جملات نمونه

<hr> معنی : تنزل دادن، کوچک کردن، اهمیت ندادن <hr> معانی دیگر : بزرگ جلوه ندادن، غلو نکردن، کمتر از واقعیت نمایاندن، اهمیت ندادن، تنزل دادن، کوچک کردن

معنی : تنزل دادن، کوچک کردن، اهمیت ندادن معانی دیگر : بزرگ جلوه ندادن، غلو نکردن، کمتر از واقعیت نمایاندن، اهمیت ندادن، تنزل دادن، کوچک کردن

play down

<hr> شل کن سفت کن کردن، نارو زدن

شل کن سفت کن کردن، نارو زدن

play fast and loose

<hr> دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای بدست آوردن فرصت بهتر) تاخیر کردن

دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای بدست آوردن فرصت بهتر) تاخیر کردن

play for time

play group

<hr> طاقچه بالا گذاشتن/ ناز کردن

طاقچه بالا گذاشتن/ ناز کردن

play hard to get

<hr> کاملا ویران کردن، به کلی خراب کردن، با خاک یکسان کردن

کاملا ویران کردن، به کلی خراب کردن، با خاک یکسان کردن

play havoc with

<hr> (امریکا) از مدرسه فرار کردن، (بدون اطلاع والدین) مدرسه نرفتن (play hookey هم می نویسند)

(امریکا) از مدرسه فرار کردن، (بدون اطلاع والدین) مدرسه نرفتن (play hookey هم می نویسند)

play hooky

<hr> (بدون برنامه ریزی قبلی) کاری را کردن، درجا تصمیم گرفتن، (بدون نقشه ی قبلی) با در نظر گرفتن شرایط وقت عمل کردن

(بدون برنامه ریزی قبلی) کاری را کردن، درجا تصمیم گرفتن، (بدون نقشه ی قبلی) با در نظر گرفتن شرایط وقت عمل کردن

play it by ear

<hr> با خونسردی عمل کردن، دستپاچه یا آشفته نشدن، خونسردانه عمل کردن

با خونسردی عمل کردن، دستپاچه یا آشفته نشدن، خونسردانه عمل کردن

play it cool

play it safe

<hr> معنی : مسابقهحدفی، وابسته به مسابقات حذفی، مسابقه را باتمام رساندن، در مسابقه حذفی شرکت کردن <hr> معانی دیگر : 1- به هم جنگ انداختن، با هم مخالفت کردن 2- (در مسابقات - هنگام مساوی بودن طرفین) مسابقه ی حذفی یا نهایی انجام دادن، نشان دادن فیلم، مسابقهی حذفی

معنی : مسابقهحدفی، وابسته به مسابقات حذفی، مسابقه را باتمام رساندن، در مسابقه حذفی شرکت کردن معانی دیگر : 1- به هم جنگ انداختن، با هم مخالفت کردن 2- (در مسابقات - هنگام مساوی بودن طرفین) مسابقه ی حذفی یا نهایی انجام دادن، نشان دادن فیلم، مسابقهی حذفی

play off

play on

<hr> معنی : بپایان رساندن، تا اخر بازی کردن، تا اخر ایستادگی کردن، تا اخر ایفا کردن <hr> معانی دیگر : 1- تا پایان ادامه دادن 2- (طناب و غیره) کم کم رها کردن

معنی : بپایان رساندن، تا اخر بازی کردن، تا اخر ایستادگی کردن، تا اخر ایفا کردن معانی دیگر : 1- تا پایان ادامه دادن 2- (طناب و غیره) کم کم رها کردن

play out

<hr> جانب احتیاط را رعایت کردن

جانب احتیاط را رعایت کردن

play safe

<hr> دلقک بازی درآوردن، لودگی کردن

دلقک بازی درآوردن، لودگی کردن

play the fool

play the game

<hr> خودشیرینی کردن، بازی درآوردن، عوام فریبی کردن، برای جلب محبوبیت هر کاری کردن

خودشیرینی کردن، بازی درآوردن، عوام فریبی کردن، برای جلب محبوبیت هر کاری کردن

play to the gallery

<hr> از مدرسه فرار کردن، وظیفه نشناسی کردن

از مدرسه فرار کردن، وظیفه نشناسی کردن

play truant

<hr> معنی : تاکید کردن، اطمینان دادن به <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مهم جلوه دادن، (کسی یا رویدادی را) بزرگ کردن

معنی : تاکید کردن، اطمینان دادن به معانی دیگر : (عامیانه) مهم جلوه دادن، (کسی یا رویدادی را) بزرگ کردن

play up

<hr> معنی : پشتیبانی کردن از <hr> معانی دیگر : (عامیانه) خود شیرینی کردن، تعریف بی جا کردن، چاپلوسی کردن

معنی : پشتیبانی کردن از معانی دیگر : (عامیانه) خود شیرینی کردن، تعریف بی جا کردن، چاپلوسی کردن

play up to

<hr> کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن

کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن

play with fire

playable

playacting

<hr> معنی : بازنواخت <hr> معانی دیگر : (ضبط صوت و ویدئو و غیره) بازنواخت، تکرار صحنه یا قطعه، بازنواختن

معنی : بازنواخت معانی دیگر : (ضبط صوت و ویدئو و غیره) بازنواخت، تکرار صحنه یا قطعه، بازنواختن

playback

<hr> معنی : برنامه نمایش، اعلان نمایش <hr> معانی دیگر : آگهی دیوارکوب تئاتر (معمولا با ذکر نام بازیگران و ساعات نمایش)، پوستر تئاتر، اعلان نمایش با ذکر نام بازیکنان وغیره، اگهی نمایش، اعلان نمایش

معنی : برنامه نمایش، اعلان نمایش معانی دیگر : آگهی دیوارکوب تئاتر (معمولا با ذکر نام بازیگران و ساعات نمایش)، پوستر تئاتر، اعلان نمایش با ذکر نام بازیکنان وغیره، اگهی نمایش، اعلان نمایش

playbill

<hr> کتاب حاوی نمایشنامه، کتاب دستور بازی فوتبال (و غیره)، ورزش : دفترچه حاوى کروکى مانورها

کتاب حاوی نمایشنامه، کتاب دستور بازی فوتبال (و غیره)، ورزش : دفترچه حاوى کروکى مانورها

playbook

<hr> معنی : جوان دخترباز، جوان عیاش <hr> معانی دیگر : (مرد - به ویژه پولدار) عیاش، الواط، خانم باز

معنی : جوان دخترباز، جوان عیاش معانی دیگر : (مرد - به ویژه پولدار) عیاش، الواط، خانم باز

playboy

played

<hr> 1- تمام، پایان یافته 2- خسته 3- از مد افتاده، مانده، وامانده، خسته، از کارافتاده

1- تمام، پایان یافته 2- خسته 3- از مد افتاده، مانده، وامانده، خسته، از کارافتاده

played out

<hr> معنی : هنرپیشه، نوازنده، بازیکن، بازیکن ورزشی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده، بازیگر، هنرپیشه (تئاتر و غیره)، قمارباز

معنی : هنرپیشه، نوازنده، بازیکن، بازیکن ورزشی معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده، بازیگر، هنرپیشه (تئاتر و غیره)، قمارباز

player

players

<hr> معنی : بازیگوش، اهل تفریح و بازی، سرزنده و شوخ <hr> معانی دیگر : از روی شوخی (نه جدی)، خرمدل، سر حال، اهل شوخی، سربهواه، سرزنده و شو

معنی : بازیگوش، اهل تفریح و بازی، سرزنده و شوخ معانی دیگر : از روی شوخی (نه جدی)، خرمدل، سر حال، اهل شوخی، سربهواه، سرزنده و شو

playful

<hr> بشوخی، باخنده و بازی

playfully

playfulness

<hr> معنی : نمایشرو، ادمی که قالبا بنمایش میرود <hr> معانی دیگر : کسی که مرتب به تئاتر می رود، تئاتر دوست

معنی : نمایشرو، ادمی که قالبا بنمایش میرود معانی دیگر : کسی که مرتب به تئاتر می رود، تئاتر دوست

playgoer

<hr> معنی : زمین بازی، تفریحگاه <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مدرسه) زمین بازی

معنی : زمین بازی، تفریحگاه معانی دیگر : (به ویژه در مدرسه) زمین بازی

playground

<hr> معنی : تاتر، نمایشگاه، اطاق بازی بچه، اطاق عروسک بچه <hr> معانی دیگر : تماشاخانه، تئاتر، (بچه ها) عروسک بازی و خانه بازی کردن

معنی : تاتر، نمایشگاه، اطاق بازی بچه، اطاق عروسک بچه معانی دیگر : تماشاخانه، تئاتر، (بچه ها) عروسک بازی و خانه بازی کردن

playhouse

playing

<hr> ورق بازی، ورق (های) بازی

ورق بازی، ورق (های) بازی

playing cards

<hr> (فوتبال و غیره) زمین بازی، میدان بازی

(فوتبال و غیره) زمین بازی، میدان بازی

playing field

<hr> فهرست نوارهای صوتی یا ویدئو که از ایستگاه پخش می شود

فهرست نوارهای صوتی یا ویدئو که از ایستگاه پخش می شود

playlist

<hr> (به ویژه در بسکتبال) بازیکن کلیدی، بازیکن سرنوشت ساز

(به ویژه در بسکتبال) بازیکن کلیدی، بازیکن سرنوشت ساز

playmaker

<hr> معنی : پا، یار، مرد، همبازی <hr> معانی دیگر : همبازی، یار

معنی : پا، یار، مرد، همبازی معانی دیگر : همبازی، یار

playmate

<hr> تخت نرده دار (که کودک در آن بازی می کند)، قفس بچه، (اصفهانی) تاپوچی، تاپوچی ببه، مانک

تخت نرده دار (که کودک در آن بازی می کند)، قفس بچه، (اصفهانی) تاپوچی، تاپوچی ببه، مانک

playpen

playroom

plays

<hr> معنی : بازیچه، اسباب بازی <hr> معانی دیگر : اسباب بازی، بازیچه

معنی : بازیچه، اسباب بازی معانی دیگر : اسباب بازی، بازیچه

plaything

<hr> معنی : هنگام بازی، موقع شروع نمایش <hr> معانی دیگر : وقت بازی، وقت تفریح

معنی : هنگام بازی، موقع شروع نمایش معانی دیگر : وقت بازی، وقت تفریح

واژه های حرف "p" - جملات نمونه