جملات نمونه

<hr> معنی : جنوبی، اهل جنوب، جنوبا، بطرف جنوب <hr> معانی دیگر : از جنوب، (s بزرگ) وابسته به یا اهل جنوب ایالات متحده، وابسته به جنوب، از سوی یا به سوی جنوب، رو به جنوب، (s بزرگ) لهجه ی جنوبی (انگلیسی رایج در ایالات جنوبی آمریکا)

معنی : جنوبی، اهل جنوب، جنوبا، بطرف جنوب معانی دیگر : از جنوب، (s بزرگ) وابسته به یا اهل جنوب ایالات متحده، وابسته به جنوب، از سوی یا به سوی جنوب، رو به جنوب، (s بزرگ) لهجه ی جنوبی (انگلیسی رایج در ایالات جنوبی آمریکا)

southern

southern hemisphere

<hr> معنی : جنوبی، اهل جنوب <hr> معانی دیگر : اهل جنوب در ایالات متحده

معنی : جنوبی، اهل جنوب معانی دیگر : اهل جنوب در ایالات متحده

southerner

<hr> معنی : در اقصی نقطه جنوب <hr> معانی دیگر : دورترین محل جنوب، اقصی نقطه ی جنوب

معنی : در اقصی نقطه جنوب معانی دیگر : دورترین محل جنوب، اقصی نقطه ی جنوب

southernmost

southing

southpaw

<hr> معنی : متمایل بجنوب، بطرف جنوب، بسوی جنوب <hr> معانی دیگر : به سوی جنوب، جنوب سوی، جنوبی، رو به جنوب <hr> southward(s) سوی جنوب

معنی : متمایل بجنوب، بطرف جنوب، بسوی جنوب معانی دیگر : به سوی جنوب، جنوب سوی، جنوبی، رو به جنوب southward(s) سوی جنوب

southward

<hr> از جنوب، به سوی جنوب

southwardly

<hr> معنی : بطرف جنوب، بسوی جنوب، متمایل بجنوب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: southward، ward south بطرف جنوب، متمایل بجنوب، بسوی جنوب

معنی : بطرف جنوب، بسوی جنوب، متمایل بجنوب معانی دیگر : رجوع شود به: southward، ward south بطرف جنوب، متمایل بجنوب، بسوی جنوب

southwards

<hr> معنی : باد جنوب غربی، واقع در جنوب غربی <hr> معانی دیگر : از جانب جنوب غربی، جنوب باختری، جنوب غربی (در قطب نما: 45 درجه در غرب جنوب)، به سمت جنوب غربی، جنوب غرب، جنوب باختر، جنوب غربی، سوی جنوب باختر، در جنوب باختر

معنی : باد جنوب غربی، واقع در جنوب غربی معانی دیگر : از جانب جنوب غربی، جنوب باختری، جنوب غربی (در قطب نما: 45 درجه در غرب جنوب)، به سمت جنوب غربی، جنوب غرب، جنوب باختر، جنوب غربی، سوی جنوب باختر، در جنوب باختر

southwest

<hr> معنی : واقع در جنوب غربی <hr> معانی دیگر : از سوی یا به سوی یا رو به جنوب غربی، جنوب غربی، جنوب باختری

معنی : واقع در جنوب غربی معانی دیگر : از سوی یا به سوی یا رو به جنوب غربی، جنوب غربی، جنوب باختری

southwestern

<hr> از سوی جنوب غربی، به سوی جنوب باختری

از سوی جنوب غربی، به سوی جنوب باختری

southwestwardly

<hr> معنی : یادبود، یادگار، ره اورد، سوغات <hr> معانی دیگر : یادگاری، یادآور، ره آورد، ارمغان، خاطره

معنی : یادبود، یادگار، ره اورد، سوغات معانی دیگر : یادگاری، یادآور، ره آورد، ارمغان، خاطره

souvenir

<hr> معنی : طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار، با اقتدار، دارای قدرت عالیه <hr> معانی دیگر : برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود استوار، خود فرمان، خودمختار، مطلق، بی چون و چرا، تام، (دارو یا درمان) موثر، کاری، قطعی، لیره زر

معنی : طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار، با اقتدار، دارای قدرت عالیه معانی دیگر : برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود استوار، خود فرمان، خودمختار، مطلق، بی چون و چرا، تام، (دارو یا درمان) موثر، کاری، قطعی، لیره زر

sovereign

sovereign immunity

<hr> معنی : قدرت، سلطه، پادشاهی، حق حاکمیت <hr> معانی دیگر : استقلال، خود استواری، خود فرمانی، خودمختاری، فرمانروایی، حاکمیت، اقتدار، خسروی، خدیوی، والایی، والا مقامی، بلند مرتبگی، sovranty : سلطه

معنی : قدرت، سلطه، پادشاهی، حق حاکمیت معانی دیگر : استقلال، خود استواری، خود فرمانی، خودمختاری، فرمانروایی، حاکمیت، اقتدار، خسروی، خدیوی، والایی، والا مقامی، بلند مرتبگی، sovranty : سلطه

sovereignty

<hr> معنی : هیئت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی، شوروی <hr> معانی دیگر : (روسی: شور، کنکاش)، (در شوروی پیشین) شورای محلی، شورای دولتی، (s بزرگ - جمع) دولت شوروی، مردم شوروی، رهبران شوروی، شوروی ها

معنی : هیئت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی، شوروی معانی دیگر : (روسی: شور، کنکاش)، (در شوروی پیشین) شورای محلی، شورای دولتی، (s بزرگ - جمع) دولت شوروی، مردم شوروی، رهبران شوروی، شوروی ها

soviet

<hr> اتحاد شوروی (نام کامل آن: اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی union of soviet socialist republics)

اتحاد شوروی (نام کامل آن: اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی union of soviet socialist republics)

soviet union

<hr> معنی : شلخته و چاق <hr> معانی دیگر : خوک ماده (بالغ)، ماده خوک، (برخی جانوران پستاندار به ویژه خرس) ماده، (فلزکاری - ناودان یا جوی که فلز مذاب از کوره ی ذوب تا محل شمش ریزی در آن جاری می شود) آبگیره، گدازه راه، بذر افشاندن، بذر افشانی کردن، تخم پاشیدن، کاشتن، (تبلیغات یاتنفر و غیره) پراکندن، (مجازی) کاشتن، ماده خوک جوان

معنی : شلخته و چاق معانی دیگر : خوک ماده (بالغ)، ماده خوک، (برخی جانوران پستاندار به ویژه خرس) ماده، (فلزکاری - ناودان یا جوی که فلز مذاب از کوره ی ذوب تا محل شمش ریزی در آن جاری می شود) آبگیره، گدازه راه، بذر افشاندن، بذر افشانی کردن، تخم پاشیدن، کاشتن، (تبلیغات یاتنفر و غیره) پراکندن، (مجازی) کاشت

<hr> معنی : برزگر، بذر افشان، تخم افشان <hr> معانی دیگر : برزگر، تخم افشان

معنی : برزگر، بذر افشان، تخم افشان معانی دیگر : برزگر، تخم افشان

sower

sown

<hr> معنی : سویا، لوبیای روغن، لوبیای ژاپنی، سوژا <hr> معانی دیگر : لوبیای روغن، لوبیای ژاپنی، سوژا، سویا

معنی : سویا، لوبیای روغن، لوبیای ژاپنی، سوژا معانی دیگر : لوبیای روغن، لوبیای ژاپنی، سوژا، سویا

soya

<hr> (گیاه شناسی) سویا (گیاه یکسالزی به نام glycine max از خانواده ی pea که در آغاز بومی چین و ژاپن بوده)، سوژا، سوی، دانهی سویا، لوبیای روغنی

(گیاه شناسی) سویا (گیاه یکسالزی به نام glycine max از خانواده ی pea که در آغاز بومی چین و ژاپن بوده)، سوژا، سوی، دانهی سویا، لوبیای روغنی

soybean

<hr> معنی : اب معدنی، آبگرم، چشمه معدنی <hr> معانی دیگر : چشمه ی آب معدنی، مرکز توریستی (رامشگاه) دارای چشمه ی معدنی، رامشگاه اعیانی، تفریحگاه پولداران، باشگاه ورزشی مجهز به سونا و استخر

معنی : اب معدنی، آبگرم، چشمه معدنی معانی دیگر : چشمه ی آب معدنی، مرکز توریستی (رامشگاه) دارای چشمه ی معدنی، رامشگاه اعیانی، تفریحگاه پولداران، باشگاه ورزشی مجهز به سونا و استخر

<hr> معنی : جا، دوره، فضا، وسعت، مساحت، فاصله، مدت معین، زمان کوتاه، حیز، فاصله دادن، فاصلهگذاشتن، در فضا جا دادن <hr> معانی دیگر : اسپاش، گرزمان، سپهر، فراز آسمان (فرازمان)، گردون (دقیق تر: outer space)، کیهان، فضایی، اسپاشی، گرزمانی، سپهری، فرازمانی، کیهانی، (معمولا سه بعدی) جا، مکان، فراخه، گنجانه، مسافت، دوری، دورنا، فاصله ی زمانی، مدت، دیرند، پاس، (رادیو و تلویزیون و غیره) زمان برای آگهی بازرگانی، (ریاضی) فضا، فاصله دار کردن، (کامپیوتر و ماشین تحریر) فاصله بندی کردن، (روزنامه و غیره) جا برای آگهی، (عامیانه) آزادی عمل، خلوت، (موسیقی) فضا یا فاصله ی میان دو حامل، (چاپ و نگارش) فاصله ی میان دو واژه یا دو خط یا دو سطر، مهلت، فرصت، فاصله داشتن

معنی : جا، دوره، فضا، وسعت، مساحت، فاصله، مدت معین، زمان کوتاه، حیز، فاصله دادن، فاصلهگذاشتن، در فضا جا دادن معانی دیگر : اسپاش، گرزمان، سپهر، فراز آسمان (فرازمان)، گردون (دقیق تر: outer space)، کیهان، فضایی، اسپاشی، گرزمانی، سپهری، فرازمانی، کیهانی، (معمولا سه بعدی) جا، مکان، فراخه، گنجانه، مسافت، 

space

<hr> عصر فضا، دوران کیهان

space age

<hr> (ماشین تحریر و غیره) دکمه ی فاصله، فاصله زن، فاصله گذار

(ماشین تحریر و غیره) دکمه ی فاصله، فاصله زن، فاصله گذار

space bar

space capsule

<hr> معنی : پرواز فضایی <hr> معانی دیگر : پرواز فضایی، پرواز فضایی، فضاپرواز، اسپاش گردی، سپهرگردی، فضاپیمایی، کیهان پیمایی

معنی : پرواز فضایی معانی دیگر : پرواز فضایی، پرواز فضایی، فضاپرواز، اسپاش گردی، سپهرگردی، فضاپیمایی، کیهان پیمایی

space flight

<hr> (واژه یا حروف یا سطر) دارای فاصله ی بیشتر کردن، فاصله دادن

(واژه یا حروف یا سطر) دارای فاصله ی بیشتر کردن، فاصله دادن

space out

space probe

space program

<hr> شد آمدگر فضایی، شد آمدگر کیهانی (فضا - پیمای فرودآیند)، ترابر فضایی، شاتل فضایی

شد آمدگر فضایی، شد آمدگر کیهانی (فضا - پیمای فرودآیند)، ترابر فضایی، شاتل فضایی

space shuttle

<hr> معنی : پایگاه فضایی، ایستگاه فضایی <hr> معانی دیگر : ایستگاه کیهانی، platform space پایگاه فضایی

معنی : پایگاه فضایی، ایستگاه فضایی معانی دیگر : ایستگاه کیهانی، platform space پایگاه فضایی

space station

space vehicle

<hr> معنی : فضا کشتی، سفینه فضایی، فضا پیما، کشتی فضایی، ناویز <hr> معانی دیگر : فضاناو، کیهان پیما، سفینه ی فضایی، سپهر پیما، فضا پیما (space capsule هم می گویند)، spaceship : ناویز

معنی : فضا کشتی، سفینه فضایی، فضا پیما، کشتی فضایی، ناویز معانی دیگر : فضاناو، کیهان پیما، سفینه ی فضایی، سپهر پیما، فضا پیما (space capsule هم می گویند)، spaceship : ناویز

spacecraft

<hr> معنی : فضانورد، مسافر فضایی، اهل کرات دیگر <hr> معانی دیگر : کیهان نورد، سپهرگرد

معنی : فضانورد، مسافر فضایی، اهل کرات دیگر معانی دیگر : کیهان نورد، سپهرگرد

spaceman

<hr> معنی : پایگاه فضایی <hr> معانی دیگر : (محل تعمیر و نشست و برخاست فضاناوها) فضاناوگاه، کیهان ناوگاه

معنی : پایگاه فضایی معانی دیگر : (محل تعمیر و نشست و برخاست فضاناوها) فضاناوگاه، کیهان ناوگاه

spaceport

spacer

spaces

<hr> معنی : فضا کشتی، سفینه فضایی، فضا پیما، کشتی فضایی، ناویز <hr> معانی دیگر : (به ویژه دارای سرنشین) فضاناو، کیهان ناو، spacecraft : کشتی فضایی، سفینه فضایی، ناویز، فضاکشتی

معنی : فضا کشتی، سفینه فضایی، فضا پیما، کشتی فضایی، ناویز معانی دیگر : (به ویژه دارای سرنشین) فضاناو، کیهان ناو، spacecraft : کشتی فضایی، سفینه فضایی، ناویز، فضاکشتی

spaceship

<hr> معنی : لباس فضانوردی، فضا جامه <hr> معانی دیگر : جامه ی کیهانی، لباس فضایی (یا فضانوردی)، g : لباس فضانوردی، فضا جامه

معنی : لباس فضانوردی، فضا جامه معانی دیگر : جامه ی کیهانی، لباس فضایی (یا فضانوردی)، g : لباس فضانوردی، فضا جامه

spacesuit

spacey

<hr> رجوع شود به: spatial، spatial : فضایی

رجوع شود به: spatial، spatial : فضایی

spacial

<hr> معنی : فاصله، فاصله گذاری، مراعات فواصل <hr> معانی دیگر : فاصله بندی، صفحه چینی

معنی : فاصله، فاصله گذاری، مراعات فواصل معانی دیگر : فاصله بندی، صفحه چینی

spacing

<hr> معنی : وسیع، جامع، مفصل، فراخ، گشاد، جادار، فضادار <hr> معانی دیگر : گنجا، پر حجم، پرگنجایش، گسترده، فراخنا، پهناور، بزرگ

معنی : وسیع، جامع، مفصل، فراخ، گشاد، جادار، فضادار معانی دیگر : گنجا، پر حجم، پرگنجایش، گسترده، فراخنا، پهناور، بزرگ

واژه های حرف "s" - جملات نمونه