جملات نمونه

preferential treatment

<hr> با قائل شدن حقوق امتیازی

با قائل شدن حقوق امتیازی

preferentially

<hr> معنی : ترفیع، ارتقاء، حق تقدم، مقام افتخاری <hr> معانی دیگر : فرازاندن، فرازش، ترجیح، پسند کردن، بیشتر دوست داشتن، از پیش

معنی : ترفیع، ارتقاء، حق تقدم، مقام افتخاری معانی دیگر : فرازاندن، فرازش، ترجیح، پسند کردن، بیشتر دوست داشتن، از پیش

preferment

<hr> معنی : مقدم، مرجح <hr> معانی دیگر : ترجیح داده شده، مرحج

معنی : مقدم، مرجح معانی دیگر : ترجیح داده شده، مرحج

preferred

<hr> سهام ممتاز، سهام مقدم

preferred shares

<hr> سهم ممتاز (preference stock هم می گویند)

سهم ممتاز (preference stock هم می گویند)

preferred stock

prefetch

<hr> معنی : از پیش نشان دادن، از پیش تصور کردن، قبلا اعلام کردن، قبلا نشان دادن <hr> معانی دیگر : (از پیش) حاکی بودن، دلالت داشتن، دلالت کردن، نشانه ی چیزی بودن

معنی : از پیش نشان دادن، از پیش تصور کردن، قبلا اعلام کردن، قبلا نشان دادن معانی دیگر : (از پیش) حاکی بودن، دلالت داشتن، دلالت کردن، نشانه ی چیزی بودن

prefigure

<hr> معنی : پیشوند <hr> معانی دیگر : عنوان (که پیش از نام می آید)، شماره ی شاخص، حرف (حروف) شاخص (که قبل از اعداد یا نام های دیگر می آید)، (به آغاز واژه) پیشوند افزودن، پیشونددار کردن، (پیش از نام) عنوان بکار بردن، پیشوندی

معنی : پیشوند معانی دیگر : عنوان (که پیش از نام می آید)، شماره ی شاخص، حرف (حروف) شاخص (که قبل از اعداد یا نام های دیگر می آید)، (به آغاز واژه) پیشوند افزودن، پیشونددار کردن، (پیش از نام) عنوان بکار بردن، پیشوندی

prefix

<hr> (سفر با هواپیما و غیره) پیش از پرواز، پیش پروازی، قبل از شروع پرواز هواپیما

(سفر با هواپیما و غیره) پیش از پرواز، پیش پروازی، قبل از شروع پرواز هواپیما

preflight

<hr> از پیش شکل دادن به، از پیش تشکیل دادن، پیش دیس کردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا بشکل در اوردن، قبلا شکل چیزی را معین کردن، قبلا تصمیم گرفتن

از پیش شکل دادن به، از پیش تشکیل دادن، پیش دیس کردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا بشکل در اوردن، قبلا شکل چیزی را معین کردن، قبلا تصمیم گرفتن

preform

<hr> معنی : پیش سازی، تشکیل قبلی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - سابقا - این باور: هر یاخته ی زایشی حاوی کلیه ی اجزای آینده ی سازواره است و هیچ جزئی بعدا در اثر رشد به وجود نمی آید) پیش ریختاری، پیش دیسی، شکل گیری از قبل

معنی : پیش سازی، تشکیل قبلی معانی دیگر : (زیست شناسی - سابقا - این باور: هر یاخته ی زایشی حاوی کلیه ی اجزای آینده ی سازواره است و هیچ جزئی بعدا در اثر رشد به وجود نمی آید) پیش ریختاری، پیش دیسی، شکل گیری از قبل

preformation

<hr> معنی : بجلو مغز، جلو مغزی، واقع در جلو استخوان پیشانی <hr> معانی دیگر : (انسان و مهره داران) وابسته به یا واقع در جلو سر یا بخش جلو مغز سر، پیش سری، پیش مغزی

معنی : بجلو مغز، جلو مغزی، واقع در جلو استخوان پیشانی معانی دیگر : (انسان و مهره داران) وابسته به یا واقع در جلو سر یا بخش جلو مغز سر، پیش سری، پیش مغزی

prefrontal

<hr> معنی : بارداری، ابستنی <hr> معانی دیگر : آبستنی، حاملگی

معنی : بارداری، ابستنی معانی دیگر : آبستنی، حاملگی

pregnancy

pregnancy test

<hr> معنی : ابستن، بار دار، حامله، ابسته <hr> معانی دیگر : آبستن، خوش قریحه، پرابتکار، پراندیشه، نوآور، ابتکار آمیز، پربار، پرمعنی، پرچم، معنی دار، مملو (از)، سرشار (از)، اماده اختراع، در بردارنده، بادکننده

معنی : ابستن، بار دار، حامله، ابسته معانی دیگر : آبستن، خوش قریحه، پرابتکار، پراندیشه، نوآور، ابتکار آمیز، پربار، پرمعنی، پرچم، معنی دار، مملو (از)، سرشار (از)، اماده اختراع، در بردارنده، بادکننده

pregnant

<hr> از پیش گرم کردن، از پیش داغ کردن، قبلا حرارت دادن، قبلا گرم کردن، علوم مهندسى : حرارت دادن مقدماتى

از پیش گرم کردن، از پیش داغ کردن، قبلا حرارت دادن، قبلا گرم کردن، علوم مهندسى : حرارت دادن مقدماتى

preheat

<hr> علوم مهندسى : پیش گرمکنى

علوم مهندسى : پیش گرمکنى

preheating

<hr> معنی : درک کننده، قابض، گیرنده، گیرکننده، دارای استعداد هنری، مخصوص گرفتن و چیدن برگ <hr> معانی دیگر : (دست یا دم - قادر به گرفتن و نگه داشتن) گرفتگر، قاب­

معنی : درک کننده، قابض، گیرنده، گیرکننده، دارای استعداد هنری، مخصوص گرفتن و چیدن برگ معانی دیگر : (دست یا دم - قادر به گرفتن و نگه داشتن) گرفتگر، قاب­

prehensile

<hr> معنی : گرفتن، قبض، تسلیم، اخذ، تحویل <hr> معانی دیگر : (با دست یا دم) گرفتن و نگهداشتن، گرفتگری، قب­

معنی : گرفتن، قبض، تسلیم، اخذ، تحویل معانی دیگر : (با دست یا دم) گرفتن و نگهداشتن، گرفتگری، قب­

prehension

<hr> معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ <hr> معانی دیگر : وابسته به ما قبل تاریخ، پیش تاریخی (prehistorical هم می گویند)، وابسته به قبل ازتاری

معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ معانی دیگر : وابسته به ما قبل تاریخ، پیش تاریخی (prehistorical هم می گویند)، وابسته به قبل ازتاری

prehistoric

<hr> معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ، مربوط به دوران ما قبل تاریخ <hr> معانی دیگر : prehistoric پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاری

معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ، مربوط به دوران ما قبل تاریخ معانی دیگر : prehistoric پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاری

prehistorical

<hr> معنی : ماقبل تاریخ، پیش تاریخ، تاریخ قبلی <hr> معانی دیگر : تاری&nbsp; قبلی، سابقه

معنی : ماقبل تاریخ، پیش تاریخ، تاریخ قبلی معانی دیگر : تاری قبلی، سابقه

prehistory

<hr> معنی : تصدیق بلاتصور کردن، بدون رسیدگی قضاوت کردن، پیش داوری کردن <hr> معانی دیگر : از قبل قضاوت کردن

معنی : تصدیق بلاتصور کردن، بدون رسیدگی قضاوت کردن، پیش داوری کردن معانی دیگر : از قبل قضاوت کردن

prejudge

<hr> معنی : ضرر، تبعیض، غرض، پیش داوری، غرض ورزی، قضاوت تبعیض امیز، خسارت وضرر، تعصب، تبعیض کردن <hr> معانی دیگر : پیشداوری (معمولا پیشداوری منفی)، نظر منفی، صدمه، آسیب (ناشی از عمل یا قضاوت)، خلل، لطمه، آسیب رساندن، صدمه زدن، لطمه زدن، پیشداوری کردن، دچار تعصب کردن، تبعی­، غر­ ورزی، قضاوت تبعی­ امیز، تبعی­ کردن

معنی : ضرر، تبعیض، غرض، پیش داوری، غرض ورزی، قضاوت تبعیض امیز، خسارت وضرر، تعصب، تبعیض کردن معانی دیگر : پیشداوری (معمولا پیشداوری منفی)، نظر منفی، صدمه، آسیب (ناشی از عمل یا قضاوت)، خلل، لطمه، آسیب رساندن، صدمه زدن، لطمه زدن، پیشداوری کردن، دچار تعصب کردن، تبعی­، غر­ ورزی، قضاوت تبعی­ امیز، تبعی­ ک

prejudice

<hr> متعصب، طرفدار، تحت نفوذ در امده

متعصب، طرفدار، تحت نفوذ در امده

prejudiced

<hr> معنی : تبعیض امیز، زیان رسان <hr> معانی دیگر : آسیب آور، زیانبخش، صدمه زننده، مضر، prejudicious زیان رسان، تبعی­ امیز

معنی : تبعیض امیز، زیان رسان معانی دیگر : آسیب آور، زیانبخش، صدمه زننده، مضر، prejudicious زیان رسان، تبعی­ امیز

prejudicial

<hr> وابسته به پیش از نافرمانی آدم و حوا، قدیمی مسلک

وابسته به پیش از نافرمانی آدم و حوا، قدیمی مسلک

prelapsarian

<hr> معنی : خلیفه، اسقف اعظم، مطران، کشیش ارشد <hr> معانی دیگر : اسقف

معنی : خلیفه، اسقف اعظم، مطران، کشیش ارشد معانی دیگر : اسقف

prelate

<hr> معنی : سخنرانی کردن، تدریس کردن <hr> معانی دیگر : خطابه ایراد کردن، علنا مورد سخنرانی قرار دادن، praelect : سخنرانی کردن، خطا به خواندن

معنی : سخنرانی کردن، تدریس کردن معانی دیگر : خطابه ایراد کردن، علنا مورد سخنرانی قرار دادن، praelect : سخنرانی کردن، خطا به خواندن

prelect

<hr> (خودمانی) مخفف: preliminary

prelim

<hr> معنی : مقدمات، مقدمه، امتحان مقدماتی، ابتدایی، مقدماتی، اولیه، آستانی <hr> معانی دیگر : آغازین، استانه ای

معنی : مقدمات، مقدمه، امتحان مقدماتی، ابتدایی، مقدماتی، اولیه، آستانی معانی دیگر : آغازین، استانه ای

preliminary

<hr> وابسته به جامعه ای که هنوز الفبا ندارد، بی الفبا، بی وات

وابسته به جامعه ای که هنوز الفبا ندارد، بی الفبا، بی وات

preliterate

<hr> معنی : مقدمه، پیش در امد، قسمت مقدماتی <hr> معانی دیگر : سرآغاز، طلیعه، نمایه، جلودار، (شعر) مقدمه، پیش گفتار، (موسیقی) پیش درآمد، قطعه ی کوتاه، مقدمه بودن، کار مقدمه را کردن، سرآغاز شدن

معنی : مقدمه، پیش در امد، قسمت مقدماتی معانی دیگر : سرآغاز، طلیعه، نمایه، جلودار، (شعر) مقدمه، پیش گفتار، (موسیقی) پیش درآمد، قطعه ی کوتاه، مقدمه بودن، کار مقدمه را کردن، سرآغاز شدن

prelude

<hr> مقدماتى، خبر دهنده، حاکى

مقدماتى، خبر دهنده، حاکى

prelusive

<hr> پیش از زناشویی، قبل از ازدواج، قبل از ازدواج premarital agreements قرار و مدارهای پیش از زناشویی

پیش از زناشویی، قبل از ازدواج، قبل از ازدواج premarital agreements قرار و مدارهای پیش از زناشویی

premarital

<hr> معنی : نا بهنگام، نارس، پیش رس، قبل از موقع <hr> معانی دیگر : زودرس، پیشزاد، پیش از موقع، زودهنگام، باشتاب، شتاب آمیز، بدموقع

معنی : نا بهنگام، نارس، پیش رس، قبل از موقع معانی دیگر : زودرس، پیشزاد، پیش از موقع، زودهنگام، باشتاب، شتاب آمیز، بدموقع

premature

premature baby

prematurely

<hr> معنی : نابهنگامی، زودرسی <hr> معانی دیگر : زودرسی، نابهنگامی

معنی : نابهنگامی، زودرسی معانی دیگر : زودرسی، نابهنگامی

prematurity

<hr> واقع در جلو ارواره زبرین

واقع در جلو ارواره زبرین

premaxillary

<hr> (مخفف: premedical)، پیش پزشکی

(مخفف: premedical)، پیش پزشکی

premed

<hr> معنی : دوره مقدماتی پزشکی، وابسته به پیشپزشکی <hr> معانی دیگر : وابسته به دوره ی پیش پزشکی، پیش پزشکی

معنی : دوره مقدماتی پزشکی، وابسته به پیشپزشکی معانی دیگر : وابسته به دوره ی پیش پزشکی، پیش پزشکی

premedical

<hr> معنی : مطالعه قبلی کردن، قبلا فکر چیزی را کردن <hr> معانی دیگر : عمدا انجام دادن، (طبق نقشه یا تصمیم قبلی) مرتکب شدن

معنی : مطالعه قبلی کردن، قبلا فکر چیزی را کردن معانی دیگر : عمدا انجام دادن، (طبق نقشه یا تصمیم قبلی) مرتکب شدن

premeditate

<hr> معنی : عمدی، با قصد قبلی <hr> معانی دیگر : حق

معنی : عمدی، با قصد قبلی معانی دیگر : حق

premeditated

<hr> معنی : عمد، قصد قبلی <hr> معانی دیگر : تعمد، (جنایت با) قصد قبلی

معنی : عمد، قصد قبلی معانی دیگر : تعمد، (جنایت با) قصد قبلی

premeditation

premenopausal

<hr> وابسته به قبل از قاعده شدن، پیش ماهانگی، پیش دشتانی، قبل از قاعدگی زنان

وابسته به قبل از قاعده شدن، پیش ماهانگی، پیش دشتانی، قبل از قاعدگی زنان

واژه های حرف "p" - جملات نمونه