جملات نمونه

<hr> معنی : ساییدن، نرم کردن، نرم کوبیدن <hr> معانی دیگر : (خرد کردن و تبدیل به پودر کردن) آس کردن یا شدن، آرد کردن یا شدن، آردین کردن یا شدن، له کردن، (مجازی) منهدم کردن، درب و داغون کردن، داغان کردن، خرد و خاک شیر کردن، در هم کوبیدن، پودر کردن

معنی : ساییدن، نرم کردن، نرم کوبیدن معانی دیگر : (خرد کردن و تبدیل به پودر کردن) آس کردن یا شدن، آرد کردن یا شدن، آردین کردن یا شدن، له کردن، (مجازی) منهدم کردن، درب و داغون کردن، داغان کردن، خرد و خاک شیر کردن، در هم کوبیدن، پودر کردن

pulverize

pulverized

<hr> معنی : یوزپلنگ درنده امریکایی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: cougar

معنی : یوزپلنگ درنده امریکایی معانی دیگر : رجوع شود به: cougar

puma

<hr> معنی : سنگ پا، سنگ پا زدن <hr> معانی دیگر : مرو (pumice stone هم می گویند)، سنگ خارا

معنی : سنگ پا، سنگ پا زدن معانی دیگر : مرو (pumice stone هم می گویند)، سنگ خارا

pumice

<hr> سنگ پا، خاز، اسفنجمعدنی

سنگ پا، خاز، اسفنجمعدنی

pumice stone

<hr> معنی : زدن، کوبیدن، له کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه پی درپی) مشت زدن، با مشت کوفتن، مشت باران کردن، کوبکاری کردن، poundbeat : کوبیدن

معنی : زدن، کوبیدن، له کردن معانی دیگر : (به ویژه پی درپی) مشت زدن، با مشت کوفتن، مشت باران کردن، کوبکاری کردن، poundbeat : کوبیدن

pummel

<hr> معنی : تلمبه، تلمبه زنی، صدای تلمبه، تپ تپ، تپش، سر و گوش آب دادن، با تلمبه خالی کردن، با تلمبه باد کردن، تلمبه زدن <hr> معانی دیگر : پمپ، (آبگونه را با تلمبه) بالا آوردن، روان کردن، پمپ کردن، (معده) شستشو دادن، (قلب) تپیدن، زدن، راندن (خون)، مورد پرسش قرار دادن، اطلاعات از کسی بیرون کشیدن، بودجه دادن، پول زیاد صرف کاری کردن، (عامیانه) قلب، (تایر و غیره را با تلمبه) باد کردن، (بنزین) زدن، بالا و پایین رفتن، جهش و واجهش کردن، تکان دادن، (فیزیک) انرژی دادن (به ذرات اتمی یا الکترون های لیزر و غیره)، (فوتبال امریکایی - بسکتبال) تظاهر به پاس دادن کردن، (زنانه) کفش پاشنه بلند (بدون بند یا قلاب)، کفش بی بند

معنی : تلمبه، تلمبه زنی، صدای تلمبه، تپ تپ، تپش، سر و گوش آب دادن، با تلمبه خالی کردن، با تلمبه باد کردن، تلمبه زدن معانی دیگر : پمپ، (آبگونه را با تلمبه) بالا آوردن، روان کردن، پمپ کردن، (معده) شستشو دادن، (قلب) تپیدن، زدن، راندن (خون)، مورد پرسش قرار دادن، اطلاعات از کسی بیرون کشیدن، بودجه دادن، پ

pump

<hr> (امریکا) خرج زیاد توسط دولت به منظور رونق دهی به صنایع خصوصی

(امریکا) خرج زیاد توسط دولت به منظور رونق دهی به صنایع خصوصی

pump priming

<hr> نان سیاه (دارای چاودار و سبوس)، نان جو سیاه سبوس دار المانی

نان سیاه (دارای چاودار و سبوس)، نان جو سیاه سبوس دار المانی

pumpernickel

pumping

pumping station

<hr> معنی : کدو تنبل، ادمکلهخشک <hr> معانی دیگر : کدو حلوایی

معنی : کدو تنبل، ادمکلهخشک معانی دیگر : کدو حلوایی

pumpkin

<hr> معنی : جناس، تجنیس، جناس ساختن <hr> معانی دیگر : جناس (play on words هم می گویند)، (معمولا با: on یا upon) جناس آوردن، با کلمات بازی کردن

معنی : جناس، تجنیس، جناس ساختن معانی دیگر : جناس (play on words هم می گویند)، (معمولا با: on یا upon) جناس آوردن، با کلمات بازی کردن

<hr> معنی : قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت، مشت زدن بر، منگنه کردن، سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : (نام شخصیت مرد در نمایش punch and judy که کوژپشت و دارای بینی عقابی است) پانچ، (با منگنه) سوراخ کردن، (فلز را) مهر کردن، (وسیله ی نقش انداختن روی مس و غیره و یا سوراخ کردن) منگنه، پانچ، سوراخ کن، سوراخ (ایجاد شده توسط منگنه)، (با مشت) زدن، بوکس زدن، ضربه ی مشت، سقلمه، تاثیر شدید، نیرومندی، زور، (با میله یا چوب) هم ور کردن، فرو کردن، سک زدن، (با سکه زدن) چهارپایان را راندن، (از ریشه ی فارسی و سانسکریت: پنج نوشابه ی دارای آب میوه و مشروبات گازدار و گاهی شراب یا لیکور) پانچ، مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر، کوتاه، قطور، سورا&nbsp; کردن، پهلوان کچل

معنی : قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت، مشت زدن بر، منگنه کردن، سوراخ کردن معانی دیگر : (نام شخصیت مرد در نمایش punch and judy که کوژپشت و دارای بینی عقابی است) پانچ، (با منگنه) سوراخ کردن، (فلز را) مهر کردن، (وسیله ی نقش انداختن روی مس و غیره و یا سوراخ کردن) منگنه، پانچ، سوراخ کن

punch

<hr> 1- (به ویژه کارخانه و کارگاه) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در منگنه ی ساعتی) 2- (با فشردن دکمه هااطلاعات را به کامپیوتر) خوراندن، پانچ کردن

1- (به ویژه کارخانه و کارگاه) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در منگنه ی ساعتی) 2- (با فشردن دکمه هااطلاعات را به کامپیوتر) خوراندن، پانچ کردن

punch in

<hr> معنی : لب مطلب، جمله اساسی و اصلی <hr> معانی دیگر : شاه بیت، بخش اصلی شوخی یا ((جوک))

معنی : لب مطلب، جمله اساسی و اصلی معانی دیگر : شاه بیت، بخش اصلی شوخی یا ((جوک))

punch line

<hr> 1- ساعت خروج خود از محل کار را ثبت کردن (با قرار ددن کارت در منگنه ی ساعتی) 2- (خودمانی) کتک زدن، مشت کاری کردن، سقلمه زدن

1- ساعت خروج خود از محل کار را ثبت کردن (با قرار ددن کارت در منگنه ی ساعتی) 2- (خودمانی) کتک زدن، مشت کاری کردن، سقلمه زدن

punch out

punched

<hr> معنی : بشکه یا خمره باده، قلم سنگتراشی، تیر چوبی کوتاه <hr> معانی دیگر : وسیله ی مهرزنی یا سوراخ کردن فلز، منگنه، نقش افکن، مهر زرگری، الوار (که فقط یک طرف آن رنده شده است)، بشکه ی آبجو یا شراب (به گنجایش 72 تا 120 گالن)، خنجر

معنی : بشکه یا خمره باده، قلم سنگتراشی، تیر چوبی کوتاه معانی دیگر : وسیله ی مهرزنی یا سوراخ کردن فلز، منگنه، نقش افکن، مهر زرگری، الوار (که فقط یک طرف آن رنده شده است)، بشکه ی آبجو یا شراب (به گنجایش 72 تا 120 گالن)، خنجر

puncheon

<hr> معنی : سوراخ کننده، منگنه کننده <hr> معانی دیگر : مشت زن، سورا&nbsp; کننده

معنی : سوراخ کننده، منگنه کننده معانی دیگر : مشت زن، سورا کننده

puncher

<hr> معنی : منگنه زنی <hr> معانی دیگر : منگنه زنی

معنی : منگنه زنی معانی دیگر : منگنه زنی

punching

<hr> کیسه ی مشت زنی، کیسه بوکس، کیسه شنی مشت بازی، کیسه مشت

کیسه ی مشت زنی، کیسه بوکس، کیسه شنی مشت بازی، کیسه مشت

punching bag

<hr> (عامیانه)، نیرومند، پرزور، موثر، گیرا

(عامیانه)، نیرومند، پرزور، موثر، گیرا

punchy

<hr> معنی : خال خال، نقطه نقطه، مثل نقطه <hr> معانی دیگر : (به ویژه گیاه یا جانور) خال مخالی، کک مک دار (punctated هم می گویند)، نوک تیز

معنی : خال خال، نقطه نقطه، مثل نقطه معانی دیگر : (به ویژه گیاه یا جانور) خال مخالی، کک مک دار (punctated هم می گویند)، نوک تیز

punctate

<hr> معنی : دقیق، نکته سنج، بسیار مبادی اداب <hr> معانی دیگر : (رفتار و مراسم و غیره) نکته سنج، آگاه به ریزه کاری ها و دقایق، مبادی آداب

معنی : دقیق، نکته سنج، بسیار مبادی اداب معانی دیگر : (رفتار و مراسم و غیره) نکته سنج، آگاه به ریزه کاری ها و دقایق، مبادی آداب

punctilious

punctiliously

<hr> معنی : صریح، دقیق، بموقع، خوش قول، نقطه نقطه، نقطه دار، معنی دار، نیش دار، وقت شناس، ثابت در یک نقطه، نقطه مانند، لایتجزی، نکته دار، با ذکر جزئیات دقیق، اداب دان <hr> معانی دیگر : بگاه آیند، (قدیمی) رجوع شود به: punctilious، مثل نقطه لایتجزی، معین، مشروح

معنی : صریح، دقیق، بموقع، خوش قول، نقطه نقطه، نقطه دار، معنی دار، نیش دار، وقت شناس، ثابت در یک نقطه، نقطه مانند، لایتجزی، نکته دار، با ذکر جزئیات دقیق، اداب دان معانی دیگر : بگاه آیند، (قدیمی) رجوع شود به: punctilious، مثل نقطه لایتجزی، معین، مشروح

punctual

<hr> معنی : دقت، وقت شناسی، دقت بسیار، توجه به جزئیات <hr> معانی دیگر : دقت بسیار، توجه به جزئیات، وقت شناسی

معنی : دقت، وقت شناسی، دقت بسیار، توجه به جزئیات معانی دیگر : دقت بسیار، توجه به جزئیات، وقت شناسی

punctuality

punctually

<hr> معنی : تاکید کردن، نقطه گذاری کردن، نشان گذاری کردن <hr> معانی دیگر : (صحبت یا عمل و غیره را) قطع کردن، (دستور زبان) نقطه گذاری کردن، نقطه دار

معنی : تاکید کردن، نقطه گذاری کردن، نشان گذاری کردن معانی دیگر : (صحبت یا عمل و غیره را) قطع کردن، (دستور زبان) نقطه گذاری کردن، نقطه دار

punctuate

punctuated

<hr> معنی : تاکید، نشان گذاری، نقطه گذاری <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) نقطه گذاری

معنی : تاکید، نشان گذاری، نقطه گذاری معانی دیگر : (دستور زبان) نقطه گذاری

punctuation

<hr> (دستور زبان) نشانه های نقطه گذاری (مانند کاما یا ویرگول)، علائم نقطه گذاری درجملات

(دستور زبان) نشانه های نقطه گذاری (مانند کاما یا ویرگول)، علائم نقطه گذاری درجملات

punctuation mark

<hr> معنی : سوراخ، پنچر، خلش، پنچر شدن، سوراخ کردن، خلیدگی <hr> معانی دیگر : (با سوزن یا چیز تیز) سوراخ کردن یا شدن، دریدن، آجیدن، خلاندن، انجیردن، (تایر) پکیدن، پنچر شدن یا کردن، (مجازی) غرور کسی را فرو نشاندن، دم کسی را قیچی کردن، باد فیس وافاده ی کسی را خالی کردن، پنچری، پکیدگی، دریدگی، سورا&nbsp; کردن

معنی : سوراخ، پنچر، خلش، پنچر شدن، سوراخ کردن، خلیدگی معانی دیگر : (با سوزن یا چیز تیز) سوراخ کردن یا شدن، دریدن، آجیدن، خلاندن، انجیردن، (تایر) پکیدن، پنچر شدن یا کردن، (مجازی) غرور کسی را فرو نشاندن، دم کسی را قیچی کردن، باد فیس وافاده ی کسی را خالی کردن، پنچری، پکیدگی، دریدگی، سورا کردن

puncture

punctured

<hr> معنی : دانشمند <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی سانسکریت)، حکیم، مرجع، پاندیت، کارشناس، واردبکار

معنی : دانشمند معانی دیگر : (از ریشه ی سانسکریت)، حکیم، مرجع، پاندیت، کارشناس، واردبکار

pundit

<hr> معنی : تندی، زنندگی <hr> معانی دیگر : زنندگی، تندی

معنی : تندی، زنندگی معانی دیگر : زنندگی، تندی

pungency

<hr> معنی : تند، زننده، نوک تیز، تیز، گوشه دار، پر ادویه <hr> معانی دیگر : (بو یا مزه) تند، زبان گز، (سبک نگارش و سخن) تند و تیز، گزنده، بران، (در فکر) دردآور، تیز گونه، انگیزنده، انگیزگر، انگیزان، محرک، سوزناک

معنی : تند، زننده، نوک تیز، تیز، گوشه دار، پر ادویه معانی دیگر : (بو یا مزه) تند، زبان گز، (سبک نگارش و سخن) تند و تیز، گزنده، بران، (در فکر) دردآور، تیز گونه، انگیزنده، انگیزگر، انگیزان، محرک، سوزناک

pungent

<hr> معنی : کارتاژی، اهل کارتاژ قدیم، قرطاجنی <hr> معانی دیگر : (عهد باستان) کشور کارتاژ (تونس امروزی) و مردم آن، (مانند کارتاژی ها) خیانت پیشه، بی وفا، عهد شکن، خائن

معنی : کارتاژی، اهل کارتاژ قدیم، قرطاجنی معانی دیگر : (عهد باستان) کشور کارتاژ (تونس امروزی) و مردم آن، (مانند کارتاژی ها) خیانت پیشه، بی وفا، عهد شکن، خائن

punic

<hr> معنی : تنبیه کردن، مجازات کردن، کیفر دادن، ادب کردن، گوشمال دادن، سزا دادن <hr> معانی دیگر : پاد افراه کردن، با شدت عمل کردن، آزار دادن، خشونت کردن، جریمه کردن، تنبیه معین کردن، کیفر تعیین کردن

معنی : تنبیه کردن، مجازات کردن، کیفر دادن، ادب کردن، گوشمال دادن، سزا دادن معانی دیگر : پاد افراه کردن، با شدت عمل کردن، آزار دادن، خشونت کردن، جریمه کردن، تنبیه معین کردن، کیفر تعیین کردن

punish

<hr> معنی : قابل مجازات، سزاپذیر <hr> معانی دیگر : قابل تنبیه، تنبیه پذیر، سزاوار گوشمالی، قابل کیفر

معنی : قابل مجازات، سزاپذیر معانی دیگر : قابل تنبیه، تنبیه پذیر، سزاوار گوشمالی، قابل کیفر

punishable

punished

punisher

<hr> 1- تنبیه کننده 2- توان فرسا، دشوار، آزار دهنده 3- زیان، صدمه

1- تنبیه کننده 2- توان فرسا، دشوار، آزار دهنده 3- زیان، صدمه

punishing

<hr> معنی : اجر، تنبیه، تادیب، مجازات، گوشمالی، سزا <hr> معانی دیگر : کوبکاری، پادافراه، دژپاداش، کیفر، جزا، عقوبت، مکافات، قصاص، رفتار خشونت آمیز، آزار، آسیب، خسارت، زیان، خرابی

معنی : اجر، تنبیه، تادیب، مجازات، گوشمالی، سزا معانی دیگر : کوبکاری، پادافراه، دژپاداش، کیفر، جزا، عقوبت، مکافات، قصاص، رفتار خشونت آمیز، آزار، آسیب، خسارت، زیان، خرابی

punishment

<hr> معنی : تادیبی، مجازاتی، تنبیهی <hr> معانی دیگر : وابسته به تنبیه و مجازات، جزایی، قصاصی، کیفری، پادافراهی (punitory هم می گویند)، شدید، ستمگرانه، توان فرسا، بازدار، جزائی، سیاست امیز، متضمن مجازات

معنی : تادیبی، مجازاتی، تنبیهی معانی دیگر : وابسته به تنبیه و مجازات، جزایی، قصاصی، کیفری، پادافراهی (punitory هم می گویند)، شدید، ستمگرانه، توان فرسا، بازدار، جزائی، سیاست امیز، متضمن مجازات

punitive

<hr> جرایم کیفری، جرایم تنبیهی (exemplary damages هم می گویند)

جرایم کیفری، جرایم تنبیهی (exemplary damages هم می گویند)

punitive damages

<hr> (نام سرزمینی در شمال شرقی پاکستان و شمال غربی هند) پنجاب

(نام سرزمینی در شمال شرقی پاکستان و شمال غربی هند) پنجاب

واژه های حرف "p" - جملات نمونه