جملات نمونه

<hr> معنی : پیانو، قطعه موسیقی اهسته و ارام، ارام بنوازید <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) کم صدا، آرام بنوازید

معنی : پیانو، قطعه موسیقی اهسته و ارام، ارام بنوازید معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) کم صدا، آرام بنوازید

piano

<hr> اسباب پیانو زنی، پیانوزن

اسباب پیانو زنی، پیانوزن

piano player

<hr> معنی : اهنگ ملایم، پیانو، نوعی پیانو <hr> معانی دیگر : پیانو

معنی : اهنگ ملایم، پیانو، نوعی پیانو معانی دیگر : پیانو

pianoforte

<hr> (ایتالیا) میدان شهر (به ویژه اگر اطراف آن ساختمان باشد)، گذر سر پوشیده

(ایتالیا) میدان شهر (به ویژه اگر اطراف آن ساختمان باشد)، گذر سر پوشیده

piazza

<hr> معنی : حروف پیکا <hr> معانی دیگر : (چاپ) حرف دوازده پونتی، پایکا، (میل شدید به خوردن گل و غیره) ویار، گل خواری

معنی : حروف پیکا معانی دیگر : (چاپ) حرف دوازده پونتی، پایکا، (میل شدید به خوردن گل و غیره) ویار، گل خواری

pica

<hr> (گاوبازی اسپانیایی - هر یک از سوارانی که با زدن پیکان به گردن گاو او را کم رمق می کنند) پیکادور، سوارنیزه دار که درجنگ بانوه گاوگاو حهزشئشقرابانیزه بستوه میاورد

(گاوبازی اسپانیایی - هر یک از سوارانی که با زدن پیکان به گردن گاو او را کم رمق می کنند) پیکادور، سوارنیزه دار که درجنگ بانوه گاوگاو حهزشئشقرابانیزه بستوه میاورد

picador

<hr> وابسته به رندان ولگرد، شخص اوباش، داستاینکه قهرمان ان رذل است

وابسته به رندان ولگرد، شخص اوباش، داستاینکه قهرمان ان رذل است

picaresque

<hr> پابلو پیکاسو (نقاش اسپانیایی)

پابلو پیکاسو (نقاش اسپانیایی)

picasso

<hr> معنی : پست، بی ارزش، جزئی، ناچیز <hr> معانی دیگر : سکه ی کم ارزش، پشیز، پول سیاه، هر چیز کم ارزش، پیش پا افتاده، اندک، خرده پا، picayubnish جزئی

معنی : پست، بی ارزش، جزئی، ناچیز معانی دیگر : سکه ی کم ارزش، پشیز، پول سیاه، هر چیز کم ارزش، پیش پا افتاده، اندک، خرده پا، picayubnish جزئی

picayune

<hr> معنی : فلوت دارای صدای زیر <hr> معانی دیگر : (ساز بادی شبیه فلوت) پیکولو، کوچک، ریزه، ریزه اندام، کوچولو

معنی : فلوت دارای صدای زیر معانی دیگر : (ساز بادی شبیه فلوت) پیکولو، کوچک، ریزه، ریزه اندام، کوچولو

piccolo

<hr> معنی : کلنگ، خلال، مضراب، زخمه، هر نوع الت نوک تیز، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن، دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن <hr> معانی دیگر : (بافندگی)، ماکو زدن، ماکو را انداختن، یک رج (که ماکو زده شده است)، یک پرتاب ماکو، (معمولا در ترکیب) وسیله ی برداشتن یا پاک کردن (و غیره)، شانه ی دندانه بلند (برای گیسوی بلند یا فرفری)، (کفش اسکی روی یخ) پیش آمدگی جلو تیغه، (با کلنگ یا ابزار مشابه) کندن، خرد کردن، سوراخ کردن، (پوشش یا گوشت چیزی را) کندن، پاک کردن، خلال کردن، انتخاب کردن، دست چین کردن، یکی یکی برداشتن، (با نوک خود) دانه دانه برداشتن، دانه چیدن، نوک زدن، نوک نوک کردن، (با ابزار تیز) ور آوردن، جدا کردن، از جا کندن، دستبرد زدن، (با حیله یا زور) محتوای چیزی را برداشتن، (قفل را با سیم یا میخ و غیره و دزدکی) باز کردن، (با بی میلی) خوردن، کم خوری کردن، (خیاطی) حاشیه دوزی کردن، تو گذاشتن و دوختن، (بینی را) با انگشت پاک کردن، دنبال (دردسر یا خرده گیری یا دعوا) گشتن، (سازهای زهی) زدن (با مضراب یا انگشت)، نواختن، گزینش، گل سر سبد، گلچین، نخبه، سرآمد، زبده، گزیده، منتخب، محصول، برداشت، (ساز زهی) مضراب، رجوع شود به: scrap، (محصول) برداشت، برداره، کلنگ زدن و به، خلال دندان بکاربردن، بازکردن بقصددزدی، عیبجویی کردن، خلال دندان toothpick خلال گوش earpi

معنی : کلنگ، خلال، مضراب، زخمه، هر نوع الت نوک تیز، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن، دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن معانی دیگر : (بافندگی)، ماکو زدن، ماکو را انداختن، یک رج (که ماکو زده شده است)، یک پرتاب ماکو، (معمولا در ترکیب) وسیله ی برد

pick

pick a quarrel

pick and choose

<hr> 1- از هم مجزا کردن، (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم پاشاندن، تکه تکه کردن 2- مورد خرده گیری دقیق قرار دادن

1- از هم مجزا کردن، (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم پاشاندن، تکه تکه کردن 2- مورد خرده گیری دقیق قرار دادن

pick apart

<hr> 1- کم خوری کردن 2- از سر سیری خوردن، با بی میلی تناول کردن 3- عیب جویی کردن، پیله کردن (به کسی) 4- دست ور کردن، انگولک کردن

1- کم خوری کردن 2- از سر سیری خوردن، با بی میلی تناول کردن 3- عیب جویی کردن، پیله کردن (به کسی) 4- دست ور کردن، انگولک کردن

pick at

<hr> غلطگیری کردن، عیوب و اشتباهات چیزی را نشان دادن، نقص و کاستی های چیزی را نمایان کردن

غلطگیری کردن، عیوب و اشتباهات چیزی را نشان دادن، نقص و کاستی های چیزی را نمایان کردن

pick holes in

<hr> 1- کندن، ور آوردن، ور آمدن 2- (با دقت) هدف گیری کردن، (با تیر) زدن، برداشتنی

1- کندن، ور آوردن، ور آمدن 2- (با دقت) هدف گیری کردن، (با تیر) زدن، برداشتنی

pick off

<hr> 1- برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن 2- (عامیانه) پاپی کسی شدن، (به کسی) پیله کردن، سر به سر گذاشتن

1- برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن 2- (عامیانه) پاپی کسی شدن، (به کسی) پیله کردن، سر به سر گذاشتن

pick on

<hr> معنی : جدا کردن، انتخاب کردن <hr> معانی دیگر : 1- برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن 2- تشخیص دادن، سوا کردن، شناختن، درک کردن

معنی : جدا کردن، انتخاب کردن معانی دیگر : 1- برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن 2- تشخیص دادن، سوا کردن، شناختن، درک کردن

pick out

<hr> معنی : چیدن، برگزیدن <hr> معانی دیگر : (یکی یکی) بررسی کردن، (به نوبت) سنجیدن، دسته بندی کردن، دسته دسته کردن

معنی : چیدن، برگزیدن معانی دیگر : (یکی یکی) بررسی کردن، (به نوبت) سنجیدن، دسته بندی کردن، دسته دسته کردن

pick over

<hr> 1- درک کردن، پی بردن 2- آغاز کردن

1- درک کردن، پی بردن 2- آغاز کردن

pick up on

<hr> هزینه یا صورت حساب و غیره را پرداختن

هزینه یا صورت حساب و غیره را پرداختن

pick up the tab

<hr> معنی : کلنگ دو سر، کلنگ روسی، با کلنگ زدن <hr> معانی دیگر : pickax کلنگ دوسر

معنی : کلنگ دو سر، کلنگ روسی، با کلنگ زدن معانی دیگر : pickax کلنگ دوسر

pickaxe

<hr> معنی : پوست کنده، خار دار، نوک تیز، نوک دار، عمدی، لخت، برگزیده، انتخاب شده، پاک کرده، کلنگ خورده <hr> معانی دیگر : (با دقت) انتخاب شده، منتخب، نخبه، دستچین، زبده، (از گیاه) کنده شده، چیده، (محلی) نوک تیز، سرتیز

معنی : پوست کنده، خار دار، نوک تیز، نوک دار، عمدی، لخت، برگزیده، انتخاب شده، پاک کرده، کلنگ خورده معانی دیگر : (با دقت) انتخاب شده، منتخب، نخبه، دستچین، زبده، (از گیاه) کنده شده، چیده، (محلی) نوک تیز، سرتیز

picked

<hr> معنی : چیننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) پنبه زن، الیاف گشا، ماشین بالش، (بافندگی) ماکو پران، پود انداز، برچیننده، جمع کننده، الت باز کردن قفل، قلم کنده کاری

معنی : چیننده معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) پنبه زن، الیاف گشا، ماشین بالش، (بافندگی) ماکو پران، پود انداز، برچیننده، جمع کننده، الت باز کردن قفل، قلم کنده کاری

picker

<hr> معنی : اردک ماهی کوچک، گوشت اردک ماهی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، پیکرل (جنس esox)، ماهی وال آی (walleye)

معنی : اردک ماهی کوچک، گوشت اردک ماهی معانی دیگر : (جانورشناسی)، پیکرل (جنس esox)، ماهی وال آی (walleye)

pickerel

<hr> معنی : میخ چوبی، دستک، کشیک، چوب نوک تیز، میخچه، چوب پرچین، پاسدار، افسار کردن، بستن، نرده کشیدن، اعتصاب کردن، مراقبت کردن، جلوکسی راه رفتن یا ایستادن <hr> معانی دیگر : پیشگام اعتصاب (کارگر مامور حمل شعار و تشویق دیگر کارگران به اعتصاب و غیره)، پیشقراول (یا قراولان) اعتصاب، (اعتصاب) پیشگامی کردن، پیشقراول بودن، شعار اعتصابی حمل کردن، (هر یک از تیرهای عمودی نرده ی چوبی) دیرک، تیر، (تیر یا چوبی که افسار اسب و غیره را به آن می بندند) افسار بند، تیر افسار (picket pin هم می گویند)، (ارتش) دیده ور، دیده بان، کشیک (outlying picket هم می گویند)، گروه پاسداران، رجوع شود به: peg، (نیروی دریایی) کشتی پاسدار (picket ship هم می گویند)، (نیروی هوایی) هواپیمای گشتی، هواپیمای پاسدار، (با نرده ی چوبی) محصور کردن، نرده دار کردن، پاسداری کردن، کشیک دادن، (اسب و الاغ و غیره) به درخت یا تیر بستن، مهار کردن، می&nbsp; چوبی، اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار، افسارکردن اسب

معنی : میخ چوبی، دستک، کشیک، چوب نوک تیز، میخچه، چوب پرچین، پاسدار، افسار کردن، بستن، نرده کشیدن، اعتصاب کردن، مراقبت کردن، جلوکسی راه رفتن یا ایستادن معانی دیگر : پیشگام اعتصاب (کارگر مامور حمل شعار و تشویق دیگر کارگران به اعتصاب و غیره)، پیشقراول (یا قراولان) اعتصاب، (اعتصاب) پیشگامی کردن، پیشقراو

picket

<hr> صف کارگران اعتصابی، صف حمل کنندگان شعارهای اعتصاب

صف کارگران اعتصابی، صف حمل کنندگان شعارهای اعتصاب

picket line

picketed

<hr> شیرجه رفتن علوم نظامى : شیرجه کردن هواپیما یا هلى کوپتر

شیرجه رفتن علوم نظامى : شیرجه کردن هواپیما یا هلى کوپتر

picketing

<hr> معنی : دله دزدی، پس مانده، جیب بری، ناخنک زنی <hr> معانی دیگر : گزینش، انتخاب، منتخب، گزیده، گزیدنی، چیز ریخته و پاشیده، خرده

معنی : دله دزدی، پس مانده، جیب بری، ناخنک زنی معانی دیگر : گزینش، انتخاب، منتخب، گزیده، گزیدنی، چیز ریخته و پاشیده، خرده

picking

pickings

<hr> معنی : ترشی، سر که، خیار ترشی، وضعیت دشوار، ترشی انداختن <hr> معانی دیگر : مخمصه، گرفتاری، هچل، در آب نمک خواباندن، خیار شور، آب نمک، (خودمانی - انگلیس) بچه ی شیطان، تخس، محلول پاکساز (که برای پاک کردن و حفظ فلز و چوب به کار می رود)

معنی : ترشی، سر که، خیار ترشی، وضعیت دشوار، ترشی انداختن معانی دیگر : مخمصه، گرفتاری، هچل، در آب نمک خواباندن، خیار شور، آب نمک، (خودمانی - انگلیس) بچه ی شیطان، تخس، محلول پاکساز (که برای پاک کردن و حفظ فلز و چوب به کار می رود)

pickle

<hr> (خودمانی) مست، پاتیل، ترشی (انداخته)

(خودمانی) مست، پاتیل، ترشی (انداخته)

pickled

pickles

<hr> معنی : جیب بر <hr> معانی دیگر : جیب بر

معنی : جیب بر معانی دیگر : جیب بر

pickpocket

<hr> معنی : انتخاب، رشد، پیکاپ، هر چیز انتخاب شده، تجدید فعالیت، اشنایی تصادفی، دستگاه برقی ناقل صدای گرامافون، ترقی، سوار کردن، گرفتن، بهبودی یافتن، چیدن، برداشتن، بلند کردن، سرعت گرفتن <hr> معانی دیگر : سرعت گیری، شتاب، (عامیانه - گروه یا دسته) خودمانی، برای هدف یا مدت معین، برداشتن، (از جا) بلند کردن، کامیون کوچک، وانت (pickup truck هم می گویند)، (عامیانه) بلند کردن (زن)، رفیقه، معشوقه، (عامیانه) بهبود (تجارت و غیره)، رونق، احیا، (عامیانه) محرک، انگیزان، سرحال آور، (گرامافون) بازو، ورچین، میکروفن، (صدا) بلند کن، (برنامه ی هنری یا ورزشی) توسط گروه خودمانی یا غیر رسمی، چیدن، دختر بلند کردن، بهبودی یافتن، 1- برداشتن، 2- (به ویژه از روی اتفاق) به دست آوردن، تحصیل کردن، کسب کردن، 3- (با اتومبیل و غیره) رفتن و با خود بردن یا آوردن، 4- بازداشت کردن، توقیف کردن، 5- سرعت گرفتن 6- احیا شدن، تجدید نیرو کردن، بهبود یافتن، 7- ادامه دادن، از سر گرفتن 8- (با رادیو و غیره) گرفتن، 9- تمیز کردن، مرتب کردن، 10- (عامیانه) خانم بلند کردن، بردارنده، برداشتنی

معنی : انتخاب، رشد، پیکاپ، هر چیز انتخاب شده، تجدید فعالیت، اشنایی تصادفی، دستگاه برقی ناقل صدای گرامافون، ترقی، سوار کردن، گرفتن، بهبودی یافتن، چیدن، برداشتن، بلند کردن، سرعت گرفتن معانی دیگر : سرعت گیری، شتاب، (عامیانه - گروه یا دسته) خودمانی، برای هدف یا مدت معین، برداشتن، (از جا) بلند کردن، کامی

pickup

pickup truck

<hr> (عامیانه) ایرادی، دیر خشنود، دیر پسند، مشکل پسند، سختگیر، ضربه زننده، بانوک بردارنده، ناخنک زن

(عامیانه) ایرادی، دیر خشنود، دیر پسند، مشکل پسند، سختگیر، ضربه زننده، بانوک بردارنده، ناخنک زن

picky

<hr> معنی : پیک نیک، گردش دسته جمعی، به پیک نیک رفتن، دسته جمعی خوردن <hr> معانی دیگر : خورگشت، (خودمانی) کار آسان، شغل بی دردسر، پیک نیک رفتن، (انگلیس) خوراک پیک نیک، حاضری، گوشت شانه ی خوک (که مانند ژامبون است) (picnic ham و picnic shoulder هم می گویند)، (خودمانی) خاطره (یا تجربه ی) خوب، یاد لذت بخش

معنی : پیک نیک، گردش دسته جمعی، به پیک نیک رفتن، دسته جمعی خوردن معانی دیگر : خورگشت، (خودمانی) کار آسان، شغل بی دردسر، پیک نیک رفتن، (انگلیس) خوراک پیک نیک، حاضری، گوشت شانه ی خوک (که مانند ژامبون است) (picnic ham و picnic shoulder هم می گویند)، (خودمانی) خاطره (یا تجربه ی) خوب، یاد لذت بخش

picnic

picnicker

<hr> خورگشتى زیست شناسى : پیک نیکى

خورگشتى زیست شناسى : پیک نیکى

picnicking

<hr> معنی : پیکو ثانیه، تریلیونیم ثانیه <hr> معانی دیگر : psec تریلیونیم ثانیه

معنی : پیکو ثانیه، تریلیونیم ثانیه معانی دیگر : psec تریلیونیم ثانیه

picosecond

<hr> معنی : خط تصویری، نشان یا علائم تصویری، صورت نگاره <hr> معانی دیگر : تصویر نگاشت، حرف (یا الفبای) تصویری، فرتور نگاشت، رجوع شود به: pictography

معنی : خط تصویری، نشان یا علائم تصویری، صورت نگاره معانی دیگر : تصویر نگاشت، حرف (یا الفبای) تصویری، فرتور نگاشت، رجوع شود به: pictography

pictograph

<hr> معنی : تصویری، تصویر نما، مجسم سازنده <hr> معانی دیگر : فرتوری، مصور، عکسی، عکس دار، نگاره ای، دیسه دار، عکس مانند، واقع نما، فرتورسان، تصویر مانند، رجوع شود به: pictography

معنی : تصویری، تصویر نما، مجسم سازنده معانی دیگر : فرتوری، مصور، عکسی، عکس دار، نگاره ای، دیسه دار، عکس مانند، واقع نما، فرتورسان، تصویر مانند، رجوع شود به: pictography

pictorial

pictorially

<hr> معنی : سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار، وصف، صورت، رسم، مجسم کردن، نقاشی کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن <hr> معانی دیگر : فرتور، نگاره، نقاشی، دیسه، فیلم سینمایی (motion picture هم می گویند)، (معمولا جمع) سینما، (مجازی) مظهر، عین، مثل، تصویر تلویزیونی، عکس انداختن، تصویر کردن، کشیدن، مصور کردن، (با تصویر و غیره) نشان دادن، (مجازی) ارائه دادن، تصور کردن، رجوع شود به: tableau

معنی : سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار، وصف، صورت، رسم، مجسم کردن، نقاشی کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن معانی دیگر : فرتور، نگاره، نقاشی، دیسه، فیلم سینمایی (motion picture هم می گویند)، (معمولا جمع) سینما، (مجازی) مظهر، عین، مثل، تصویر تلویزیونی، عکس انداختن، تصویر کردن، کشیدن، مصور

واژه های حرف "p" - جملات نمونه