلا در آمپول زدن) زیر پوستی، (در مالیدن پماد و غیره) تراپوستی، طب زیر پوستی

percutaneous

percy

<hr> معنی : ضلالت، فنا، تباهی، مرگ روحانی، دمار <hr> معانی دیگر : (مذهبی) لعنت شدگی، نارستگاری، محکومیت ابدی، (قدیمی) فنا، نابودی، ویرانی، نیستی

معنی : ضلالت، فنا، تباهی، مرگ روحانی، دمار معانی دیگر : (مذهبی) لعنت شدگی، نارستگاری، محکومیت ابدی، (قدیمی) فنا، نابودی، ویرانی، نیستی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه