جملات نمونه

troops

<hr> معنی : کشتی سرباز بر <hr> معانی دیگر : کشتی نفربر، (کشتی) سربازبر

معنی : کشتی سرباز بر معانی دیگر : کشتی نفربر، (کشتی) سربازبر

troopship

<hr> معنی : استعاره <hr> معانی دیگر : کاربرد واژه به صورت استعاره، معنی مجازی، مجاز <hr> trope _ پسوند (اسم ساز و صفت ساز): چرخش، دگرگونی، گردان، چرخان، دگرگون شونده

معنی : استعاره معانی دیگر : کاربرد واژه به صورت استعاره، معنی مجازی، مجاز trope _ پسوند (اسم ساز و صفت ساز): چرخش، دگرگونی، گردان، چرخان، دگرگون شونده

trope

<hr> وابسته به خوراک، تغذیه ای، پروره ای، غذایی، خوراکی، وابسته بتغذیه <hr> trophic _ پسوند (صفت ساز): وابسته به نوع تغذیه، - پرور، خوراک

وابسته به خوراک، تغذیه ای، پروره ای، غذایی، خوراکی، وابسته بتغذیه trophic _ پسوند (صفت ساز): وابسته به نوع تغذیه، - پرور، خوراک

trophic

<hr> (زیست شناسی) تنده پرور، تنده پرورنده، تروفوبلاست

(زیست شناسی) تنده پرور، تنده پرورنده، تروفوبلاست

trophoblast

<hr> معنی : جایزه، غنیمت، یادگاری پیروزی، نشان ظفر <hr> معانی دیگر : جایزه (مثلا گلدان نقره که به برنده ی مسابقه می دهند)، نشان پیروزی، نشان افتخار، (در اصل) بنای یادبود پیروزی، منار پیروزی (که در میدان نبرد یا در شهر برپا می شد)، به نمایش گذاری غنایم جنگ، مدالی که غنایم جنگ را نشان می داد، (معماری) تزیین به شکل توده ای سلاح، آذین جنگ افزاری، غنیمت جنگی (به ویژه سلاح و پرچم دشمن که به عنوان یادبود نگهداری شود)، سر یا پوست حیوان شکار شده (که معمولا به دیوار می آویزند)، غنائم <hr> trophy_ پسوند (اسم ساز): تغذیه، پرورد، پرورش، رشد [hypertrophy]

معنی : جایزه، غنیمت، یادگاری پیروزی، نشان ظفر معانی دیگر : جایزه (مثلا گلدان نقره که به برنده ی مسابقه می دهند)، نشان پیروزی، نشان افتخار، (در اصل) بنای یادبود پیروزی، منار پیروزی (که در میدان نبرد یا در شهر برپا می شد)، به نمایش گذاری غنایم جنگ، مدالی که غنایم جنگ را نشان می داد، (معماری) تزیین به 

trophy

<hr> معنی : مدار، مدارراسالسرطان، مدارراس الجدی حاره، گرمسیر، گرمسیری <hr> معانی دیگر : (نجوم و جغرافی: هر یک از دو دایره که 23 درجه و 26 دقیقه در شمال و جنوب دایره ی استوا قرار دارند) مدار، مدار راس السرطان و مدار راس الجدی، (جمع) بخشی از کره ی زمین که میان این دو مدار قرار دارد: بین المدارین، حاره، استوایی، تفتان، رجوع شود به: tropical، trpical نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا، مدارراس الجدی حاره <hr> tropic_ پسوند (صفت ساز):- گرا، متمایل [phototropic]

معنی : مدار، مدارراسالسرطان، مدارراس الجدی حاره، گرمسیر، گرمسیری معانی دیگر : (نجوم و جغرافی: هر یک از دو دایره که 23 درجه و 26 دقیقه در شمال و جنوب دایره ی استوا قرار دارند) مدار، مدار راس السرطان و مدار راس الجدی، (جمع) بخشی از کره ی زمین که میان این دو مدار قرار دارد: بین المدارین، حاره، استوایی،

tropic

<hr> (رجوع شود به: tropic) مدار راس السرطان (یا راس الجدی)، مدار راس السرطان

(رجوع شود به: tropic) مدار راس السرطان (یا راس الجدی)، مدار راس السرطان

tropic of cancer

tropic of capricorn

<hr> معنی : گرمسیر، گرمسیری، مدارراسالسرطان، مدارراس الجدی حاره <hr> معانی دیگر : وابسته به نواحی حاره، حاره، استوایی، مدارگان، حاره ای، trpic نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا

معنی : گرمسیر، گرمسیری، مدارراسالسرطان، مدارراس الجدی حاره معانی دیگر : وابسته به نواحی حاره، حاره، استوایی، مدارگان، حاره ای، trpic نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا

tropical

<hr> (هواشناسی) چرخه توفان استوایی، چرخنده ی مدارگانی

(هواشناسی) چرخه توفان استوایی، چرخنده ی مدارگانی

tropical cyclone

<hr> ماهی استوایی (به ویژه ماهی های رنگین که زینتی هستند)

ماهی استوایی (به ویژه ماهی های رنگین که زینتی هستند)

tropical fish

tropical rain forest

tropically

tropics

<hr> معنی : گرایش، سوگرایش <hr> معانی دیگر : سو گرایی (تمایل یا گریز گیاه یا جانور از هر نوع انگیزان مثلا تمایل گل آفتاب گردان به نور خورشید)، سوگرایش <hr> tropism _ پسوند (اسم ساز):- گرایی، سوگرایی، گرایشی [heliotropism]

معنی : گرایش، سوگرایش معانی دیگر : سو گرایی (تمایل یا گریز گیاه یا جانور از هر نوع انگیزان مثلا تمایل گل آفتاب گردان به نور خورشید)، سوگرایش tropism _ پسوند (اسم ساز):- گرایی، سوگرایی، گرایشی [heliotropism]

tropism

<hr> (هواشناسی) وردایست، زیرین مرز

(هواشناسی) وردایست، زیرین مرز

tropopause

<hr> ورداسپهر، گشتکره، تروپوسفر

ورداسپهر، گشتکره، تروپوسفر

troposphere

<hr> معنی : یورتمه روی، صدای یورتمه رفتن اسب، یورتمه، بچه تاتی کن، کودک، عجوزه، یورتمه رفتن <hr> معانی دیگر : (گام برداری اسب و غیره) یورتمه، لکه، لکه رفتن، یورتمه بردن، به سرعت حرکت کردن، شتافتن، شتابیدن، بدوبدو رفتن، (انسان) راه رفتن تند (میان دویدن و راه روی معمولی)، نیم دو، صدای پای اسب یورتمه رو، تاپاق تاپاق، رجوع شود به: trotline، مسابقه ی یورتمه روی (اسب)، (خودمانی) رجوع شود به: pony، (قدیمی - تحقیرآمیز) پیرزن

معنی : یورتمه روی، صدای یورتمه رفتن اسب، یورتمه، بچه تاتی کن، کودک، عجوزه، یورتمه رفتن معانی دیگر : (گام برداری اسب و غیره) یورتمه، لکه، لکه رفتن، یورتمه بردن، به سرعت حرکت کردن، شتافتن، شتابیدن، بدوبدو رفتن، (انسان) راه رفتن تند (میان دویدن و راه روی معمولی)، نیم دو، صدای پای اسب یورتمه رو، تاپاق ت

trot

<hr> (عامیانه) 1- به رخ دیگران کشیدن 2- به نمایش گذاشتن، عرضه کردن 3- تکرار کردن

(عامیانه) 1- به رخ دیگران کشیدن 2- به نمایش گذاشتن، عرضه کردن 3- تکرار کردن

trot out

<hr> معنی : پیمان، نامزدی، وفاداری، سرسپردگی، نامزد کردن، نامزد، راستی، وفا، از روی ایمان <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، صداقت (بیشتر به این صورت: به راستی، واقعا in troth)، قول، تعهد، براستی

معنی : پیمان، نامزدی، وفاداری، سرسپردگی، نامزد کردن، نامزد، راستی، وفا، از روی ایمان معانی دیگر : (قدیمی)، صداقت (بیشتر به این صورت: به راستی، واقعا in troth)، قول، تعهد، براستی

troth

trots

<hr> لئون تروتسکی (بلشویک روسی)

لئون تروتسکی (بلشویک روسی)

trotsky

<hr> معنی : پاچه، اسب یورتمه رو، یورتمه ران، شخص چابک و پرکار <hr> معانی دیگر : (به ویژه اسب) یورتمه رو، (آدم) فعال، کاری، دائما در دوندگی، درجمع پاچه

معنی : پاچه، اسب یورتمه رو، یورتمه ران، شخص چابک و پرکار معانی دیگر : (به ویژه اسب) یورتمه رو، (آدم) فعال، کاری، دائما در دوندگی، درجمع پاچه

trotter

trotting

<hr> معنی : نغمه سرای سیار <hr> معانی دیگر : (فرانسه و ایتالیا و اسپانیا در سده های 11 تا 13)، شاعر بزمی، نغمه سرا، شاعر بزمی ونوازنده دوره گرد قرون 11 الی 31 فرانسه

معنی : نغمه سرای سیار معانی دیگر : (فرانسه و ایتالیا و اسپانیا در سده های 11 تا 13)، شاعر بزمی، نغمه سرا، شاعر بزمی ونوازنده دوره گرد قرون 11 الی 31 فرانسه

troubadour

<hr> معنی : سختی، زحمت، مزاحمت، ازار، قید، خارش، رنجه کردن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن <hr> معانی دیگر : به هم زدن، مغشوش کردن، متلاطم کردن، خروشاندن، پرآشوب کردن، آشفته کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، غصه دار کردن یا شدن، ناراحت کردن یا شدن، رنج دادن، آزار دادن، درد کردن، زحمت کشیدن، به زحمت انداختن، اذیت کردن، رنجه داشتن، ستوهاندن، سر به سر گذاشتن، دردسر دادن، بدبیاری، فلاکت، مصیبت، گرفتاری، مخمصه، دقمصه، هچل، دشواری، اشکال، (آدم یا چیز) اسباب زحمت، مایه ی دردسر، سربار، سرخر، بلوا، آشوب، شورش، ناامنی، خراب، عیب، نارسایی، نگرانی، دلواپسی، عذاب فکری یا روحی، دغدغه، بیم، بیماری، ناخوشی، مرض، مصدع شدن

معنی : سختی، زحمت، مزاحمت، ازار، قید، خارش، رنجه کردن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن معانی دیگر : به هم زدن، مغشوش کردن، متلاطم کردن، خروشاندن، پرآشوب کردن، آشفته کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، غصه دار کردن یا شدن، ناراحت کردن یا شدن، رنج دادن، آزار دادن

trouble

troubled

<hr> معنی : اشوبگر، مزاحم <hr> معانی دیگر : آشوب انگیز، آشوبگر، فتنه انگیز، مسئله آفرین، مفتن، مسئله ساز، موجد زحمت ودردسر

معنی : اشوبگر، مزاحم معانی دیگر : آشوب انگیز، آشوبگر، فتنه انگیز، مسئله آفرین، مفتن، مسئله ساز، موجد زحمت ودردسر

troublemaker

<hr> مزاحم، موجب تصدیع خاطر، مزاحمت

مزاحم، موجب تصدیع خاطر، مزاحمت

troubler

troubleshoot

<hr> معنی : کاشف عیب و نقص و رفع کننده ان <hr> معانی دیگر : مشگل گشا، (شخص)، گره گشا، کاربراه انداز، کاربرگزار، مشکل گشا

معنی : کاشف عیب و نقص و رفع کننده ان معانی دیگر : مشگل گشا، (شخص)، گره گشا، کاربراه انداز، کاربرگزار، مشکل گشا

troubleshooter

<hr> معنی : عیب زدایی، مشکل گشا

معنی : عیب زدایی، مشکل گشا

troubleshooting

<hr> معنی : سخت، رنج اور، مزاحم، مصدع، درد سردهنده <hr> معانی دیگر : دردسر آفرین، مسئله ساز، بهانه گیر، زحمت آفرین، بدقلق، پردردسر، پرزحمت

معنی : سخت، رنج اور، مزاحم، مصدع، درد سردهنده معانی دیگر : دردسر آفرین، مسئله ساز، بهانه گیر، زحمت آفرین، بدقلق، پردردسر، پرزحمت

troublesome

<hr> معنی : مزاحمت، موجب تصدیع خاطر

معنی : مزاحمت، موجب تصدیع خاطر

troubling

<hr> معنی : مزاحم، پر زحمت، پر دردسر، رنجه اور <hr> معانی دیگر : (ادبی)، ناراحت، آشفته، منقلب، طاقت فرسا

معنی : مزاحم، پر زحمت، پر دردسر، رنجه اور معانی دیگر : (ادبی)، ناراحت، آشفته، منقلب، طاقت فرسا

troublous

<hr> معنی : تغار، ابشخور، سنگاب <hr> معانی دیگر : (تشت - چوبی یا سنگی که در آن برای نوشیدن دام آب می ریزند) آبشخور، آبخورند، آخور (بیشتر می گویند: manger)، (رختشویی و غیره) تشت، لاوک، تاپو، ناودان، آب رو، راه آب، فرورفتگی باریک و دراز (مثلا میان دو موج)، میان موج، میانکوهه، (اقتصاد) سکون، کسادی، (در نمودارها و منحنی های اقتصادی و غیره) بخش پایین، زیر چرخه، بخش افقی

معنی : تغار، ابشخور، سنگاب معانی دیگر : (تشت - چوبی یا سنگی که در آن برای نوشیدن دام آب می ریزند) آبشخور، آبخورند، آخور (بیشتر می گویند: manger)، (رختشویی و غیره) تشت، لاوک، تاپو، ناودان، آب رو، راه آب، فرورفتگی باریک و دراز (مثلا میان دو موج)، میان موج، میانکوهه، (اقتصاد) سکون، کسادی، (در نمودارها 

trough

<hr> معنی : سخت زدن، سرزنش کردن، شکست دادن، بسختی تنبیه کردن <hr> معانی دیگر : کتک زدن، شلاق زدن، چوب زدن

معنی : سخت زدن، سرزنش کردن، شکست دادن، بسختی تنبیه کردن معانی دیگر : کتک زدن، شلاق زدن، چوب زدن

trounce

<hr> معنی : دسته بازیگران و نمایش دهندگان، بصورت دسته حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (بازیگران و خوانندگان و غیره) گروه، دسته، همراه

معنی : دسته بازیگران و نمایش دهندگان، بصورت دسته حرکت کردن معانی دیگر : (بازیگران و خوانندگان و غیره) گروه، دسته، همراه

troupe

<hr> عضو گروه بازیگران (یا آوازخوانان)، عضو دسته نمایش دهندگان، سپاهی

عضو گروه بازیگران (یا آوازخوانان)، عضو دسته نمایش دهندگان، سپاهی

trouper

trouser

<hr> معنی : شلوار، تنبان، ساق پوش <hr> معانی دیگر : شلوار، تنبان

معنی : شلوار، تنبان، ساق پوش معانی دیگر : شلوار، تنبان

trousers

<hr> معنی : جهاز عروس، جامه یا رخت عروس <hr> معانی دیگر : (عروس) جهاز، جهیزیه

معنی : جهاز عروس، جامه یا رخت عروس معانی دیگر : (عروس) جهاز، جهیزیه

trousseau

<hr> معنی : ماهی قزل آلا، ماهی قزل الا، ماهی قزل الا گرفتن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی قزل آلا (تیره ی salmonidae)

معنی : ماهی قزل آلا، ماهی قزل الا، ماهی قزل الا گرفتن معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی قزل آلا (تیره ی salmonidae)

trout

<hr> معنی : تحفه، گنجینه، چیز پیدا شده <hr> معانی دیگر : مخفف: treasure-trove

معنی : تحفه، گنجینه، چیز پیدا شده معانی دیگر : مخفف: treasure-trove

trove

<hr> معنی : اندیشه کردن، تصور کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) فکر کردن، معتقد بودن

معنی : اندیشه کردن، تصور کردن معانی دیگر : (قدیمی) فکر کردن، معتقد بودن

trow

<hr> معنی : ماله، بیلچه باغبانی، ماله کشیدن <hr> معانی دیگر : (بنایی) ماله، اندایه -2 (باغبانی) بیلچه -3 (با ماله) صاف کردن، گسترده کردن، ماله کشی کردن -4 (با بیلچه) کندن

معنی : ماله، بیلچه باغبانی، ماله کشیدن معانی دیگر : (بنایی) ماله، اندایه -2 (باغبانی) بیلچه -3 (با ماله) صاف کردن، گسترده کردن، ماله کشی کردن -4 (با بیلچه) کندن

trowel

<hr> معنی : وابسته به تروا <hr> معانی دیگر : به معیار وزن تروی (troy weight)، شهر باستانی تروا (رزمگاه داستان حماسی ایلیاد اثر هومر یونانی)، شهر تروا در شمال غربی اسیای صغیر

معنی : وابسته به تروا معانی دیگر : به معیار وزن تروی (troy weight)، شهر باستانی تروا (رزمگاه داستان حماسی ایلیاد اثر هومر یونانی)، شهر تروا در شمال غربی اسیای صغیر

واژه های حرف "t" - جملات نمونه