جملات نمونه

<hr> (گرد بی رنگ و نرم که برای جلا دادن به کار می رود) تریپولی (tripolite هم می گویند)، شهر تریپولی (پایتخت لیبی)

(گرد بی رنگ و نرم که برای جلا دادن به کار می رود) تریپولی (tripolite هم می گویند)، شهر تریپولی (پایتخت لیبی)

tripoli

<hr> معنی : سیاح، مسافر، گشت گر، دستگاه لغزاننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) کشنده، رهاساز، ضامن

معنی : سیاح، مسافر، گشت گر، دستگاه لغزاننده معانی دیگر : (شخص یا اسباب) کشنده، رهاساز، ضامن

tripper

tripping

<hr> (عهد کهن) دفتر سه برگی، لوحه ی سه پهنه ای (برای نگارش)، عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند

(عهد کهن) دفتر سه برگی، لوحه ی سه پهنه ای (برای نگارش)، عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند

triptych

trishaw

<hr> (پزشکی) همفشردگی عضلات فک (به ویژه در اثر کزاز)، تریسموس، تشنجارواره زیرین

(پزشکی) همفشردگی عضلات فک (به ویژه در اثر کزاز)، تریسموس، تشنجارواره زیرین

trismus

trisomy

tristan

<hr> معنی : کهنه، مبتذل <hr> معانی دیگر : پیش پا افتاده، بی مزه، خالی از لطف و تازگی، تکراری

معنی : کهنه، مبتذل معانی دیگر : پیش پا افتاده، بی مزه، خالی از لطف و تازگی، تکراری

trite

<hr> معنی : ابتذال <hr> معانی دیگر : فرسودگی

معنی : ابتذال معانی دیگر : فرسودگی

triteness

<hr> (شیمی - ایزوتوپ تابشگر هیدروژن دارای وزن اتمی 3 و نیم عمر حدود 12/5 سال) تریتیم

(شیمی - ایزوتوپ تابشگر هیدروژن دارای وزن اتمی 3 و نیم عمر حدود 12/5 سال) تریتیم

tritium

<hr> (هسته ی اتم تریتیم tritium که دارای یک پروتون و دو نوترون است و در واکنش های اتمی کاربرد دارد) تریتن، (اسطوره ی یونان) تریتن (یکی از خدایان دریا که بالاتنه ی مرد و پایین تنه ی ماهی دارد)، (یکی از دو ماه سیاره ی نپتون) تریتن

(هسته ی اتم تریتیم tritium که دارای یک پروتون و دو نوترون است و در واکنش های اتمی کاربرد دارد) تریتن، (اسطوره ی یونان) تریتن (یکی از خدایان دریا که بالاتنه ی مرد و پایین تنه ی ماهی دارد)، (یکی از دو ماه سیاره ی نپتون) تریتن

triton

<hr> معنی : سایش، خردسازی، پودر سازی، نرم سازی <hr> معانی دیگر : گرد سازی

معنی : سایش، خردسازی، پودر سازی، نرم سازی معانی دیگر : گرد سازی

trituration

<hr> معنی : پیروزی، فتح، جشن پیروزی، فتح و ظفر، غالب امدن، پیروز شدن <hr> معانی دیگر : پیروزمندی، ظفر، استیلا یافتن، چیره شدن، (روم باستان) مراسم خوشامد به سردار و قشون پیروزمند، رژه ی پیروزی، (مهجور) جشن، (به خاطر پیروزی) جشن گرفتن، شادی کردن، جشن فیروزی، پیروزمندانه، طاق نصرت

معنی : پیروزی، فتح، جشن پیروزی، فتح و ظفر، غالب امدن، پیروز شدن معانی دیگر : پیروزمندی، ظفر، استیلا یافتن، چیره شدن، (روم باستان) مراسم خوشامد به سردار و قشون پیروزمند، رژه ی پیروزی، (مهجور) جشن، (به خاطر پیروزی) جشن گرفتن، شادی کردن، جشن فیروزی، پیروزمندانه، طاق نصرت

triumph

<hr> وابسته به پیروزی، به نشان پیروزی، پیروزی، پیروزمندانه، فاتحانه، وابسته به ایین وجشن پیروزی، حاکی از پیروزی

وابسته به پیروزی، به نشان پیروزی، پیروزی، پیروزمندانه، فاتحانه، وابسته به ایین وجشن پیروزی، حاکی از پیروزی

triumphal

<hr> معنی : پیروز، فیروز، منصور <hr> معانی دیگر : پیروزمند، چیر، چیره، مستولی، فاتح، کامیاب، موفق، پیروزمندانه، فاتحانه، (در اثر پیروزی یا کامیابی) شادمان، سرفراز، (نادر) رجوع شود به: triumphal، فریاد پیروزی

معنی : پیروز، فیروز، منصور معانی دیگر : پیروزمند، چیر، چیره، مستولی، فاتح، کامیاب، موفق، پیروزمندانه، فاتحانه، (در اثر پیروزی یا کامیابی) شادمان، سرفراز، (نادر) رجوع شود به: triumphal، فریاد پیروزی

triumphant

<hr> معنی : فاتحانه، غالبانه <hr> معانی دیگر : (adverb) پیروزمندانه، با پیروزی (adverb) با غرور، مغرورانه، به طرز غرور آمیزی

معنی : فاتحانه، غالبانه معانی دیگر : (adverb) پیروزمندانه، با پیروزی (adverb) با غرور، مغرورانه، به طرز غرور آمیزی

triumphantly

triumphs

<hr> معنی : سه نفری، یکی از سه زمامدار روم قدیم <hr> معانی دیگر : شغل یا دوره ی تصدی افراد گروه سه نفری، حکومت سه نفری، نظام سه حزبی، ائتلاف سه حزب، triumvier یکی از سه زمامدار روم قدیم

معنی : سه نفری، یکی از سه زمامدار روم قدیم معانی دیگر : شغل یا دوره ی تصدی افراد گروه سه نفری، حکومت سه نفری، نظام سه حزبی، ائتلاف سه حزب، triumvier یکی از سه زمامدار روم قدیم

triumvirate

<hr> معنی : تثلیث، اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا <hr> معانی دیگر : سه شخصیتی، سه در یک، سه گانه، (مسیحیت)، تثلیک

معنی : تثلیث، اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا معانی دیگر : سه شخصیتی، سه در یک، سه گانه، (مسیحیت)، تثلیک

triune

<hr> معنی : سه پایه، دیگپایه <hr> معانی دیگر : پایه ی کتری

معنی : سه پایه، دیگپایه معانی دیگر : پایه ی کتری

trivet

<hr> معنی : چیزهای بی اهمیت <hr> معانی دیگر : داده های کم اهمیت یا کم شناخته، چیزهای کم اهمیت و پیش پا افتاده، ناچیز

معنی : چیزهای بی اهمیت معانی دیگر : داده های کم اهمیت یا کم شناخته، چیزهای کم اهمیت و پیش پا افتاده، ناچیز

trivia

<hr> معنی : بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی <hr> معانی دیگر : کم اهمیت، جزئی، پیش پا افتاده، خرده ریز، کم مایه

معنی : بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی معانی دیگر : کم اهمیت، جزئی، پیش پا افتاده، خرده ریز، کم مایه

trivial

trivialise

<hr> معنی : بی موردی، ابتذال، پیش پا افتادگی، بی اهمیتی، ناچیزی <hr> معانی دیگر : کم اهمیتی، خردی

معنی : بی موردی، ابتذال، پیش پا افتادگی، بی اهمیتی، ناچیزی معانی دیگر : کم اهمیتی، خردی

triviality

<hr> معنی : مبتذل کردن، بی اهمیت دانستن، بی اهمیت شدن <hr> معانی دیگر : کم اهمیت قلمداد کردن، ناچیز شمردن، پیش پا افتاده کردن

معنی : مبتذل کردن، بی اهمیت دانستن، بی اهمیت شدن معانی دیگر : کم اهمیت قلمداد کردن، ناچیز شمردن، پیش پا افتاده کردن

trivialize

<hr> بطور ناقابل، عوامانه

trivially

<hr> (آموزش قرون وسطی) درس های سه گانه (دستور زبان - منطق - معانی بیان)، دوره نخستین، علوم ازاد سه گانه

(آموزش قرون وسطی) درس های سه گانه (دستور زبان - منطق - معانی بیان)، دوره نخستین، علوم ازاد سه گانه

trivium

<hr> (جراحی) نیشتر، (لوله) ریم کش، تروکار (trochar هم می نویسند)

(جراحی) نیشتر، (لوله) ریم کش، تروکار (trochar هم می نویسند)

trocar

trochanter

<hr> معنی : قرص دارو، قرص مکیدنی، شاخ سه شعبه گوزن <hr> معانی دیگر : (دارو) حب، قرص، شا&nbsp; سه شعبه گوزن

معنی : قرص دارو، قرص مکیدنی، شاخ سه شعبه گوزن معانی دیگر : (دارو) حب، قرص، شا سه شعبه گوزن

troche

<hr> (کالبد شناسی) بخش یا سازواره ی گردونه ای، گردنده، قرقره ای، چرخشی

(کالبد شناسی) بخش یا سازواره ی گردونه ای، گردنده، قرقره ای، چرخشی

trochlea

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل: tread، زمان ماضی قدیمی فعل tread، گام زد

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: tread، زمان ماضی قدیمی فعل tread، گام زد

trod

<hr> اسم مفعول فعل: tread، گام زده

اسم مفعول فعل: tread، گام زده

trodden

<hr> معنی : وحشی، غارنشین، انسانهای غارنشین <hr> معانی دیگر : (به ویژه انسان های اولیه) غارزی، انزواگرای، معتکف، گوشه نشین، تک زی

معنی : وحشی، غارنشین، انسانهای غارنشین معانی دیگر : (به ویژه انسان های اولیه) غارزی، انزواگرای، معتکف، گوشه نشین، تک زی

troglodyte

<hr> معنی : هر دسته سه تایی، سه اسب، ارابه یا درشکه سه اسبه <hr> معانی دیگر : (روسیه) سورتمه ی سه اسبه، کالسکه ی سه اسبه، ارابه ی سه اسبه، ترویکا، روسی ارابه یا درشکه سه اسبه

معنی : هر دسته سه تایی، سه اسب، ارابه یا درشکه سه اسبه معانی دیگر : (روسیه) سورتمه ی سه اسبه، کالسکه ی سه اسبه، ارابه ی سه اسبه، ترویکا، روسی ارابه یا درشکه سه اسبه

troika

<hr> اهل شهر تروا، آدم سختکوش، ساعی، جدی، کوشا، وابسته به یا اهل شهر باستانی تروا troy

اهل شهر تروا، آدم سختکوش، ساعی، جدی، کوشا، وابسته به یا اهل شهر باستانی تروا troy

trojan

<hr> (اسطوره ی یونان) اسب تروی (اسب چوبی که سلحشوران یونانی در آن پنهان شدند و نیمه شب دروازه های شهر تروی را به روی یونانیان گشودند)، وسیلهی نابودی

(اسطوره ی یونان) اسب تروی (اسب چوبی که سلحشوران یونانی در آن پنهان شدند و نیمه شب دروازه های شهر تروی را به روی یونانیان گشودند)، وسیلهی نابودی

trojan horse

<hr> (اسطوره ی یونان) جنگ تروی

(اسطوره ی یونان) جنگ تروی

trojan war

<hr> معنی : چرخش، غول یا جن ساکن غار وکوه، گشتن، سراییدن، دایره وار حرکت کردن، چرخیدن، چرخاندن <hr> معانی دیگر : غلتیدن، غلتاندن، گردیدن، تریدن، (آواز) به نوبت خواندن، با اشتیاق و صدای بلند خواندن، (برای ماهیگیری) تور را از عقب قایق در حال حرکت آویختن، تورکشی کردن، (نادر) تند حرف زدن، زبان درازی کردن، (مردم باور اسکاندیناوی) غول یا کوتوله ی ساکن غار و دخمه، ترول، افسانه توتنی غول یا جن ساکن غار وکوه، چرخاندن گرداندن

معنی : چرخش، غول یا جن ساکن غار وکوه، گشتن، سراییدن، دایره وار حرکت کردن، چرخیدن، چرخاندن معانی دیگر : غلتیدن، غلتاندن، گردیدن، تریدن، (آواز) به نوبت خواندن، با اشتیاق و صدای بلند خواندن، (برای ماهیگیری) تور را از عقب قایق در حال حرکت آویختن، تورکشی کردن، (نادر) تند حرف زدن، زبان درازی کردن، (مردم ب

troll

<hr> معنی : واگن برقی، چرخ دستی مامور تنظیف، گاری بارکش، اتومبیل بارکش کوتاه، با واگن برقی حمل کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - فروشگاه ها و غیره) چرخ دستی، چرخ باربری، (امریکا) اتوبوس برقی، تراموا، بازوی متحرک برای رساندن برق به تراموا و اتوبوس برقی، سوار تراموا شدن، با چرخ دستی حمل کردن، trolly چر&nbsp; دستی مامورتنظیف

معنی : واگن برقی، چرخ دستی مامور تنظیف، گاری بارکش، اتومبیل بارکش کوتاه، با واگن برقی حمل کردن معانی دیگر : (انگلیس - فروشگاه ها و غیره) چرخ دستی، چرخ باربری، (امریکا) اتوبوس برقی، تراموا، بازوی متحرک برای رساندن برق به تراموا و اتوبوس برقی، سوار تراموا شدن، با چرخ دستی حمل کردن، trolly چر دستی مامو

trolley

<hr> معنی : واگن برقی شهری، اتوبوس برقی <hr> معانی دیگر : (امریکا) اتوبوس برقی، تراموا

معنی : واگن برقی شهری، اتوبوس برقی معانی دیگر : (امریکا) اتوبوس برقی، تراموا

trolley car

<hr> معنی : واگن برقی شهری، اتوبوس برقی <hr> معانی دیگر : car trolley امر، (امریکا) اتوبوس برقی، تراموا

معنی : واگن برقی شهری، اتوبوس برقی معانی دیگر : car trolley امر، (امریکا) اتوبوس برقی، تراموا

trolleybus

trolling

<hr> معنی : چنگ، ترومبون، شیپور قدیمی، شیپور دارای قسمت میانی متحرک <hr> معانی دیگر : (ساز بادی) ترامبون

معنی : چنگ، ترومبون، شیپور قدیمی، شیپور دارای قسمت میانی متحرک معانی دیگر : (ساز بادی) ترامبون

trombone

<hr> معنی : شیپور زن، ترومبون نواز <hr> معانی دیگر : شیپور زن، ترومبون نواز

معنی : شیپور زن، ترومبون نواز معانی دیگر : شیپور زن، ترومبون نواز

trombonist

<hr> معنی : گروه، دسته، خیل، عده سربازان، استواران، دسته دسته شدن، گرد اوردن، فراهم کردن، رژه رفتن، فراهم امدن <hr> معانی دیگر : جماعت، (جمع) سربازان، لشکریان، قشون، افراد، سپاهیان، دسته جمعی حرکت کردن، گله وار رفتن، رمه، گروه پیشاهنگ (مشتمل بر 32 نفر)، اسواران، گروهان سوار (یا زرهی یا هوانیروز)

معنی : گروه، دسته، خیل، عده سربازان، استواران، دسته دسته شدن، گرد اوردن، فراهم کردن، رژه رفتن، فراهم امدن معانی دیگر : جماعت، (جمع) سربازان، لشکریان، قشون، افراد، سپاهیان، دسته جمعی حرکت کردن، گله وار رفتن، رمه، گروه پیشاهنگ (مشتمل بر 32 نفر)، اسواران، گروهان سوار (یا زرهی یا هوانیروز)

troop

<hr> معنی : سپاهی، اسب سواری، نظامی <hr> معانی دیگر : (سواره نظام) سرباز، سرباز زرهی، نفر زرهی، (سواره نظام) اسب، پلیس سوار (بر اسب)

معنی : سپاهی، اسب سواری، نظامی معانی دیگر : (سواره نظام) سرباز، سرباز زرهی، نفر زرهی، (سواره نظام) اسب، پلیس سوار (بر اسب)

واژه های حرف "t" - جملات نمونه