<hr> معنی : راحت <hr> معانی دیگر : آسوده، آرامبخش، مهنا، کافی، مکفی، رضایتبخش، آسودبخش، در راحتی، در آسایش، مرفه، راضی، بی دردسر

معنی : راحت معانی دیگر : آسوده، آرامبخش، مهنا، کافی، مکفی، رضایتبخش، آسودبخش، در راحتی، در آسایش، مرفه، راضی، بی دردسر

comfortable

<hr> معنی : تسلی دهنده، راحتی بخش <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) آرامبخش، راحتی آور، آسودگر، روکش (لحاف مانند) تختخواب، شال گردن (پشمی و بلند)

معنی : تسلی دهنده، راحتی بخش معانی دیگر : (شخص یا چیز) آرامبخش، راحتی آور، آسودگر، روکش (لحاف مانند) تختخواب، شال گردن (پشمی و بلند)

comforter

<hr> معنی : راحت <hr> معانی دیگر : (عامیانه) راحت، آسوده، در رفاه

معنی : راحت معانی دیگر : (عامیانه) راحت، آسوده، در رفاه

comfy

<hr> معنی : مضحک، خنده دار، وابسته به کمدی <hr> معانی دیگر : خنده آور، با مزه، فکاهی، وابسته به نمایش کمدی، شاد نامه ای، وابسته به کارتون و مضحک قلمی، بازیگر نقش های خنده دار، لوده، دلقک، هنرپیشه کمدی، عامل خنده آور (در تئاتر و ادبیات و زندگی)، رجوع شود به: comic strip، کاریکاتور، مضحک قلمی، مجله ی فکاهی

معنی : مضحک، خنده دار، وابسته به کمدی معانی دیگر : خنده آور، با مزه، فکاهی، وابسته به نمایش کمدی، شاد نامه ای، وابسته به کارتون و مضحک قلمی، بازیگر نقش های خنده دار، لوده، دلقک، هنرپیشه کمدی، عامل خنده آور (در تئاتر و ادبیات و زندگی)، رجوع شود به: comic strip، کاریکاتور، مضحک قلمی، مجله ی فکاهی

comic

<hr> معنی : کارتون <hr> معانی دیگر : تصویرهای مضحک، مضحک قلمی (چاپی)، فیلم های نقاشی شده

معنی : کارتون معانی دیگر : تصویرهای مضحک، مضحک قلمی (چاپی)، فیلم های نقاشی شده

comic strip

<hr> معنی : خنده دار، خنده اور <hr> معانی دیگر : مضحک، خنده آور، پربذله، فکاهی، عجب، شگفت انگیز

معنی : خنده دار، خنده اور معانی دیگر : مضحک، خنده آور، پربذله، فکاهی، عجب، شگفت انگیز

comical

<hr> آینده، آتی، فرارسیدن، آمدن، ورود، نزدیکی (از نظر زمان)، آینده دار، آتیه دار، امیدبخش، ظهور

آینده، آتی، فرارسیدن، آمدن، ورود، نزدیکی (از نظر زمان)، آینده دار، آتیه دار، امیدبخش، ظهور

coming

<hr> معنی : برگشت، عودت

coming back

coming into existence

comission

<hr> معنی : تعارف <hr> معانی دیگر : نیک رفتاری، حسن رفتار، نزاکت، ادب، رجوع شود به: comity of nations، (بین فرقه های مختلف مسیحی - فعالیت های وابسته به ترویج مسیحیت) خودداری از رقابت و دوباره کاری

معنی : تعارف معانی دیگر : نیک رفتاری، حسن رفتار، نزاکت، ادب، رجوع شود به: comity of nations، (بین فرقه های مختلف مسیحی - فعالیت های وابسته به ترویج مسیحیت) خودداری از رقابت و دوباره کاری

comity

<hr> معنی : ویرگول، نام این نشان، واوک <hr> معانی دیگر : (نشان های نقطه گذاری) ویرگول، کاما

معنی : ویرگول، نام این نشان، واوک معانی دیگر : (نشان های نقطه گذاری) ویرگول، کاما

comma

<hr> معنی : فرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، فرمودن، امر کردن <hr> معانی دیگر : دستور، حکم، امر، امریه، دستور دادن، تحت فرمان (یا نفوذ و غیره) داشتن، استیلا، در اختیار داشتن (به ویژه در مورد دانش)، احاطه، تسلط، تبحر، چیرگی، برخوردار بودن، (از نظر منظره یا ارتفاع) مسلط بودن بر، فرماندهی کردن، کنترل کردن، فرمان راندن، (ارتش) یگان، واحد نظامی، قرار گاه، بنا به دستور، سفارشی، فرمایشی، (مهجور) مدعی اختیار و قدرت شدن، رجوع شود به: air command، (کامپیوتر) سیگنال یا فرمانی که موجب اجرای عمل مشخصی شود، دستور (کامپیوتری)

معنی : فرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، فرمودن، امر کردن معانی دیگر : دستور، حکم، امر، امریه، دستور دادن، تحت فرمان (یا نفوذ و غیره) داشتن، استیلا، در اختیار داشتن (به ویژه در مورد دانش)، احاطه، تسلط، تبحر، چیرگی، برخوردار بودن، (از نظر منظره یا ارتفاع) مسلط بودن بر، فرماندهی 

command

<hr> (ارتش) ستاد صحرایی (هنگام جنگ یا مانور)، پاسگاه فرماندهی

(ارتش) ستاد صحرایی (هنگام جنگ یا مانور)، پاسگاه فرماندهی

command post

<hr> معنی : فرمانده، افسر فرمانده <hr> معانی دیگر : (ارتش) فرمانده (به ویژه فرمانده پایگاه یا مدرسه ی نظامی یا بازداشتگاه)

معنی : فرمانده، افسر فرمانده معانی دیگر : (ارتش) فرمانده (به ویژه فرمانده پایگاه یا مدرسه ی نظامی یا بازداشتگاه)

commandant

<hr> معنی : وارد بخدمت اجباری کردن، برای ارتش برداشتن <hr> معانی دیگر : (ارتش - به ویژه هنگام جنگ) مصادره کردن، تصرف کردن، (به زور) به خدمت ارتش درآوردن، به خدمت اجباری فراخواندن، مصادره کردن

معنی : وارد بخدمت اجباری کردن، برای ارتش برداشتن معانی دیگر : (ارتش - به ویژه هنگام جنگ) مصادره کردن، تصرف کردن، (به زور) به خدمت ارتش درآوردن، به خدمت اجباری فراخواندن، مصادره کردن

commandeer

<hr> معنی : فرمانده، رئیس، ضابط، تخماق، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده، ارشد <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: commanding officer، سپهدار ارشد، رهبر، سالار

معنی : فرمانده، رئیس، ضابط، تخماق، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده، ارشد معانی دیگر : رجوع شود به: commanding officer، سپهدار ارشد، رهبر، سالار

commander

<hr> فرمان دهنده، حاکم، امرانه، دارای چشم اندازوسیع

فرمان دهنده، حاکم، امرانه، دارای چشم اندازوسیع

commanding

<hr> معنی : افسر فرمانده <hr> معانی دیگر : (ارتش) افسر فرمانده، فرمانده یگان یا تاسیسات ویژه

معنی : افسر فرمانده معانی دیگر : (ارتش) افسر فرمانده، فرمانده یگان یا تاسیسات ویژه

commanding officer

<hr> معنی : حکم، فرمان، دستور خدا <hr> معانی دیگر : (امور مذهبی و اخلاقی) فرمان ( به ویژه هر یک از ده فرمانی که به حضرت موسی نازل شد)

معنی : حکم، فرمان، دستور خدا معانی دیگر : (امور مذهبی و اخلاقی) فرمان ( به ویژه هر یک از ده فرمانی که به حضرت موسی نازل شد)

commandment

<hr> معنی : تکاور <hr> معانی دیگر : (در اصل) یگان نیروهای بوئر در افریقای جنوبی، عملیات یا تک این نیروها

معنی : تکاور معانی دیگر : (در اصل) یگان نیروهای بوئر در افریقای جنوبی، عملیات یا تک این نیروها

commando

<hr> معنی : جشن گرفتن، نگاه داشتن، بیادگار نگاه داشتن <hr> معانی دیگر : (با جشن گرفتن و غیره) خاطره ی کسی یا چیزی را گرامی داشتن، بزرگداشت بر پا کردن، یاد کسی (یا چیزی را) زنده نگاه داشتن، به یاد آوردن، یادبود گرفتن، مجلس یاداوری

معنی : جشن گرفتن، نگاه داشتن، بیادگار نگاه داشتن معانی دیگر : (با جشن گرفتن و غیره) خاطره ی کسی یا چیزی را گرامی داشتن، بزرگداشت بر پا کردن، یاد کسی (یا چیزی را) زنده نگاه داشتن، به یاد آوردن، یادبود گرفتن، مجلس یاداوری

commemorate

<hr> معنی : یادبود، مجلس یاداوری، مجلس تذکر، مجلس یا جشن یادبود <hr> معانی دیگر : بزرگداشت، گرامیداشت

معنی : یادبود، مجلس یاداوری، مجلس تذکر، مجلس یا جشن یادبود معانی دیگر : بزرگداشت، گرامیداشت

commemoration

<hr> معنی : یادبودی، مربوط به جشن یاد بود <hr> معانی دیگر : (تمبر یا لوحه و غیره) یاد بود، بزرگداشت، وابسته به یاد بود یا بزرگداشت، یاد آورانه (commemoratory هم می گویند)

معنی : یادبودی، مربوط به جشن یاد بود معانی دیگر : (تمبر یا لوحه و غیره) یاد بود، بزرگداشت، وابسته به یاد بود یا بزرگداشت، یاد آورانه (commemoratory هم می گویند)

commemorative

<hr> معنی : شروع کردن، اغاز کردن <hr> معانی دیگر : آغاز کردن یا شدن، آغازیدن، شروع کردن یا شدن، سر کردن

معنی : شروع کردن، اغاز کردن معانی دیگر : آغاز کردن یا شدن، آغازیدن، شروع کردن یا شدن، سر کردن

commence

<hr> معنی : اغاز، جشن فارغ التحصیلی <hr> معانی دیگر : آغاز، شروع، بدو، جشن پایان تحصیلی، جشن فاره التحصیلی

معنی : اغاز، جشن فارغ التحصیلی معانی دیگر : آغاز، شروع، بدو، جشن پایان تحصیلی، جشن فاره التحصیلی

commencement

<hr> معنی : ستودن، ستایش کردن <hr> معانی دیگر : تعریف کردن از، مورد ستایش قرار دادن، توصیه کردن، تایید کردن، سپردن به، (قدیمی) سلام رساندن

معنی : ستودن، ستایش کردن معانی دیگر : تعریف کردن از، مورد ستایش قرار دادن، توصیه کردن، تایید کردن، سپردن به، (قدیمی) سلام رساندن

commend

<hr> معنی : ستوده <hr> معانی دیگر : ستودنی

معنی : ستوده معانی دیگر : ستودنی

commendable

<hr> معنی : ستایش، تقدیر، توصیه <hr> معانی دیگر : سپاس، تعریف، تحسین، تایید، تشویق، قدردانی، (قدیمی - جمع) سلام رساندن، احترامات غیابی، سپردن، سپارش، سفارش

معنی : ستایش، تقدیر، توصیه معانی دیگر : سپاس، تعریف، تحسین، تایید، تشویق، قدردانی، (قدیمی - جمع) سلام رساندن، احترامات غیابی، سپردن، سپارش، سفارش

commendation

<hr> معنی : تقدیر امیز <hr> معانی دیگر : سپاس آمیز، ستایش آمیز، تعریف آمیز، تایید آمیز

معنی : تقدیر امیز معانی دیگر : سپاس آمیز، ستایش آمیز، تعریف آمیز، تایید آمیز

commendatory

<hr> معنی : هم غذا <hr> معانی دیگر : هم سفره، هم خوراک، مصاحب میز خوراک، (زیست شناسی) هم پرورد (رجوع شود به: commensalism)

معنی : هم غذا معانی دیگر : هم سفره، هم خوراک، مصاحب میز خوراک، (زیست شناسی) هم پرورد (رجوع شود به: commensalism)

commensal

<hr> معنی : توافق، تناسب، قابلیت قیاس، هم مقیاسی، هم اندازگی، همپیمانگی، قابلیت اندازه گیری <hr> معانی دیگر : توافق، قابلیت قیاس، قابلیت اندازه گیری، هم مقیاسی، هم اندازگی، هم پیمانگی، تناسب

معنی : توافق، تناسب، قابلیت قیاس، هم مقیاسی، هم اندازگی، همپیمانگی، قابلیت اندازه گیری معانی دیگر : توافق، قابلیت قیاس، قابلیت اندازه گیری، هم مقیاسی، هم اندازگی، هم پیمانگی، تناسب

commensurability

<hr> معنی : تناسب پذیر <hr> معانی دیگر : (ریاضی) اندازه پذیر، سنجش پذیر، متوافق، متناسب

معنی : تناسب پذیر معانی دیگر : (ریاضی) اندازه پذیر، سنجش پذیر، متوافق، متناسب

commensurable

<hr> معنی : متناسب <hr> معانی دیگر : جور، هم اندازه، هم گسترش

معنی : متناسب معانی دیگر : جور، هم اندازه، هم گسترش

commensurate

<hr> معنی : تفسیر، توضیح، تعبیر، تعبیر کردن، یادداشت کردن، تقریظ نوشتن، تفسیر نوشتن <hr> معانی دیگر : (جمع) حواشی، گزاره، سفرنگ، نظر، عقیده، اظهار، گفته، (بیشتر با: on یا upon) اظهار نظر کردن، نظر دادن، توضیح دادن، تفسیر کردن، گزاردن، حرف مفت، شایعه، وراجی

معنی : تفسیر، توضیح، تعبیر، تعبیر کردن، یادداشت کردن، تقریظ نوشتن، تفسیر نوشتن معانی دیگر : (جمع) حواشی، گزاره، سفرنگ، نظر، عقیده، اظهار، گفته، (بیشتر با: on یا upon) اظهار نظر کردن، نظر دادن، توضیح دادن، تفسیر کردن، گزاردن، حرف مفت، شایعه، وراجی

comment

<hr> معنی : تفسیر، تقریظ، سفرنگ، رشته یادداشت، گزارش رویداد <hr> معانی دیگر : گزاره، گزارش، گزارنامه، حواشی، (معمولا در جمع) شرح تاریخ برمبنای تجربیات شخصی، درجمع گزارش رویداد

معنی : تفسیر، تقریظ، سفرنگ، رشته یادداشت، گزارش رویداد معانی دیگر : گزاره، گزارش، گزارنامه، حواشی، (معمولا در جمع) شرح تاریخ برمبنای تجربیات شخصی، درجمع گزارش رویداد

commentary

<hr> معنی : حاشیه نوشتن، تقریظ نوشتن <hr> معانی دیگر : تفسیر کردن، توضیح دادن و تقریظ نوشتن، گزاره دادن، یادداشت کردن

معنی : حاشیه نوشتن، تقریظ نوشتن معانی دیگر : تفسیر کردن، توضیح دادن و تقریظ نوشتن، گزاره دادن، یادداشت کردن

commentate

<hr> معنی : تشریح <hr> معانی دیگر : تقریظنویسی، اظهارنظر

معنی : تشریح معانی دیگر : تقریظنویسی، اظهارنظر

commentation

<hr> معنی : مفسر، سفرنگ گر، مفسر اثار ادبی کهن، حاشیه نویس <hr> معانی دیگر : گزاره گر، گزارنده

معنی : مفسر، سفرنگ گر، مفسر اثار ادبی کهن، حاشیه نویس معانی دیگر : گزاره گر، گزارنده

commentator

<hr> معنی : تجارت، بازرگانی، معاشرت <hr> معانی دیگر : سوداگری، دادوستد، (اجتماعی) رابطه، رفت و آمد، (قدیمی) رابطه ی شخصی داشتن، رفت و آمد کردن با (با with)، تجارت کردن

معنی : تجارت، بازرگانی، معاشرت معانی دیگر : سوداگری، دادوستد، (اجتماعی) رابطه، رفت و آمد، (قدیمی) رابطه ی شخصی داشتن، رفت و آمد کردن با (با with)، تجارت کردن

commerce

<hr> معنی : تجاری، تجارتی، برای فروش، بازرگانی <hr> معانی دیگر : (وابسته به) بازرگانی، سوداگرانه، وابسته به مغازه و ساختمان اداری، (خرید و فروش به مقدار زیاد) عمده، (برای مصرف) صنعتی یا بازرگانی، انتفاعی، سودگرای، بهره گرای، سوداگرای، (رادیو و تلویزیون و فیلم) آگهی (بازرگانی)

معنی : تجاری، تجارتی، برای فروش، بازرگانی معانی دیگر : (وابسته به) بازرگانی، سوداگرانه، وابسته به مغازه و ساختمان اداری، (خرید و فروش به مقدار زیاد) عمده، (برای مصرف) صنعتی یا بازرگانی، انتفاعی، سودگرای، بهره گرای، سوداگرای، (رادیو و تلویزیون و فیلم) آگهی (بازرگانی)

commercial

<hr> معنی : بانک بازرگانی <hr> معانی دیگر : بانک بازرگانی (که کار اصلی آن پذیرفتن سپرده و دادن وام بازرگانی و انتفاعی است)، بانگ بازرگانی

معنی : بانک بازرگانی معانی دیگر : بانک بازرگانی (که کار اصلی آن پذیرفتن سپرده و دادن وام بازرگانی و انتفاعی است)، بانگ بازرگانی

commercial bank

commercial traveler

<hr> معنی : تجارتی کردن، تبدیل بصورت بازرگانی <hr> معانی دیگر : تبدیل بصورت بازرگانی، تجارتی کردن

معنی : تجارتی کردن، تبدیل بصورت بازرگانی معانی دیگر : تبدیل بصورت بازرگانی، تجارتی کردن

commercialization

<hr> معنی : بصورت تجارتی دراوردن، جنبه تجارتی دادن به <hr> معانی دیگر : (تداعی منفی) جنبه سود جویی دادن به، پولی و مادی کردن، سود گرای کردن، (انگلیس: commercialise) به صورت تجارتی و انتفاعی در آوردن، جنبه ی بازرگانی دادن به، به روش بازرگانی اداره کردن

معنی : بصورت تجارتی دراوردن، جنبه تجارتی دادن به معانی دیگر : (تداعی منفی) جنبه سود جویی دادن به، پولی و مادی کردن، سود گرای کردن، (انگلیس: commercialise) به صورت تجارتی و انتفاعی در آوردن، جنبه ی بازرگانی دادن به، به روش بازرگانی اداره کردن

commercialize

<hr> معنی : کمونیست، مخفف کلمه کمونیست <hr> معانی دیگر : (عامیانه - تداعی منفی) کمونیست، مخفف کلمه communist

معنی : کمونیست، مخفف کلمه کمونیست معانی دیگر : (عامیانه - تداعی منفی) کمونیست، مخفف کلمه communist

commie

<hr> معنی : تکفیر، لعن و نفرین، تهدید بمجازات <hr> معانی دیگر : فحاشی و تهدید، تقبیح، لعن و تعن

معنی : تکفیر، لعن و نفرین، تهدید بمجازات معانی دیگر : فحاشی و تهدید، تقبیح، لعن و تعن

commination

<hr> معنی : بهم امیختن، بهم مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : (در هم) آمیختن، معاشرت کردن، هم آمیزی کردن

معنی : بهم امیختن، بهم مخلوط کردن معانی دیگر : (در هم) آمیختن، معاشرت کردن، هم آمیزی کردن

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد