جملات نمونه

<hr> معنی : پیش گویی کردن، قبلا پیش بینی کردن <hr> معانی دیگر : پیش بینی کردن

معنی : پیش گویی کردن، قبلا پیش بینی کردن معانی دیگر : پیش بینی کردن

predict

<hr> روانشناسى : پیش بینى پذیرى

روانشناسى : پیش بینى پذیرى

predictability

<hr> معنی : قابل پیشگویی، قابل پیشگویی یاپیش بینی <hr> معانی دیگر : قابل پیشگویی

معنی : قابل پیشگویی، قابل پیشگویی یاپیش بینی معانی دیگر : قابل پیشگویی

predictable

predictably

<hr> پیش بینى شده، محاسبه شده علوم نظامى : از قبل محاسبه شده

پیش بینى شده، محاسبه شده علوم نظامى : از قبل محاسبه شده

predicted

<hr> معنی : پیش گویی <hr> معانی دیگر : پیش بینی

معنی : پیش گویی معانی دیگر : پیش بینی

prediction

predictions

<hr> معنی : پیشگویانه <hr> معانی دیگر : پیشگویانه

معنی : پیشگویانه معانی دیگر : پیشگویانه

predictive

<hr> معنی : طالع بین، پیشگو، پیشگویی کننده <hr> معانی دیگر : پیشگویی کننده

معنی : طالع بین، پیشگو، پیشگویی کننده معانی دیگر : پیشگویی کننده

predictor

<hr> معنی : برای استفاده اماده کردن، قبلا هضم کردن، بزبان ساده و قابل فهم دراوردن <hr> معانی دیگر : پیش گوار کردن (آنزیم زدن به خوراک برای سهل الهضم کردن)، آسان گوار کردن

معنی : برای استفاده اماده کردن، قبلا هضم کردن، بزبان ساده و قابل فهم دراوردن معانی دیگر : پیش گوار کردن (آنزیم زدن به خوراک برای سهل الهضم کردن)، آسان گوار کردن

predigest

<hr> معنی : میل، رجحان، علاقه شدید به چیزی، جانبداری، برگزیدگی، تمایل قبلی <hr> معانی دیگر : پیشگرایی، تمایل ذاتی، پیش خواستاری، پیش خواهی

معنی : میل، رجحان، علاقه شدید به چیزی، جانبداری، برگزیدگی، تمایل قبلی معانی دیگر : پیشگرایی، تمایل ذاتی، پیش خواستاری، پیش خواهی

predilection

<hr> معنی : مستعد کردن، زمینه را مهیا ساختن <hr> معانی دیگر : پیشگرای کردن، متمایل کردن، پذیرا کردن

معنی : مستعد کردن، زمینه را مهیا ساختن معانی دیگر : پیشگرای کردن، متمایل کردن، پذیرا کردن

predispose

<hr> معنی : میل، استعداد، امادگی، تمایل قبلی <hr> معانی دیگر : پیشگرا شدگی، مستعد شدگی، تمایل، پذیرا شدگی

معنی : میل، استعداد، امادگی، تمایل قبلی معانی دیگر : پیشگرا شدگی، مستعد شدگی، تمایل، پذیرا شدگی

predisposition

<hr> معنی : برتری، تفوق، غلبه، رجحان <hr> معانی دیگر : predominancy : برتری، علو

معنی : برتری، تفوق، غلبه، رجحان معانی دیگر : predominancy : برتری، علو

predominance

<hr> معنی : برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، فائق، مشرف <hr> معانی دیگر : چیره، برتر، دارای تفوق، فراچیره، رجوع شود به: dominant، اصلی، فراوان تر، کثیرتر

معنی : برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، فائق، مشرف معانی دیگر : چیره، برتر، دارای تفوق، فراچیره، رجوع شود به: dominant، اصلی، فراوان تر، کثیرتر

predominant

predominantly

<hr> معنی : دارای نفوذ نجومی، مستولی شدن بر، قاطع بودن، نفوذ قاطع داشتن، مسلط بودن، چربیدن <hr> معانی دیگر : تفوق داشتن، چیره بودن، سیطره داشتن، برتری داشتن، غالب بودن یا شدن، بارزتر بودن، برجسته تر بودن، چشمگیرتر بودن، فراوان تر بودن، اکثریت داشتن

معنی : دارای نفوذ نجومی، مستولی شدن بر، قاطع بودن، نفوذ قاطع داشتن، مسلط بودن، چربیدن معانی دیگر : تفوق داشتن، چیره بودن، سیطره داشتن، برتری داشتن، غالب بودن یا شدن، بارزتر بودن، برجسته تر بودن، چشمگیرتر بودن، فراوان تر بودن، اکثریت داشتن

predominate

<hr> معنی : برتری، تسلط، حکمفرمایی <hr> معانی دیگر : تسلط، برتری، حکمفرمایی

معنی : برتری، تسلط، حکمفرمایی معانی دیگر : تسلط، برتری، حکمفرمایی

predomination

preeclampsia

<hr> (عامیانه) طفلی که پیش از موعد به دنیا آمده (به ویژه با وزن کمتر از 2/5 کیلو)، نوزاد زودرس

(عامیانه) طفلی که پیش از موعد به دنیا آمده (به ویژه با وزن کمتر از 2/5 کیلو)، نوزاد زودرس

preemie

<hr> سرامد، مقدم، برتر، افضل

سرامد، مقدم، برتر، افضل

preeminent

preeminent or pre-eminent

preeminently

<hr> باحق شفعه خریدن، حق تقدم پیدا کردن، پیشدستی کردن، قانون ـ فقه : اخذ به شفعه کردن

باحق شفعه خریدن، حق تقدم پیدا کردن، پیشدستی کردن، قانون ـ فقه : اخذ به شفعه کردن

preempt

preempt or pre-empt

preempted

<hr> حق شفعه، پیشدستی، اخذ به شفعه، (در حقوق بین الملل)، ایالات را از اعمال ان محروم کند( درامریکا) قانون ـ فقه : شفعه، ایالات را از اعمال ان محروم کند

حق شفعه، پیشدستی، اخذ به شفعه، (در حقوق بین الملل)، ایالات را از اعمال ان محروم کند( درامریکا) قانون ـ فقه : شفعه، ایالات را از اعمال ان محروم کند

preemption

<hr> وابسته به حق شفعه، وابسته به پیشدستی

وابسته به حق شفعه، وابسته به پیشدستی

preemptive

preemptive or pre-emptive

<hr> معنی : سنجاق سینه، خود را اراستن، بخود بالیدن، بامنقار و زبان خود را اراستن، بالیدن <hr> معانی دیگر : (پرنده) با نوک زدن خود را تمیز کردن، پر و بال آراستن، (حیوان) با لیسیدن خود را تمیز کردن، تن آرایی کردن، (با دقت زیاد یا بطور افراط آمیز) خود را آراستن، خودآرایی کردن، آرایش کردن، به خود بالیدن

معنی : سنجاق سینه، خود را اراستن، بخود بالیدن، بامنقار و زبان خود را اراستن، بالیدن معانی دیگر : (پرنده) با نوک زدن خود را تمیز کردن، پر و بال آراستن، (حیوان) با لیسیدن خود را تمیز کردن، تن آرایی کردن، (با دقت زیاد یا بطور افراط آمیز) خود را آراستن، خودآرایی کردن، آرایش کردن، به خود بالیدن

preen

<hr> قبلا وجود داشتن، ازلی بودن، قبلا موجود شدن

قبلا وجود داشتن، ازلی بودن، قبلا موجود شدن

preexist

<hr> دارای تقدم در وجود، ازلیت، موجود از قبل، ازلى

دارای تقدم در وجود، ازلیت، موجود از قبل، ازلى

preexistent

preexisting

<hr> معنی : پیش ساخته، پیش سازی شده، پیس ساختن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - مخفف: prefabricated building) بنای پیش ساخته، prefabricate : پیس ساختن

معنی : پیش ساخته، پیش سازی شده، پیس ساختن معانی دیگر : (عامیانه - مخفف: prefabricated building) بنای پیش ساخته، prefabricate : پیس ساختن

prefab

<hr> معنی : پیس ساختن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد خانه) از پیش ساختن (و در محل سوار کردن)، پیش ساخت کردن، prefab : پیس ساختن، پیش ساخته، پیش سازی شده

معنی : پیس ساختن معانی دیگر : (به ویژه در مورد خانه) از پیش ساختن (و در محل سوار کردن)، پیش ساخت کردن، prefab : پیس ساختن، پیش ساخته، پیش سازی شده

prefabricate

<hr> معنی : پیش ساخته، پیش سازی شده <hr> معانی دیگر : معمارى : پیش ساخته، عمران : پیش ساخته شده

معنی : پیش ساخته، پیش سازی شده معانی دیگر : معمارى : پیش ساخته، عمران : پیش ساخته شده

prefabricated

<hr> معنی : پیش سازی <hr> معانی دیگر : پیش سازی

معنی : پیش سازی معانی دیگر : پیش سازی

prefabrication

<hr> معنی : اغاز، سراغاز، دیباچه، مقدمه، پیش گفتار، دیباچه نوشتن <hr> معانی دیگر : (کتاب و غیره) پیشگفتار، سرآغاز، پیش درآمد، آغاز هر چیز، ابتدا، مقدمه دار کردن، پیشگفتار نوشتن، مقدمتا گفتن، آغاز کردن (با)، مقدمه ی چیزی بودن، سرآغاز بودن یا شدن، (معمولا p بزرگ - کلیسای کاتولیک) مقدمه ی مراسم عشای ربانی

معنی : اغاز، سراغاز، دیباچه، مقدمه، پیش گفتار، دیباچه نوشتن معانی دیگر : (کتاب و غیره) پیشگفتار، سرآغاز، پیش درآمد، آغاز هر چیز، ابتدا، مقدمه دار کردن، پیشگفتار نوشتن، مقدمتا گفتن، آغاز کردن (با)، مقدمه ی چیزی بودن، سرآغاز بودن یا شدن، (معمولا p بزرگ - کلیسای کاتولیک) مقدمه ی مراسم عشای ربانی

preface

<hr> معنی : دیباچه ای، پیش گفتاری <hr> معانی دیگر : وابسته به پیشگفتار یا مقدمه، سرآغازین، prefatorial دیباچه ای

معنی : دیباچه ای، پیش گفتاری معانی دیگر : وابسته به پیشگفتار یا مقدمه، سرآغازین، prefatorial دیباچه ای

prefatory

<hr> معنی : فرمانده، رئیس، افسر ارشد، بخشدار <hr> معانی دیگر : (روم باستان) سرفرمانده، حاکم، شهرسالار، پرفکت، (فرانسه) استاندار، رییس پلیس شهر پاریس، در روم قدیم رئیس

معنی : فرمانده، رئیس، افسر ارشد، بخشدار معانی دیگر : (روم باستان) سرفرمانده، حاکم، شهرسالار، پرفکت، (فرانسه) استاندار، رییس پلیس شهر پاریس، در روم قدیم رئیس

prefect

<hr> وابسته به مقام ریاست یا دوره ریاست

وابسته به مقام ریاست یا دوره ریاست

prefectural

<hr> معنی : مقام ریاست، دوره ریاست، اداره ریاست <hr> معانی دیگر : مقام یا قلمرو یا اختیارات prefect

معنی : مقام ریاست، دوره ریاست، اداره ریاست معانی دیگر : مقام یا قلمرو یا اختیارات prefect

prefecture

<hr> معنی : برگزیدن، ترجیح دادن، ترجیح یافتن یا دادن، برتری دادن، رجحان دادن <hr> معانی دیگر : (بیشتر) پسند کردن، پسندیدن، بیشتر دوست داشتن، پسنده کردن، بیشتر خواستن، (در دادگاه حقوقی یا اداری و غیره) اقامه کردن، طرح کردن، (سهام) ممتاز کردن، (در بازپرداخت وام یا دادن اعتبار) مقدم کردن، حق تقدم دادن، (در ارج گذاری یا دادن ترفیع و غیره) برتر دانستن، افزونیدن، مقدم شمردن، والاتر شمردن، ارجح دانستن

معنی : برگزیدن، ترجیح دادن، ترجیح یافتن یا دادن، برتری دادن، رجحان دادن معانی دیگر : (بیشتر) پسند کردن، پسندیدن، بیشتر دوست داشتن، پسنده کردن، بیشتر خواستن، (در دادگاه حقوقی یا اداری و غیره) اقامه کردن، طرح کردن، (سهام) ممتاز کردن، (در بازپرداخت وام یا دادن اعتبار) مقدم کردن، حق تقدم دادن، (در ارج گ

prefer

<hr> معنی : برتر، متمایز، مرجح، قابل ترجیح، دارای رجحان <hr> معانی دیگر : مورد ترجیح، ارجح، سزاوارتر، پسندتر، خواستنی تر

معنی : برتر، متمایز، مرجح، قابل ترجیح، دارای رجحان معانی دیگر : مورد ترجیح، ارجح، سزاوارتر، پسندتر، خواستنی تر

preferable

<hr> بطور بهتر، یا مزیت یا ترجیح

بطور بهتر، یا مزیت یا ترجیح

preferably

<hr> معنی : ترفیع، مزیت، برتری، تقدم، رجحان، ترجیح، اولویت، صلیقه <hr> معانی دیگر : پسند، خواست، دلخواه، چیز مورد ترجیح، ممتاز، حق تقدم، ارجحیت، پیشبود، تبعیض، تفاوت گذاری، فرق

معنی : ترفیع، مزیت، برتری، تقدم، رجحان، ترجیح، اولویت، صلیقه معانی دیگر : پسند، خواست، دلخواه، چیز مورد ترجیح، ممتاز، حق تقدم، ارجحیت، پیشبود، تبعیض، تفاوت گذاری، فرق

preference

<hr> سهام ممتاز، سهام مقدم

preference shares

<hr> معنی : ممتاز، امتیازی، ترجیحی، امتیاز دهنده <hr> معانی دیگر : وابسته به ترجیح، خاص، تبعیضی، بهزانی، تبعیض آمیز، مقدم

معنی : ممتاز، امتیازی، ترجیحی، امتیاز دهنده معانی دیگر : وابسته به ترجیح، خاص، تبعیضی، بهزانی، تبعیض آمیز، مقدم

واژه های حرف "p" - جملات نمونه