جملات نمونه

<hr> معنی : صریح، دقیق، جامع، مختصر و مفید، خیلی دقیق، دقیق و مختصر کردن <hr> معانی دیگر : مو به مو، درست، کامل، آدم دقیق، موشکاف، قاطع، روشن، معین

معنی : صریح، دقیق، جامع، مختصر و مفید، خیلی دقیق، دقیق و مختصر کردن معانی دیگر : مو به مو، درست، کامل، آدم دقیق، موشکاف، قاطع، روشن، معین

precise

<hr> دقیقا، مو به مو، موشکافانه، درست، با دقت، بدقت، صریحا، با صراحت، درست است، عینا همینطور

دقیقا، مو به مو، موشکافانه، درست، با دقت، بدقت، صریحا، با صراحت، درست است، عینا همینطور

precisely

<hr> دقت، درستی، صراحت، دقت یا موشکافی زیاد

دقت، درستی، صراحت، دقت یا موشکافی زیاد

preciseness

<hr> معنی : دقت، صحت، درستی، صراحت <hr> معانی دیگر : موشکافی، خرده نمایی، ریزه کاری، ظرافت، دقیق، بادقت، با موشکافی، ظریف

معنی : دقت، صحت، درستی، صراحت معانی دیگر : موشکافی، خرده نمایی، ریزه کاری، ظرافت، دقیق، بادقت، با موشکافی، ظریف

precision

precision instrument

<hr> معنی : مانع جلو راهایجاد کردن <hr> معانی دیگر : (از قبل) جلوگیری کردن، پیشگیری کردن، مانع شدن، مسدود کردن

معنی : مانع جلو راهایجاد کردن معانی دیگر : (از قبل) جلوگیری کردن، پیشگیری کردن، مانع شدن، مسدود کردن

preclude

preclusion

<hr> (نوزاد پرنده) پیشرس (در برابر: دیررس altricial)، درموردجوجه تازه از تخم بیرون امده یاموجود جدیدالولاده دارای استقلال از هنگام تولد

(نوزاد پرنده) پیشرس (در برابر: دیررس altricial)، درموردجوجه تازه از تخم بیرون امده یاموجود جدیدالولاده دارای استقلال از هنگام تولد

precocial

<hr> معنی : نا بهنگام، با هوش، زود رس، فلفلی، پیش رس <hr> معانی دیگر : (به ویژه کودک) پیشرفته تر از سن خود، استثنایی، زود شکوف

معنی : نا بهنگام، با هوش، زود رس، فلفلی، پیش رس معانی دیگر : (به ویژه کودک) پیشرفته تر از سن خود، استثنایی، زود شکوف

precocious

<hr> بطور زود رس ی پیشرس، پیش از موعدطبیعی، پیش از وقت، نا بهنگام

بطور زود رس ی پیشرس، پیش از موعدطبیعی، پیش از وقت، نا بهنگام

precociously

<hr> معنی : زودرسی <hr> معانی دیگر : زودرسی

معنی : زودرسی معانی دیگر : زودرسی

precocity

<hr> معنی : اطلاع قبلی، الهام قبل از وقوع امری <hr> معانی دیگر : علم غیب، پیشدانی، پیش شناخت

معنی : اطلاع قبلی، الهام قبل از وقوع امری معانی دیگر : علم غیب، پیشدانی، پیش شناخت

precognition

<hr> معنی : قبلا تصور کردن، قبلا عقیده پیدا کردن <hr> معانی دیگر : (از پیش درباره ی چیزی عقیده پیداکردن) پیش پنداشت کردن، پیش دریابی کردن

معنی : قبلا تصور کردن، قبلا عقیده پیدا کردن معانی دیگر : (از پیش درباره ی چیزی عقیده پیداکردن) پیش پنداشت کردن، پیش دریابی کردن

preconceive

preconceived

preconceived notion

<hr> معنی : تعصب، عقیدهاز قبل تشکیل شده، حضور پیش از وقت، تصدیق بلا تصور <hr> معانی دیگر : پیش پنداشت، پیش دریابی، پیش پنداره

معنی : تعصب، عقیدهاز قبل تشکیل شده، حضور پیش از وقت، تصدیق بلا تصور معانی دیگر : پیش پنداشت، پیش دریابی، پیش پنداره

preconception

<hr> معنی : شرط قبلی، شرط مقدمه، قبلا شرط کردن <hr> معانی دیگر : پیش شرط، شرط، پیش سامه

معنی : شرط قبلی، شرط مقدمه، قبلا شرط کردن معانی دیگر : پیش شرط، شرط، پیش سامه

precondition

preconditioned

<hr> روانشناسى : پیش شرطى کردن

روانشناسى : پیش شرطى کردن

preconditioning

<hr> (روانکاوی) نیمه هشیار، نیمه خودآگاه، نیمه خودآگاهانه، نیمه خودآگاهانه the preconscious فعالیتهای فکری نیمه خودآگاه

(روانکاوی) نیمه هشیار، نیمه خودآگاه، نیمه خودآگاهانه، نیمه خودآگاهانه the preconscious فعالیتهای فکری نیمه خودآگاه

preconscious

precook

precooked

<hr> (پیش از بسته بندی یا ارسال سرد کردن یا در سردخانه نگهداشتن) پیش سرد کردن، سردخانه ای کردن، سردخانهای کردن precooled fruits میوههای سردخانهای

(پیش از بسته بندی یا ارسال سرد کردن یا در سردخانه نگهداشتن) پیش سرد کردن، سردخانه ای کردن، سردخانهای کردن precooled fruits میوههای سردخانهای

precool

<hr> معنی : پیشرو، ماده متشکله جسم جدید <hr> معانی دیگر : پیشگام، پیشا، طلیعه، پیام آور، پیش درآمد، جلودار، منادی

معنی : پیشرو، ماده متشکله جسم جدید معانی دیگر : پیشگام، پیشا، طلیعه، پیام آور، پیش درآمد، جلودار، منادی

precursor

<hr> معنی : وابسته به پیشرو بودن <hr> معانی دیگر : وابسته به طلیعه، پیشگامی، پیشگامانه، طلیعه وار

معنی : وابسته به پیشرو بودن معانی دیگر : وابسته به طلیعه، پیشگامی، پیشگامانه، طلیعه وار

precursory

<hr> معنی : ژیان، شکاری، شکارچی، تغذیه کننده از شکار <hr> معانی دیگر : predaceous : شکاری

معنی : ژیان، شکاری، شکارچی، تغذیه کننده از شکار معانی دیگر : predaceous : شکاری

predacious

<hr> قدیمی تر بودن از، پیشتر بودن از، تاریخ پیشتر از تاریخ واقعی روی چیزی گذاشتن، antedate قبل از موقع بخصوص واقع شدن

قدیمی تر بودن از، پیشتر بودن از، تاریخ پیشتر از تاریخ واقعی روی چیزی گذاشتن، antedate قبل از موقع بخصوص واقع شدن

predate

predated

<hr> معنی : شکار <hr> معانی دیگر : غارت، چپاولگری، غارتگری، درندگی

معنی : شکار معانی دیگر : غارت، چپاولگری، غارتگری، درندگی

predation

<hr> معنی : سبع، درنده، یغماگر <hr> معانی دیگر : شکارگر، صیدگر، دد، غارتگر، تغذیه کننده از شکار

معنی : سبع، درنده، یغماگر معانی دیگر : شکارگر، صیدگر، دد، غارتگر، تغذیه کننده از شکار

predator

<hr> معنی : درنده، تغذیه کننده از شکار، یغماگر، لازم برای شکار <hr> معانی دیگر : (جانور - زیست کننده از راه شکار جانوران دیگر) شکارگر، دد، صیدگر، چپاولگر، غارتگر، دزد

معنی : درنده، تغذیه کننده از شکار، یغماگر، لازم برای شکار معانی دیگر : (جانور - زیست کننده از راه شکار جانوران دیگر) شکارگر، دد، صیدگر، چپاولگر، غارتگر، دزد

predatory

predawn

<hr> پیش از دیگری مردن، پیش مرگ شدن، قبل از دیگری مردن، پیش از واقعه معینی مردن

پیش از دیگری مردن، پیش مرگ شدن، قبل از دیگری مردن، پیش از واقعه معینی مردن

predecease

<hr> معنی : جد، سلف، اسبق <hr> معانی دیگر : متصدی پیشین، چیزی که جای خود را به دیگری داده است، سابق، قبلی، اجداد، درجمع پیشنیان

معنی : جد، سلف، اسبق معانی دیگر : متصدی پیشین، چیزی که جای خود را به دیگری داده است، سابق، قبلی، اجداد، درجمع پیشنیان

predecessor

predefine

<hr> معنی : قبلا تعیین شده، مقدر شده، دارای سرنوشت ونصیب و قسمت ازلی، قبلا تعیین کردن، مقدر شدن یا کردن، مقدر کردن <hr> معانی دیگر : پیشگزین شده، (الهیات) مقدر کردن یا شدن (توسط خدا)

معنی : قبلا تعیین شده، مقدر شده، دارای سرنوشت ونصیب و قسمت ازلی، قبلا تعیین کردن، مقدر شدن یا کردن، مقدر کردن معانی دیگر : پیشگزین شده، (الهیات) مقدر کردن یا شدن (توسط خدا)

predestinate

<hr> معنی : تقدیر، سرنوشت، فلسفه جبری، جبر و تفویض <hr> معانی دیگر : (الهیات) فلسفه ی جبری، (فلسفه ی calvin: پیشگزینی انسان ها توسط خدا برای بهشتی یا دوزخی بودن) فلسفه ی پیش گزینی، جبر وتفوی­

معنی : تقدیر، سرنوشت، فلسفه جبری، جبر و تفویض معانی دیگر : (الهیات) فلسفه ی جبری، (فلسفه ی calvin: پیشگزینی انسان ها توسط خدا برای بهشتی یا دوزخی بودن) فلسفه ی پیش گزینی، جبر وتفوی­

predestination

<hr> معنی : قبلا تعیین کردن، مقدر شدن یا کردن <hr> معانی دیگر : از پیش تعیین کردن، مقدر کردن، predestinate : مقدر شدن یا کردن

معنی : قبلا تعیین کردن، مقدر شدن یا کردن معانی دیگر : از پیش تعیین کردن، مقدر کردن، predestinate : مقدر شدن یا کردن

predestine

<hr> معنی : مقدر، مقدور

predestined

<hr> معنی : تقدیر، ازلی، مقدرات <hr> معانی دیگر : مقدر سای

معنی : تقدیر، ازلی، مقدرات معانی دیگر : مقدر سای

predetermination

<hr> معنی : قبلا تعیین کردن، قبلا مقدر کردن <hr> معانی دیگر : (از پیش) تعیین کردن، تصمیم گرفتن، حکم کردن، مشخص کردن، دچار پیشداوری کردن، متمایل یا مخالف (نسبت به چیزی یا کسی) کردن

معنی : قبلا تعیین کردن، قبلا مقدر کردن معانی دیگر : (از پیش) تعیین کردن، تصمیم گرفتن، حکم کردن، مشخص کردن، دچار پیشداوری کردن، متمایل یا مخالف (نسبت به چیزی یا کسی) کردن

predetermine

predetermined

<hr> معنی : اسناد کردنی، اطلاق کردنی <hr> معانی دیگر : ادعا پذیر، اظهار پذیر، قابل اسناد

معنی : اسناد کردنی، اطلاق کردنی معانی دیگر : ادعا پذیر، اظهار پذیر، قابل اسناد

predicable

<hr> معنی : حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک <hr> معانی دیگر : گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل

معنی : حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک معانی دیگر : گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل

predicament

<hr> معنی : خبر، مسند، گزار، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن <hr> معانی دیگر : وابسته دانستن (به چیزی)، مورد تاکید قرار دادن، دال بودن بر، حاکی بودن، نسبت دادن، (با: on یا upon) مشروط کردن به، مبنا قرار دادن، (دستور زبان) گزاره، (دستور زبان) وابسته به خبر یا گزاره، گزاره ای، اسنادی، خبری، (در اصل) اعلام کردن، اظهار کردن، وعظ کردن، (با اطمینان) گفتن، (منطق - چیزی را به موضوع یا فاعل قضیه نسبت دادن) محمول قرار دادن، اسناد کردن، محمول، مسندی، خبر دادن

معنی : خبر، مسند، گزار، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن معانی دیگر : وابسته دانستن (به چیزی)، مورد تاکید قرار دادن، دال بودن بر، حاکی بودن، نسبت دادن، (با: on یا upon) مشروط کردن به، مبنا قرار دادن، (دستور زبان) گزاره، (دستور زبان) وابسته به خبر یا گزاره، گزاره ا

predicate

predicates

<hr> معنی : اظهار، اثبات، اعلام، اسناد، اطلاق <hr> معانی دیگر : موعظه

معنی : اظهار، اثبات، اعلام، اسناد، اطلاق معانی دیگر : موعظه

predication

<hr> معنی : مسندی، خبری، گزارهای <hr> معانی دیگر : مسندی، گزاره ای

معنی : مسندی، خبری، گزارهای معانی دیگر : مسندی، گزاره ای

واژه های حرف "p" - جملات نمونه