جملات نمونه

<hr> معنی : تند، چابک، سریع، سریع السیر، تندرو <hr> معانی دیگر : تیزگام، تیز تاز، (معمولا جمع) رود یا نهر تند، تند آب، آب شیب، ترابری سریع السیر (با ترن یا ماشین)، پرشیب، سریع العمل

معنی : تند، چابک، سریع، سریع السیر، تندرو معانی دیگر : تیزگام، تیز تاز، (معمولا جمع) رود یا نهر تند، تند آب، آب شیب، ترابری سریع السیر (با ترن یا ماشین)، پرشیب، سریع العمل

rapid

rapid eye movement

rapid prototyping

rapid-fire

<hr> معنی : سرعت، تندی <hr> معانی دیگر : سرعت، تندی

معنی : سرعت، تندی معانی دیگر : سرعت، تندی

rapidity

<hr> معنی : سریعا <hr> معانی دیگر : تند، بسرعت

معنی : سریعا معانی دیگر : تند، بسرعت

rapidly

rapidness

rapids

<hr> معنی : سخمه، شمشیر دودم <hr> معانی دیگر : شمشیر (باریک و نوک تیز ویژه ی شمشیر بازی)، سخمه زنی

معنی : سخمه، شمشیر دودم معانی دیگر : شمشیر (باریک و نوک تیز ویژه ی شمشیر بازی)، سخمه زنی

rapier

<hr> معنی : ربایش، دستبرد، غارت <hr> معانی دیگر : زدن و بردن (مال مردم)، چپو، چپاول، زد و برد، غصب، غارت کردن

معنی : ربایش، دستبرد، غارت معانی دیگر : زدن و بردن (مال مردم)، چپو، چپاول، زد و برد، غصب، غارت کردن

rapine

<hr> معنی : غاصب، ستمگر، مرتکب زنای بعنف <hr> معانی دیگر : زناکننده به عنف، تجاوز کار جنسی

معنی : غاصب، ستمگر، مرتکب زنای بعنف معانی دیگر : زناکننده به عنف، تجاوز کار جنسی

rapist

<hr> (کوهنوردی)، فرود با طناب، راپل

(کوهنوردی)، فرود با طناب، راپل

rappel

<hr> (برای در زدن) چکش، وسیله ی دق الباب، دق الباب کننده، صدای تق تق کننده

(برای در زدن) چکش، وسیله ی دق الباب، دق الباب کننده، صدای تق تق کننده

rapper

<hr> روانشناسى : ضربه زدن

rapping

<hr> معنی : توافق، نسبت، ربط، مناسبت <hr> معانی دیگر : حسن تفاهم، نیک آمیزی، سازگاری، رابطه ی دوستانه

معنی : توافق، نسبت، ربط، مناسبت معانی دیگر : حسن تفاهم، نیک آمیزی، سازگاری، رابطه ی دوستانه

rapport

<hr> (در جلسات و گردهمایی ها) گزارش دهنده

(در جلسات و گردهمایی ها) گزارش دهنده

rapporteur

<hr> معنی : نزدیکی، ایجاد روابط حسنه، تمایل بدوستی <hr> معانی دیگر : آشتی، دوباره دوستی، دوستی مجدد

معنی : نزدیکی، ایجاد روابط حسنه، تمایل بدوستی معانی دیگر : آشتی، دوباره دوستی، دوستی مجدد

rapprochement

<hr> معنی : ربودهشده، برده شده <hr> معانی دیگر : شیفته، شیدا، مفتون، مسحور، مجذوب، معطوف، (مطالعه یا تفکر و غیره) مغروق، غرق، درخلسه

معنی : ربودهشده، برده شده معانی دیگر : شیفته، شیدا، مفتون، مسحور، مجذوب، معطوف، (مطالعه یا تفکر و غیره) مغروق، غرق، درخلسه

rapt

<hr> معنی : رباینده، دزد، جانور شکاری، بچه دزد <hr> معانی دیگر : دزد، بچه دزد، رباینده، جانور شکاری

معنی : رباینده، دزد، جانور شکاری، بچه دزد معانی دیگر : دزد، بچه دزد، رباینده، جانور شکاری

raptor

<hr> معنی : ژیان، لازم برای شکار <hr> معانی دیگر : مناسب برای چنگ زدن و گرفتن طعمه، گیرشگر، (به ویژه پرنده) شکاری، شکارگر، درنده، گیرشگر raptorial claws چنگالهای شکارگر

معنی : ژیان، لازم برای شکار معانی دیگر : مناسب برای چنگ زدن و گرفتن طعمه، گیرشگر، (به ویژه پرنده) شکاری، شکارگر، درنده، گیرشگر raptorial claws چنگالهای شکارگر

raptorial

<hr> معنی : ربایش، حیرت، جذبه، شور، خلسه، شعف و خلسه روحانی، حالت جذب و انجذاب، وجد روحانی، از خود بیخودی، بوجد اوردن، از خود بیخود کردن <hr> معانی دیگر : (در اثر عشق یا شادی یا ایمان) از خود بیخودی، مسحوری، شیدایی، (نادر) در خلسه فرو بردن، مسحور کردن، شیدا کردن

معنی : ربایش، حیرت، جذبه، شور، خلسه، شعف و خلسه روحانی، حالت جذب و انجذاب، وجد روحانی، از خود بیخودی، بوجد اوردن، از خود بیخود کردن معانی دیگر : (در اثر عشق یا شادی یا ایمان) از خود بیخودی، مسحوری، شیدایی، (نادر) در خلسه فرو بردن، مسحور کردن، شیدا کردن

rapture

<hr> معنی : هیجان انگیز، دارای شور و شعف <hr> معانی دیگر : دارای شور و شعف، هیجان انگیز

معنی : هیجان انگیز، دارای شور و شعف معانی دیگر : دارای شور و شعف، هیجان انگیز

rapturous

<hr> از روی وجدیا جذبه، با حالت بیخودی، با شعف زیاد

از روی وجدیا جذبه، با حالت بیخودی، با شعف زیاد

rapturously

<hr> معنی : غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب <hr> معانی دیگر : دیر یاب، تنگیاب، بسیار خوب، عالی، استثنایی، بی نظیر، کم سان، کم مانند، کم چگالی، ناچگال، کم تراکم، (مهجور) پراکنده، (به ویژه در مورد گوشت) نیم خام، نیم پز، (آمریکا- عامیانه) مشتاق بودن، خواهان بودن، (محلی) رجوع شود به: rear

معنی : غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب معانی دیگر : دیر یاب، تنگیاب، بسیار خوب، عالی، استثنایی، بی نظیر، کم سان، کم مانند، کم چگالی، ناچگال، کم تراکم، (مهجور) پراکنده، (به ویژه در مورد گوشت) نیم خام، نیم پز، (آمریکا- عامیانه) مشتاق بودن، خواهان بودن، (محلی) رجوع شود به: rear

rare

<hr> معنی : ترقیق <hr> معانی دیگر : rarefactional ترقیق

معنی : ترقیق معانی دیگر : rarefactional ترقیق

rarefaction

rarefied

<hr> معنی : تصفیه کردن، رقیق کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه هوا) رقیق کردن یا شدن، کم چگالی کردن یا شدن، کم تراکم کردن یا شدن، مهذب کردن، والا کردن، عالی کردن، rarify رقیق کردن، منبسط کردن

معنی : تصفیه کردن، رقیق کردن معانی دیگر : (به ویژه هوا) رقیق کردن یا شدن، کم چگالی کردن یا شدن، کم تراکم کردن یا شدن، مهذب کردن، والا کردن، عالی کردن، rarify رقیق کردن، منبسط کردن

rarefy

<hr> معنی : بندرت، ندرتا <hr> معانی دیگر : به ندرت، گهگاه، کم، به طور زیبا یا عالی، به طور کم نظیر، کم سان، استثنایی، کمتر، ندرت، استثنائی، بطورفوق العاده، با مهارت کمیاب

معنی : بندرت، ندرتا معانی دیگر : به ندرت، گهگاه، کم، به طور زیبا یا عالی، به طور کم نظیر، کم سان، استثنایی، کمتر، ندرت، استثنائی، بطورفوق العاده، با مهارت کمیاب

rarely

rareness

<hr> معنی : مشتاق <hr> معانی دیگر : پر از اشتیاق

معنی : مشتاق معانی دیگر : پر از اشتیاق

raring

<hr> معنی : تحفه، کمی، کمیابی، ندرت، نایابی، چیز کمیاب، نادره <hr> معانی دیگر : نادر بودن، دیریابی، تنگیابی، هر چیز پر قیمت ( به خاطر کمیابی)، تانسوخ، چیز نادر

معنی : تحفه، کمی، کمیابی، ندرت، نایابی، چیز کمیاب، نادره معانی دیگر : نادر بودن، دیریابی، تنگیابی، هر چیز پر قیمت ( به خاطر کمیابی)، تانسوخ، چیز نادر

rarity

<hr> معنی : شخص پست، ادم حقه باز، ادم رذل <hr> معانی دیگر : آدم رذل، سفله، ناکس، بی شرف، نابکار، (به شوخی - خطاب به بچه یا دوست) شیطون، زنکه، مردکه، ناقلا، تخس، بدجنس، (قدیمی) عامی، جزو توده ی مردم، پست فطرت

معنی : شخص پست، ادم حقه باز، ادم رذل معانی دیگر : آدم رذل، سفله، ناکس، بی شرف، نابکار، (به شوخی - خطاب به بچه یا دوست) شیطون، زنکه، مردکه، ناقلا، تخس، بدجنس، (قدیمی) عامی، جزو توده ی مردم، پست فطرت

rascal

<hr> رذل مانند، بی شرفانه، نابکارانه، سفله، از روی پستی

رذل مانند، بی شرفانه، نابکارانه، سفله، از روی پستی

rascally

<hr> معنی : محو کردن، تراشیدن، خراشیدن، له کردن، ستردن، با خاک یکسان کردن، خراش دادن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: raze، بریدن، مسطح کردن

معنی : محو کردن، تراشیدن، خراشیدن، له کردن، ستردن، با خاک یکسان کردن، خراش دادن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: raze، بریدن، مسطح کردن

rase

<hr> معنی : دانه، جوش، محل خارش یا تحریک روی پوست، تند، بی پروا، عجول، بی احتیاط <hr> معانی دیگر : (حرف یا عمل) شتابزده، نسنجیده، عجولانه، بی ملاحظه، کهیر، بثور پوستی، جوش (skin rash هم می گویند)، اگزما، (ناگهانی) وفور، زیادتی، سیل، موج

معنی : دانه، جوش، محل خارش یا تحریک روی پوست، تند، بی پروا، عجول، بی احتیاط معانی دیگر : (حرف یا عمل) شتابزده، نسنجیده، عجولانه، بی ملاحظه، کهیر، بثور پوستی، جوش (skin rash هم می گویند)، اگزما، (ناگهانی) وفور، زیادتی، سیل، موج

rash

<hr> معنی : قسمت، ورقه نازک گوشت سرخ کردنی <hr> معانی دیگر : لایه ی نازک گوشت خوک (bacon)، ورقه نازک گوشت سر&nbsp; کردنی

معنی : قسمت، ورقه نازک گوشت سرخ کردنی معانی دیگر : لایه ی نازک گوشت خوک (bacon)، ورقه نازک گوشت سر کردنی

rasher

<hr> تند، از روی بی ملاحظگی، بی پروائی، شتابکاری، دلبازی

تند، از روی بی ملاحظگی، بی پروائی، شتابکاری، دلبازی

rashly

<hr> تندی، بی ملاحظگی، بی پروایی، شتا بکاری

تندی، بی ملاحظگی، بی پروایی، شتا بکاری

rashness

<hr> معنی : سوهان، صدای سوهان، سوهان پهن، با صدای سوهان گوش را ازردن، سوهان زدن، تراش دادن <hr> معانی دیگر : صدای خشن و گوشخراش (مثل صدای سوهان)، خرت خرت، قر قر، قارت قارت، چوب سایی کردن، خراشاندن، ساییدن، (گوش یا اعصاب و غیره) آزردن، با صدای گوشخراش گفتن، صدای خشن درآوردن، خرت خرت کردن، سوهان چوب، سوهان دانه دار، چوب ساب (به سوهان معمولی که شیارهای موازی دارد می گویند: file)

معنی : سوهان، صدای سوهان، سوهان پهن، با صدای سوهان گوش را ازردن، سوهان زدن، تراش دادن معانی دیگر : صدای خشن و گوشخراش (مثل صدای سوهان)، خرت خرت، قر قر، قارت قارت، چوب سایی کردن، خراشاندن، ساییدن، (گوش یا اعصاب و غیره) آزردن، با صدای گوشخراش گفتن، صدای خشن درآوردن، خرت خرت کردن، سوهان چوب، سوهان دانه

rasp

<hr> معنی : تمشک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) تمشک سیاه، توت زمینی(جنس rubus از خانواده ی rose)، میوه ی توت مانند این گیاه

معنی : تمشک معانی دیگر : (گیاه شناسی) تمشک سیاه، توت زمینی(جنس rubus از خانواده ی rose)، میوه ی توت مانند این گیاه

raspberry

rasping

<hr> راسپوتین (روحانی و سیاست باز روسی)

راسپوتین (روحانی و سیاست باز روسی)

rasputin

<hr> گوشخراش، اعصاب خردکن، آزارآور، دارای صدای گوش خراش

گوشخراش، اعصاب خردکن، آزارآور، دارای صدای گوش خراش

raspy

rasta

<hr> (کشور جامائیکا) فرقه ی راستافار (rasta هم می گویند)

(کشور جامائیکا) فرقه ی راستافار (rasta هم می گویند)

rastafarian

<hr> معنی : محل تصویر <hr> معانی دیگر : (تلویزیون) خطوط موازی (که در غیاب تصویر روی صفحه دیده می شوند)

معنی : محل تصویر معانی دیگر : (تلویزیون) خطوط موازی (که در غیاب تصویر روی صفحه دیده می شوند)

raster

<hr> معنی : میهن فروش، موش صحرایی، موش، ادم موش صفت، دسته خود را ترک کردن، کشتن، موش گرفتن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) خرموش، موش صحرایی(تیره های muridae و cricetidae که از موش خانگی یا mouse بزرگترند)، (خودمانی) آدم بدجنس و پنهانکار، نابکار، سفله، (خودمانی) خبرکش، جاسوس، خائن، اعتصاب شکن (کارگری که برخلاف دوستان اعتصابی خود سر کار حاضر می شود)، (خودمانی - مثل موشی که کشتی در حال غرق را ترک می کند) دوستان یا هم - مرامان خود را ترک کردن، ناروزدن، خیانت کردن، رفیق نیمه راه بودن، خبر کشی کردن، جاسوسی کردن، گیسوی خود را پف دار کردن، پف انداختن، وزدار کردن

معنی : میهن فروش، موش صحرایی، موش، ادم موش صفت، دسته خود را ترک کردن، کشتن، موش گرفتن معانی دیگر : (جانورشناسی) خرموش، موش صحرایی(تیره های muridae و cricetidae که از موش خانگی یا mouse بزرگترند)، (خودمانی) آدم بدجنس و پنهانکار، نابکار، سفله، (خودمانی) خبرکش، جاسوس، خائن، اعتصاب شکن (کارگری که برخلاف

واژه های حرف "r" - جملات نمونه