جملات نمونه

set on fire

<hr> معنی : شروع بکار کردن <hr> معانی دیگر : 1- محدود کردن، کرانیابی کردن 2- نقشه کشیدن، طرح (باغ یا ساختمان و غیره را) تهیه کردن 3- به نمایش گذاشتن، عازم شدن، تنظیم، محدود کردن

معنی : شروع بکار کردن معانی دیگر : 1- محدود کردن، کرانیابی کردن 2- نقشه کشیدن، طرح (باغ یا ساختمان و غیره را) تهیه کردن 3- به نمایش گذاشتن، عازم شدن، تنظیم، محدود کردن

set out

<hr> روی چیزی قرار دادن، نصب کردن

روی چیزی قرار دادن، نصب کردن

set over

<hr> (موسیقی و ادبیات و غیره) قطعه، بخش منفرد، (تئاتر) صحنه ی مجزا، صحنه ی منفرد، قطعه ادبی ویا موسیقی منفرد ومشخص

(موسیقی و ادبیات و غیره) قطعه، بخش منفرد، (تئاتر) صحنه ی مجزا، صحنه ی منفرد، قطعه ادبی ویا موسیقی منفرد ومشخص

set piece

set right

<hr> 1- (برای عزیمت) بادبان ها را گستردن 2- (سفر دریایی) آغاز کردن، (کشتی) حرکت کردن، بادبان گشودن

1- (برای عزیمت) بادبان ها را گستردن 2- (سفر دریایی) آغاز کردن، (کشتی) حرکت کردن، بادبان گشودن

set sail

set square

set the fashion

<hr> رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن

رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن

set the pace

<hr> با انجام کارهای درخشان معروف شدن

با انجام کارهای درخشان معروف شدن

set the world on fire

<hr> (ریاضی) نظریه ی مجموعه ها، دیدمان افزانه ها، نظریه مجموعه ها

(ریاضی) نظریه ی مجموعه ها، دیدمان افزانه ها، نظریه مجموعه ها

set theory

<hr> معنی : پرداختن، با اشتیاق شروع کردن <hr> معانی دیگر : 1- آغاز کردن، شروع به کار کردن 2- شروع به جنگ کردن، زد وخورد، نبرد، مشت بازی، درگیری

معنی : پرداختن، با اشتیاق شروع کردن معانی دیگر : 1- آغاز کردن، شروع به کار کردن 2- شروع به جنگ کردن، زد وخورد، نبرد، مشت بازی، درگیری

set to

set to rights

set to work

<hr> معنی : بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن، ترتیب، برپایی، مقدمهچینی، برپا کردن، وضع بدن، وضع، منتصب <hr> معانی دیگر : 1- صاف نشاندن 2- فرازاندن، در جای بلند قرار دادن 3- به قدرت رساندن 4- خود را بزرگتر از واقعیت جلوه دادن 5 - (خیمه و غیره)افراشتن، کار گذاشتن 6- آغاز کردن 7- سرمایه دادن 8- شاد و خرم کردن، نشئه کردن 9- موفق کردن 10- موجب شدن 11- درموقعیت خطرناک قرار دادن، وضع، ترتیب، وضع بدن، وضعیت، قرار، سازمان، جزئیات، برنامه، طرز ایستادن، طرز قرارگیری، ریخت

معنی : بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن، ترتیب، برپایی، مقدمهچینی، برپا کردن، وضع بدن، وضع، منتصب معانی دیگر : 1- صاف نشاندن 2- فرازاندن، در جای بلند قرار دادن 3- به قدرت رساندن 4- خود را بزرگتر از واقعیت جلوه دادن 5 - (خیمه و غیره)افراشتن، کار گذاشتن 6- آغاز کردن 7- سرمایه دادن 8- شاد و خرم ک

set up

<hr> دست به کاسبی زدن، مغازه باز کردن، دست به کار شدن

دست به کاسبی زدن، مغازه باز کردن، دست به کار شدن

set up shop

<hr> (با خشونت) حمله کردن به

set upon

set-in

<hr> (زیست شناسی) سیخول، کاسمو، تار، زبر مو

(زیست شناسی) سیخول، کاسمو، تار، زبر مو

seta

seth

sets

<hr> (مکانیک) پیچ ضامن، پیچ میزان، پیچ تنظیم، پیچ هم بند، پیچ جاانداز، پیچ لغزش گیر، پیچ سردار

(مکانیک) پیچ ضامن، پیچ میزان، پیچ تنظیم، پیچ هم بند، پیچ جاانداز، پیچ لغزش گیر، پیچ سردار

setscrew

sett

<hr> معنی : نیمکت <hr> معانی دیگر : نیمکت

معنی : نیمکت معانی دیگر : نیمکت

settee

<hr> معنی : اهنگ ساز، گذارنده، توله شکاری و پشمالوی بویی <hr> معانی دیگر : (معمولا در ترکیب) قرار دهنده، آراینده، چیننده، وادارنده، سگ شکاریاب، سگ پرنده یاب

معنی : اهنگ ساز، گذارنده، توله شکاری و پشمالوی بویی معانی دیگر : (معمولا در ترکیب) قرار دهنده، آراینده، چیننده، وادارنده، سگ شکاریاب، سگ پرنده یاب

setter

<hr> معنی : اهنگ، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، قرار گاه، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر <hr> معانی دیگر : عمل قرار دادن، نهش، قرارگیری، جااندازی، گذاشت، نصب، (عقربه ی ساعت یا رادیو و غیره) تنظیم، میزان سازی، سبک، (رویداد یا داستان یا فیلم) زمینه، صحنه، رویدادگاه، زمان یا محل رویداد، رجوع شود به: place setting، مقام

معنی : اهنگ، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، قرار گاه، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر معانی دیگر : عمل قرار دادن، نهش، قرارگیری، جااندازی، گذاشت، نصب، (عقربه ی ساعت یا رادیو و غیره) تنظیم، میزان سازی، سبک، (رویداد یا داستان یا فیلم) زمینه، صحنه، رویدادگاه، زمان یا محل رویداد، رجوع شود به: place setting،

setting

<hr> معنی : واریز، فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن <hr> معانی دیگر : نیمکت چوبی (که معمولا زیر آن مانند صندوق است)، ترتیب دادن، سامان بخشیدن، سر و سامان دادن، رسیدگی کردن، قرار دادن، جایگزین کردن یا شدن، جای گرفتن، قرار گرفتن، نشستن، ساکن کردن یا شدن، مستقر کردن، اسکان دادن، ماندا کردن، کوچ کردن (و ساکن شدن در محل)، کوچیدن، کوچاندن، مهاجرت کردن، ماندنی شدن، رحل اقامت افکندن، ماندگار شدن، فرونشاندن، خواباندن، ته نشین، ته نشین کردن یا شدن، رسوب کردن، فرو رفتن، (معده یا اعصاب یا فکر و غیره) آرام کردن یا شدن، تسکین دادن، پایدار کردن، پایا کردن، تثبیت کردن، سامان مند کردن، استوار کردن، پابرجا کردن، ایستا کردن، برطرف کردن، به نتیجه رساندن، پایان دادن (به اختلاف یا تردید و غیره)، (حساب یا بدهی و غیره) واریز کردن، پرداختن، (با: on یا upon ـ ملک و غیره را) واگذار کردن، دادن (با سند قانونی)، (تاریکی یا مه و غیره) فراگرفتن، (خاک و غیره) نشست کردن، سفت کردن یا شدن، هم فشرده شدن، پذیرفتن، قبول کردن، از پا درآوردن، فروافکندن، (جانور) آبستن کردن، (از حرکت) باز ایستادن، ایستا شدن

معنی : واریز، فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن معانی دیگر : نیمکت چوبی (که معمولا زیر آن مانند صندوق است)، ترتیب دادن، سامان بخشی

settle

<hr> 1- زن گرفتن و خانواده تشکیل دادن 2- (در محل یا شغل و غیره) مستقر شدن 3- آرام گرفتن 4- کوشش کردن، جدیت به خرج دادن

1- زن گرفتن و خانواده تشکیل دادن 2- (در محل یا شغل و غیره) مستقر شدن 3- آرام گرفتن 4- کوشش کردن، جدیت به خرج دادن

settle down

<hr> قانع بودن (با)، راضی بودن

قانع بودن (با)، راضی بودن

settle for

settle in

<hr> مبلغ بدهی را معلوم کردن، واریز کردن

مبلغ بدهی را معلوم کردن، واریز کردن

settle up

<hr> معنی : مقرر، چیز تسویه شده <hr> معانی دیگر : جمعیت ار، اباد، مقیم، مستقر، جایگیر، ثابت، ارام، صاف، معین

معنی : مقرر، چیز تسویه شده معانی دیگر : جمعیت ار، اباد، مقیم، مستقر، جایگیر، ثابت، ارام، صاف، معین

settled

<hr> معنی : مسکن، توافق، تعدیل، تسویه، تصفیه، ته نشینی، پرداخت، واریز، کلنی، زیست گاه <hr> معانی دیگر : کوچگاه، نشینه، محل استقرار (پناهندگان یا مهاجران و غیره)، نشیم، ماندگاه، مستعمره، اجتماع متشکل از اعضای مذهب یا گروه بخصوص، جامعه ی کوچک، حل و فصل، رسیدگی، رفع، تسویه (حساب)، پرداخت (بدهی و غیره)، (ملک و غیره) واگذاری، قرارگیری، نهشت (رجوع شود به: settle)، دهکده، زیستگاه دورافتاده، ملک یا دارایی واگذار شده

معنی : مسکن، توافق، تعدیل، تسویه، تصفیه، ته نشینی، پرداخت، واریز، کلنی، زیست گاه معانی دیگر : کوچگاه، نشینه، محل استقرار (پناهندگان یا مهاجران و غیره)، نشیم، ماندگاه، مستعمره، اجتماع متشکل از اعضای مذهب یا گروه بخصوص، جامعه ی کوچک، حل و فصل، رسیدگی، رفع، تسویه (حساب)، پرداخت (بدهی و غیره)، (ملک و غی

settlement

settlement price

<hr> معنی : مهاجر تازه، ماندگر <hr> معانی دیگر : باشنده، ساکن، مهاجر، کوچگر، مقیم (در جای تازه)، ماندگار، خوش نشین

معنی : مهاجر تازه، ماندگر معانی دیگر : باشنده، ساکن، مهاجر، کوچگر، مقیم (در جای تازه)، ماندگار، خوش نشین

settler

<hr> معنی : تسویه، مسکن گزینی

معنی : تسویه، مسکن گزینی

settling

<hr> (حقوق) واگذار کننده ی ملک (معمولا به ورثه)، مهاجر تازه، مقیم، ماندگار، خوش نشین، ماندگر

(حقوق) واگذار کننده ی ملک (معمولا به ورثه)، مهاجر تازه، مقیم، ماندگار، خوش نشین، ماندگر

settlor

setup

<hr> معنی : سبعه، هفت چیز، یک هفتم، هفت، هفتم، هفتمین <hr> معانی دیگر : هفت، هفتم، هفتمین، یک هفتم، هفت چیز

معنی : سبعه، هفت چیز، یک هفتم، هفت، هفتم، هفتمین معانی دیگر : هفت، هفتم، هفتمین، یک هفتم، هفت چیز

seven

<hr> هفت بخشی، هفت گانه، هفت لایه، هفت برابر

هفت بخشی، هفت گانه، هفت لایه، هفت برابر

sevenfold

<hr> معنی : هفده، هفده چیز <hr> معانی دیگر : هفده ساله، عدد هفده (17)، شماره ی هفده

معنی : هفده، هفده چیز معانی دیگر : هفده ساله، عدد هفده (17)، شماره ی هفده

seventeen

<hr> معنی : هفدهمین <hr> معانی دیگر : هفدهمین

معنی : هفدهمین معانی دیگر : هفدهمین

seventeenth

<hr> معنی : یک هفتم، هفتم، هفتمین <hr> معانی دیگر : هفتمین (7th)

معنی : یک هفتم، هفتم، هفتمین معانی دیگر : هفتمین (7th)

seventh

<hr> آسمان هفتم، عرش اعلا، عرش اعلا کامیابی، سعادت، خوشی کامل، بهشت برین

آسمان هفتم، عرش اعلا، عرش اعلا کامیابی، سعادت، خوشی کامل، بهشت برین

seventh heaven

seventies

<hr> معنی : هفتادمین، هفتادم <hr> معانی دیگر : هفتادمین (70th)

معنی : هفتادمین، هفتادم معانی دیگر : هفتادمین (70th)

seventieth

<hr> معنی : عدد یا علامت هفتاد، هفتاد ساله، هفتاد <hr> معانی دیگر : هفتاد (70)

معنی : عدد یا علامت هفتاد، هفتاد ساله، هفتاد معانی دیگر : هفتاد (70)

seventy

<hr> معنی : جدا کردن، بریدن <hr> معانی دیگر : جداکردن یا شدن، دور افتادن، قطع کردن یا شدن، پاره کردن یا شدن، گسستن، منفصل کردن

معنی : جدا کردن، بریدن معانی دیگر : جداکردن یا شدن، دور افتادن، قطع کردن یا شدن، پاره کردن یا شدن، گسستن، منفصل کردن

واژه های حرف "s" - جملات نمونه