جملات نمونه

roots

<hr> معنی : اصل، ساقه زیر زمینی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، رجوع شود به: rhizome، منبع

معنی : اصل، ساقه زیر زمینی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، رجوع شود به: rhizome، منبع

rootstock

<hr> معنی : ریسمان، طناب، رسن، ریسمان بادبان کشی، با طناب بستن، بشکل طناب درامدن <hr> معانی دیگر : بند، کمند، کمند انداختن، با کمند گرفتن، رشته، به نخ کشیده، طناب پیچ کردن، (معمولا با: off یا in یا out - با طناب یا نرده ی طنابی) جدا کردن، محصور کردن، مرزنمایی کردن، رشته رشته و چسبناک شدن، (جمع) نرده ی رینگ مشت زنی، نرده ی طنابی، طناب دار، گره طناب دار، (با: the) اعدام از طریق حلق آویزی، به دار زنی، (به ویژه در شراب و سرکه) درد طناب مانند و شناور، (به ویژه کوهنوردان را) با طناب به هم وصل کردن، به هم بستن، افسار، پالهنگ، دوال

معنی : ریسمان، طناب، رسن، ریسمان بادبان کشی، با طناب بستن، بشکل طناب درامدن معانی دیگر : بند، کمند، کمند انداختن، با کمند گرفتن، رشته، به نخ کشیده، طناب پیچ کردن، (معمولا با: off یا in یا out - با طناب یا نرده ی طنابی) جدا کردن، محصور کردن، مرزنمایی کردن، رشته رشته و چسبناک شدن، (جمع) نرده ی رینگ مش

rope

<hr> 1- با کمند گرفتن 2- (خودمانی) با شیره مالی یا حیله به کاری واداشتن

1- با کمند گرفتن 2- (خودمانی) با شیره مالی یا حیله به کاری واداشتن

rope in

rope ladder

ropes

ropeway

ropey

<hr> معنی : طنابی شکل <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) بد، پست، قراضه، تبدیل شونده به رشته های چسبناک، چسبناک شونده، طناب مانند، دوال سان

معنی : طنابی شکل معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) بد، پست، قراضه، تبدیل شونده به رشته های چسبناک، چسبناک شونده، طناب مانند، دوال سان

ropy

<hr> (نوعی بازی با گوی های چوبی و چوگان های چکش مانند) روک

(نوعی بازی با گوی های چوبی و چوگان های چکش مانند) روک

roque

rorschach

<hr> (روان شناسی) آزمون رورشاخ (تعبیر لکه های جوهر)

(روان شناسی) آزمون رورشاخ (تعبیر لکه های جوهر)

rorschach test

rosa

rosa parks

rosacea

<hr> معنی : تسبیح، گلستان، ذکر با تسبیح <hr> معانی دیگر : (مذهب کاتولیک - تسبیح پنجاه دانه ای که هر ده دانه ی آن به یک دانه ی بزرگتر ختم می شود و معمولا به صلیب کوچکی وصل است و با آن دعا ذکر می کنند) روزاری

معنی : تسبیح، گلستان، ذکر با تسبیح معانی دیگر : (مذهب کاتولیک - تسبیح پنجاه دانه ای که هر ده دانه ی آن به یک دانه ی بزرگتر ختم می شود و معمولا به صلیب کوچکی وصل است و با آن دعا ذکر می کنند) روزاری

rosary

<hr> معنی : گل سرخ، رنگ گلی، سرخ کردن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف: rosie)، گل این گیاه، گلرنگ، گلفام، گلگون، خوشبوی، گلبوی، دارای بوی گل محمدی، (از ریشه ی فارسی: ورد)، (گیاه شناسی) رز، گل محمدی (نام دسته ی بزرگی از گل های خوشبو یا بی بو و خاردار از جنس rosa)، (رنگ) سرخ، گلی، قرمز، رجوع شود به: rosette، سر آب پاش، سر شیلنگ (که آب را می افشاند)، آب افشان، سر افشانه، (جواهرسازی) برش الماسی، الماس چند پهلو، برش چند پهلو، (نقشه های جغرافیایی) جهت نما، وابسته به گل محمدی یا رز، وابسته به گل سرخیان (تیره ی rosaceae و راسته ی rosales که دو لپه ای هستند و شامل درخت سیب و هلو و بادام و بته ی توت فرنگی و غیره می شوند)، گلی کردن، قرمز کردن، زمان گذشته ی فعل: rise، سر&nbsp; کردن

معنی : گل سرخ، رنگ گلی، سرخ کردن معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف: rosie)، گل این گیاه، گلرنگ، گلفام، گلگون، خوشبوی، گلبوی، دارای بوی گل محمدی، (از ریشه ی فارسی: ورد)، (گیاه شناسی) رز، گل محمدی (نام دسته ی بزرگی از گل های خوشبو یا بی بو و خاردار از جنس rosa)، (رنگ) سرخ، گلی، قرمز، رجوع شود به: rosett

rose

rose hip

<hr> معنی : لطافت، گلاب <hr> معانی دیگر : گلاب، لطافت، لطیف، احساساتی، گلاب زدن

معنی : لطافت، گلاب معانی دیگر : گلاب، لطافت، لطیف، احساساتی، گلاب زدن

rose water

<hr> معنی : بشاش، گلی، گلگون، خوش بین <hr> معانی دیگر : خوش بینانه، درخشان، سرخ، گلفام، پر گل

معنی : بشاش، گلی، گلگون، خوش بین معانی دیگر : خوش بینانه، درخشان، سرخ، گلفام، پر گل

roseate

<hr> شکوفه ی رز، غنچه ی گل محمدی، گل غنچه، غنچه گل سر، دخترزیبا، غنچه ای

شکوفه ی رز، غنچه ی گل محمدی، گل غنچه، غنچه گل سر، دخترزیبا، غنچه ای

rosebud

<hr> بته گل محمدی یا رز، گل بته، بته گل سر، گلبن

بته گل محمدی یا رز، گل بته، بته گل سر، گلبن

rosebush

<hr> معنی : رزماری، اکلیل کوهی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) اکلیل کوهی (rosmarinus officinalis از خانواده ی mint)، اسم خاص مونث

معنی : رزماری، اکلیل کوهی معانی دیگر : (گیاه شناسی) اکلیل کوهی (rosmarinus officinalis از خانواده ی mint)، اسم خاص مونث

rosemary

roses

<hr> معنی : گل و بوته، گل کاغذی، گل لباس، گل نوار، گل کفش، گوشت قسمت پشت بازوی گاو <hr> معانی دیگر : آذین گلسان، زینت گل مانند، گلسانه (به ویژه آذین ساخته شده از روبان و ریسمان به شکل گل محمدی)، نشان (به صورت گل کاغذی یا روبانی)، (معماری - به ویژه گچ بری یا سنگ تراشی) آذین گلسرخی، (گیاه شناسی) طوقه، گرد خوشه، گرد آذین، طوقی

معنی : گل و بوته، گل کاغذی، گل لباس، گل نوار، گل کفش، گوشت قسمت پشت بازوی گاو معانی دیگر : آذین گلسان، زینت گل مانند، گلسانه (به ویژه آذین ساخته شده از روبان و ریسمان به شکل گل محمدی)، نشان (به صورت گل کاغذی یا روبانی)، (معماری - به ویژه گچ بری یا سنگ تراشی) آذین گلسرخی، (گیاه شناسی) طوقه، گرد خوشه،

rosette

<hr> معنی : چوب بلسان بنفش، نوعی اقاقیای بلند <hr> معانی دیگر : انواع چوب های خوشبو که از درختان استوایی به دست می آیند (به ویژه از درختان جنس dalbergia)

معنی : چوب بلسان بنفش، نوعی اقاقیای بلند معانی دیگر : انواع چوب های خوشبو که از درختان استوایی به دست می آیند (به ویژه از درختان جنس dalbergia)

rosewood

rosh hashanah

<hr> معنی : راتیانه، کلوفون، کلوفون زدن <hr> معانی دیگر : (انگم سخت و شکننده و زرد رنگ که در ساختن صابون و لاک و الکل و جوهر و غیره کاربرد دارد و آن را به آرشه ی ویولن هم می مالند) رزین

معنی : راتیانه، کلوفون، کلوفون زدن معانی دیگر : (انگم سخت و شکننده و زرد رنگ که در ساختن صابون و لاک و الکل و جوهر و غیره کاربرد دارد و آن را به آرشه ی ویولن هم می مالند) رزین

rosin

<hr> گلسانی، گلدیسی، گل مانندی، سرخی بشره

گلسانی، گلدیسی، گل مانندی، سرخی بشره

rosiness

<hr> معنی : پوست درخت <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، خاکروبه، تفاله، پوست کندن

معنی : پوست درخت معانی دیگر : اسم خاص مذکر، خاکروبه، تفاله، پوست کندن

ross

<hr> معنی : صورت، فهرست، سیاهه وظایف، سیاهه نامه ها <hr> معانی دیگر : لیست، (ارتش) فهرست افراد، دفتر شرح مدت خدمت و ماموریت ها، وارد صورت کردن

معنی : صورت، فهرست، سیاهه وظایف، سیاهه نامه ها معانی دیگر : لیست، (ارتش) فهرست افراد، دفتر شرح مدت خدمت و ماموریت ها، وارد صورت کردن

roster

<hr> معنی : نوک دار، منقاری، شاخک دار، وابسته به منبر یا کرسی خطابه <hr> معانی دیگر : دارای تزیینات مشابه منقار کشتی (رجوع شود به: rostrum)

معنی : نوک دار، منقاری، شاخک دار، وابسته به منبر یا کرسی خطابه معانی دیگر : دارای تزیینات مشابه منقار کشتی (رجوع شود به: rostrum)

rostral

<hr> معنی : منقار، پوزه، تاج، منبر، کرسی خطابه <hr> معانی دیگر : سکوی سخنرانی، (روم باستان) پیش آمدگی منقار مانند جلو کشتی جنگی (که با آن به کشتی دشمن می زدند)، (روم باستان) سکوی خطابه در میدان شهر، خطابه، سخنرانی، نطق، سخنرانان

معنی : منقار، پوزه، تاج، منبر، کرسی خطابه معانی دیگر : سکوی سخنرانی، (روم باستان) پیش آمدگی منقار مانند جلو کشتی جنگی (که با آن به کشتی دشمن می زدند)، (روم باستان) سکوی خطابه در میدان شهر، خطابه، سخنرانی، نطق، سخنرانان

rostrum

<hr> معنی : خوشبو، گل دار، گلگون، سرخ، لعل فام، گل پاشیده <hr> معانی دیگر : گلرنگ، گلی، قرمز، گلین، دارای آینده ی درخشان، امیدبخش، درخشان، روشن، خوش بینانه، مانندگل محمدی، رز مانند، گلسان، گلدیس، (قدیمی) گلدار، گل آذین شده، ساخته شده از گل، گلی کردن

معنی : خوشبو، گل دار، گلگون، سرخ، لعل فام، گل پاشیده معانی دیگر : گلرنگ، گلی، قرمز، گلین، دارای آینده ی درخشان، امیدبخش، درخشان، روشن، خوش بینانه، مانندگل محمدی، رز مانند، گلسان، گلدیس، (قدیمی) گلدار، گل آذین شده، ساخته شده از گل، گلی کردن

rosy

<hr> معنی : ضایع شدن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیدن <hr> معانی دیگر : گندیدن، خراب شدن، آبگز شدن، (با: away یا off) پوسیدن و افتادن، پوسیدن و از بین رفتن، بیمار گونه شدن، (مجازی) پوسیدن، رو به زوال گذاشتن، گنداندن، پوساندن، گندیدگی، پوسیدگی، فساد، (انواع بیماری های حیوانات اهلی به ویژه بیماری همراه با باد کردگی و التهاب) - تبسی، افروختگی، اخلاقا فاسد شدن، رجوع شود به: ret، هربخش یا چیز گندیده، تبست، پوسیده، (هر بیماری گیاهی ناشی از قارچ یا ترکیزه که موجب فساد بافت شود) پوسیدگی، (خودمانی) چرند، مزخرف

معنی : ضایع شدن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیدن معانی دیگر : گندیدن، خراب شدن، آبگز شدن، (با: away یا off) پوسیدن و افتادن، پوسیدن و از بین رفتن، بیمار گونه شدن، (مجازی) پوسیدن، رو به زوال گذاشتن، گنداندن، پوساندن، گندیدگی، پوسیدگی، فساد، (انواع بیماری های حیوانات اهلی به ویژه بیماری همراه با باد کردگی

<hr> معنی : دادگاه کاتولیکی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: roster، فهرست اسامی شاگردان یا سربازان

معنی : دادگاه کاتولیکی معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: roster، فهرست اسامی شاگردان یا سربازان

rota

<hr> معنی : عضو باشگاه روتاری <hr> معانی دیگر : عضو انجمن روتاری

معنی : عضو باشگاه روتاری معانی دیگر : عضو انجمن روتاری

rotarian

<hr> معنی : ماشین چرخنده، ماشین چاپ روزنامه، گردنده، دوار، چرخشی، چرخنده <hr> معانی دیگر : چرخان، چهار راه گرد، چهار راه گردان

معنی : ماشین چرخنده، ماشین چاپ روزنامه، گردنده، دوار، چرخشی، چرخنده معانی دیگر : چرخان، چهار راه گرد، چهار راه گردان

rotary

<hr> انجمن روتاری (انجمن سوداگران و حرفه مندان) (rotary international هم می گویند)

انجمن روتاری (انجمن سوداگران و حرفه مندان) (rotary international هم می گویند)

rotary club

<hr> (مکانیک) موتور گردان، موتور دوار (مانند توربین بخار)

(مکانیک) موتور گردان، موتور دوار (مانند توربین بخار)

rotary engine

rotary motion

<hr> معنی : قابل گردش، چرخش پذیر، ایش دار <hr> معانی دیگر : چرخش پذیر

معنی : قابل گردش، چرخش پذیر، ایش دار معانی دیگر : چرخش پذیر

rotatable

<hr> معنی : محوری، سیر کردن، چرخ زدن، چرخیدن، چرخاندن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن <hr> معانی دیگر : چرخیدن (مانند صفحه ی گرامافون یا چرخ دوچرخه)، دورگشتن، گردیدن، به نوبت یا به طور متناوب روی دادن یا انجام دادن، گشتن، نوبتی کردن، پستایی کردن، دور گرداندن، (به ویژه جام گل) چرخی، چرخدیس، چرخسان

معنی : محوری، سیر کردن، چرخ زدن، چرخیدن، چرخاندن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن معانی دیگر : چرخیدن (مانند صفحه ی گرامافون یا چرخ دوچرخه)، دورگشتن، گردیدن، به نوبت یا به طور متناوب روی دادن یا انجام دادن، گشتن، نوبتی کردن، پستایی کردن، دور گرداندن، (به ویژه جام گل) چرخی، چرخدیس، چرخسان

rotate

<hr> معنی : چرخشی، دورگرد <hr> معانی دیگر : دوار

معنی : چرخشی، دورگرد معانی دیگر : دوار

rotating

<hr> معنی : دوران، چرخش، گردش بدور <hr> معانی دیگر : گردش (به دور خود)، حرکت وضعی، تناوب، پستایش، گاهواری، نوبت، چرخه، رجوع شود به: revolution

معنی : دوران، چرخش، گردش بدور معانی دیگر : گردش (به دور خود)، حرکت وضعی، تناوب، پستایش، گاهواری، نوبت، چرخه، رجوع شود به: revolution

rotation

<hr> معنی : چرخش، دوار، چرخشی، دورانی، گردش بدور <hr> معانی دیگر : rotation چرخش، دوران

معنی : چرخش، دوار، چرخشی، دورانی، گردش بدور معانی دیگر : rotation چرخش، دوران

rotational

<hr> (شخص یا چیز) چرخنده، گردنده، ماهیچه گردنده، قسمت گردنده ماشین

(شخص یا چیز) چرخنده، گردنده، ماهیچه گردنده، قسمت گردنده ماشین

rotator

<hr> (عضله) شانه گردان، شانه چرخان

(عضله) شانه گردان، شانه چرخان

واژه های حرف "r" - جملات نمونه