جملات نمونه

<hr> معنی : ملافه، روکش بالش <hr> معانی دیگر : روکش کردن، (صندلی و کاناپه و غیره)، پوششی که بسرعت پوشیده یا خارج شود، بلوزی که زودپوشیده یاخارج شود، ژاکت

معنی : ملافه، روکش بالش معانی دیگر : روکش کردن، (صندلی و کاناپه و غیره)، پوششی که بسرعت پوشیده یا خارج شود، بلوزی که زودپوشیده یاخارج شود، ژاکت

slipcover

<hr> معنی : افت، لغزش <hr> معانی دیگر : سرش، فرسودگی، بکسواد، میزان لغزش یا کم وزیادی چیزی از حد عادی ان، سرک

معنی : افت، لغزش معانی دیگر : سرش، فرسودگی، بکسواد، میزان لغزش یا کم وزیادی چیزی از حد عادی ان، سرک

slippage

slipped

<hr> معنی : خزنده، تاشو، کفش راحتی، لغزنده <hr> معانی دیگر : دمپایی، کفش خانه، لیز

معنی : خزنده، تاشو، کفش راحتی، لغزنده معانی دیگر : دمپایی، کفش خانه، لیز

slipper

slippered

<hr> لیزی، لغزانی، بی ثباتی

لیزی، لغزانی، بی ثباتی

slipperiness

<hr> معنی : دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان <hr> معانی دیگر : نسود، لزج، فرار، تغییر پذیر، دگرگون پذیر، غیر قابل اعتماد، دغلکار، فریبکار

معنی : دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان معانی دیگر : نسود، لزج، فرار، تغییر پذیر، دگرگون پذیر، غیر قابل اعتماد، دغلکار، فریبکار

slippery

slipping

<hr> معنی : دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه)، زبل، زرنگ

معنی : دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه)، زبل، زرنگ

slippy

slips

<hr> معنی : شلخته، لا ابالی، لا قید، پاشنه خوابیده <hr> معانی دیگر : دارای کفش های فرسوده (به ویژه کفش هایی که پاشنه ی آنها رفته است)

معنی : شلخته، لا ابالی، لا قید، پاشنه خوابیده معانی دیگر : دارای کفش های فرسوده (به ویژه کفش هایی که پاشنه ی آنها رفته است)

slipshod

<hr> (هوایی که توسط ملخ هواپیما به عقب زده می شود) جریان پسرو

(هوایی که توسط ملخ هواپیما به عقب زده می شود) جریان پسرو

slipstream

<hr> لبه ی اسکله، شیب بارانداز

لبه ی اسکله، شیب بارانداز

slipway

<hr> معنی : روزنه، شکاف، فرجه، رخ، درز، چاک، غاز، بریدگی، چاک دادن، دریدن، شکافتن <hr> معانی دیگر : (گوش تا گوش یا سرتاسر) بریدن، (دراز و راست) بریدگی، تیریز، به صورت نوار بریدن، باریکه باریکه کردن، قطع کردن، (بریدن و) کندن، از بیخ بریدن

معنی : روزنه، شکاف، فرجه، رخ، درز، چاک، غاز، بریدگی، چاک دادن، دریدن، شکافتن معانی دیگر : (گوش تا گوش یا سرتاسر) بریدن، (دراز و راست) بریدگی، تیریز، به صورت نوار بریدن، باریکه باریکه کردن، قطع کردن، (بریدن و) کندن، از بیخ بریدن

slit

<hr> معنی : سریدن، خزیدن، غلتیدن <hr> معانی دیگر : (مانند مار) لول خوردن و جلو رفتن، لولیدن، مارپیچ حرکت کردن، (روی شیب ناصاف یا شنی و لغزان) سریدن، لغزیدن، لخشیدن، پاها را روی زمین کشیدن و راه رفتن، کشان کشان راه رفتن، سراندن، لخشاندن، لغزاندن، لغزش، غلت، اشغال، سنگریزه، تراشه، شکاف

معنی : سریدن، خزیدن، غلتیدن معانی دیگر : (مانند مار) لول خوردن و جلو رفتن، لولیدن، مارپیچ حرکت کردن، (روی شیب ناصاف یا شنی و لغزان) سریدن، لغزیدن، لخشیدن، پاها را روی زمین کشیدن و راه رفتن، کشان کشان راه رفتن، سراندن، لخشاندن، لغزاندن، لغزش، غلت، اشغال، سنگریزه، تراشه، شکاف

slither

slithering

<hr> معنی : لیز، لغزنده <hr> معانی دیگر : کشان کشان، لغزان، لخشان

معنی : لیز، لغزنده معانی دیگر : کشان کشان، لغزان، لخشان

slithery

<hr> معنی : چاک دهنده <hr> معانی دیگر : چاک دهنده

معنی : چاک دهنده معانی دیگر : چاک دهنده

slitter

slitting

<hr> معنی : خرده، قاش، تراشه، تکه باریک، ته جاروب، فتیله نخ، تراشه کردن، چاک خوردن، قاش کردن، بریدن <hr> معانی دیگر : باریکه، باریکه باریکه شدن یا کردن، خرد کردن، (پشم یا پنبه یا کتان و غیره) فتیله، الیاف تابیده نشده، اشغال، فتیله ن

معنی : خرده، قاش، تراشه، تکه باریک، ته جاروب، فتیله نخ، تراشه کردن، چاک خوردن، قاش کردن، بریدن معانی دیگر : باریکه، باریکه باریکه شدن یا کردن، خرد کردن، (پشم یا پنبه یا کتان و غیره) فتیله، الیاف تابیده نشده، اشغال، فتیله ن

sliver

<hr> معنی : گل، لجن، ادم نامرتب و کثیف، ادم کثیف و ژولیده <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم کثیف، آدم شلخته، آدم بی عار

معنی : گل، لجن، ادم نامرتب و کثیف، ادم کثیف و ژولیده معانی دیگر : (عامیانه) آدم کثیف، آدم شلخته، آدم بی عار

slob

<hr> معنی : خوی، گل، گلیز، لجن، بزاق، اب دهان، گریه بچگانه، اب دهان روان ساختن، بزاق زدن به، دهان را اب انداختن <hr> معانی دیگر : (از دهان) بزاق جاری کردن یا شدن، گلیز دادن، (از گوشه های دهان) آب دهان یا خوراک بیرون دادن، لب و لوچه ی خدو آمیز داشتن، آب از لب و لوچه جاری کردن، (با احساسات بیش از حد یا غلو آمیز) حرف زدن، نوشتن، عمل کردن، ماچ تر کردن، (با لب و لوچه خیس) بوسیدن، تفی کردن، خدو مالیدن (به)، گلیزی کردن، (سخن یا نگارش یا عمل) غلو آمیز، (بیش از حد) احساساتی، تلفظکلمات با جاری ساختن اب دهان، دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن

معنی : خوی، گل، گلیز، لجن، بزاق، اب دهان، گریه بچگانه، اب دهان روان ساختن، بزاق زدن به، دهان را اب انداختن معانی دیگر : (از دهان) بزاق جاری کردن یا شدن، گلیز دادن، (از گوشه های دهان) آب دهان یا خوراک بیرون دادن، لب و لوچه ی خدو آمیز داشتن، آب از لب و لوچه جاری کردن، (با احساسات بیش از حد یا غلو آمیز

slobber

slobbery

<hr> معنی : الوچه، گوجه، الوچه جنگلی، ابی تیره <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گوجه ی گیلانی، آلوچه ی جنگلی، هلاله (prunus spinosa - به آن blackthorn هم می گویند)

معنی : الوچه، گوجه، الوچه جنگلی، ابی تیره معانی دیگر : (گیاه شناسی) گوجه ی گیلانی، آلوچه ی جنگلی، هلاله (prunus spinosa - به آن blackthorn هم می گویند)

sloe

<hr> معنی : تقلا، سیلی، خرحمالی، ضربت سخت، کوشش سخت، ضربت سخت زدن، تقلا کردن، خرحمالی کردن، پرتاب کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: slug، (با سختی یا تلاش زیاد) راه رفتن، راه باز کردن، (با تلاش و زحمت) کار کردن، جان کندن، زحمت کشیدن

معنی : تقلا، سیلی، خرحمالی، ضربت سخت، کوشش سخت، ضربت سخت زدن، تقلا کردن، خرحمالی کردن، پرتاب کردن معانی دیگر : رجوع شود به: slug، (با سختی یا تلاش زیاد) راه رفتن، راه باز کردن، (با تلاش و زحمت) کار کردن، جان کندن، زحمت کشیدن

slog

<hr> معنی : ورد، شعار، خروش، ارم، تکیه کلام، نعره <hr> معانی دیگر : آرم، آرمان، (در اصل - اسکاتلند و ایرلند) نعره ی جنگی، فریاد احضار به جنگ یا به گردهمایی

معنی : ورد، شعار، خروش، ارم، تکیه کلام، نعره معانی دیگر : آرم، آرمان، (در اصل - اسکاتلند و ایرلند) نعره ی جنگی، فریاد احضار به جنگ یا به گردهمایی

slogan

<hr> معنی : ارابه مخصوص حمل الوار، کرجی یک دگلی قدیمی، قایق جنگی <hr> معانی دیگر : (کشتی بادبانی یک دکله) اسلوپ، با ارابه الوار حمل کردن

معنی : ارابه مخصوص حمل الوار، کرجی یک دگلی قدیمی، قایق جنگی معانی دیگر : (کشتی بادبانی یک دکله) اسلوپ، با ارابه الوار حمل کردن

sloop

<hr> معنی : ادم بی بند و بار، پساب اشپزخانه وامثال ان، غذای رقیق وبی مزه، مشروب رقیق وبی مزه، شلوار گشاد، ادم کثیف، اشغال خوری، هر نوع لباس گشاد رویی، روپوش کتانی پزشکان و امثال ان، تفاله، باتلاق، لجن، لبریز شدن <hr> معانی دیگر : (خوراک آبکی و بی مزه) آب زیپو، لبریز کردن، (با کج کردن عمدی یا غیر عمدی ظرف) ریختن، برف آبکی، برفاب (slush هم می گویند)، گل، گلاب، لای، آبگونه ی ریخته شده، چالاب، (معمولا جمع) فاضلاب، آب زاید، پس مانده های آشپزخانه (که به خوک می دهند)، (عامیانه) احساسات غلو آمیز در سخن یانگارش، ننه من غریبم، آه و ناله کردن، (آبگونه) پاشیدن، ریختن، ترشح کردن، (در میان گل و لای یا برفاب) راه رفتن، شلپ شلپ کردن

معنی : ادم بی بند و بار، پساب اشپزخانه وامثال ان، غذای رقیق وبی مزه، مشروب رقیق وبی مزه، شلوار گشاد، ادم کثیف، اشغال خوری، هر نوع لباس گشاد رویی، روپوش کتانی پزشکان و امثال ان، تفاله، باتلاق، لجن، لبریز شدن معانی دیگر : (خوراک آبکی و بی مزه) آب زیپو، لبریز کردن، (با کج کردن عمدی یا غیر عمدی ظرف) ریخ

slop

<hr> 1- لبریز شدن، سر رفتن 2- (عامیانه) احساساتی شدن

1- لبریز شدن، سر رفتن 2- (عامیانه) احساساتی شدن

slop over

<hr> معنی : انحراف، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، زمین سراشیب، سرزیری، شیب دار، سراشیب کردن، سرازیر کردن، سرازیر شدن <hr> معانی دیگر : سربالایی، نشیب، فراز، تنده، شیب داشتن، سرازیر (یا سربالا) بودن، تمایل، میل (رجوع شود به: slant)، (ریاضی) ضریب زاویه، ضریب زاویه ای، شیب گوشه، (با: off یا away - عامیانه) جیم شدن، ورمالیدن، فلنگ را بستن، سلانه سلانه رفتن، با طمانینه گام برداشتن، شیب دار کردن، فراز و نشیب دار کردن

معنی : انحراف، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، زمین سراشیب، سرزیری، شیب دار، سراشیب کردن، سرازیر کردن، سرازیر شدن معانی دیگر : سربالایی، نشیب، فراز، تنده، شیب داشتن، سرازیر (یا سربالا) بودن، تمایل، میل (رجوع شود به: slant)، (ریاضی) ضریب زاویه، ضریب زاویه ای، شیب گوشه، (با: off یا away - عامیانه) جیم شدن

slope

slopes

<hr> سراشیب، سرازیر، مایل

sloping

sloppily

<hr> خیسی، گل وشل، درهم برهمی

خیسی، گل وشل، درهم برهمی

sloppiness

<hr> معنی : کثیف، شلخته، درهم و برهم، نا مرتب <hr> معانی دیگر : ولنگار، لچر، بد لباس، شورتی، بی دقت، سر هم بندی شده، بد ساخت، حاکی از شلختگی، شورتی گرانه، ناشی گرانه، سرسری، پوشیده از گل و لای یا برف آبکی، برفابی، گلی، گلابی، گل آلود، خیس و کثیف

معنی : کثیف، شلخته، درهم و برهم، نا مرتب معانی دیگر : ولنگار، لچر، بد لباس، شورتی، بی دقت، سر هم بندی شده، بد ساخت، حاکی از شلختگی، شورتی گرانه، ناشی گرانه، سرسری، پوشیده از گل و لای یا برف آبکی، برفابی، گلی، گلابی، گل آلود، خیس و کثیف

sloppy

<hr> روپوش گشاد، (قدیمی) شلوار گشاد، لباس و ملافه ی ملوانان، اب چرک، گنداب، خوراک ابکی، ابگوشت پرازاب، اب زیپو، نوشابه سبک

روپوش گشاد، (قدیمی) شلوار گشاد، لباس و ملافه ی ملوانان، اب چرک، گنداب، خوراک ابکی، ابگوشت پرازاب، اب زیپو، نوشابه سبک

slops

<hr> معنی : لجن، مشروب لزج، غذای چسبناک، گل، ول گشتن، خودرا بالجن وگل ولایالودن، در اب چلپ و چلوپ کردن <hr> معانی دیگر : (آبگونه را) هم زدن، آمیختن، تکان دادن، خوب مخلوط کردن، (آبگونه را) به مقدار زیاد به چیزی زدن، با بی دقتی مالیدن، (در آب یا برفاب یاگل و لای) چلپ چلوپ کردن، هم ور آمدن، رجوع شود به: slush

معنی : لجن، مشروب لزج، غذای چسبناک، گل، ول گشتن، خودرا بالجن وگل ولایالودن، در اب چلپ و چلوپ کردن معانی دیگر : (آبگونه را) هم زدن، آمیختن، تکان دادن، خوب مخلوط کردن، (آبگونه را) به مقدار زیاد به چیزی زدن، با بی دقتی مالیدن، (در آب یا برفاب یاگل و لای) چلپ چلوپ کردن، هم ور آمدن، رجوع شود به: slush

slosh

sloshed

<hr> معنی : شکاف، فرجه، رخ، چاک، فرج، کلون در، چفت در، شکاف کوچک، غاز، چفت کردن، در شکاف یا سوراخ انداختن، شکافتن <hr> معانی دیگر : (دستگاه های خودکار و تلفن عمومی و قلک و غیره) سوراخ، درز، (عامیانه) ترتیب یا طرز قرار گیری (در ردیف یا صف یا سری)، جا، مرتبه، محل، (بال و دم هواپیما) چاک، هواگیر، (مخفف) رجوع شود به: slot machine، شکافدار کردن، سوراخ دار کردن، درز دادن، (به ویژه آهو) ردپا، جای پا، تخته باریک، سورا&nbsp; جای کلید، شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده، سورا&nbsp; کردن، درشکاف یا سورا&nbsp; پول وغیره انداختن

معنی : شکاف، فرجه، رخ، چاک، فرج، کلون در، چفت در، شکاف کوچک، غاز، چفت کردن، در شکاف یا سوراخ انداختن، شکافتن معانی دیگر : (دستگاه های خودکار و تلفن عمومی و قلک و غیره) سوراخ، درز، (عامیانه) ترتیب یا طرز قرار گیری (در ردیف یا صف یا سری)، جا، مرتبه، محل، (بال و دم هواپیما) چاک، هواگیر، (مخفف) رجوع شود

slot

<hr> (هر نوع ماشین که با انداختن سکه یا ژتون به کار می افتد) ماشین سکه پذیر، ماشین پولی، ماشین خودکاری که پول در سورا&nbsp; ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند

(هر نوع ماشین که با انداختن سکه یا ژتون به کار می افتد) ماشین سکه پذیر، ماشین پولی، ماشین خودکاری که پول در سورا ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند

slot machine

<hr> معنی : سستی، تنبلی، بی کاری، کاهلی، تنبل بودن <hr> معانی دیگر : تن پروری، (نادر) تاخیر، کندی

معنی : سستی، تنبلی، بی کاری، کاهلی، تنبل بودن معانی دیگر : تن پروری، (نادر) تاخیر، کندی

sloth

<hr> معنی : سست، تنبل، دیرپای، بی حال <hr> معانی دیگر : کاهل، تن پرور، تن آسا، لش، لتره، کیار، عقب افتاده

معنی : سست، تنبل، دیرپای، بی حال معانی دیگر : کاهل، تن پرور، تن آسا، لش، لتره، کیار، عقب افتاده

slothful

<hr> معنی : سستی <hr> معانی دیگر : تنبلی، کاهلی

معنی : سستی معانی دیگر : تنبلی، کاهلی

slothfulness

<hr> معنی : خمیدگی، تنبل، ادم بی دست و پا، ادم بی کاره وبی کفایت، اویختن، پوست انداختن، دولا دولا راه رفتن، خمیده بودن، اویخته بودن <hr> معانی دیگر : آدم دست و پا چلفتی، بی عرضه، ناشی، قوز کردن، خمیده راه رفتن (یا بودن)، سر و شانه ها را پایین گرفتن، آدم تنبل، سرافتادگی، (طرز ایستادن) ناصاف، بد، کج، شل و ول، آویختگی، آویزانی، باسر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر

معنی : خمیدگی، تنبل، ادم بی دست و پا، ادم بی کاره وبی کفایت، اویختن، پوست انداختن، دولا دولا راه رفتن، خمیده بودن، اویخته بودن معانی دیگر : آدم دست و پا چلفتی، بی عرضه، ناشی، قوز کردن، خمیده راه رفتن (یا بودن)، سر و شانه ها را پایین گرفتن، آدم تنبل، سرافتادگی، (طرز ایستادن) ناصاف، بد، کج، شل و ول، آ

slouch

<hr> معنی : خمیده، تنبل، بی عرضه <hr> معانی دیگر : قوز کرده، سرخمیده، بد قواره، دولا دولاراه رونده

معنی : خمیده، تنبل، بی عرضه معانی دیگر : قوز کرده، سرخمیده، بد قواره، دولا دولاراه رونده

slouchy

<hr> معنی : نهر، باتلاق، لجن زار، انحطاط، پوست، لجن، پوسته خارجی، پوست ریخته شده مار، پوسته پوسته شدگی، پوست مار، پوست دله زخم، در لجن گیر افتادن <hr> معانی دیگر : ور آمدن، (پوست و پر و مو و غیره) افتادن یا انداختن، از شر چیزی راحت شدن، خلاص شدن، پوست مار (که هر چند یکبار می افتد)، تولک، پوست (انداخته شده)، موی (ریخته شده)، پوسته، پوستک، (پزشکی) توده ی بافت مرده، مرده بافت، اندوه ژرف، (عمیق) اندوهگینی، نومیدی، سرخوردگی، انحطاط اخلاقی، فساد اخلاق، سبوس، پوست انداختن، ضربه سنگین زدن

معنی : نهر، باتلاق، لجن زار، انحطاط، پوست، لجن، پوسته خارجی، پوست ریخته شده مار، پوسته پوسته شدگی، پوست مار، پوست دله زخم، در لجن گیر افتادن معانی دیگر : ور آمدن، (پوست و پر و مو و غیره) افتادن یا انداختن، از شر چیزی راحت شدن، خلاص شدن، پوست مار (که هر چند یکبار می افتد)، تولک، پوست (انداخته شده)، م

slough

slough of despond

<hr> اهل جمهوری اسلواکی، ساکن اسلواکی، زبان اسلواکی (زبان های اسلاوی باختری)، نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی

اهل جمهوری اسلواکی، ساکن اسلواکی، زبان اسلواکی (زبان های اسلاوی باختری)، نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه