جملات نمونه

threatens

<hr> معنی : سه، شماره 3 <hr> معانی دیگر : سه (3)، سه تا

معنی : سه، شماره 3 معانی دیگر : سه (3)، سه تا

three

<hr> سه بعدی، دارای ضخامت یا ژرفا (علاوه بر طول و عرض)

سه بعدی، دارای ضخامت یا ژرفا (علاوه بر طول و عرض)

three dimensional

three-ply

<hr> معنی : سه گانه، سه دفعه، سه مرتبه، سه برابر، سه لا <hr> معانی دیگر : سه برابر، سه لا، سه بخشی، دارای سه قسمت، سه برابر، سه لا، سه دفعه، سه مرتبه، سه گانه

معنی : سه گانه، سه دفعه، سه مرتبه، سه برابر، سه لا معانی دیگر : سه برابر، سه لا، سه بخشی، دارای سه قسمت، سه برابر، سه لا، سه دفعه، سه مرتبه، سه گانه

threefold

<hr> معنی : سکه سه پنی <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، سکه ی سه پنسی

معنی : سکه سه پنی معانی دیگر : (انگلیس)، سکه ی سه پنسی

threepence

<hr> معنی : شصت، شصت تایی، سه ضرب در بیست <hr> معانی دیگر : (سه ضرب در بیست) شصت

معنی : شصت، شصت تایی، سه ضرب در بیست معانی دیگر : (سه ضرب در بیست) شصت

threescore

<hr> معنی : سه نفری، بازی سه نفری <hr> معانی دیگر : گروه سه نفری، سه نفره، سه تایی

معنی : سه نفری، بازی سه نفری معانی دیگر : گروه سه نفری، سه نفره، سه تایی

threesome

<hr> معنی : مرثیه، سوگ شعر، شعر عزا <hr> معانی دیگر : سوگنامه، نوحه (threnode هم می گویند)

معنی : مرثیه، سوگ شعر، شعر عزا معانی دیگر : سوگنامه، نوحه (threnode هم می گویند)

threnody

<hr> معنی : کوبیدن، خرمن کوبی کردن، از پوست دراوردن <hr> معانی دیگر : خرمن کوبیدن، رجوع شود به: thrash

معنی : کوبیدن، خرمن کوبی کردن، از پوست دراوردن معانی دیگر : خرمن کوبیدن، رجوع شود به: thrash

thresh

<hr> معنی : ماشین خرمن کوب <hr> معانی دیگر : (شخص) خرمن کوب، رجوع شود به: threshing machine، کوسه ماهی درنده سواحل امریکاواروپا vulpinus alopias

معنی : ماشین خرمن کوب معانی دیگر : (شخص) خرمن کوب، رجوع شود به: threshing machine، کوسه ماهی درنده سواحل امریکاواروپا vulpinus alopias

thresher

threshing

<hr> معنی : خرمن کوب، ماشین خرمن کوبی، ماشین غله پوست کنی <hr> معانی دیگر : ماشین خرمن کوب

معنی : خرمن کوب، ماشین خرمن کوبی، ماشین غله پوست کنی معانی دیگر : ماشین خرمن کوب

threshing machine

<hr> معنی : آستان، آستانی، آستان مانند <hr> معانی دیگر : آستانه، مدخل، مدخل خانه، درگاه، پاخره، کواده، سرآغاز، (مجازی) آستانه، (زیست شناسی - روان شناسی) آستانه، رجوع شود به: doorsill، استانه مانند، استانه ای

معنی : آستان، آستانی، آستان مانند معانی دیگر : آستانه، مدخل، مدخل خانه، درگاه، پاخره، کواده، سرآغاز، (مجازی) آستانه، (زیست شناسی - روان شناسی) آستانه، رجوع شود به: doorsill، استانه مانند، استانه ای

threshold

<hr> زمان گذشته ی: throw، زمان ماضی فعل throw، پرتاب کرد، انداخت

زمان گذشته ی: throw، زمان ماضی فعل throw، پرتاب کرد، انداخت

threw

<hr> معنی : سه دفعه، سه مرتبه، سه بار <hr> معانی دیگر : سه بار، سه مرتبه، سه دفعه

معنی : سه دفعه، سه مرتبه، سه بار معانی دیگر : سه بار، سه مرتبه، سه دفعه

thrice

<hr> معنی : صرفه جویی، خانه داری، عقل معاش <hr> معانی دیگر : ناولخرجی، امساک، (در اصل) رونق، کامیابی، رشد، شکوفایی، برومندی، (گیاه شناسی) شاسترسون، عود قرمز (جنس armeria تیره ی thrift institution) ( plumbaginaceae هم می گویند)

معنی : صرفه جویی، خانه داری، عقل معاش معانی دیگر : ناولخرجی، امساک، (در اصل) رونق، کامیابی، رشد، شکوفایی، برومندی، (گیاه شناسی) شاسترسون، عود قرمز (جنس armeria تیره ی thrift institution) ( plumbaginaceae هم می گویند)

thrift

<hr> از روی صرفه جویی یاعقل معاش، باامساک

از روی صرفه جویی یاعقل معاش، باامساک

thriftily

thriftiness

<hr> معنی : صرفه جو، مقتصد <hr> معانی دیگر : پر رونق، شکوفا، (بازار) گرم، خانه دار

معنی : صرفه جو، مقتصد معانی دیگر : پر رونق، شکوفا، (بازار) گرم، خانه دار

thrifty

<hr> معنی : هیجان، لرز، لرزه، بتپش دراوردن، بهیجان اوردن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : پر شوق و شعف کردن یا شدن، پرشور کردن یا شدن، هیجانی کردن، ذوق زده کردن یا شدن، به شور آوردن، لرزاندن، مرتعش کردن یا شدن، به ارتعاش در آمدن یا درآوردن، شوق و شعف، شور، لرزش، ارتعاش

معنی : هیجان، لرز، لرزه، بتپش دراوردن، بهیجان اوردن، لرزیدن معانی دیگر : پر شوق و شعف کردن یا شدن، پرشور کردن یا شدن، هیجانی کردن، ذوق زده کردن یا شدن، به شور آوردن، لرزاندن، مرتعش کردن یا شدن، به ارتعاش در آمدن یا درآوردن، شوق و شعف، شور، لرزش، ارتعاش

thrill

thrilled

<hr> معنی : هیجان انگیز، مرتعش کننده، بلرزه دراورنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) شور انگیز، شور بخش، (فیلم یا رمان و غیره) مهیج، پر هیجان، در آویخته، هر چیز هیجان انگیز، مختلج

معنی : هیجان انگیز، مرتعش کننده، بلرزه دراورنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) شور انگیز، شور بخش، (فیلم یا رمان و غیره) مهیج، پر هیجان، در آویخته، هر چیز هیجان انگیز، مختلج

thriller

<hr> معنی : مختلج <hr> معانی دیگر : لرزاننده، لرزنده

معنی : مختلج معانی دیگر : لرزاننده، لرزنده

thrilling

<hr> معنی : پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامیاب شدن <hr> معانی دیگر : رونق داشتن، (بازار چیزی) گرفتن، گل کردن، شکوفا شدن، پر رونق بودن، (سریع) رشد کردن، بالیدن، رستن، نمو کردن، برومند شدن، (آب و هوا یا شرایط و غیره) به کسی ساختن

معنی : پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامیاب شدن معانی دیگر : رونق داشتن، (بازار چیزی) گرفتن، گل کردن، شکوفا شدن، پر رونق بودن، (سریع) رشد کردن، بالیدن، رستن، نمو کردن، برومند شدن، (آب و هوا یا شرایط و غیره) به کسی ساختن

thrive

thriving

<hr> معنی : خرخره، دهانه، نای، صدا، دهان، حلق، گلو، از گلو ادا کردن <hr> معانی دیگر : جلو گردن، گریبانگه، خر، گلوگاه، خشکنای، هر گذرگاه باریک، (باریک) دهانه، مدخل، (قدیمی) از گلو ادا کردن، (از داخل گلو) حرف زدن، گلویی کردن

معنی : خرخره، دهانه، نای، صدا، دهان، حلق، گلو، از گلو ادا کردن معانی دیگر : جلو گردن، گریبانگه، خر، گلوگاه، خشکنای، هر گذرگاه باریک، (باریک) دهانه، مدخل، (قدیمی) از گلو ادا کردن، (از داخل گلو) حرف زدن، گلویی کردن

throat

<hr> throated_ پسوند: دارای نوع بخصوص گلو یا صدا یا گردن [deep-throated]

throated_ پسوند: دارای نوع بخصوص گلو یا صدا یا گردن [deep-throated]

throated

<hr> معنی : دارای گلوی بزرگ، دارای صدای گرفته و خشن <hr> معانی دیگر : خشن، (صدا) جوهردار، عمیق، پر، (حروف و آواها) گلویی، حلقی

معنی : دارای گلوی بزرگ، دارای صدای گرفته و خشن معانی دیگر : خشن، (صدا) جوهردار، عمیق، پر، (حروف و آواها) گلویی، حلقی

throaty

<hr> معنی : ضربان، تپش، تپیدن، لرزیدن، تپش داشتن، زدن <hr> معانی دیگر : (نبض و غیره) زدن، ضربان داشتن، (زخم و غیره) زوک زوک کردن، گزگز کردن، تیر کشیدن، تپاک، زوک زوک

معنی : ضربان، تپش، تپیدن، لرزیدن، تپش داشتن، زدن معانی دیگر : (نبض و غیره) زدن، ضربان داشتن، (زخم و غیره) زوک زوک کردن، گزگز کردن، تیر کشیدن، تپاک، زوک زوک

throb

throbbing

<hr> معنی : زایمان، رنج، گیرودار <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) تیر کشیدن، درد گرفتن (شدید و ناگهانی)، کشاکش، (بحران و غیره) شور، تیر کشیدن درد

معنی : زایمان، رنج، گیرودار معانی دیگر : (معمولا جمع) تیر کشیدن، درد گرفتن (شدید و ناگهانی)، کشاکش، (بحران و غیره) شور، تیر کشیدن درد

throe

throes

thrombectomy

<hr> (نام آنزیم خون که موجب انعقاد آن می شود) ترومبین، لخته گر، لخته ساز

(نام آنزیم خون که موجب انعقاد آن می شود) ترومبین، لخته گر، لخته ساز

thrombin

<hr> (در مهره داران به جز پستانداران - یاخته ی خون که موجب انعقاد آن می شود) لخته ساز، ترومبوسیت

(در مهره داران به جز پستانداران - یاخته ی خون که موجب انعقاد آن می شود) لخته ساز، ترومبوسیت

thrombocyte

thrombocytopenia

thrombolysis

thrombolytic

<hr> (ایجاد لخته در رگ و آسیب به دیواره ی درونی رگ) لخته شدگی و رگ افروختگی

(ایجاد لخته در رگ و آسیب به دیواره ی درونی رگ) لخته شدگی و رگ افروختگی

thrombophlebitis

<hr> (ماده ای که با تبدیل پروترومبین به ترومبین موجب لخته شدن خون در اطراف زخم و غیره می شود) لخته ساز، لختگی آور، لختاک، ترومبوپلاستین

(ماده ای که با تبدیل پروترومبین به ترومبین موجب لخته شدن خون در اطراف زخم و غیره می شود) لخته ساز، لختگی آور، لختاک، ترومبوپلاستین

thromboplastin

<hr> (لخته شدگی خون در قلب یا رگ ها) لختاکی، ترمبوز

(لخته شدگی خون در قلب یا رگ ها) لختاکی، ترمبوز

thrombosis

<hr> معنی : لخته، خون منعقد شده در رگ <hr> معانی دیگر : (خون) لختگی، لخته شدگی، سخت لخته، ترومبوس، طب خون منعقد شده در رگ

معنی : لخته، خون منعقد شده در رگ معانی دیگر : (خون) لختگی، لخته شدگی، سخت لخته، ترومبوس، طب خون منعقد شده در رگ

thrombus

<hr> معنی : تخت، عرش، سریر، اورنگ، برتخت نشستن <hr> معانی دیگر : (پادشاهی) تخت، افرنگ، شاه، خسرو، سلطان، مقام و اختیارات و قدرت شاه، شاهی، سلطنت، خسروی، (الهیات مسیحی - جمع - طبقه بندی فرشتگان) رده ی سوم، ترون ها

معنی : تخت، عرش، سریر، اورنگ، برتخت نشستن معانی دیگر : (پادشاهی) تخت، افرنگ، شاه، خسرو، سلطان، مقام و اختیارات و قدرت شاه، شاهی، سلطنت، خسروی، (الهیات مسیحی - جمع - طبقه بندی فرشتگان) رده ی سوم، ترون ها

throne

<hr> معنی : گروه، جمعیت، ازدحام، هجوم، ازدحام کردن <hr> معانی دیگر : انبوه مردم، جماعت، انبوهه، دسته، فوج، جمع شدن، توفیدن، شلوغی

معنی : گروه، جمعیت، ازدحام، هجوم، ازدحام کردن معانی دیگر : انبوه مردم، جماعت، انبوهه، دسته، فوج، جمع شدن، توفیدن، شلوغی

throng

<hr> معنی : گلو، خرخره، دریچه کنترل بخار یا بنزین، خفه کردن، گلو را فشردن، جلو را گرفتن، جریان بنزین را کنترل کردن <hr> معانی دیگر : (خر کسی را) گرفتن، (مجازی) دچار اختناق کردن، سرکوب کردن، (با: down) از سرعت (موتور) کاستن، (به ویژه در کاربراتور) ساسات، گلویی، سوپاپ، دریچه ی کنترل گاز و هوا، رجوع شود به: throat، (موتور درونسوز) خفه کردن، ساسات گرفتن

معنی : گلو، خرخره، دریچه کنترل بخار یا بنزین، خفه کردن، گلو را فشردن، جلو را گرفتن، جریان بنزین را کنترل کردن معانی دیگر : (خر کسی را) گرفتن، (مجازی) دچار اختناق کردن، سرکوب کردن، (با: down) از سرعت (موتور) کاستن، (به ویژه در کاربراتور) ساسات، گلویی، سوپاپ، دریچه ی کنترل گاز و هوا، رجوع شود به: thro

throttle

<hr> معنی : تمام، تمام شده، مستقیم، سرتاسر، از میان، از توی، از اغاز تا انتها، از میان، از وسط، بواسطه، بخاطر، در ظرف، از طریق <hr> معانی دیگر : (همراه با فعل) از میان، (با: go) به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن یا دادن، (با: get) طی کردن، گذراندن، به انجام رساندن، از (میان یا سرتاسر و غیره)، از راه، به وسیله ی، به کمک، به خاطر، به واسطه ی، در اثر، سراسر، همه، طی، تو، داخل، سرتاسری، سراسری، بلا توقف، بی ایست، یکسر، خسته، زده، (تلفن) وصل، تا (ترکیب through با واژه های دیگر کاربردهای زیاد دارد که هر یک در جای خود آورده شده است مثلا: breakthrough)، کاملا

معنی : تمام، تمام شده، مستقیم، سرتاسر، از میان، از توی، از اغاز تا انتها، از میان، از وسط، بواسطه، بخاطر، در ظرف، از طریق معانی دیگر : (همراه با فعل) از میان، (با: go) به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن یا دادن، (با: get) طی کردن، گذراندن، به انجام رساندن، از (میان یا سرتاسر و غیره)، از راه، به و

through

<hr> سرتاسر، کاملا، تماما

واژه های حرف "t" - جملات نمونه