<hr> معنی : باب، شعبه، قسمت، مقاله، فصل، فصل یاقسمتی از کتاب، فصل یا قسمت مختصری <hr> معانی دیگر : فصل (کتاب و رساله و غیره)، فرگرد، هرچیز فصل مانند (مثلا بخشی از زندگی یا داستان یا رویداد)، شعبه (به ویژه باشگاه ها وانجمن های اخوت و غیره)، گردهمایی رسمی رهبران روحانی، حاضران در چنین جلسه، (کتاب را) به فصل بخش کردن، فصل دار کردن

معنی : باب، شعبه، قسمت، مقاله، فصل، فصل یاقسمتی از کتاب، فصل یا قسمت مختصری معانی دیگر : فصل (کتاب و رساله و غیره)، فرگرد، هرچیز فصل مانند (مثلا بخشی از زندگی یا داستان یا رویداد)، شعبه (به ویژه باشگاه ها وانجمن های اخوت و غیره)، گردهمایی رسمی رهبران روحانی، حاضران در چنین جلسه، (کتاب را) به فصل بخش

chapter

<hr> معنی : زغال، جسم زغال، کار روز مزد و اتفاقی، تبدیل به زغال کردن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن، انجام دادن <hr> معانی دیگر : زغال کردن، سوزاندن و تبدیل به زغال کردن، نیمسوز کردن یا شدن، رجوع شود به: chare، (انگلیس - خودمانی) رجوع شود به: charwoman، (انگلیس - عامیانه) کلفتی کردن، پیشخدمتی کردن، (جانور شناسی) ماهی آزاد شکم سرخ (جنس salvelinus)

معنی : زغال، جسم زغال، کار روز مزد و اتفاقی، تبدیل به زغال کردن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن، انجام دادن معانی دیگر : زغال کردن، سوزاندن و تبدیل به زغال کردن، نیمسوز کردن یا شدن، رجوع شود به: chare، (انگلیس - خودمانی) رجوع شود به: charwoman، (انگلیس - عامیانه) کلفتی کردن، پیشخدمتی کردن، (جانور شن

char

<hr> معنی : نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی، نوشتن، مجسم کردن <hr> معانی دیگر : منش، فروزه، ویژگی، حالت، خلق و خو، خصیصه، خصوصیت، ماهیت، خصلت، مشخصه، (در آثار ادبی و تاریخی) شخصیت، آدم عجیب و غریب یا برجسته، حرف (حروف)، وات، عدد، نشانه، علامت، سبک چاپ یا دستنویسی، رمز، (نسل شناسی) خصوصیات فردی (که ناشی از ویژگی های ژن ها باشد)، نشان ویژه، نوشتن (با دست یا ماشین)، چاپ کردن، منش یا ویژگی را شرح دادن، (قدیمی) تصویر کردن، شخصیت های نمایش یاداستان

معنی : نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی، نوشتن، مجسم کردن معانی دیگر : منش، فروزه، ویژگی، حالت، خلق و خو، خصیصه، خصوصیت، ماهیت، خصلت، مشخصه، (در آثار ادبی و تاریخی) شخصیت، آدم عجیب و غریب یا برجسته، حرف (

character

<hr> معنی : جنبه، مشخصات، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی <hr> معانی دیگر : منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین

معنی : جنبه، مشخصات، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی معانی دیگر : منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین

characteristic

<hr> معنی : مشخصات <hr> معانی دیگر : مشخصات

معنی : مشخصات معانی دیگر : مشخصات

characteristics

<hr> معنی : مشخص کردن، توصیف کردن، منش نمایی کردن، متصف کردن <hr> معانی دیگر : (منش یا سیرت یا ویژگی های کسی یا چیزی را) شرح دادن، ترسیم کردن، سرشت نمودن، ویژگی کسی یا چیزی بودن، متمایز کردن، منقوش کردن

معنی : مشخص کردن، توصیف کردن، منش نمایی کردن، متصف کردن معانی دیگر : (منش یا سیرت یا ویژگی های کسی یا چیزی را) شرح دادن، ترسیم کردن، سرشت نمودن، ویژگی کسی یا چیزی بودن، متمایز کردن، منقوش کردن

characterize

<hr> معنی : جدول کلمات متقاطع، نوعی بازی، نوعی معما <hr> معانی دیگر : چیستان نمایشی (نوعی بازی که در آن یک نفر از طریق حرکات بدنی و یا قرائت شعر واژه یا عبارتی را به فکر دیگران خطور می دهد و کسی که آن واژه یا عبارت را بگوید برنده است)، (در جمع) بازی فوق که توسط دو گروه انجام می شود

معنی : جدول کلمات متقاطع، نوعی بازی، نوعی معما معانی دیگر : چیستان نمایشی (نوعی بازی که در آن یک نفر از طریق حرکات بدنی و یا قرائت شعر واژه یا عبارتی را به فکر دیگران خطور می دهد و کسی که آن واژه یا عبارت را بگوید برنده است)، (در جمع) بازی فوق که توسط دو گروه انجام می شود

charade

<hr> معنی : زغال، زغال چوب، فحم <hr> معانی دیگر : زغال چوب (زغال سنگ می شود: coal)، انگشت، مداد کنته، طرح یا نقش کشیده شده با زغال، رنگ قهوه ای تیره، سیاه مایل به قهوه ای، (با زغال) نوشتن یا کشیدن

معنی : زغال، زغال چوب، فحم معانی دیگر : زغال چوب (زغال سنگ می شود: coal)، انگشت، مداد کنته، طرح یا نقش کشیده شده با زغال، رنگ قهوه ای تیره، سیاه مایل به قهوه ای، (با زغال) نوشتن یا کشیدن

charcoal

<hr> معنی : کار روز مزد و اتفاقی <hr> معانی دیگر : کار سخت، کار روزانه و شاق، جان کندن، (نادر) کار شاق انجام دادن، خرحمالی کردن، برگشتن، انجام دادن، کردن، بازگشت، فرصت

معنی : کار روز مزد و اتفاقی معانی دیگر : کار سخت، کار روزانه و شاق، جان کندن، (نادر) کار شاق انجام دادن، خرحمالی کردن، برگشتن، انجام دادن، کردن، بازگشت، فرصت

chare

<hr> معنی : تصدی، وزن، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، مطالبه هزینه، عهده داری، حمله، مسئولیت، اتهام، بار، گماشتن، متهم ساختن، زیربار کشیدن، پرکردن <hr> معانی دیگر : (در مورد قیمت و مزد و غیره) خواستن، مطالبه کردن، محسوب کردن، به حساب (اعتبار یا نسیه ی کسی) واریز کردن، نرخ، اجرت، حق الزحمه، هزینه سرانه خدمات، متهم کردن، کسی که تحت سرپرستی یا تکفل دیگری باشد، یورش بردن، تازیدن، حمله کردن، تاخت، تازش، تک، (در مورد باطری و برق) شارژ کردن، تازاندن، بار کردن، تاز کردن، بارمند کردن، شارژ، (سلاح را) پر کردن، فشنگ گذاشتن، برگماشتن، مامور کردن، مکلف کردن، تکلیف کردن، دستور دادن، محول کردن، گمارش، وظیفه، (چیزی را با چیز دیگر) اشباع کردن، (امریکا - خودمانی) لذت و هیجان، (در جنگ افزار) خرج (میزان مواد منفجره ی لازم برای گلوله یا بمب)، بمب، خرجگذاری، (مهجور) پر کردن، بار روی چیزی گذاشتن، (به آب و غیره) دی اکسید کربن افزودن، عهده دار کردن، مطالبه بها، پرکردن باطری وتفنگ، موردحمایت

معنی : تصدی، وزن، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، مطالبه هزینه، عهده داری، حمله، مسئولیت، اتهام، بار، گماشتن، متهم ساختن، زیربار کشیدن، پرکردن معانی دیگر : (در مورد قیمت و مزد و غیره) خواستن، مطالبه کردن، محسوب کردن، به حساب (اعتبار یا نسیه ی کسی) واریز کردن، نرخ، اجرت، حق الزحمه، هزینه سرانه خدمات، متهم 

charge

<hr> حساب نسیه، حساب اعتباری

حساب نسیه، حساب اعتباری

charge account

<hr> معنی : پرشدنی، اتهام پذیر، قابل بدهی یا پرداخت <hr> معانی دیگر : قابل مطالبه، محول کردنی، حساب شدنی (پای کسی) (رجوع شود به: charge)

معنی : پرشدنی، اتهام پذیر، قابل بدهی یا پرداخت معانی دیگر : قابل مطالبه، محول کردنی، حساب شدنی (پای کسی) (رجوع شود به: charge)

chargeable

<hr> معنی : موکل، موظف <hr> معانی دیگر : متهم شده، خرج گذارى شده، پر شده( جنگ افزار) علوم مهندسى : بار شده قانون ـ فقه : عهده دار علوم نظامى : پر شده

معنی : موکل، موظف معانی دیگر : متهم شده، خرج گذارى شده، پر شده( جنگ افزار) علوم مهندسى : بار شده قانون ـ فقه : عهده دار علوم نظامى : پر شده

charged

<hr> معنی : اسب جنگی <hr> معانی دیگر : اسب رژه و مراسم تشریفاتی، پرکن، نسیه بر (رجوع شود به: charge)، (قدیمی) بشقاب، دیس، گنجانه ی بزرگ و مسطح، دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر مثل تفنگ

معنی : اسب جنگی معانی دیگر : اسب رژه و مراسم تشریفاتی، پرکن، نسیه بر (رجوع شود به: charge)، (قدیمی) بشقاب، دیس، گنجانه ی بزرگ و مسطح، دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر مثل تفنگ

charger

charges

<hr> معنی : از روی احتیاط، با دقت <hr> معانی دیگر : با احتیاط، مواظب (رجوع شود به: chary)

معنی : از روی احتیاط، با دقت معانی دیگر : با احتیاط، مواظب (رجوع شود به: chary)

charily

<hr> معنی : ملاحظه <hr> معانی دیگر : احتیاط، امساک (رجوع شود به: chary)، احتیاط کاری

معنی : ملاحظه معانی دیگر : احتیاط، امساک (رجوع شود به: chary)، احتیاط کاری

chariness

<hr> معنی : ارابه <hr> معانی دیگر : ارابه ی جنگی (که دو چرخ داشت و در نبرد یا رژه و مسابقه به کار می رفت)، کالسکه ی سبک قرن هجدهم

معنی : ارابه معانی دیگر : ارابه ی جنگی (که دو چرخ داشت و در نبرد یا رژه و مسابقه به کار می رفت)، کالسکه ی سبک قرن هجدهم

chariot

<hr> معنی : ارابه ران، کالسکهچی <hr> معانی دیگر : ممسک الاعنه

معنی : ارابه ران، کالسکهچی معانی دیگر : ممسک الاعنه

charioteer

<hr> معنی : گیرایی، عطیهالهی، جذبه روحانی، گیرش <hr> معانی دیگر : charisma : عطیه الهی، فره

معنی : گیرایی، عطیهالهی، جذبه روحانی، گیرش معانی دیگر : charisma : عطیه الهی، فره

charism

<hr> معنی : گیرایی، عطیهالهی، جذبه روحانی، گیرش <hr> معانی دیگر : فر، فره (جذابیت و نفوذ و قدرت کلام و پیشگامی که برخی از مردم به ویژه رهبران از آن برخوردارند)، جاذبه، (مسیحیت) صفا و نورانیت (که موهبت الهی و خاص روشندلان است)، charism : عطیه الهی

معنی : گیرایی، عطیهالهی، جذبه روحانی، گیرش معانی دیگر : فر، فره (جذابیت و نفوذ و قدرت کلام و پیشگامی که برخی از مردم به ویژه رهبران از آن برخوردارند)، جاذبه، (مسیحیت) صفا و نورانیت (که موهبت الهی و خاص روشندلان است)، charism : عطیه الهی

charisma

charismata

<hr> پرجذبه، جاذبه دار، فرمند، فرهمند (کسی که رفتار و کلامش دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد)، هیربد، وابسته به گروه های مختلف مذهبی که معتقد هستند برخی از روحانیون دارای قدرت شفا و پیشگویی و غیره می باشند (نام این گروه ها: the charismatic church)، عضو این گونه گروه مذهبی

پرجذبه، جاذبه دار، فرمند، فرهمند (کسی که رفتار و کلامش دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد)، هیربد، وابسته به گروه های مختلف مذهبی که معتقد هستند برخی از روحانیون دارای قدرت شفا و پیشگویی و غیره می باشند (نام این گروه ها: the charismatic church)، عضو این گونه گروه مذهبی

charismatic

<hr> معنی : مهربان، خوشدل، خیریه، سخی، سخاوتمند، دستگیر <hr> معانی دیگر : خیر، دستگیر (از فقیران)، دهشمند، خیرخواه، با گذشت، بخشنده، بخشاینده، بامدارا، آسانگیر، کسی که از سر تقصیر دیگران زود می گذرد، کریم، رحمان، اغماض گر، چشم پوشی، وابسته به خیرات و مبرات، موسسه خیریه

معنی : مهربان، خوشدل، خیریه، سخی، سخاوتمند، دستگیر معانی دیگر : خیر، دستگیر (از فقیران)، دهشمند، خیرخواه، با گذشت، بخشنده، بخشاینده، بامدارا، آسانگیر، کسی که از سر تقصیر دیگران زود می گذرد، کریم، رحمان، اغماض گر، چشم پوشی، وابسته به خیرات و مبرات، موسسه خیریه

charitable

<hr> معنی : صدقه، خیرات، خوش قلبی، دستگیری، نیکوکاری <hr> معانی دیگر : مهر، محبت، حسن نیت، نیک اندیشی، نیکخواهی، احسان، گذشت (از تقصیر و گناه دیگران)، رحمت، اغماض، چشم پوشی، سعه ی صدر، بنیاد نیکوکاری، موسسه ی خیریه، (اصول مسیحیت) محبت خدا نسبت به بشر و عشق و گذشت انسان ها نسبت به یکدیگر، سخاوت (در دادن پول به فقیران)، دهش، دهشمندی، (جمع) خیرات، اعانه

معنی : صدقه، خیرات، خوش قلبی، دستگیری، نیکوکاری معانی دیگر : مهر، محبت، حسن نیت، نیک اندیشی، نیکخواهی، احسان، گذشت (از تقصیر و گناه دیگران)، رحمت، اغماض، چشم پوشی، سعه ی صدر، بنیاد نیکوکاری، موسسه ی خیریه، (اصول مسیحیت) محبت خدا نسبت به بشر و عشق و گذشت انسان ها نسبت به یکدیگر، سخاوت (در دادن پول به

charity

<hr> معنی : شارلاتان، ادم حقه باز، زبان باز، ادم زبان باز، طبیب شارلاتان، ادم شارلاتان <hr> معانی دیگر : (کسی که به دروغ ادعا به داشتن دانش و مهارتی کند) شارلاتان، حقه باز، نیرنگ باز، قلابی، شیاد، پاچه ورمالیده

معنی : شارلاتان، ادم حقه باز، زبان باز، ادم زبان باز، طبیب شارلاتان، ادم شارلاتان معانی دیگر : (کسی که به دروغ ادعا به داشتن دانش و مهارتی کند) شارلاتان، حقه باز، نیرنگ باز، قلابی، شیاد، پاچه ورمالیده

charlatan

charles' wain

<hr> معنی : طلسم، سحر، افسون، فریبندگی، دلربایی، مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن <hr> معانی دیگر : هرشی که دارای خاصیت جادویی باشد، خرمهره، جادو کردن، جادوگری کردن، طلسم کردن یا شدن (to cast a spell on هم می گویند)، دلبری، گیرایی، شهوند، جذبه، جذابیت، طنازی، افسونگری، دل ربودن، شیفته کردن، طنازی کردن، افسونگری کردن، محسور کردن، (در اصل - دعا یا شعری که می پنداشتند می تواند کمک کند یا صدمه بزند) ورد، دمدمه، زیور آلات (گردنبند و دستبند و غیره)، vt : افسون کردن، شیفتن

معنی : طلسم، سحر، افسون، فریبندگی، دلربایی، مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن معانی دیگر : هرشی که دارای خاصیت جادویی باشد، خرمهره، جادو کردن، جادوگری کردن، طلسم کردن یا شدن (to cast a spell on هم می گویند)، دلبری، گیرایی، شهوند، جذبه، جذابیت، طنازی، افسونگری، دل ربودن، شیفته کردن، طنازی کردن، افسونگری

charm

<hr> معنی : مفتون <hr> معانی دیگر : فریفته، شیفته، مسحور

معنی : مفتون معانی دیگر : فریفته، شیفته، مسحور

charmed

<hr> معنی : دلربا، افسونگر <hr> معانی دیگر : آدم گیرا و خوش برخورد، آدم جذاب، رام کننده (بیشتر در مورد مار به کار می رود)، جادوگر، ساحر، جذاب، فریبنده

معنی : دلربا، افسونگر معانی دیگر : آدم گیرا و خوش برخورد، آدم جذاب، رام کننده (بیشتر در مورد مار به کار می رود)، جادوگر، ساحر، جذاب، فریبنده

charmer

<hr> معنی : جذاب، دلربا، فریبنده، فریبا <hr> معانی دیگر : گیرا، دلبر، طناز، افسونگر، ملیح

معنی : جذاب، دلربا، فریبنده، فریبا معانی دیگر : گیرا، دلبر، طناز، افسونگر، ملیح

charming

<hr> معنی : گورستان، قبرستان <hr> معانی دیگر : (مهجور) گورستان، ساختمان یا اتاقی که اجساد یا استخوان های مردگان را در آن انبار می کردند (اسم کامل آن: charnel house)

معنی : گورستان، قبرستان معانی دیگر : (مهجور) گورستان، ساختمان یا اتاقی که اجساد یا استخوان های مردگان را در آن انبار می کردند (اسم کامل آن: charnel house)

charnel

<hr> معنی : جدول، نگاره، گرافیگ، ترسیم اماری، نقشه، بر روی نقشه نشان دادن، کشیدن <hr> معانی دیگر : نقشه (به ویژه نقشه ی دریا نوردی یا هوانوردی ـ نقشه ی جغرافی می شود: map)، نقشه ی جغرافیایی زمینه خالی که روی آن اطلاعاتی را نگاشته یا ترسیم کرده اند، نمودار، ترسیمه، دیاگرام، تابلو، گراف، کروکی، زیگ (زیج)، با نقشه یا نمودار (و غیره) نشان دادن، به صورت نمودار در آوردن، ترسیم کردن، نگاره کردن، (در مورد آینده و عمل و غیره) طرح ریختن، نقشه کشیدن، خطمشی تعیین کردن، (عامیانه) فهرست پرفروش ترین صفحات موسیقی (معمولا جمع)، جدول اطلاعات، طرح کردن

معنی : جدول، نگاره، گرافیگ، ترسیم اماری، نقشه، بر روی نقشه نشان دادن، کشیدن معانی دیگر : نقشه (به ویژه نقشه ی دریا نوردی یا هوانوردی ـ نقشه ی جغرافی می شود: map)، نقشه ی جغرافیایی زمینه خالی که روی آن اطلاعاتی را نگاشته یا ترسیم کرده اند، نمودار، ترسیمه، دیاگرام، تابلو، گراف، کروکی، زیگ (زیج)، با نق

chart

<hr> معنی : خط، مزایا، فرمان، اجازه نامه، منشور، امتیاز، دربست کرایه دادن، پروانه دادن، امتیازنامه صادر کردن <hr> معانی دیگر : امتیازنامه، بیله، بیلک، اساسنامه (انجمن ها و شهرداری های مستقل و غیره)، امتیاز نامه دادن و حقوق ویژه قایل شدن، دربست کرایه کردن، معافیت رسمی، حقوق استثنایی

معنی : خط، مزایا، فرمان، اجازه نامه، منشور، امتیاز، دربست کرایه دادن، پروانه دادن، امتیازنامه صادر کردن معانی دیگر : امتیازنامه، بیله، بیلک، اساسنامه (انجمن ها و شهرداری های مستقل و غیره)، امتیاز نامه دادن و حقوق ویژه قایل شدن، دربست کرایه کردن، معافیت رسمی، حقوق استثنایی

charter

charter member

<hr> معنی : بایگان، کلاسور، جاکاغذی، کازیه، ارشیو، متصدی بایگانی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: cartulary، دفتر ثبت اجاره نامه وامتیازنامه وفرامین

معنی : بایگان، کلاسور، جاکاغذی، کازیه، ارشیو، متصدی بایگانی معانی دیگر : رجوع شود به: cartulary، دفتر ثبت اجاره نامه وامتیازنامه وفرامین

chartulary

<hr> معنی : مستخدمه، کلفت، زغال فروش <hr> معانی دیگر : (زن) پیشخدمت، نظافتچی اداره، مستخدمه (به ویژه در ادارات و ساختمان ها)

معنی : مستخدمه، کلفت، زغال فروش معانی دیگر : (زن) پیشخدمت، نظافتچی اداره، مستخدمه (به ویژه در ادارات و ساختمان ها)

charwoman

<hr> معنی : محتاط، کمرو، با احتیاط و دقیق <hr> معانی دیگر : ملاحظه کار، با دقت، با مضایقه، با دریغ (در مقابل بی دریغ)، عزیز، محبوب

معنی : محتاط، کمرو، با احتیاط و دقیق معانی دیگر : ملاحظه کار، با دقت، با مضایقه، با دریغ (در مقابل بی دریغ)، عزیز، محبوب

chary

<hr> معنی : تعقیب، شکار، وادار به فرار کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، شکار کردن <hr> معانی دیگر : دنبال کردن (به منظور رسیدن یا صدمه زدن به کسی)، دنبال روی، فرار دادن، تاراندن، (اغلب با the) شکار، (عامیانه) با شتاب رفتن، جستجو کردن، سراغ گیری کردن، (انگلیس) شکارگاه بی مرز و حصار (با park مقایسه شود)، بشگرد، پروانه ی شکار (در ناحیه ی ویژه ای)، بشگردی، شیار، بریدگی، فرورفتگی ممتد، شیاردار کردن، جوبه جوبه کردن، دارای فرورفتگی کردن، (لوله ی تفنگ و هفت تیر) کالیبر، پرازه، (لوله توپ) گردن، فرو رفتگی دیوار (برای اینکه ناودان یا لوله در آن جا بگیرد)، (فلز را) منقوش کردن، کنده کاری کردن، راندن واخراج کردن باaway و out و off، مسابقه

معنی : تعقیب، شکار، وادار به فرار کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، شکار کردن معانی دیگر : دنبال کردن (به منظور رسیدن یا صدمه زدن به کسی)، دنبال روی، فرار دادن، تاراندن، (اغلب با the) شکار، (عامیانه) با شتاب رفتن، جستجو کردن، سراغ گیری کردن، (انگلیس) شکارگاه بی مرز و حصار (با park مقایسه شود)، بشگرد، پر

chase

<hr> معنی : عشقبیاز، دنبال کننده، تعقیب کننده، تعاقب کننده، مشروبی که بدرقه نوشابه ای باشد <hr> معانی دیگر : شکارچی، صیاد، شکاری، پیگیر، دنبال رو، (در کشتی های قدیم) توپ جلو کشتی (bow chaser) یا توپ عقب کشتی (stern chaser)، کسی که فلز را منقوش یا کنده کاری می کند، امر

معنی : عشقبیاز، دنبال کننده، تعقیب کننده، تعاقب کننده، مشروبی که بدرقه نوشابه ای باشد معانی دیگر : شکارچی، صیاد، شکاری، پیگیر، دنبال رو، (در کشتی های قدیم) توپ جلو کشتی (bow chaser) یا توپ عقب کشتی (stern chaser)، کسی که فلز را منقوش یا کنده کاری می کند، امر

chaser

<hr> معنی : وقفه، شکاف، فرق بسیار، پرتگاه عظیم <hr> معانی دیگر : (مجازی) دوگانگی ژرف، شکاف ژرف (در سطح زمین یا یخ)، ژرفنا، ورطه، ورطه گاه، مغاک، دره ی تنگ، گدار

معنی : وقفه، شکاف، فرق بسیار، پرتگاه عظیم معانی دیگر : (مجازی) دوگانگی ژرف، شکاف ژرف (در سطح زمین یا یخ)، ژرفنا، ورطه، ورطه گاه، مغاک، دره ی تنگ، گدار

chasm

<hr> معنی : شاسی، اسکلت، شاسی اتومبیل، کالبد <hr> معانی دیگر : (مکانیک) شاسی، تنه ی اتومبیل (بدون اتاق یا frame)، بستمان، تنه بر، تنه بند، چهار چوب یا قاب که قنداق توپ جنگی روی آن سوار است و هنگام آتش کردن پس و پیش می رود، رجوع شود به: landing gear، (رادیو و تلویزیون) چهارچوبی که بلند گو و لامپ ها و کلیه ی سیم ها و غیره روی آن سوار است و در داخل جعبه ی رادیو یا تلویزیون جاسازی شده، شاسی اتومیل

معنی : شاسی، اسکلت، شاسی اتومبیل، کالبد معانی دیگر : (مکانیک) شاسی، تنه ی اتومبیل (بدون اتاق یا frame)، بستمان، تنه بر، تنه بند، چهار چوب یا قاب که قنداق توپ جنگی روی آن سوار است و هنگام آتش کردن پس و پیش می رود، رجوع شود به: landing gear، (رادیو و تلویزیون) چهارچوبی که بلند گو و لامپ ها و کلیه ی سی

chassis

<hr> معنی : پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، طاهر، خالص ومهذب <hr> معانی دیگر : نجیب، پارسا، با عصمت، مهذب، پاکیزه خوی، آراسته، محجوب، وارسته، پاک نهاد، مجرد، (از نظر جنسی) خوددار، کسی که به خاطر ملاحظات مذهبی از مقاربت جنسی پرهیز می کند

معنی : پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، طاهر، خالص ومهذب معانی دیگر : نجیب، پارسا، با عصمت، مهذب، پاکیزه خوی، آراسته، محجوب، وارسته، پاک نهاد، مجرد، (از نظر جنسی) خوددار، کسی که به خاطر ملاحظات مذهبی از مقاربت جنسی پرهیز می کند

chaste

<hr> معنی : تصفیه و تزکیه کردن <hr> معانی دیگر : (به منظور بهسازی) تنبیه کردن، گوشمالی دادن، سرزنش کردن، توبیخ کردن، معتدل کردن، پاک و منزه کردن، معقول و وارسته کردن، دارای کف نفس کردن

معنی : تصفیه و تزکیه کردن معانی دیگر : (به منظور بهسازی) تنبیه کردن، گوشمالی دادن، سرزنش کردن، توبیخ کردن، معتدل کردن، پاک و منزه کردن، معقول و وارسته کردن، دارای کف نفس کردن

chasten

<hr> معنی : تنبیه کردن، توبیخ و ملامت کردن <hr> معانی دیگر : تنبیه کردن (به ویژه با زدن)، گوشمال دادن، ادب کردن، (شدیدا) سرزنش کردن، بازخواست کردن، محکوم شناختن، توبی&nbsp; وملامت کردن

معنی : تنبیه کردن، توبیخ و ملامت کردن معانی دیگر : تنبیه کردن (به ویژه با زدن)، گوشمال دادن، ادب کردن، (شدیدا) سرزنش کردن، بازخواست کردن، محکوم شناختن، توبی وملامت کردن

chastise

<hr> معنی : تنبیه <hr> معانی دیگر : گوشمالی

معنی : تنبیه معانی دیگر : گوشمالی

chastisement

<hr> معنی : عفت، نجابت، پاکدامنی، عفت وعصمت، سادگی <hr> معانی دیگر : پرهیزکاری، پارسایی، عصمت، تجرد، پرهیز از مقاربت جنسی (به خاطر ملاحظات مذهبی)

معنی : عفت، نجابت، پاکدامنی، عفت وعصمت، سادگی معانی دیگر : پرهیزکاری، پارسایی، عصمت، تجرد، پرهیز از مقاربت جنسی (به خاطر ملاحظات مذهبی)

chastity

<hr> معنی : لباده باشلق دار بلند <hr> معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک - جامه ی بی آستین و گشادی که کشیشان طی مراسم عشای ربانی روی کسوت کشیشی می پوشند) لباده

معنی : لباده باشلق دار بلند معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک - جامه ی بی آستین و گشادی که کشیشان طی مراسم عشای ربانی روی کسوت کشیشی می پوشند) لباده

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد