جملات نمونه

<hr> در تمام ناملایمات، طی کلیه ی پستی و بلندی ها، در ایام خوش یا ناخوش، درهمه حالی

در تمام ناملایمات، طی کلیه ی پستی و بلندی ها، در ایام خوش یا ناخوش، درهمه حالی

through thick and thin

<hr> معنی : تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون <hr> معانی دیگر : (در) سرتاسر، (در) سراسر، (در) همه ی، (در) تمام، سراسر، تماما، ازدرون وبیرون، بکلی، از همه جهت، درتمام مدت، سرتاسر

معنی : تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون معانی دیگر : (در) سرتاسر، (در) سراسر، (در) همه ی، (در) تمام، سراسر، تماما، ازدرون وبیرون، بکلی، از همه جهت، درتمام مدت، سرتاسر

throughout

<hr> معنی : ساخت، توان عملیاتی، حاصل کار <hr> معانی دیگر : (به ویژه کامپیوتر) ظرفیت پذیرش، فرا گذاشت، توانش زمانی

معنی : ساخت، توان عملیاتی، حاصل کار معانی دیگر : (به ویژه کامپیوتر) ظرفیت پذیرش، فرا گذاشت، توانش زمانی

throughput

throught

<hr> گذشته ی فعل: thrive، زمان ماضی فعل thrive، موفق شد، کامیاب شد

گذشته ی فعل: thrive، زمان ماضی فعل thrive، موفق شد، کامیاب شد

throve

<hr> معنی : پرتاب، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن، انداختن، افکندن <hr> معانی دیگر : سوت کردن، (آبگونه) ریختن، پاشیدن، (با شتاب) فرستادن، گسیل کردن، (با شتاب) دستخوش کردن، دچار کردن، (تاس) ریختن، آوردن، به خاک افکندن، بر زمین زدن، به زیر آوردن، (با شتاب) پوشیدن، (مسابقه و شرط بندی و غیره) عمدا باختن، (عامیانه - سور یا مهمانی) دادن، (عامیانه - اعراض یا غیظ و غیره) کردن، (آتشی) شدن، (عامیانه) گیج کردن، گیر انداختن، (به ویژه ابریشم) تابیدن، ریسیدن، تافتن، افکنش، (به شدت) دست به کار شدن، پرداختن (به کاری)، (خال) آوردن، ورق خود را بازی کردن، (ورق) انداختن، (حیوانات اهلی) بچه زاییدن، (سویچ و غیره) زدن، (دسته و غیره) کشیدن، (کلاچ و غیره) گرفتن، قطع (یا وصل) کردن، (روی چرخ کوزه گری یا سفالگری) شکل دادن، شکلدار کردن، (زنانه) شال، لچک، روسری، شانه پوش، (کاناپه و تختخواب و غیره) روکش، رو رختخوابی، روانداز، (زمین شناسی - میزان جابجایی گسله) افت گسل

معنی : پرتاب، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن، انداختن، افکندن معانی دیگر : سوت کردن، (آبگونه) ریختن، پاشیدن، (با شتاب) فرستادن، گسیل کردن، (با شتاب) دستخوش کردن، دچار کردن، (تاس) ریختن، آوردن، به خاک افکندن، بر زمین زدن، به زیر آوردن، (با شتاب) پوشیدن، (مسابقه و شرط بندی و غیره) عمدا باختن، (عامیا

throw

throw a fit

<hr> معنی : دور انداختن، چیز بی مصرف، چیز دورانداخته، چیز دورانداخته <hr> معانی دیگر : 1- دور انداختن 2- حرام کردن، به هدر دادن 3- به بطالت گذراندن، اشغال، چیز دورانداخته، چیز بی مصرف، دور انداختنی، یکبار مصرف، مصرف کن و دور بیانداز، ورقه ی اعلان (که در خیابان ها و غیره به اشخاص داده می شود)، مصرف کن و دور بیانداز a throwaway bottle بطری دورانداختنی خودمانی، بی رودرواسی، غیر رسمی

معنی : دور انداختن، چیز بی مصرف، چیز دورانداخته، چیز دورانداخته معانی دیگر : 1- دور انداختن 2- حرام کردن، به هدر دادن 3- به بطالت گذراندن، اشغال، چیز دورانداخته، چیز بی مصرف، دور انداختنی، یکبار مصرف، مصرف کن و دور بیانداز، ورقه ی اعلان (که در خیابان ها و غیره به اشخاص داده می شود)، مصرف کن و دور بی

throw away

throw caution to the wind

<hr> دلسرد کردن، توذوق کسی زدن، از شوق انداختن

دلسرد کردن، توذوق کسی زدن، از شوق انداختن

throw cold water on

<hr> معنی : رد کردن <hr> معانی دیگر : سبب افتادن شدن، طرد کردن

معنی : رد کردن معانی دیگر : سبب افتادن شدن، طرد کردن

throw down

<hr> معنی : تزریق کردن، در دنده انداختن، افزودن بر <hr> معانی دیگر : 1- (کلاچ یا دنده) گرفتن 2- (برای تشویق خریدار) رایگان دادن 3- افزودن 4- همکاری کردن 5- اوت پرتاب کردن، کلاچ را در دنده انداختن، تزریق کردن، مشارکت کردن، افزودن بر

معنی : تزریق کردن، در دنده انداختن، افزودن بر معانی دیگر : 1- (کلاچ یا دنده) گرفتن 2- (برای تشویق خریدار) رایگان دادن 3- افزودن 4- همکاری کردن 5- اوت پرتاب کردن، کلاچ را در دنده انداختن، تزریق کردن، مشارکت کردن، افزودن بر

throw in

<hr> (عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن

(عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن

throw in the towel

<hr> معنی : فرار کردن، دور انداختن، بیرون دادن <hr> معانی دیگر : 1- دور انداختن، از شر چیزی راحت شدن 2- (ورق بازی) روی میز انداختن، رد کردن 3- رد گم کردن 4- گمراه کردن 5- سردرگم کردن، گیج کردن 6- بیرون کردن، صادر کردن، فرار کردن از تعقیب کنندگان

معنی : فرار کردن، دور انداختن، بیرون دادن معانی دیگر : 1- دور انداختن، از شر چیزی راحت شدن 2- (ورق بازی) روی میز انداختن، رد کردن 3- رد گم کردن 4- گمراه کردن 5- سردرگم کردن، گیج کردن 6- بیرون کردن، صادر کردن، فرار کردن از تعقیب کنندگان

throw off

<hr> (با بی دقتی یا شتاب) لباس پوشیدن

(با بی دقتی یا شتاب) لباس پوشیدن

throw on

<hr> 1- (ناگهان وکاملا) باز کردن، (در و غیره) چهار تاق کردن 2- رفع محدودیت کردن

1- (ناگهان وکاملا) باز کردن، (در و غیره) چهار تاق کردن 2- رفع محدودیت کردن

throw open

<hr> معنی : بیرون انداختن <hr> معانی دیگر : 1- دور انداختن 2- (به زور) بیرون کردن، اخراج کردن 3- بیرون دادن 4- (اشاره و غیره) کردن 5- (کلاچ) رها کردن

معنی : بیرون انداختن معانی دیگر : 1- دور انداختن 2- (به زور) بیرون کردن، اخراج کردن 3- بیرون دادن 4- (اشاره و غیره) کردن 5- (کلاچ) رها کردن

throw out

<hr> معنی : ترک کردن <hr> معانی دیگر : 1- دست برداشتن، رها کردن، صرفنظر کردن 2- (معشوق و همسر و غیره) ترک کردن

معنی : ترک کردن معانی دیگر : 1- دست برداشتن، رها کردن، صرفنظر کردن 2- (معشوق و همسر و غیره) ترک کردن

throw over

throw overboard

throw the book at

<hr> معنی : قی کردن، بلند کردن، کناره گیری کردن از <hr> معانی دیگر : 1- قی کردن، بالا آوردن، استفراغ کردن 2- صرفنظر کردن، رها کردن 3- (با شتاب) ساختن، برپا کردن

معنی : قی کردن، بلند کردن، کناره گیری کردن از معانی دیگر : 1- قی کردن، بالا آوردن، استفراغ کردن 2- صرفنظر کردن، رها کردن 3- (با شتاب) ساختن، برپا کردن

throw up

throwaway

<hr> معنی : رجعت، برگشت به خصال نیاکان <hr> معانی دیگر : سیر قهقرایی، باز گشت به (تمدن یا وضع و غیره ی) سابق، متوقف سازی، 1- جلو پیشرفت (چیزی را) گرفتن 2- (به جهالت یا بی تمدنی و غیره) برگشتن، حرکت قهقرایی کردن، ترقی وپیشرفت را عقب انداختن، باعک تاخیر شدن، رجعت، برگشت به خصال نیاکان

معنی : رجعت، برگشت به خصال نیاکان معانی دیگر : سیر قهقرایی، باز گشت به (تمدن یا وضع و غیره ی) سابق، متوقف سازی، 1- جلو پیشرفت (چیزی را) گرفتن 2- (به جهالت یا بی تمدنی و غیره) برگشتن، حرکت قهقرایی کردن، ترقی وپیشرفت را عقب انداختن، باعک تاخیر شدن، رجعت، برگشت به خصال نیاکان

throwback

thrower

throwing

throwing away

<hr> معنی : مطرود، در رفته

thrown

<hr> معنی : تمام، تمام شده، از توی، از اغاز تا انتها، سرتاسر، کاملا، از میان، از وسط، بواسطه <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مخفف: through، through : از میان، بخاطر

معنی : تمام، تمام شده، از توی، از اغاز تا انتها، سرتاسر، کاملا، از میان، از وسط، بواسطه معانی دیگر : (عامیانه) مخفف: through، through : از میان، بخاطر

thru

<hr> معنی : اندک، ته نخ، ریشه یا نخ اویخته، صدای تپ تپ یا زدن روی میز، زرزر کردن، مضراب زدن، روی میز زدن <hr> معانی دیگر : (دستگاه شعر بافی یا نساجی) ریشه، تارهای بریده شده ی دو سر پارچه یا فرش، حاشیه، (ته پارچه یا حوله یا قالیچه و غیره را) ریشه دار کردن، ته نخ گذاشتن، (سه تار و گیتار و غیره) زدن، نواختن، نواخته شدن، (با انگشت روی چیزی) ضرب گرفتن، ضرب گیری، ریشه، ریشه یان&nbsp; اویخته، ریشه دار، زرزرکردن درساز

معنی : اندک، ته نخ، ریشه یا نخ اویخته، صدای تپ تپ یا زدن روی میز، زرزر کردن، مضراب زدن، روی میز زدن معانی دیگر : (دستگاه شعر بافی یا نساجی) ریشه، تارهای بریده شده ی دو سر پارچه یا فرش، حاشیه، (ته پارچه یا حوله یا قالیچه و غیره را) ریشه دار کردن، ته نخ گذاشتن، (سه تار و گیتار و غیره) زدن، نواختن، نوا

thrum

<hr> معنی : طرقه، برفک، باسترک <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) باسترک (انواع پرندگان تیره ی turdidae)، توکا، (پزشکی) برفک (که توسط قارچی از جنس candida در دهان و گلو ایجاد می شود به ویژه میان کودکان)، طب برفک

معنی : طرقه، برفک، باسترک معانی دیگر : (جانور شناسی) باسترک (انواع پرندگان تیره ی turdidae)، توکا، (پزشکی) برفک (که توسط قارچی از جنس candida در دهان و گلو ایجاد می شود به ویژه میان کودکان)، طب برفک

thrush

<hr> معنی : نیرو، فشار، زور، سخمه، نیروی پرتاب، فشار موتور، بزور باز کردن، پرتاب کردن، چپاندن، فرو کردن، سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن <hr> معانی دیگر : تپاندن، (با فشار یا ناگهان) - کشیدن، - زدن، پیش راندن، پس راندن، (با فشار یا ناگهان) فرو کردن، فرو بردن، تحمیل کردن، گستردن، گسترده کردن یا شدن، فرو بری، چپانش، ضربت، زنش، رانش، نیروی رانشی، پیش رانش، نکته ی اصلی، فحوا، معنی اصلی، رجوع شود به: lunge، تک رخنه یاب، تک نفوذی، پیشرانی، حمله ی ضربتی، (زمین شناسی) گسل رانده، گسله ی رانشی (thrust fault هم می گویند)، سورا&nbsp; کردن

معنی : نیرو، فشار، زور، سخمه، نیروی پرتاب، فشار موتور، بزور باز کردن، پرتاب کردن، چپاندن، فرو کردن، سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن معانی دیگر : تپاندن، (با فشار یا ناگهان) - کشیدن، - زدن، پیش راندن، پس راندن، (با فشار یا ناگهان) فرو کردن، فرو بردن، تحمیل کردن، گستردن، گسترده کردن یا شدن، فرو بری،

thrust

<hr> (شخص یا چیز) چپاننده، چپانگر، تپاننده، رانشگر، موتور کنترل کننده

(شخص یا چیز) چپاننده، چپانگر، تپاننده، رانشگر، موتور کنترل کننده

thruster

thruway

<hr> معنی : ضربه، تپ تپ، هف هف، صدای خفه و آهسته ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : (صدای ضربه ی سنگین یا افتادن چیز نرم و سنگین) گرمب، تالاپ، تپ، هلف، تاپ تاپ، گرمب گرمب کردن، تالاپ تالاپ کردن، تپ تپ کردن، (قلب) تپ تپ کردن، (با صدای بلند) تپیدن، تاپ تاپ کردن، ضربه ی سخت یا سنگین، (سخت) کوبش، کوبه، صدای خفه واهسته ایجاد کردن، ضربه های متوالی

معنی : ضربه، تپ تپ، هف هف، صدای خفه و آهسته ایجاد کردن معانی دیگر : (صدای ضربه ی سنگین یا افتادن چیز نرم و سنگین) گرمب، تالاپ، تپ، هلف، تاپ تاپ، گرمب گرمب کردن، تالاپ تالاپ کردن، تپ تپ کردن، (قلب) تپ تپ کردن، (با صدای بلند) تپیدن، تاپ تاپ کردن، ضربه ی سخت یا سنگین، (سخت) کوبش، کوبه، صدای خفه واهسته 

thud

<hr> معنی : قاتل، ادم کش، گردن کلفت، خفه کردن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی هندی) جانی، تبهکار، رذل، چاقوکش، بی شرف

معنی : قاتل، ادم کش، گردن کلفت، خفه کردن معانی دیگر : (از ریشه ی هندی) جانی، تبهکار، رذل، چاقوکش، بی شرف

thug

<hr> معنی : ترور، قتل، ادمکشی <hr> معانی دیگر : thuggee قتل

معنی : ترور، قتل، ادمکشی معانی دیگر : thuggee قتل

thuggery

thuggish

<hr> معنی : شست، باشست لمس کردن یا ساییدن <hr> معانی دیگر : با شست گرفتن یا زدن یا فرو کردن، (معمولا با: through) ورق زدن، (در کنار جاده ایستادن و با بلند کردن شست یا دست) تقاضای سواری مجانی کردن، مجانی سوار شدن، (انگشت دست) شست (به شست پا می گویند: the big toe)، (دستکش) جای انگشت شست، (معماری) رجوع شود به: ovolo

معنی : شست، باشست لمس کردن یا ساییدن معانی دیگر : با شست گرفتن یا زدن یا فرو کردن، (معمولا با: through) ورق زدن، (در کنار جاده ایستادن و با بلند کردن شست یا دست) تقاضای سواری مجانی کردن، مجانی سوار شدن، (انگشت دست) شست (به شست پا می گویند: the big toe)، (دستکش) جای انگشت شست، (معماری) رجوع شود به: o

thumb

thumb through

<hr> معنی : کوچک، ناخن شست، هر چیزی که ب اندازه ناخن باشد <hr> معانی دیگر : به اندازه ی ناخن شست، مختصر، کوتهوار

معنی : کوچک، ناخن شست، هر چیزی که ب اندازه ناخن باشد معانی دیگر : به اندازه ی ناخن شست، مختصر، کوتهوار

thumbnail

<hr> اثر شست، اثر شست گذاشتن، اثر شست، جای شست

اثر شست، اثر شست گذاشتن، اثر شست، جای شست

thumbprint

thumbs up

<hr> معنی : پونز، با پونز محکم کردن، پونز زدن به <hr> معانی دیگر : پونز، پونز زدن به، با پونز محکم کردن

معنی : پونز، با پونز محکم کردن، پونز زدن به معانی دیگر : پونز، پونز زدن به، با پونز محکم کردن

thumbtack

<hr> معنی : ضربت، صدای تلپ، سقوط باصدای سنگین، سنگینافتادن، با چیز پهن و سنگین زدن، سنگین حرکت کردن <hr> معانی دیگر : صدای کوبش، تاپ، تالاپ، دنگ، گرمب، (باصدای تالاپ یا تاپ تاپ) زدن، کتک زدن، کوبیدن، مشت کاری کردن، (قلب) سخت تپیدن، تاپ تاپ کردن، ضربه (با چماق یا چوب دستی یا هر چیزی که تیز نیست)، کوبه، کوبش، با چیز پهن وسنگین مثل چماق زدن، با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن

معنی : ضربت، صدای تلپ، سقوط باصدای سنگین، سنگینافتادن، با چیز پهن و سنگین زدن، سنگین حرکت کردن معانی دیگر : صدای کوبش، تاپ، تالاپ، دنگ، گرمب، (باصدای تالاپ یا تاپ تاپ) زدن، کتک زدن، کوبیدن، مشت کاری کردن، (قلب) سخت تپیدن، تاپ تاپ کردن، ضربه (با چماق یا چوب دستی یا هر چیزی که تیز نیست)، کوبه، کوبش، ب

thump

<hr> مشت زن، ادم یا چیز گنده، دروهبزرگ، دروهشاخدار

مشت زن، ادم یا چیز گنده، دروهبزرگ، دروهشاخدار

thumper

<hr> تپنده، تاپ تاپ کننده، کوبنده، کوبشگر، کوبان، جانانه، گنده

تپنده، تاپ تاپ کننده، کوبنده، کوبشگر، کوبان، جانانه، گنده

thumping

<hr> معنی : تندر، رعد، آسمان غرش، غرش، غریدن، غرش کردن، رعد زدن، آسمان غرش کردن، با صدای رعد اسا ادا کردن <hr> معانی دیگر : آسمان غرنبه، آسمان غره، صدای تندر، غرنبه، (قدیمی) گور، درک، جهنم دره (thunderation هم می گفتند)، آسمان غرنبه شدن، تندر زدن، (با سرعت یا صدای تندر مانند) حرکت کردن، پیمودن، (با صدای تندر مانند) تهدید کردن، رجز خواندن، شاخ و شانه کشیدن، هارت و پورت کردن، داد و قال کردن، (با صدای تندر مانند) زدن، کوفتن، تهدید، رجز خوانی، بیم افکنی، اسمان غرش، اسمان غرش کردن

معنی : تندر، رعد، آسمان غرش، غرش، غریدن، غرش کردن، رعد زدن، آسمان غرش کردن، با صدای رعد اسا ادا کردن معانی دیگر : آسمان غرنبه، آسمان غره، صدای تندر، غرنبه، (قدیمی) گور، درک، جهنم دره (thunderation هم می گفتند)، آسمان غرنبه شدن، تندر زدن، (با سرعت یا صدای تندر مانند) حرکت کردن، پیمودن، (با صدای تندر 

thunder

<hr> معنی : الاگزنه استرالیایی، مرغ افسانهای موجد رعد وبرق <hr> معانی دیگر : (در افسانه ی برخی قبایل سرخپوست) مرغ تندر، مره افسانه ای موجد رعدوبرق

معنی : الاگزنه استرالیایی، مرغ افسانهای موجد رعد وبرق معانی دیگر : (در افسانه ی برخی قبایل سرخپوست) مرغ تندر، مره افسانه ای موجد رعدوبرق

واژه های حرف "t" - جملات نمونه