مترادف و متضاد

<hr> معنی : زن هرزه، پهناور، پهن، عریض، گشاد <hr> معانی دیگر : پر پهنا، گسترده، وسیع، جامع، گشاده، فراخناک، باز، صاف، پخش، آسان فهم، آشکار، واضح، آزاده، لیبرال، اغماضگر، آزادمنش، پر مدارا، با گذشت، بی ادبانه، خارج از نزاکت، قبیح، کلی، اصلی، (زبان شناسی) هجای بلند (مثل صدای a در واژه ی: father)، (در مورد لهجه و گویش محلی) غلیظ، (امریکا - خودمانی - ناخوشایند) زن، ضعیفه

معنی : زن هرزه، پهناور، پهن، عریض، گشاد معانی دیگر : پر پهنا، گسترده، وسیع، جامع، گشاده، فراخناک، باز، صاف، پخش، آسان فهم، آشکار، واضح، آزاده، لیبرال، اغماضگر، آزادمنش، پر مدارا، با گذشت، بی ادبانه، خارج از نزاکت، قبیح، کلی، اصلی، (زبان شناسی) هجای بلند (مثل صدای a در واژه ی: father)، (در مورد لهجه 

broad

<hr> معنی : باقلا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) لوبیا پهن (نوعی باقلا به نام لاتین vicia faba از خانواده ی pea)

معنی : باقلا معانی دیگر : (گیاه شناسی) لوبیا پهن (نوعی باقلا به نام لاتین vicia faba از خانواده ی pea)

broad bean

broad-minded

<hr> معنی : تیشه سرپهن <hr> معانی دیگر : تیشه سرپهن

معنی : تیشه سرپهن معانی دیگر : تیشه سرپهن

broadax

<hr> معنی : پهن باند <hr> معانی دیگر : پهن باند

معنی : پهن باند معانی دیگر : پهن باند

broadband

<hr> معنی : داده پراکنی، سخن پراکنی، پخش، منتشر کردن، رساندن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن <hr> معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) سخن پراکنی کردن، (برنامه) پخش کردن، شنوانیدن، برنامه ی پخش شده، اعلام، (اطلاعات و شایعه و غیره) پراکندن، (کشاورزی) تخم را به طور گسترده پراکندن (به جای کاشتن ردیفی)، پراکنده، منتشر، رادیویی و تلویزیونی، پخش کردن ازرادیو

معنی : داده پراکنی، سخن پراکنی، پخش، منتشر کردن، رساندن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) سخن پراکنی کردن، (برنامه) پخش کردن، شنوانیدن، برنامه ی پخش شده، اعلام، (اطلاعات و شایعه و غیره) پراکندن، (کشاورزی) تخم را به طور گسترده پراکندن (به جای کاشتن ردیفی)، پراکنده، منتشر،

broadcast

<hr> معنی : سخنگو، گوینده <hr> معانی دیگر : گوینده رادیو یا تلویزیون

معنی : سخنگو، گوینده معانی دیگر : گوینده رادیو یا تلویزیون

broadcaster

<hr> معنی : اشاعه <hr> معانی دیگر : سخن پراکنی

معنی : اشاعه معانی دیگر : سخن پراکنی

broadcasting

<hr> معنی : ماهوت <hr> معانی دیگر : پارچه ی پشمی (که در اصل از پارچه ی معمولی پهن تر بود)، نوعی ماهوت

معنی : ماهوت معانی دیگر : پارچه ی پشمی (که در اصل از پارچه ی معمولی پهن تر بود)، نوعی ماهوت

broadcloth

<hr> معنی : منبسط کردن، وسیع کردن، پهن کردن، عریض کردن <hr> معانی دیگر : گستردن، گسترده کردن، منتشر کردن

معنی : منبسط کردن، وسیع کردن، پهن کردن، عریض کردن معانی دیگر : گستردن، گسترده کردن، منتشر کردن

broaden

<hr> معنی : پهن برگ <hr> معانی دیگر : تنباکوی برگ پهن (که در ساختن سیگار برگ به کار می رود)، leaved broad : پهن برگ، غیر سوزنی

معنی : پهن برگ معانی دیگر : تنباکوی برگ پهن (که در ساختن سیگار برگ به کار می رود)، leaved broad : پهن برگ، غیر سوزنی

broadleaf

<hr> معنی : ساخته شده درکارگاه وسیع <hr> معانی دیگر : بافته شده بر دستگاه بافندگی عریض، ساخته شده درکارگاه وسیع مانند کارگاه قالی بافی

معنی : ساخته شده درکارگاه وسیع معانی دیگر : بافته شده بر دستگاه بافندگی عریض، ساخته شده درکارگاه وسیع مانند کارگاه قالی بافی

broadloom

<hr> معنی : سطح پهن هرچیزی <hr> معانی دیگر : هریک از دو طرف کشتی (بالای آب)، پهلو (کشتی)، به پهلو، از پهلو، حمله ی شدید (در رسانه ها و غیره)، کلا، یکسر، بدون استثنا، (در کشتی های جنگی قدیم) کلیه ی توپ های یک پهلوی کشتی را با هم شلیک کردن، شلیک هم زمان، (هرچیز بزرگ مثل کامیون و غیره) پهلو، (در اصل) ورقه ی بزرگ که در یک طرف آن اعلامیه چاپ می کردند، ورقه ی اعلامیه ی سیاسی، (در قرن هفدهم) تصنیف (چاپ شده بر ورقه ی کاغذ) (broadsheet هم می گفتند)، توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده، بایک شلیک

معنی : سطح پهن هرچیزی معانی دیگر : هریک از دو طرف کشتی (بالای آب)، پهلو (کشتی)، به پهلو، از پهلو، حمله ی شدید (در رسانه ها و غیره)، کلا، یکسر، بدون استثنا، (در کشتی های جنگی قدیم) کلیه ی توپ های یک پهلوی کشتی را با هم شلیک کردن، شلیک هم زمان، (هرچیز بزرگ مثل کامیون و غیره) پهلو، (در اصل) ورقه ی بزرگ

broadside

<hr> معنی : قداره <hr> معانی دیگر : شمشیر پهن

معنی : قداره معانی دیگر : شمشیر پهن

broadsword

<hr> معنی : گوسفند دنبه دار، پوست بره <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: karakul و astrakhan

معنی : گوسفند دنبه دار، پوست بره معانی دیگر : رجوع شود به: karakul و astrakhan

broadtail

<hr> معنی : خیابان، خیابان وسیع <hr> معانی دیگر : خیابان برادوی در شهر نیویورک که محل تئاتر و تفرج گاه های شهر است

معنی : خیابان، خیابان وسیع معانی دیگر : خیابان برادوی در شهر نیویورک که محل تئاتر و تفرج گاه های شهر است

broadway

<hr> معنی : پارچه ابریشمی گل برجسته، زربفت، زری <hr> معانی دیگر : پارچه ی زربفت، پارچه ی مزین به گلدوزی برجسته، طرح برجسته بر پارچه دوختن

معنی : پارچه ابریشمی گل برجسته، زربفت، زری معانی دیگر : پارچه ی زربفت، پارچه ی مزین به گلدوزی برجسته، طرح برجسته بر پارچه دوختن

brocade

<hr> معنی : کلم بروکلی، نوعی گل کلم <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) براکلی (brassica oleracea از خانواده ی crucifer)، برزنی، کلم سیاه، کلم ایتالیایی

معنی : کلم بروکلی، نوعی گل کلم معانی دیگر : (گیاه شناسی) براکلی (brassica oleracea از خانواده ی crucifer)، برزنی، کلم سیاه، کلم ایتالیایی

broccoli

<hr> معنی : رساله، جزوه <hr> معانی دیگر : بروشور، کتابچه ی راهنما، دفترک، کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلدکاغذی دارد

معنی : رساله، جزوه معانی دیگر : بروشور، کتابچه ی راهنما، دفترک، کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلدکاغذی دارد

brochure

<hr> معنی : شغاره، گورکن اروپایی <hr> معانی دیگر : (انگلیس - محلی) رجوع شود به: badger

معنی : شغاره، گورکن اروپایی معانی دیگر : (انگلیس - محلی) رجوع شود به: badger

brock

<hr> معنی : گوزن نر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، گوزن قرمز اروپایی (که دو ساله شده و به مرحله ی دوم رشد شاخ ها رسیده است)

معنی : گوزن نر معانی دیگر : (جانورشناسی)، گوزن قرمز اروپایی (که دو ساله شده و به مرحله ی دوم رشد شاخ ها رسیده است)

brocket

<hr> معنی : پوتین، چکمه، کفش، چکمه سنگین پاشنهدار، لهجه محلی، کفش خشن و سنگین <hr> معانی دیگر : کفش سنگین کار (که تا بالای قوزک پا می رسد)، brogue : پوتین

معنی : پوتین، چکمه، کفش، چکمه سنگین پاشنهدار، لهجه محلی، کفش خشن و سنگین معانی دیگر : کفش سنگین کار (که تا بالای قوزک پا می رسد)، brogue : پوتین

brogan

<hr> معنی : فریب، پوتین، چکمه، کفش، چکمه سنگین پاشنهدار، لهجه محلی، کفش خشن و سنگین <hr> معانی دیگر : گویش محلی، لهجه ی ویژه ی ناحیه ی بخصوصی، کفش سنگین دهاتی (از چرم دباغی نشده که روستاییان ایرلند می پوشیدند)، چارق، پالیک، پاتابه

معنی : فریب، پوتین، چکمه، کفش، چکمه سنگین پاشنهدار، لهجه محلی، کفش خشن و سنگین معانی دیگر : گویش محلی، لهجه ی ویژه ی ناحیه ی بخصوصی، کفش سنگین دهاتی (از چرم دباغی نشده که روستاییان ایرلند می پوشیدند)، چارق، پالیک، پاتابه

brogue

<hr> معنی : گل دوزی، ملیله دوزی، قلاب دوزی <hr> معانی دیگر : قلابدوزی، گل دوزی، ملیله دوزی

معنی : گل دوزی، ملیله دوزی، قلاب دوزی معانی دیگر : قلابدوزی، گل دوزی، ملیله دوزی

broidery

<hr> معنی : مشاجره، داد و بیداد، سرخ کردن، کباب کردن <hr> معانی دیگر : کباب شدگی، در معرض حرارت شدید قرار دادن، تفتن، (روی شعله ی مستقیم) پختن، بریان کردن، دعوای پر جنجال، قیل و قال و زد و خورد، سر و صدا و خشونت، سر&nbsp; کردن روی اتش، سوختن

معنی : مشاجره، داد و بیداد، سرخ کردن، کباب کردن معانی دیگر : کباب شدگی، در معرض حرارت شدید قرار دادن، تفتن، (روی شعله ی مستقیم) پختن، بریان کردن، دعوای پر جنجال، قیل و قال و زد و خورد، سر و صدا و خشونت، سر کردن روی اتش، سوختن

broil

<hr> معنی : منقل، بهم زننده، جوجه یا پرنده کبابی <hr> معانی دیگر : ماهی تابه، سیخ یا شبکه ی فلزی برای کباب کردن، بخشی از فر که ویژه ی کباب کردن است، جوشاننده، پزنده

معنی : منقل، بهم زننده، جوجه یا پرنده کبابی معانی دیگر : ماهی تابه، سیخ یا شبکه ی فلزی برای کباب کردن، بخشی از فر که ویژه ی کباب کردن است، جوشاننده، پزنده

broiler

<hr> معنی : ورشکسته، بی پول <hr> معانی دیگر : لات و لوت، آس و پاس، فاقد پول نقد، زمان گذشته فعل: break

معنی : ورشکسته، بی پول معانی دیگر : لات و لوت، آس و پاس، فاقد پول نقد، زمان گذشته فعل: break

broke

<hr> معنی : شکسته، شکسته شده، نقض شده، منکسر، رام و آماده سوغان گیری <hr> معانی دیگر : خرد شده، گسیخته، نکول شده، (قول یا قرارداد) پیروی نشده، بهم خورده، نابسامان، علیل، درهم شکسته، ناصاف، پر از بریدگی یا پستی و بلندی، ناجور، قناس، (زبان) شکسته پکسته، بریده بریده، اهلی شده، (اسب و غیره) آموخته، دستی، اسم مفعول فعل: break، ورشکسته، منقطع، منفصل، نق­ شده، رام واماده سوغان گیری

معنی : شکسته، شکسته شده، نقض شده، منکسر، رام و آماده سوغان گیری معانی دیگر : خرد شده، گسیخته، نکول شده، (قول یا قرارداد) پیروی نشده، بهم خورده، نابسامان، علیل، درهم شکسته، ناصاف، پر از بریدگی یا پستی و بلندی، ناجور، قناس، (زبان) شکسته پکسته، بریده بریده، اهلی شده، (اسب و غیره) آموخته، دستی، اسم مفعو

broken

broken-down

brokenhearted

<hr> معنی : دلال، واسطه معاملات بازرگانی <hr> معانی دیگر : داستار، واسطه ی معاملات ملکی یا بازرگانی، سمسار، گاهبد، کارگزار، (در مورد امور سیاسی و حزبی) کدخدا منشی کردن، مذاکره و حل و فصل کردن، رجوع شود به: stockbroker، دلالی کردن، داستاری کردن

معنی : دلال، واسطه معاملات بازرگانی معانی دیگر : داستار، واسطه ی معاملات ملکی یا بازرگانی، سمسار، گاهبد، کارگزار، (در مورد امور سیاسی و حزبی) کدخدا منشی کردن، مذاکره و حل و فصل کردن، رجوع شود به: stockbroker، دلالی کردن، داستاری کردن

broker

<hr> معنی : حق العمل، پول دلالی، مزد دلالی <hr> معانی دیگر : بنگاه دلالی، دلال خانه، داستارگاه، دلالی، داستاری

معنی : حق العمل، پول دلالی، مزد دلالی معانی دیگر : بنگاه دلالی، دلال خانه، داستارگاه، دلالی، داستاری

brokerage

<hr> معنی : برمور، اظهار یا بیان مبتذل <hr> معانی دیگر : (ترکیب برم با عنصر یا بنیان دیگری مانند نقره یا متیل) برمید، حرف پیش پا افتاده، مهمل، مبتذل، واژه یا عبارتی که در اثر کثرت استعمال اثر خود را از دست داده است، (شیمی)، برمید پتاسیم (kbr - که مسکن است)، نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک

معنی : برمور، اظهار یا بیان مبتذل معانی دیگر : (ترکیب برم با عنصر یا بنیان دیگری مانند نقره یا متیل) برمید، حرف پیش پا افتاده، مهمل، مبتذل، واژه یا عبارتی که در اثر کثرت استعمال اثر خود را از دست داده است، (شیمی)، برمید پتاسیم (kbr - که مسکن است)، نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک

bromide

<hr> معنی : قصبهالریه، نای <hr> معانی دیگر : تش

معنی : قصبهالریه، نای معانی دیگر : تش

bronchial tube

<hr> معنی : برونشیت، برنشیت، اماس نایژه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) برونشیت، نزله ی نایژه، آماس جدار نایژه، نایژه تبسی

معنی : برونشیت، برنشیت، اماس نایژه معانی دیگر : (پزشکی) برونشیت، نزله ی نایژه، آماس جدار نایژه، نایژه تبسی

bronchitis

<hr> معنی : نایژه، نایچه <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) نایژه، برونش (هریک از دو شاخه ی نای)، یکی از انشعابات فرعی نای یاقصبه الریه

معنی : نایژه، نایچه معانی دیگر : (کالبدشناسی) نایژه، برونش (هریک از دو شاخه ی نای)، یکی از انشعابات فرعی نای یاقصبه الریه

bronchus

<hr> معنی : توسن، اسب کوچک رام نشده <hr> معانی دیگر : (بیشتر در باختر ایالات متحده) اسب یا کره اسب وحشی یا نیمه رام، اسب سوغان گیری نشده

معنی : توسن، اسب کوچک رام نشده معانی دیگر : (بیشتر در باختر ایالات متحده) اسب یا کره اسب وحشی یا نیمه رام، اسب سوغان گیری نشده

bronco

<hr> معنی : گستاخی، مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز <hr> معانی دیگر : برنگ، برنز (آمیزه ای مرکب از مس و قلع)، آمیزه ی فلزی مرکب از مس و فلزی دیگر، رنگ قهوه ای مایل به قرمز، برنزه، برنگین، (از ریشه ی فارسی: برنگ یا پرنگ)، چیز ساخته شده از برنگ (برنز)، مجسمه ی برنگی، مفره

معنی : گستاخی، مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز معانی دیگر : برنگ، برنز (آمیزه ای مرکب از مس و قلع)، آمیزه ی فلزی مرکب از مس و فلزی دیگر، رنگ قهوه ای مایل به قرمز، برنزه، برنگین، (از ریشه ی فارسی: برنگ یا پرنگ)، چیز ساخته شده از برنگ (برنز)، مجسمه ی برنگی، مفره

bronze

<hr> معنی : سوراخ کن، گل سینه، سنجاق کراوات، سنجاق سینه، سنجاق، سنجاق مدال و زینت الات زنانه <hr> معانی دیگر : سنجاق بزرگ سینه، گل یقه ی زنانه، باسنجاق سینه مزین کردن، باسنجاق اراستن

معنی : سوراخ کن، گل سینه، سنجاق کراوات، سنجاق سینه، سنجاق، سنجاق مدال و زینت الات زنانه معانی دیگر : سنجاق بزرگ سینه، گل یقه ی زنانه، باسنجاق سینه مزین کردن، باسنجاق اراستن

brooch

<hr> معنی : بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن <hr> معانی دیگر : جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور زدن، بالای چیزی قرار داشتن، (با تلخی یا خشم یا حس انتقام و غیره) در فکر فرو رفتن، سر به جیب تفکر فرو بردن، غصه خوردن، در اندیشه بودن، (جانور به ویژه مرغ) ویژه ی تخم کشی و بهسازی نژاد، (مرغ) روی تخم خوابیدن، کرچ کردن، کرچ شدن، پس انداختن، زادن، کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند

معنی : بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن معانی دیگر : جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور

brood

<hr> معنی : قابل تخم گذاری، افسرده، متفکر <hr> معانی دیگر : کرچ، آماده ی روی تخم خوابیدن (ماکیان)

معنی : قابل تخم گذاری، افسرده، متفکر معانی دیگر : کرچ، آماده ی روی تخم خوابیدن (ماکیان)

broody

<hr> نهر (کوچکتر از رود و بزرگتر از جوی)، جویبار، مادی، تکاب، (معمولا به صورت منفی با: not و no) تحمل کردن، زیر بار رفتن، تاب آوردن، یارای چیزی را داشتن، تحمل کردن

نهر (کوچکتر از رود و بزرگتر از جوی)، جویبار، مادی، تکاب، (معمولا به صورت منفی با: not و no) تحمل کردن، زیر بار رفتن، تاب آوردن، یارای چیزی را داشتن، تحمل کردن

brook

<hr> معنی : جوی کوچک <hr> معانی دیگر : جوی، نهر کوچک

معنی : جوی کوچک معانی دیگر : جوی، نهر کوچک

brooklet

<hr> معنی : جاروب، جاروب کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) خلنگ، رنگین زرد، طاووسی (گونه های مختلف گل پرطاوسی از جنس های cytisus و genista و spartium از خانواده ی pea)

معنی : جاروب، جاروب کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) خلنگ، رنگین زرد، طاووسی (گونه های مختلف گل پرطاوسی از جنس های cytisus و genista و spartium از خانواده ی pea)

broom

<hr> معنی : دسته جاروب، خاده <hr> معانی دیگر : دسته ی جارو، دسته جاروب

معنی : دسته جاروب، خاده معانی دیگر : دسته ی جارو، دسته جاروب

broomstick

<hr> معنی : ابگوشت <hr> معانی دیگر : سوپ آبکی، گوشتابه، شوربا، گندم با، غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته

معنی : ابگوشت معانی دیگر : سوپ آبکی، گوشتابه، شوربا، گندم با، غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته

broth

<hr> معنی : فاحشه خانه <hr> معانی دیگر : روسپی خانه

معنی : فاحشه خانه معانی دیگر : روسپی خانه

brothel

<hr> معنی : هم قطار، برادر، اخ <hr> معانی دیگر : اخوی، کاکا، داداش، دوست بسیار صمیمی، هم عضو، هم مذهب، هم نژاد، (در خطاب) برادر، (با b بزرگ) عنوان برخی روحانیون مسیحی، (حرف ندا به نشان تاکید یا ناشکیبایی)، نابرادری، برادر ناتنی (بیشتر half brother می گویند)، برادر رضاعی (بیشتر foster brother می گویند)

معنی : هم قطار، برادر، اخ معانی دیگر : اخوی، کاکا، داداش، دوست بسیار صمیمی، هم عضو، هم مذهب، هم نژاد، (در خطاب) برادر، (با b بزرگ) عنوان برخی روحانیون مسیحی، (حرف ندا به نشان تاکید یا ناشکیبایی)، نابرادری، برادر ناتنی (بیشتر half brother می گویند)، برادر رضاعی (بیشتر foster brother می گویند)

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد