جملات نمونه

<hr> معنی : تردستی، زبر دستی، زرنگی <hr> معانی دیگر : ترفند، حیله، بامبول

معنی : تردستی، زبر دستی، زرنگی معانی دیگر : ترفند، حیله، بامبول

sleight

<hr> چشم بندی، تردستی، شعبده بازی

چشم بندی، تردستی، شعبده بازی

sleight of hand

<hr> معنی : باریک <hr> معانی دیگر : نازک و بلند، باریک اندام، قلمی، مقدار کم یا ناچیز، اندک، قلیل، ضعیف، سست، بی پایه، لندوک، بلند وباریک، ظریف

معنی : باریک معانی دیگر : نازک و بلند، باریک اندام، قلمی، مقدار کم یا ناچیز، اندک، قلیل، ضعیف، سست، بی پایه، لندوک، بلند وباریک، ظریف

slender

<hr> معنی : لاغر کردن، باریک کردن <hr> معانی دیگر : باریک کردن یا شدن، باریک اندام شدن یا کردن، لاغر اندام شدن

معنی : لاغر کردن، باریک کردن معانی دیگر : باریک کردن یا شدن، باریک اندام شدن یا کردن، لاغر اندام شدن

slenderize

slenderly

slenderness

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: sleep، گذشته وقسمت سوم peels

زمان گذشته و اسم مفعول: sleep، گذشته وقسمت سوم peels

slept

<hr> معنی : کاراگاه، رد پای کسی را گرفتن <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کارآگاه، کارآگاهی کردن

معنی : کاراگاه، رد پای کسی را گرفتن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کارآگاه، کارآگاهی کردن

sleuth

sleuthing

<hr> معنی : دریاچه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: slough، (عامیانه) تعداد کثیر، مقدار زیاد، زمان گذشته ی: slay، n : زمان گذشته فعل slay کشت، گروه، محل باتلاقی

معنی : دریاچه معانی دیگر : رجوع شود به: slough، (عامیانه) تعداد کثیر، مقدار زیاد، زمان گذشته ی: slay، n : زمان گذشته فعل slay کشت، گروه، محل باتلاقی

slew

<hr> معنی : باریکه، تکه، لقمه، قاش، گوه، برش، خلال، قاچ، مرهم کش، باریک بریدن، قاچ کردن، بریدن، قاش کردن <hr> معانی دیگر : بریده، لزگه، گرچ، آله، لاهوره، برین، قطعه، لغزه، بخش، قسمت، سهم، لایه لایه کردن، ورقه ورقه کردن، بخش کردن، حصه کردن، تقسیم کردن، سهم دادن، کفگیرک، کاردک، چلک، کفچه، تیغه گوشت بری

معنی : باریکه، تکه، لقمه، قاش، گوه، برش، خلال، قاچ، مرهم کش، باریک بریدن، قاچ کردن، بریدن، قاش کردن معانی دیگر : بریده، لزگه، گرچ، آله، لاهوره، برین، قطعه، لغزه، بخش، قسمت، سهم، لایه لایه کردن، ورقه ورقه کردن، بخش کردن، حصه کردن، تقسیم کردن، سهم دادن، کفگیرک، کاردک، چلک، کفچه، تیغه گوشت بری

slice

sliced

slicer

<hr> معنی : برش، قاچ زنی <hr> معانی دیگر : قاچ کردن

معنی : برش، قاچ زنی معانی دیگر : قاچ کردن

slicing

<hr> معنی : سطح صیقلی، سطح صاف، مطلق، جذاب، ماهر، صاف، نرم، یک دست، لیز، نرم و صاف کردن، یک دست کردن <hr> معانی دیگر : صیقلی کردن، صاف و براق کردن، لیز کردن (رجوع شود به: sleek)، (عامیانه - معمولا با: up) مرتب و منظم کردن، تر و تمیز کردن، آراستن، شیک کردن، چرب، لغزان، سر، حیله آمیز، ترفند آمیز، زرنگانه، فریبنده، زبل، تردست، حیله گر، (عامیانه) دارای سبک خوب ولی محتوای کم، خوش ظاهر وبی باطن، غلط انداز، (روی آب) لکه، لکه ی چربی، (سطح جاده) لکه ی چرب ولیز، لیزگاه، (عامیانه) مجله ی پر زرق و برق (که روی کاغذ جلا دار چاپ می شود)، با مهارت، با زبردستی، تردستانه، ماهرانه، فرهیخته، با هنر، با ابتکار، (قدیمی - خودمانی) عالی، معرکه، خوشایند، گیرا، ساده

معنی : سطح صیقلی، سطح صاف، مطلق، جذاب، ماهر، صاف، نرم، یک دست، لیز، نرم و صاف کردن، یک دست کردن معانی دیگر : صیقلی کردن، صاف و براق کردن، لیز کردن (رجوع شود به: sleek)، (عامیانه - معمولا با: up) مرتب و منظم کردن، تر و تمیز کردن، آراستن، شیک کردن، چرب، لغزان، سر، حیله آمیز، ترفند آمیز، زرنگانه، فریبن

slick

<hr> معنی : حقه باز، صیقل زن <hr> معانی دیگر : (پالتو بارانی) بارانی برزنتی، بارانی مشمایی، زرنگ

معنی : حقه باز، صیقل زن معانی دیگر : (پالتو بارانی) بارانی برزنتی، بارانی مشمایی، زرنگ

slicker

slickly

slicks

<hr> سریدن، سر خوردن، لیز خوردن، لغزیدن، اهسته رفتن، بتدریجرفتن

سریدن، سر خوردن، لیز خوردن، لغزیدن، اهسته رفتن، بتدریجرفتن

slid

<hr> معنی : ریزش، سر، سرازیری، سراشیبی، کشو، لغزش، لغزنده، سرسره، اسباب لغزنده، پس وپیش رونده، توسراندنی، تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری، لغزیدن، سر خوردن، سریدن <hr> معانی دیگر : (مانند کشو حرکت کردن یا پس و پیش رفتن) حرکت کشویی کردن، کشیدن، شخشیدن، لخشیدن، لغزاندن، سراندن، شخشاندن، لخشاندن، (به سرعت وبی سرو صدا) آمدن، رفتن، جیم شدن، ورمالیدن، (مخفیانه) حرکت کردن، (از دست کسی) افتادن، (لغزیدن و) رها شدن، (از نظر اخلاقی یا اعتیاد یا عادت) دچار لغزش شدن، به قهقرا رفتن، بازگشتن، (سنگ یا برف و غیره) ریزش، آوار، لغزه، بهمن (بیشتر در ترکیب)، رجوع شود به: glide، لخشش، حرکت کشویی، (برای بازی کودکان یا حمل چیزی) سرسره، (عکاسی) اسلاید، (شیشه ای که هر چیز مورد بررسی با میکروسکپ را روی آن قرار می دهند) لام، تیغه، سورتمه، سرخونده

معنی : ریزش، سر، سرازیری، سراشیبی، کشو، لغزش، لغزنده، سرسره، اسباب لغزنده، پس وپیش رونده، توسراندنی، تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری، لغزیدن، سر خوردن، سریدن معانی دیگر : (مانند کشو حرکت کردن یا پس و پیش رفتن) حرکت کشویی کردن، کشیدن، شخشیدن، لخشیدن، لغزاندن، سراندن، شخشاندن، لخشاندن، (به سرعت وبی سرو ص

slide

slide projector

<hr> معنی : خط کش محاسبه، خط کش ریاضی، خط کش مهندسی <hr> معانی دیگر : خط کش مهندسی، خط کش محاسبه

معنی : خط کش محاسبه، خط کش ریاضی، خط کش مهندسی معانی دیگر : خط کش مهندسی، خط کش محاسبه

slide rule

slide show

<hr> معنی : لغزنده، سر خورنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) لغزنده، سرنده، لیز، سر sor خورنده

معنی : لغزنده، سر خورنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) لغزنده، سرنده، لیز، سر sor خورنده

slider

<hr> معنی : سر <hr> معانی دیگر : (متغیر بر حسب شرایط) پارسنگی، دگر گونگر، کشویی، کشیدنی

معنی : سر معانی دیگر : (متغیر بر حسب شرایط) پارسنگی، دگر گونگر، کشویی، کشیدنی

sliding

sliding door

<hr> معنی : بی اعتنایی، تراز، تحقیر، شخص بی اهمیت، حقیر، باریک اندام، پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، تراز کردن، ناچیز شمردن <hr> معانی دیگر : ریزه اندام، کوچک، سبک، کم وزن، سردستی، سست، کم زور، ضعیف، کم توان، کم اهمیت، ناچیز، بد انجام دادن، اهمال کردن، سهل انگاری کردن، وقع ننهادن، توهین کردن، کم محلی کردن، مطابق شان کسی با او رفتار نکردن، خفیف شمردن، خوار کردن، اهمیت ندادن، خوار سازی، خوار شماری، نزار، زود بیمار، زود آسیب، مقدار ناچیز، فروتن

معنی : بی اعتنایی، تراز، تحقیر، شخص بی اهمیت، حقیر، باریک اندام، پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، تراز کردن، ناچیز شمردن معانی دیگر : ریزه اندام، کوچک، سبک، کم وزن، سردستی، سست، کم زور، ضعیف، کم توان، کم اهمیت، ناچیز، بد انجام دادن، اهمال کردن، سهل انگاری کردن، 

slight

slighting

<hr> معنی : اندکی، کمی، قدری <hr> معانی دیگر : کمی، اندکی

معنی : اندکی، کمی، قدری معانی دیگر : کمی، اندکی

slightly

slightness

<hr> معنی : لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام، لاغر شدن و کردن <hr> معانی دیگر : (به طور خوشایند) لاغر، کشیده اندام، کمر باریک، ترکه ای، اندک، ناچیز، نابسنده، معدود، قلیل، لاغر کردن یا شدن، وزن کم کردن

معنی : لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام، لاغر شدن و کردن معانی دیگر : (به طور خوشایند) لاغر، کشیده اندام، کمر باریک، ترکه ای، اندک، ناچیز، نابسنده، معدود، قلیل، لاغر کردن یا شدن، وزن کم کردن

slim

<hr> معنی : لعاب، چیز چسبناک، لجن و گل، لجن مال کردن، خزیدن <hr> معانی دیگر : (ماده ی لزج و لیز روی بدن ماهی و غیره) مایع مخاطی، لیزابه، لجن، گلابه، لای، گل و لای، غریژنگ، خره، با لیزابه پوشاندن، لجنی کردن

معنی : لعاب، چیز چسبناک، لجن و گل، لجن مال کردن، خزیدن معانی دیگر : (ماده ی لزج و لیز روی بدن ماهی و غیره) مایع مخاطی، لیزابه، لجن، گلابه، لای، گل و لای، غریژنگ، خره، با لیزابه پوشاندن، لجنی کردن

slime

<hr> رجوع شود به: myxomycete، کپک لجن

رجوع شود به: myxomycete، کپک لجن

slime mold

slimming

slimness

<hr> معنی : لیز، لزج، لجن مال، لجن الوده <hr> معانی دیگر : زننده، تنفرانگیز، متنفر کننده، لجن گرفته، گلابه دار، لیزایه، لیزابه پوش، لزج و سرد، لیز و سرد، سرد و چسبناک

معنی : لیز، لزج، لجن مال، لجن الوده معانی دیگر : زننده، تنفرانگیز، متنفر کننده، لجن گرفته، گلابه دار، لیزایه، لیزابه پوش، لزج و سرد، لیز و سرد، سرد و چسبناک

slimy

<hr> معنی : بند، زنجیر، رسن، فلاخن، قلاب سنگ، تسمه تفنگ، پراندن، پرتاب کردن، انداختن <hr> معانی دیگر : کلماسنگ، تسمه، مهار، (شکسته بندی) دستمال یا باندی که با آن دست شکسته را از گردن می آویزند، آویزانه، گردن آویز، وبال گردن، (با فلاخن سنگ) پراندن، (با شتاب یا بی دقتی) انداختن، پرت کردن، (با تسمه یا طناب و غیره) بالا یا پایین بردن، بلند کردن، (پایین یا بالا) کشیدن، (از چند سو) آویختن، آویزان کردن، رجوع شود به: slingshot، پرتاب، افکنش، (کشتی) حلقه ی باربری، تیر بند، تیر نگهدار، دکل بند، (زنانه) کفش پشتبند دار (sling pump و sling-back هم می گویند)، کفش رکابی، (مشروب الکلی دارای ویسکی یا براندی و آب و شکر و آب لیمو) اسلینگ، زنجیردار

معنی : بند، زنجیر، رسن، فلاخن، قلاب سنگ، تسمه تفنگ، پراندن، پرتاب کردن، انداختن معانی دیگر : کلماسنگ، تسمه، مهار، (شکسته بندی) دستمال یا باندی که با آن دست شکسته را از گردن می آویزند، آویزانه، گردن آویز، وبال گردن، (با فلاخن سنگ) پراندن، (با شتاب یا بی دقتی) انداختن، پرت کردن، (با تسمه یا طناب و غیر

sling

<hr> (در جنگ های قدیم) سنگ انداز (با فلاخن)، فلاسنگ دار، تیر و کمان چی، متصدی دستگاه جرثقیل، پرتابگر

(در جنگ های قدیم) سنگ انداز (با فلاخن)، فلاسنگ دار، تیر و کمان چی، متصدی دستگاه جرثقیل، پرتابگر

slinger

<hr> (برای بچه ها) تیرکمان (مرکب از دوشاخه و کش)، تیرکمان بچه گانه

(برای بچه ها) تیرکمان (مرکب از دوشاخه و کش)، تیرکمان بچه گانه

slingshot

<hr> معنی : نگاه دزدکی، گام های دزدکی، پوست بره تودلی، حرکت دزدکی، نظر چشمی، نوزاد زود رس، سقط شده، لاغر <hr> معانی دیگر : (از ترس یا گناه و غیره) یواش رفتن، دزدکی گام برداشتن، ورمالیدن، جیم شدن، (پستانداران)، بچه انداختن، آفگانه کردن، (به ویژه گوساله) نارس، زودرس، انسان یا حیوان رشد نکرده وضعیف

معنی : نگاه دزدکی، گام های دزدکی، پوست بره تودلی، حرکت دزدکی، نظر چشمی، نوزاد زود رس، سقط شده، لاغر معانی دیگر : (از ترس یا گناه و غیره) یواش رفتن، دزدکی گام برداشتن، ورمالیدن، جیم شدن، (پستانداران)، بچه انداختن، آفگانه کردن، (به ویژه گوساله) نارس، زودرس، انسان یا حیوان رشد نکرده وضعیف

slink

<hr> معنی : دزدکی، خوش ژست <hr> معانی دیگر : مخفی، پنهان، در خفا، مخفی کار، پنهانکار، آب زیرکاه

معنی : دزدکی، خوش ژست معانی دیگر : مخفی، پنهان، در خفا، مخفی کار، پنهانکار، آب زیرکاه

slinky

<hr> معنی : باریکه، اشتباه، روکش، سهو، خطا، گمراهی، اولاد، لغزش، قلمه، زیر پیراهنی، خطا به خواندن، نهال، ستون، نسل، تکه کاغذ، لیزی، از قلم انداختن، لیز خوردن، لغزیدن، سریدن، گریختن، اشتباه کردن <hr> معانی دیگر : (یواشکی) حرکت کردن، جیم شدن، فلنگ را بستن، ورمالیدن، در رفتن، (به آسانی) حرکت کردن، داخل یا خارج شدن، (یواشکی) گذاشتن، داخل کردن، (جامه را به آسانی) در آوردن، پوشیدن (با: into یا out of یا on یا off)، (به سرعت) گذشتن، سپری شدن، (غش و خواب و غیره) فرورفتن، (فرصت و غیره) از دست دادن، (لیز خوردن و) افتادن، لغزیدن (و افتادن)، (سلامتی جسمی و روانی) بدتر شدن، پس رفتن، (کمی) نزول کردن، پایین رفتن، کساد شدن، (از یاد) رفتن یا بردن، (از بند و غیره) رها شدن، در آمدن، (زنانه) زیرپوش بلند، زیرپوش رکابی، انحراف، مرتکب لغزش شدن، سهو کردن، (هواپیمایی) رجوع شود به: sideslip، سراندن، لیزاندن، تراندن، اشکوخیدن، شخشیدن، لخشاندن، (نادر) زیر سبیلی رد کردن، ندیده گرفتن، بچه انداختن، آفگانه کردن (رجوع شود به: slink)، (استخوان و غیره) در رفتن، جابجا شدن، (کشتی را) از لنگر آزاد کردن، لبه ی اسکله، تختگاه کشتی سازی، آبراه لنگرگاه، (سگ) افسار سگک دار، رجوع شود به: half slip، روکش متکا، روبالشتی، لیز خوری، افتادن، سر خوری، لخشش، تصادف، حادثه، (مکانیک) بکسواد، بازماندگی، بکسواد کردن، (فرق میان ظرفیت اسمی و واقعی) کم آیند، (زمین شناسی) زمین لغزش، خاک لغزش، جابجایی، (زمین یا صخره) جابجا شده، (فلز کاری) بلور شکنی، لغزش بلور، دوغاب، جوان باریک اندام، سهی قد، نوباوه، تکه ی کاغذ، برگ، برگه، (کشاورزی) قلمه، (پارچه) نواره، نوار، نیمکت کلیسا، نیمکت باریک، (سفالگری) گل شل، گل آبکی، ملافه، متکا، لیز خودن

معنی : باریکه، اشتباه، روکش، سهو، خطا، گمراهی، اولاد، لغزش، قلمه، زیر پیراهنی، خطا به خواندن، نهال، ستون، نسل، تکه کاغذ، لیزی، از قلم انداختن، لیز خوردن، لغزیدن، سریدن، گریختن، اشتباه کردن معانی دیگر : (یواشکی) حرکت کردن، جیم شدن، فلنگ را بستن، ورمالیدن، در رفتن، (به آسانی) حرکت کردن، داخل یا خارج ش

slip

slip into

slip of the tongue

slip off

<hr> (جامه یا کفشی که آسان پوشیده و در آورده می شود) آسان پوش، راحتی، لباس گشاد

(جامه یا کفشی که آسان پوشیده و در آورده می شود) آسان پوش، راحتی، لباس گشاد

slip on

slip road

<hr> معنی : اشتباه کردن، شکست خوردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، لغزش، خطا، سهو، سرخوردن

معنی : اشتباه کردن، شکست خوردن معانی دیگر : (عامیانه)، لغزش، خطا، سهو، سرخوردن

واژه های حرف "s" - جملات نمونه