جملات نمونه

spaciousness

<hr> (نام بازرگانی)، بتونه، پر کنک (خمیر یا گردی که برای پر کردن سوراخ چوب و دیوار و غیره به کار می رود)، درزگیر، بتونه نقاشی، بتونه کاری کردن، بابتونه پرکردن

(نام بازرگانی)، بتونه، پر کنک (خمیر یا گردی که برای پر کردن سوراخ چوب و دیوار و غیره به کار می رود)، درزگیر، بتونه نقاشی، بتونه کاری کردن، بابتونه پرکردن

spackle

<hr> معنی : بیلچه، بیل، خال دل سیاه، خال پیک، با بیل برگرداندن، با بیل کندن، بیل زدن <hr> معانی دیگر : (با بیل) کندن، بیل (shovel هم می گویند)، هر وسیله ی بیل مانند، کج بیل، خاک انداز، (توپ جنگی و غیره) پایه ی توپ (که در عقب آن قرار دارد و در زمین فرو می رود و از پس زدن شدید توپ هنگام شلیک جلوگیری می کند)، مهار توپ، قنداق خمپاره، پایه ی خمپاره، (ورق بازی) پیک، دل سیاه، (خودمانی - توهین آمیز) سیاهپوست، (محلی) رجوع شود به: spay، در ورق خال پیک

معنی : بیلچه، بیل، خال دل سیاه، خال پیک، با بیل برگرداندن، با بیل کندن، بیل زدن معانی دیگر : (با بیل) کندن، بیل (shovel هم می گویند)، هر وسیله ی بیل مانند، کج بیل، خاک انداز، (توپ جنگی و غیره) پایه ی توپ (که در عقب آن قرار دارد و در زمین فرو می رود و از پس زدن شدید توپ هنگام شلیک جلوگیری می کند)، مه

spade

<hr> معنی : خرحمالی، زحمات اولیه کار، کاری که با بیل انجام میدهند <hr> معانی دیگر : اقدامات اولیه (به ویژه برای کاری دشوار یا ناخوشایند)

معنی : خرحمالی، زحمات اولیه کار، کاری که با بیل انجام میدهند معانی دیگر : اقدامات اولیه (به ویژه برای کاری دشوار یا ناخوشایند)

spadework

<hr> معنی : رشته فرنگی، اسپاگتی، خوراک رشته فرنگی <hr> معانی دیگر : ماکارونی ایتالیایی

معنی : رشته فرنگی، اسپاگتی، خوراک رشته فرنگی معانی دیگر : ماکارونی ایتالیایی

spaghetti

<hr> معنی : کشور اسپانیا <hr> معانی دیگر : اسپانیا (پایتخت: مادرید - 503354 کیلومتر مربع)

معنی : کشور اسپانیا معانی دیگر : اسپانیا (پایتخت: مادرید - 503354 کیلومتر مربع)

spain

<hr> معنی : خرده، سنگ ریزه، توفال، ورقه ورقه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از سنگ) تراشه، تراشه کردن، چند پاره کردن، پوسته پوسته کردن یا شدن، لایه لایه کردن یا شدن، خرده ریز، با چکش تراش دادن وبشکل دراوردن، خرد شدن سنگها دراثر اب وهوا

معنی : خرده، سنگ ریزه، توفال، ورقه ورقه کردن معانی دیگر : (به ویژه از سنگ) تراشه، تراشه کردن، چند پاره کردن، پوسته پوسته کردن یا شدن، لایه لایه کردن یا شدن، خرده ریز، با چکش تراش دادن وبشکل دراوردن، خرد شدن سنگها دراثر اب وهوا

spall

<hr> (نام بازرگانی) کنسرو گوشت خوک کوبیده، کنسرو ژامبون

(نام بازرگانی) کنسرو گوشت خوک کوبیده، کنسرو ژامبون

spam

spammer

spamming

<hr> معنی : پوشش، اندازه، محدوده، یک وجب، وجب، مدت معین، گستردگی، فاصله معین، ظرفیت، اندازه گرفتن، وجب کردن، پل بستن، تاق بستن <hr> معانی دیگر : مخفف:، (شخص) اسپانیایی، (فاصله ی میان دو ستون پل یا ساختمان و غیره) فراخنا، وژه، بیلست، دهانه، مدت، دیرند، دوران، پل زدن، (پل) از روی چیزی رد شدن، روی چیزی قرار دادن، (معیار سنتی درازا) وجب (حدود 9 اینچ)، شبر، پنک، رجوع شود به: wingspan، دو حیوان (به ویژه دو اسب که با هم به درشکه می بندند)، (حیوان) جفت، (با دست یا انگشتان) دور چیزی را گرفتن، احاطه کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی: spin

معنی : پوشش، اندازه، محدوده، یک وجب، وجب، مدت معین، گستردگی، فاصله معین، ظرفیت، اندازه گرفتن، وجب کردن، پل بستن، تاق بستن معانی دیگر : مخفف:، (شخص) اسپانیایی، (فاصله ی میان دو ستون پل یا ساختمان و غیره) فراخنا، وژه، بیلست، دهانه، مدت، دیرند، دوران، پل زدن، (پل) از روی چیزی رد شدن، روی چیزی قرار دادن

span

<hr> معنی : اسپندکس <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی الیاف کش دار که در لباس شنا و غیره به کار می روند) اسپندکس

معنی : اسپندکس معانی دیگر : (نام بازرگانی الیاف کش دار که در لباس شنا و غیره به کار می روند) اسپندکس

spandex

<hr> (معماری) بخش سه گوش هر یک از طرفین تاق قوسی یا ضربی

(معماری) بخش سه گوش هر یک از طرفین تاق قوسی یا ضربی

spandrel

<hr> (عامیانه) ناگهان، بلامقدمه، مستقیما

(عامیانه) ناگهان، بلامقدمه، مستقیما

spang

<hr> معنی : پولک، درخشش، پولک وسنگهای بدلی زینت لباس، هر چیز زرق و برقدار، با پولک مزین کردن <hr> معانی دیگر : درخشیدن (با هر چیز پولک مانند)، هر چیز پولک مانند و براق، با پولک تزیین کردن، منجوق

معنی : پولک، درخشش، پولک وسنگهای بدلی زینت لباس، هر چیز زرق و برقدار، با پولک مزین کردن معانی دیگر : درخشیدن (با هر چیز پولک مانند)، هر چیز پولک مانند و براق، با پولک تزیین کردن، منجوق

spangle

spangled

spangles

<hr> معنی : اسپانیولی <hr> معانی دیگر : اهل اسپانیا، بومی اسپانیا، (شخص) اسپانیایی

معنی : اسپانیولی معانی دیگر : اهل اسپانیا، بومی اسپانیا، (شخص) اسپانیایی

spaniard

<hr> معنی : ادم چاپلوس، سگ پشمالو واویخته گوش <hr> معانی دیگر : سگ اسپانیل (دارای گوش های بزرگ و آویخته و اندام متوسط - ویژه ی شکار)

معنی : ادم چاپلوس، سگ پشمالو واویخته گوش معانی دیگر : سگ اسپانیل (دارای گوش های بزرگ و آویخته و اندام متوسط - ویژه ی شکار)

spaniel

<hr> معنی : اسپانیولی، اسپانیایی <hr> معانی دیگر : وابسته به اسپانیا و مردم آن، زبان اسپانیایی (از زبان های romance)

معنی : اسپانیولی، اسپانیایی معانی دیگر : وابسته به اسپانیا و مردم آن، زبان اسپانیایی (از زبان های romance)

spanish

<hr> تفتیش عقاید در اسپانیا (آغاز: 1478)

تفتیش عقاید در اسپانیا (آغاز: 1478)

spanish inquisition

<hr> معنی : با سرعت حرکت کردن، با دست بکفل زدن، در کونی زدن <hr> معانی دیگر : (با چیز پهن یا کف دست) در کونی زدن، (با سرعت یا زرنگی) پیش رفتن، حرکت کردن، در کونی، (با کف دست) ضربه به خشتک شلوار

معنی : با سرعت حرکت کردن، با دست بکفل زدن، در کونی زدن معانی دیگر : (با چیز پهن یا کف دست) در کونی زدن، (با سرعت یا زرنگی) پیش رفتن، حرکت کردن، در کونی، (با کف دست) ضربه به خشتک شلوار

spank

<hr> (عامیانه) کاملا، صد در صد، سریع، سریع السیر، تند، تندرو، تیزپا، (نسیم) تند، (عامیانه) عالی، خارق العاده، ابر روال، بزرگ، صد در صد spanking new نو نو

(عامیانه) کاملا، صد در صد، سریع، سریع السیر، تند، تندرو، تیزپا، (نسیم) تند، (عامیانه) عالی، خارق العاده، ابر روال، بزرگ، صد در صد spanking new نو نو

spanking

<hr> معنی : اچار، مهره پیچ، مهرهگشا، بندقیقاجی، گلنگدن، وجب کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) اندازه گیری، وجب کن، - پیما (رجوع شود به: span)، بست، میله الصاقی

معنی : اچار، مهره پیچ، مهرهگشا، بندقیقاجی، گلنگدن، وجب کننده معانی دیگر : (شخص یا اسباب) اندازه گیری، وجب کن، - پیما (رجوع شود به: span)، بست، میله الصاقی

spanner

spans

<hr> معنی : نزاع، تیر اهن یا الوار، تیردکل، مشاجره کردن <hr> معانی دیگر : (هر نوع کانی براق و بلورین و غیر فلزی که به آسانی متورق یا تراشه می شود) اسپار، (کشتی بادبانی) دکل، دکلچه، دیرک، تیر، (هواپیما و غیره) هر یک از تیرهای فلزی که بال ها را نگه می دارند، چانه زدن، چک و چانه زدن، یکی به دو کردن، (خروس جنگی) با پا و چنگال و مهمیز مخصوص جنگیدن، (در مسابقات مشت زنی نمایشی یا در تمرین ها) جا خالی دادن و روی این پا و آن پا جهیدن و گاهی ضربه وارد کردن، چانه زنی، بحث، مشاجره، درساختمان تیر اهن یا الوار، مشت بازی کردن

معنی : نزاع، تیر اهن یا الوار، تیردکل، مشاجره کردن معانی دیگر : (هر نوع کانی براق و بلورین و غیر فلزی که به آسانی متورق یا تراشه می شود) اسپار، (کشتی بادبانی) دکل، دکلچه، دیرک، تیر، (هواپیما و غیره) هر یک از تیرهای فلزی که بال ها را نگه می دارند، چانه زدن، چک و چانه زدن، یکی به دو کردن، (خروس جنگی) 

spar

<hr> معنی : ذخیره، یدک، عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف، بخشیدن، چشم پوشیدن از، دریغ داشتن، برای یدکی نگاه داشتن، در ذخیره نگاه داشتن <hr> معانی دیگر : فرو گذار کردن، فروگذاشتن، قصور کردن، کوتاهی کردن، غفلت کردن، مضایقه کردن، معاف کردن، گذشت کردن، عفو کردن، مستثنی کردن، خودداری کردن، نکردن، تحمیل نکردن، راحت کردن، دادن، ارزانی داشتن، اعطا کردن، اضافه داشتن، زیادی داشتن، اضافی، زاپاس، (وقت) آزاد، کشیده اندام، کم، ناچیز، کوچک، رجوع شود به: spare part، کنار گذاشتن، اندوختن، صرفه جویی کردن

معنی : ذخیره، یدک، عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف، بخشیدن، چشم پوشیدن از، دریغ داشتن، برای یدکی نگاه داشتن، در ذخیره نگاه داشتن معانی دیگر : فرو گذار کردن، فروگذاشتن، قصور کردن، کوتاهی کردن، غفلت کردن، مضایقه کردن، معاف کردن، گذشت کردن، عفو کردن، مستثنی کردن، خودداری کردن، نکردن، تحمیل نکردن، 

spare

spare no efforts

<hr> (برای انجام دادن کاری) از هیچ چیز مضایقه نکردن

(برای انجام دادن کاری) از هیچ چیز مضایقه نکردن

spare no pains

<hr> قطعه ی یدکی، ابزار یدکی

قطعه ی یدکی، ابزار یدکی

spare part

<hr> اسباب یدکی، اشیا یدکی

spare parts

<hr> وقت آزاد، اوقات فراغت

spare time

spare tire

sparely

<hr> معنی : گوشت دنده، گوشت دنده خوک

معنی : گوشت دنده، گوشت دنده خوک

sparerib

<hr> (به ویژه گوشت خوک) سر دنده، گوشت دنده با استخوان

(به ویژه گوشت خوک) سر دنده، گوشت دنده با استخوان

spareribs

<hr> معنی : پاشیدن، پخش کردن، گل مالی کردن <hr> معانی دیگر : افشاندن

معنی : پاشیدن، پخش کردن، گل مالی کردن معانی دیگر : افشاندن

sparge

<hr> معنی : کم، ناچیز، صرفه جو، مضایقه کننده <hr> معانی دیگر : بخشاینده (رجوع شود به: spare)، مقتصد، مختصر، ممسک، پس اندازکن

معنی : کم، ناچیز، صرفه جو، مضایقه کننده معانی دیگر : بخشاینده (رجوع شود به: spare)، مقتصد، مختصر، ممسک، پس اندازکن

sparing

sparingly

<hr> معنی : جرقه، اخگر، بارقه، جرقه زدن، خود نمایی کردن <hr> معانی دیگر : ابیز، ژابیز، آیژک، لخچه، لخشه، آییژ، (مجازی) اثر، نشانه، علامت، ذره، فروهر، ابیز کردن، اخگر پراندن، (مجازی) بانی شدن، کنشور کردن، تحریک کردن، انگیختن، موجب شدن، درخشیدن، (مجازی) شراره کشیدن، سر زندگی، طراوت، شادابی، جرقه ی الکتریکی، برق ابیز، صاعقه، (آمریکا - خودمانی - جمع با فعل مفرد - در کشتی) رادیوچی، متصدی رادیو، (قدیمی)، جوان خوش قیافه و متواضع، (مرد) عاشق، عاشق پیشه، خواستگاری کردن، خاطرخواه شدن، ژابیژ

معنی : جرقه، اخگر، بارقه، جرقه زدن، خود نمایی کردن معانی دیگر : ابیز، ژابیز، آیژک، لخچه، لخشه، آییژ، (مجازی) اثر، نشانه، علامت، ذره، فروهر، ابیز کردن، اخگر پراندن، (مجازی) بانی شدن، کنشور کردن، تحریک کردن، انگیختن، موجب شدن، درخشیدن، (مجازی) شراره کشیدن، سر زندگی، طراوت، شادابی، جرقه ی الکتریکی، برق

spark

<hr> معنی : شمع، اغاز کردن، بانی شدن <hr> معانی دیگر : (موتورهای درونسوز به ویژه اتومبیل) شمع، اخگرزا، شمع مولد جرقه موتور، اغازکردن، بانی شدن

معنی : شمع، اغاز کردن، بانی شدن معانی دیگر : (موتورهای درونسوز به ویژه اتومبیل) شمع، اخگرزا، شمع مولد جرقه موتور، اغازکردن، بانی شدن

spark plug

sparking

<hr> معنی : برق، درخشش، تلالو، جرقه، چشمک زدن، جرقه زدن، تلالوء داشتن <hr> معانی دیگر : (مثل سطح آب مواج در نور خورشید) درخشندگی متغیر داشتن، تلالو داشتن، درخشیدن، رخشیدن، برق زدن، تابناک شدن، (مجازی) جلوه کردن، گاز داشتن (شراب یا سودا و غیره)، قل زدن، کف زدن، اخگر، ابیز، لخشه، شراره، آییژ، رخشش، جلوه، (هوش یا انرژی و غیره) برجستگی، (نمایش و غیره) جوش و خروش، ابیز کردن، اخگر پراندن

معنی : برق، درخشش، تلالو، جرقه، چشمک زدن، جرقه زدن، تلالوء داشتن معانی دیگر : (مثل سطح آب مواج در نور خورشید) درخشندگی متغیر داشتن، تلالو داشتن، درخشیدن، رخشیدن، برق زدن، تابناک شدن، (مجازی) جلوه کردن، گاز داشتن (شراب یا سودا و غیره)، قل زدن، کف زدن، اخگر، ابیز، لخشه، شراره، آییژ، رخشش، جلوه، (هوش ی

sparkle

<hr> معنی : جرقهزن، گوهر درخشان، اتشبازی جرقه دار <hr> معانی دیگر : شخص یا چیزی که برق می زند یا می درخشد، (آتش بازی) ترقه ی اخگرفشان، (عامیانه - جمع) چشمان درخشان و گیرا، پرتلالوء، گوهر درخشان مثل الماس

معنی : جرقهزن، گوهر درخشان، اتشبازی جرقه دار معانی دیگر : شخص یا چیزی که برق می زند یا می درخشد، (آتش بازی) ترقه ی اخگرفشان، (عامیانه - جمع) چشمان درخشان و گیرا، پرتلالوء، گوهر درخشان مثل الماس

sparkler

<hr> معنی : جرقه زننده، بارقه دار <hr> معانی دیگر : برق زن، جرقه دار، کف دار، با تلئلئو

معنی : جرقه زننده، بارقه دار معانی دیگر : برق زن، جرقه دار، کف دار، با تلئلئو

واژه های حرف "s" - جملات نمونه