جملات نمونه

<hr> (این کار: به دست آوردن محصول رقیب و واگشایی و تقلید آن و تولید کالای مشابه) مهندسی وارون

(این کار: به دست آوردن محصول رقیب و واگشایی و تقلید آن و تولید کالای مشابه) مهندسی وارون

reverse engineering

reversed

reversely

<hr> نق­ پذیری، امکان برگشت

نق­ پذیری، امکان برگشت

reversibility

<hr> معنی : دو رو، برگرداندنی، برگشت پذیر، پشت و رو کردنی، لغو کردنی، قابل نقض <hr> معانی دیگر : وارون پذیر

معنی : دو رو، برگرداندنی، برگشت پذیر، پشت و رو کردنی، لغو کردنی، قابل نقض معانی دیگر : وارون پذیر

reversible

reversibly

<hr> معنی : عود، رجوع، ترجمه مجدد، برگشتگی بعقب <hr> معانی دیگر : برگشت، وارون روی، وارون گردی، حرکت معکوس، بازگشت، عودت، رجعت، پسگشت، (زیست شناسی) تباردیسی (رجوع شود به: atavism)

معنی : عود، رجوع، ترجمه مجدد، برگشتگی بعقب معانی دیگر : برگشت، وارون روی، وارون گردی، حرکت معکوس، بازگشت، عودت، رجعت، پسگشت، (زیست شناسی) تباردیسی (رجوع شود به: atavism)

reversion

<hr> معنی : برگشت، اعاده دادن، رجوع کردن، برگشتن <hr> معانی دیگر : (به عادات یا ویژگی ها یا اندیشه ها یا طرز حرف زدن و غیره ی گذشته) برگشتن، پسگشت کردن، رجعت کردن، (زیست شناسی - دارای ویژگی های اجداد دوردست شدن) تباردیس شدن، (حقوق) رجعت مجدد دارایی به شخص یا ورثه ی او، برگشته آیین، کسی که به دین اولیه ی خود برمی گردد

معنی : برگشت، اعاده دادن، رجوع کردن، برگشتن معانی دیگر : (به عادات یا ویژگی ها یا اندیشه ها یا طرز حرف زدن و غیره ی گذشته) برگشتن، پسگشت کردن، رجعت کردن، (زیست شناسی - دارای ویژگی های اجداد دوردست شدن) تباردیس شدن، (حقوق) رجعت مجدد دارایی به شخص یا ورثه ی او، برگشته آیین، کسی که به دین اولیه ی خود ب

revert

<hr> رجوع شود به: reverie، reverie خیال واهی، خیال خام

رجوع شود به: reverie، reverie خیال واهی، خیال خام

revery

<hr> معنی : روکش کردن، دوباره گماشتن، جامه روحانی پوشیدن <hr> معانی دیگر : دوباره دارای منصب (یا مقام یا اختیار و غیره) کردن، بازگماشتن، دوباره منصوب کردن، دوباره مالک (چیزی) کردن، پس دادن، رجوع شود به: reinstate

معنی : روکش کردن، دوباره گماشتن، جامه روحانی پوشیدن معانی دیگر : دوباره دارای منصب (یا مقام یا اختیار و غیره) کردن، بازگماشتن، دوباره منصوب کردن، دوباره مالک (چیزی) کردن، پس دادن، رجوع شود به: reinstate

revest

<hr> معنی : پوشش، سنگ چینی <hr> معانی دیگر : (راه و ساختمان) دیوار پشت بند، سنگچین، دیوار حایل، سنگ دیوار، دیوار کیسه شنی، رجوع شود به: retaining wall

معنی : پوشش، سنگ چینی معانی دیگر : (راه و ساختمان) دیوار پشت بند، سنگچین، دیوار حایل، سنگ دیوار، دیوار کیسه شنی، رجوع شود به: retaining wall

revetment

<hr> معنی : خلاصه، رژه، عقیده، مرور، مجله، بازدید، نشریه، تجدید نظر، دوره کردن، سان دیدن، مقالات انتقادی نوشتن، مرور کردن، بازدید کردن، انتقاد کردن <hr> معانی دیگر : (دوباره) بررسی کردن، از مدنظر گذراندن، بازنگری کردن، بررسی، مطالعه، بازبین، بازبینی، مورد بازدید قرار دادن، وادیدن، نقد (ادبی یا هنری و غیره)، نقد کردن، هنرسنجی کردن (به ویژه در روزنامه یا مجله)، (حقوق) تجدید نظر، بازبینی قضایی کردن، تجدید نظر کردن، (مجله ای که بیشتر مقالات آن در باب هنر سنجی است) نقدنامه، مجله ی هنرسنجی، پس نگری، نگاه به گذشته، گذشته نگری، پسنگری کردن، رجوع شود به: revue، (نادر) دوباره نگاه کردن

معنی : خلاصه، رژه، عقیده، مرور، مجله، بازدید، نشریه، تجدید نظر، دوره کردن، سان دیدن، مقالات انتقادی نوشتن، مرور کردن، بازدید کردن، انتقاد کردن معانی دیگر : (دوباره) بررسی کردن، از مدنظر گذراندن، بازنگری کردن، بررسی، مطالعه، بازبین، بازبینی، مورد بازدید قرار دادن، وادیدن، نقد (ادبی یا هنری و غیره)، ن

review

reviewable

<hr> معنی : بازبین، منقد ادبی، بازبین گر <hr> معانی دیگر : نقدگر (به ویژه نقدگر آثار معاصر در مجلات و روزنامه ها)، منتقد، هنرسنج

معنی : بازبین، منقد ادبی، بازبین گر معانی دیگر : نقدگر (به ویژه نقدگر آثار معاصر در مجلات و روزنامه ها)، منتقد، هنرسنج

reviewer

<hr> معنی : ناسزا گفتن، فحش دادن ناسزا <hr> معانی دیگر : ناسزا گفتن یا نوشتن، دشنام دادن، تکذیب و تحقیر کردن

معنی : ناسزا گفتن، فحش دادن ناسزا معانی دیگر : ناسزا گفتن یا نوشتن، دشنام دادن، تکذیب و تحقیر کردن

revile

<hr> معنی : مرور، تجدید نظر <hr> معانی دیگر : مرور، تجدید نظر

معنی : مرور، تجدید نظر معانی دیگر : مرور، تجدید نظر

revisal

<hr> معنی : اصلاح کردن، تفتیش کردن، تجدید نظر کردن، دوباره چاپ کردن، اصلاح نمودن، حک و اصلاح کردن <hr> معانی دیگر : (با دقت خواندن و) اصلاح کردن، بازبینی کردن، بازنویسی کردن، بازپیرایی کردن، باز ویراستن، تغییر دادن، تعدیل کردن، رجوع شود به: revision، (چاپ) نمونه ی غلطگیری شده

معنی : اصلاح کردن، تفتیش کردن، تجدید نظر کردن، دوباره چاپ کردن، اصلاح نمودن، حک و اصلاح کردن معانی دیگر : (با دقت خواندن و) اصلاح کردن، بازبینی کردن، بازنویسی کردن، بازپیرایی کردن، باز ویراستن، تغییر دادن، تعدیل کردن، رجوع شود به: revision، (چاپ) نمونه ی غلطگیری شده

revise

<hr> معنی : تجدید نظر شده <hr> معانی دیگر : تجدید نظر شده

معنی : تجدید نظر شده معانی دیگر : تجدید نظر شده

revised

<hr> تجدید نظر کرده، اصلاح کننده، هیئت تجدید کنندگان ترجمه کتاب مقدس

تجدید نظر کرده، اصلاح کننده، هیئت تجدید کنندگان ترجمه کتاب مقدس

reviser

<hr> معنی : اصلاح، باز بینی، مرور، بازدید، چاپ تازه، چاپ اصلاح شده، تجدید نظر، رسیدگی ثانوی <hr> معانی دیگر : بازنگری، بررسی (مجدد)، اصلاح (به ویژه متن یا قانون یا حکم)، باز ویرایی، ویراستاری مجدد، (متن یا کتاب و غیره) نسخه ی تجدیدنظر شده (باز ویراسته)

معنی : اصلاح، باز بینی، مرور، بازدید، چاپ تازه، چاپ اصلاح شده، تجدید نظر، رسیدگی ثانوی معانی دیگر : بازنگری، بررسی (مجدد)، اصلاح (به ویژه متن یا قانون یا حکم)، باز ویرایی، ویراستاری مجدد، (متن یا کتاب و غیره) نسخه ی تجدیدنظر شده (باز ویراسته)

revision

revisionary

<hr> تجدید نظر طلبى قانون ـ فقه : روش فکرى ادوارد برنشتاین المانى که ابتدا پیرو مارکس بود ولى بعدا "دکترین فوق را که مبتنى است بر اصلاح سیستم انقلابى مارکس و اعتقاد به این که سوسیالیسم از طریق تکامل تدریجى مى تواند جهانگیر شود ابداع کرد

تجدید نظر طلبى قانون ـ فقه : روش فکرى ادوارد برنشتاین المانى که ابتدا پیرو مارکس بود ولى بعدا "دکترین فوق را که مبتنى است بر اصلاح سیستم انقلابى مارکس و اعتقاد به این که سوسیالیسم از طریق تکامل تدریجى مى تواند جهانگیر شود ابداع کرد

revisionism

<hr> تجدید نظرطلب، بازبین گرای، بازبینگرای تجدید نظر طلبانه

تجدید نظرطلب، بازبین گرای، بازبینگرای تجدید نظر طلبانه

revisionist

<hr> معنی : بازدید کردن، دوباره ملاقات کردن <hr> معانی دیگر : ملاقات مجدد

معنی : بازدید کردن، دوباره ملاقات کردن معانی دیگر : ملاقات مجدد

revisit

<hr> معنی : اصلاحی، تصحیصی <hr> معانی دیگر : وابسته به بازبینی (تجدید نظر)، بازبین گر

معنی : اصلاحی، تصحیصی معانی دیگر : وابسته به بازبینی (تجدید نظر)، بازبین گر

revisory

revitalisation

revitalise

<hr> معنی : تجدید حیات <hr> معانی دیگر : تجدید حیات

معنی : تجدید حیات معانی دیگر : تجدید حیات

revitalization

<hr> معنی : باز زنده ساختن، قدرت و زندگی تازه دادن <hr> معانی دیگر : احیا کردن، نونیرو کردن، نوجان کردن، باز پویا کردن، قدرت و زندگی تازه دادن به

معنی : باز زنده ساختن، قدرت و زندگی تازه دادن معانی دیگر : احیا کردن، نونیرو کردن، نوجان کردن، باز پویا کردن، قدرت و زندگی تازه دادن به

revitalize

<hr> معنی : تقویت، تجدید، تمدید، احیا، استقرار مجدد <hr> معانی دیگر : نوجانی، جان تازه، نیروی تازه، تجدید قوا، تجدید حیات، رواج مجدد، نورواجی، از نو باب شدن، جانبخشی، نوشکوفی، جلسه ی مذهبی، گردهمایی دینی، (حقوق) تجدید اعتبار یا قانونی بودن، تایید حکم دادگاه

معنی : تقویت، تجدید، تمدید، احیا، استقرار مجدد معانی دیگر : نوجانی، جان تازه، نیروی تازه، تجدید قوا، تجدید حیات، رواج مجدد، نورواجی، از نو باب شدن، جانبخشی، نوشکوفی، جلسه ی مذهبی، گردهمایی دینی، (حقوق) تجدید اعتبار یا قانونی بودن، تایید حکم دادگاه

revival

<hr> گذشته گرایی، میل به احیای رسوم و روش های گذشته، اصالت احیا مذهب، اصول بیداری مذهبی

گذشته گرایی، میل به احیای رسوم و روش های گذشته، اصالت احیا مذهب، اصول بیداری مذهبی

revivalism

<hr> معنی : طرفدار احیای مذهبی <hr> معانی دیگر : احیاگرای مذهبی، برگزار کننده ی جلسات دینی

معنی : طرفدار احیای مذهبی معانی دیگر : احیاگرای مذهبی، برگزار کننده ی جلسات دینی

revivalist

<hr> معنی : بهوش اوردن، بهوش امدن، زنده شدن، احیا کردن، احیا شدن، دوباره دایر شدن، دوباره رواج پیدا کردن، نیروی تازه دادن، باز جان بخشیدن <hr> معانی دیگر : (دوباره) زنده کردن، نوجان کردن، جانبخشی کردن، تازه شدن یا کردن، (دوباره) رواج دادن، نورواج کردن، نوشکوف کردن، دوباره شکوفا کردن، رونق مجدد دادن، به یاد آوردن، به خاطر آوردن، در خاطر مرور دادن، (از بیهوشی) به هوش آمدن

معنی : بهوش اوردن، بهوش امدن، زنده شدن، احیا کردن، احیا شدن، دوباره دایر شدن، دوباره رواج پیدا کردن، نیروی تازه دادن، باز جان بخشیدن معانی دیگر : (دوباره) زنده کردن، نوجان کردن، جانبخشی کردن، تازه شدن یا کردن، (دوباره) رواج دادن، نورواج کردن، نوشکوف کردن، دوباره شکوفا کردن، رونق مجدد دادن، به یاد آو

revive

<hr> معنی : احیا کننده، تجدید حیات کننده، بهوش اورنده <hr> معانی دیگر : احیا کننده، تجدید حیات کننده، بهوش اورنده

معنی : احیا کننده، تجدید حیات کننده، بهوش اورنده معانی دیگر : احیا کننده، تجدید حیات کننده، بهوش اورنده

reviver

<hr> معنی : بهوش اوردن، تجدید حیات، باز جان بخشی، رونق تازه <hr> معانی دیگر : باز جان بخشی، تجدید حیات، رونق تازه، بهوش اوردن

معنی : بهوش اوردن، تجدید حیات، باز جان بخشی، رونق تازه معانی دیگر : باز جان بخشی، تجدید حیات، رونق تازه، بهوش اوردن

revivification

<hr> معنی : بهوش اوردن، نیروی تازه دادن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: revive

معنی : بهوش اوردن، نیروی تازه دادن معانی دیگر : رجوع شود به: revive

revivify

<hr> قانون ـ فقه : وصول مطالبات سوخت شده

قانون ـ فقه : وصول مطالبات سوخت شده

reviving

<hr> معنی : قابل فسخ، ابطال پذیر <hr> معانی دیگر : فسخ شدنی یا کردنی، باطل کردنی، الغاپذیر، قابل فس

معنی : قابل فسخ، ابطال پذیر معانی دیگر : فسخ شدنی یا کردنی، باطل کردنی، الغاپذیر، قابل فس

revocable

<hr> معنی : لغو، فسخ، باطل سازی، برگردانی، الغا <hr> معانی دیگر : ابطال، ناهوده سازی، ناهودگی

معنی : لغو، فسخ، باطل سازی، برگردانی، الغا معانی دیگر : ابطال، ناهوده سازی، ناهودگی

revocation

<hr> معنی : ابطال، الغا، لغو کردن <hr> معانی دیگر : (قانون یا گواهینامه و غیره) باطل کردن، الغا کردن، ناارج کردن، ناهوده کردن، فسخ کردن، به هم زدن، مانع شدن

معنی : ابطال، الغا، لغو کردن معانی دیگر : (قانون یا گواهینامه و غیره) باطل کردن، الغا کردن، ناارج کردن، ناهوده کردن، فسخ کردن، به هم زدن، مانع شدن

revoke

<hr> معنی : بهم خوردگی، طغیان، شورش، انقلاب، شوریدن، شورش یا طغیان کردن، اظهار تنفر کردن <hr> معانی دیگر : برمخ، عصیان، سرپیچی، آشوب، شورش کردن، طغیان کردن، عصیان کردن، نافرمانی کردن، برمخیدن، منزجر کردن، متنفر کردن، بیزار کردن، دلزده کردن، (سخت) روی گردان کردن، به چندش آوردن، منزجر بودن، بیزار بودن، دلزده بودن، روی گردان شدن (از)، چندش گرفتن

معنی : بهم خوردگی، طغیان، شورش، انقلاب، شوریدن، شورش یا طغیان کردن، اظهار تنفر کردن معانی دیگر : برمخ، عصیان، سرپیچی، آشوب، شورش کردن، طغیان کردن، عصیان کردن، نافرمانی کردن، برمخیدن، منزجر کردن، متنفر کردن، بیزار کردن، دلزده کردن، (سخت) روی گردان کردن، به چندش آوردن، منزجر بودن، بیزار بودن، دلزده بو

revolt

<hr> در حال شورش، شورشی، بهم زننده، منقلب کننده، دل بهم زدن، تنفرور

در حال شورش، شورشی، بهم زننده، منقلب کننده، دل بهم زدن، تنفرور

revolting

<hr> معنی : گردش، اشوب، دور، دوران، چرخش، شورش، انقلاب، دوران کامل، حرکت انقلابی، دور موتور، واگشت <hr> معانی دیگر : تغییر اساسی، دگرگونی بنیادین، تحول، فرگرد، نقطه ی عطف، (نجوم) گردش، زمان گردش، چرخش (به دور محور)، دور (rotation هم می گویند)

معنی : گردش، اشوب، دور، دوران، چرخش، شورش، انقلاب، دوران کامل، حرکت انقلابی، دور موتور، واگشت معانی دیگر : تغییر اساسی، دگرگونی بنیادین، تحول، فرگرد، نقطه ی عطف، (نجوم) گردش، زمان گردش، چرخش (به دور محور)، دور (rotation هم می گویند)

revolution

<hr> معنی : چرخشی، انقلابی، انقلاب اور <hr> معانی دیگر : واگشتی، تحول آور، فرگردی، بنیادین، (r بزرگ) وابسته به انقلاب (استقلال) آمریکا، گردشی

معنی : چرخشی، انقلابی، انقلاب اور معانی دیگر : واگشتی، تحول آور، فرگردی، بنیادین، (r بزرگ) وابسته به انقلاب (استقلال) آمریکا، گردشی

revolutionary

revolutionise

<hr> معنی : پیشوای انقلاب، واگشتگر، انقلابی <hr> معانی دیگر : انقلاب طلب، واگشتگرای، طرفدار انقلاب، جزو انقلابیون

معنی : پیشوای انقلاب، واگشتگر، انقلابی معانی دیگر : انقلاب طلب، واگشتگرای، طرفدار انقلاب، جزو انقلابیون

revolutionist

<hr> معنی : انقلابی کردن، تغییرات اساسی دادن <hr> معانی دیگر : (کاملا) دگرگون کردن، متحول کردن، واگشته کردن

معنی : انقلابی کردن، تغییرات اساسی دادن معانی دیگر : (کاملا) دگرگون کردن، متحول کردن، واگشته کردن

revolutionize

<hr> معنی : تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن <hr> معانی دیگر : (به دور محور) چرخیدن، گشتن، دورگشتن، چرخ زدن، مورد تفکر قرار دادن، در فکر پروراندن، تامل کردن

معنی : تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن معانی دیگر : (به دور محور) چرخیدن، گشتن، دورگشتن، چرخ زدن، مورد تفکر قرار دادن، در فکر پروراندن، تامل کردن

واژه های حرف "r" - جملات نمونه