<hr> معنی : سختی، پیچیدگی، بغرنجی <hr> معانی دیگر : بغرنج سازی، هم پیچیدگی، تودرتویی، گوریدگی، هم تافتگی، اشکال، دردسر، (پزشکی) بیماری ثانوی، (جمع) عوارض، طب عوار­، عواقب

معنی : سختی، پیچیدگی، بغرنجی معانی دیگر : بغرنج سازی، هم پیچیدگی، تودرتویی، گوریدگی، هم تافتگی، اشکال، دردسر، (پزشکی) بیماری ثانوی، (جمع) عوارض، طب عوار­، عواقب

complication

complications

<hr> معنی : هم دست <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: accomplice

معنی : هم دست معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: accomplice

complice

<hr> معنی : همدستی درجرم، شرکت در جرم <hr> معانی دیگر : (در کارهای بد) همدستی، مشارکت (در جرم)

معنی : همدستی درجرم، شرکت در جرم معانی دیگر : (در کارهای بد) همدستی، مشارکت (در جرم)

complicity

<hr> معنی : تعریف، خوشامد، درود، خوش آمد، خوش ایند، تعارف، خوشامد گویی کردن، تعریف کردن از، خوشامد گفتن <hr> معانی دیگر : مداهنه، تحسین، ستایش، تمجید، تعریف کردن (از)، تکریم کردن، مورد تحسین (یا تمجید یا ستایش) قرار دادن، (برای نشان دادن احترام یا قدر شناسی) تقدیم کردن، سلام رسانی، اظهار ارادت، سلام رساندن، اظهار ارادت کردن، تبریک گفتن

معنی : تعریف، خوشامد، درود، خوش آمد، خوش ایند، تعارف، خوشامد گویی کردن، تعریف کردن از، خوشامد گفتن معانی دیگر : مداهنه، تحسین، ستایش، تمجید، تعریف کردن (از)، تکریم کردن، مورد تحسین (یا تمجید یا ستایش) قرار دادن، (برای نشان دادن احترام یا قدر شناسی) تقدیم کردن، سلام رسانی، اظهار ارادت، سلام رساندن، ا

compliment

<hr> معنی : بطور تعارفی، با تعریف

معنی : بطور تعارفی، با تعریف

complimentarily

<hr> معنی : با تعریف، تعارفی، تعریف امیز <hr> معانی دیگر : ستایش آمیز، تعریف آمیز، مداهنه آمیز، تمجید آمیز، رایگان، مجانی، تقدیمی، اهدایی، بلیط افتخاری

معنی : با تعریف، تعارفی، تعریف امیز معانی دیگر : ستایش آمیز، تعریف آمیز، مداهنه آمیز، تمجید آمیز، رایگان، مجانی، تقدیمی، اهدایی، بلیط افتخاری

complimentary

<hr> معنی : سازش، دوز و کلک، دسیسه، سازش کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) توطئه، هم داستانی

معنی : سازش، دوز و کلک، دسیسه، سازش کردن معانی دیگر : (قدیمی) توطئه، هم داستانی

complot

<hr> معنی : موافقت کردن، براوردن، اجابت کردن، قانع کردن <hr> معانی دیگر : پیروی کردن (از حکم یا قانون و غیره)، اطاعت کردن

معنی : موافقت کردن، براوردن، اجابت کردن، قانع کردن معانی دیگر : پیروی کردن (از حکم یا قانون و غیره)، اطاعت کردن

comply

<hr> معنی : جزء، مولفه، ترکیب کننده، ترکیب دهنده <hr> معانی دیگر : جز، بخش، سازنده، سازه، هم هشته، تک هشته، اجزاء

معنی : جزء، مولفه، ترکیب کننده، ترکیب دهنده معانی دیگر : جز، بخش، سازنده، سازه، هم هشته، تک هشته، اجزاء

component

components

<hr> معنی : جور بودن، تحمل کردن، در برداشتن، حامل بودن <hr> معانی دیگر : (با: -self) رفتار کردن، سلوک کردن، سازش کردن، رفتار

معنی : جور بودن، تحمل کردن، در برداشتن، حامل بودن معانی دیگر : (با: -self) رفتار کردن، سلوک کردن، سازش کردن، رفتار

comport

<hr> معنی : رفتار، اخلاق، طرز رفتار، رویه <hr> معانی دیگر : سلوک، ادا

معنی : رفتار، اخلاق، طرز رفتار، رویه معانی دیگر : سلوک، ادا

comportment

<hr> معنی : درست کردن، ساختن، سرودن، تصنیف کردن <hr> معانی دیگر : ترکیب کردن، همنهشتن، همنهش کردن، هم نهشته کردن یا شدن، تشکیل دادن، تنظیم کردن، انشا کردن، گفتن، نگاشتن، (موسیقی) ساختن، سراییدن، تلفیق کردن، اصلاح و تعدیل کردن، (در مورد ارقام و غیره) آشتی دادن، حل و فصل کردن، (خود را) آرام کردن، جمع و جور کردن، (چاپ) حروف چینی کردن، (با کامپیوتر یا عکسبرداری و غیره) چاپ کردن

معنی : درست کردن، ساختن، سرودن، تصنیف کردن معانی دیگر : ترکیب کردن، همنهشتن، همنهش کردن، هم نهشته کردن یا شدن، تشکیل دادن، تنظیم کردن، انشا کردن، گفتن، نگاشتن، (موسیقی) ساختن، سراییدن، تلفیق کردن، اصلاح و تعدیل کردن، (در مورد ارقام و غیره) آشتی دادن، حل و فصل کردن، (خود را) آرام کردن، جمع و جور کردن

compose

<hr> معنی : ارام، مصنف، خونسرد، ترکیب شده، مرکب <hr> معانی دیگر : آرام، متین، خوددار، متعادل

معنی : ارام، مصنف، خونسرد، ترکیب شده، مرکب معانی دیگر : آرام، متین، خوددار، متعادل

composed

<hr> معنی : نویسنده، مولف، مصنف، سازنده، سراینده، آهنگساز، اهنگ ساز <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد موسیقی) مصنف

معنی : نویسنده، مولف، مصنف، سازنده، سراینده، آهنگساز، اهنگ ساز معانی دیگر : (به ویژه در مورد موسیقی) مصنف

composer

<hr> معنی : مخلوط، چیز مرکب، هم گذاره، چیز مرکب، مرکب <hr> معانی دیگر : مختلط، همنهشت، همنهشته، ترکیب، آمیزه، هم نهاده، (c بزرگ - معماری روم باستان) سرستون مختلط (آمیزه ای از ionic و corinthian)، (گیاه شناسی) مرکب ها (تیره ی asteraceae و راسته ی asterales - گیاهان دولپه ای که گل آنها خوشه ای است مانند گل داودی و گل مینا)، گیاه مرکب، مرکبیان، کلی، سرجمع

معنی : مخلوط، چیز مرکب، هم گذاره، چیز مرکب، مرکب معانی دیگر : مختلط، همنهشت، همنهشته، ترکیب، آمیزه، هم نهاده، (c بزرگ - معماری روم باستان) سرستون مختلط (آمیزه ای از ionic و corinthian)، (گیاه شناسی) مرکب ها (تیره ی asteraceae و راسته ی asterales - گیاهان دولپه ای که گل آنها خوشه ای است مانند گل داود

composite

<hr> معنی : ترکیب، انشاء، فرمول، قطعه هنری <hr> معانی دیگر : (در کارهای ادبی و هنری) تصنیف، انشا، آهنگ، قطعه ی موسیقی، اثر، تدوین، آهنگسازی، نگارش، سرایش، همنهش، ساخت، آمیزه، (در مورد فیلم و برنامه ی هنری و غیره) تنظیم، همسازگری (پهلوی هم گذاشتن و تلفیق بخش هایی از یک اثر به طوری که برنامه ی کامل و هماهنگی را تشکیل دهد)، (در مورد طلبکاران شرکت ها و اشخاص ورشکسته و غیره) مصالحه، قرار و مدار، همنهشتگی، آمیختگی، حروف چینی

معنی : ترکیب، انشاء، فرمول، قطعه هنری معانی دیگر : (در کارهای ادبی و هنری) تصنیف، انشا، آهنگ، قطعه ی موسیقی، اثر، تدوین، آهنگسازی، نگارش، سرایش، همنهش، ساخت، آمیزه، (در مورد فیلم و برنامه ی هنری و غیره) تنظیم، همسازگری (پهلوی هم گذاشتن و تلفیق بخش هایی از یک اثر به طوری که برنامه ی کامل و هماهنگی را

composition

<hr> معنی : اهنگ ساز، حروفچین <hr> معانی دیگر : (چاپ) حروفچین، صفحه پرداز، سازنده

معنی : اهنگ ساز، حروفچین معانی دیگر : (چاپ) حروفچین، صفحه پرداز، سازنده

compositor

<hr> معنی : مخلوط، مواد مقوی نباتات، کود دادن <hr> معانی دیگر : کود (به ویژه کودبرگ یا آمیزه ای از کود حیوانی و خاک)، آمیزه، ترکیب

معنی : مخلوط، مواد مقوی نباتات، کود دادن معانی دیگر : کود (به ویژه کودبرگ یا آمیزه ای از کود حیوانی و خاک)، آمیزه، ترکیب

compost

<hr> معنی : خود داری، ارامش، خون سردی، تسلط بر نفس <hr> معانی دیگر : آرامی، وقار، خویشتن داری، (روح و شخصیت) تعادل، تسلط بر اعصاب

معنی : خود داری، ارامش، خون سردی، تسلط بر نفس معانی دیگر : آرامی، وقار، خویشتن داری، (روح و شخصیت) تعادل، تسلط بر اعصاب

composure

<hr> معنی : کمپوت، خوشاب <hr> معانی دیگر : کمپوت، خوشاب

معنی : کمپوت، خوشاب معانی دیگر : کمپوت، خوشاب

compote

<hr> معنی : ترکیب، جسم مرکب، محوطه، بلور دوتایی، مرکب، جسم مرکب، چند جزئی، لفظ مرکب، ترکیب کردن، امیختن، مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : آمیختن، همنهشتن، همهشتن، سرشتن، هم نهاد کردن، (مخلوطی از چند چیز که ماهیت اولیه ی خود را از دست می دهند - در مقابل mixture یا مخلوطی که اجزای آن خواص اولیه خود را حفظ می کنند) ترکیب، آمیزه، همنهشته، سرشته، آویخته، دارای دو یا چند بخش، وخیم تر کردن، تشدید کردن، بدتر کردن، (بانکداری - بهره ی پول و بهره ی متعلق به بهره ی آن را) حساب کردن، (زبان شناسی) واژه ی مرکب، همکرد، (دستور زبان - جمله ی) همپایه، (با توافق طرفین) حل و فصل کردن، (به ویژه در مورد بدهی) مصالحه کردن، (با پرداخت مبلغی کمتر از مبلغ وام) سرقضیه را هم - آوردن، (باهم) کنار آمدن، با هم ساختن، محوطه (دارای یک یا چند ساختمان)، حصار، عرصه، حیاط

معنی : ترکیب، جسم مرکب، محوطه، بلور دوتایی، مرکب، جسم مرکب، چند جزئی، لفظ مرکب، ترکیب کردن، امیختن، مخلوط کردن معانی دیگر : آمیختن، همنهشتن، همهشتن، سرشتن، هم نهاد کردن، (مخلوطی از چند چیز که ماهیت اولیه ی خود را از دست می دهند - در مقابل mixture یا مخلوطی که اجزای آن خواص اولیه خود را حفظ می کنند) 

compound

<hr> معنی : ربح مرکب <hr> معانی دیگر : (بانکداری) بهره ی چندگانه

معنی : ربح مرکب معانی دیگر : (بانکداری) بهره ی چندگانه

compound interest

<hr> معنی : فرا گرفتن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن <hr> معانی دیگر : اندر یافتن، دربر داشتن، شامل بودن

معنی : فرا گرفتن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن معانی دیگر : اندر یافتن، دربر داشتن، شامل بودن

comprehend

comprehended

<hr> معنی : قابلیت درک <hr> معانی دیگر : قابلیت درک

معنی : قابلیت درک معانی دیگر : قابلیت درک

comprehensibility

<hr> معنی : قابل درک، دریافتنی <hr> معانی دیگر : فهمیدنی، آسان فهم، قابل فهم

معنی : قابل درک، دریافتنی معانی دیگر : فهمیدنی، آسان فهم، قابل فهم

comprehensible

<hr> معنی : فهم، معرفت، قوه ادراک، دریافت، معقولات <hr> معانی دیگر : درک، ادراک، اندریابی، اندریافت، قدرت درک

معنی : فهم، معرفت، قوه ادراک، دریافت، معقولات معانی دیگر : درک، ادراک، اندریابی، اندریافت، قدرت درک

comprehension

<hr> معنی : وسیع، فرا گیرنده، جامع، محیط، مشروح، بسیط <hr> معانی دیگر : فراگیر، مبسوط، گسترده، مفصل، با فهم، قادر به درک چیزی، فهیم، دانا، (معمولا جمع) آزمون نهایی دوره های فوق لیسانس یا دکترا (نام کامل آن: comprehensive examination)، (بیمه) جامع (بیمه ی ملک که چندگونه خطر را شامل می شود)، بیمه ی چند گانه

معنی : وسیع، فرا گیرنده، جامع، محیط، مشروح، بسیط معانی دیگر : فراگیر، مبسوط، گسترده، مفصل، با فهم، قادر به درک چیزی، فهیم، دانا، (معمولا جمع) آزمون نهایی دوره های فوق لیسانس یا دکترا (نام کامل آن: comprehensive examination)، (بیمه) جامع (بیمه ی ملک که چندگونه خطر را شامل می شود)، بیمه ی چند گانه

comprehensive

<hr> معنی : ضماد، فشرده کردن، بهم فشردن، هم فشرده کردن، خلاصه شدن یا کردن، منقبض کردن، متراکم کردن <hr> معانی دیگر : فشردن، چلاندن، به هم فشردن (و از اندازه کاستن و برچگالی افزودن)، فرومالیدن، متراکم کردن (با press مقایسه شود)، دستگاه هم فشاری (پرس کردن) پنبه

معنی : ضماد، فشرده کردن، بهم فشردن، هم فشرده کردن، خلاصه شدن یا کردن، منقبض کردن، متراکم کردن معانی دیگر : فشردن، چلاندن، به هم فشردن (و از اندازه کاستن و برچگالی افزودن)، فرومالیدن، متراکم کردن (با press مقایسه شود)، دستگاه هم فشاری (پرس کردن) پنبه

compress

<hr> معنی : متراکم، محکم، فشرده <hr> معانی دیگر : چلانده، تنگین، (گیاه شناسی) مسطح (مثل ساقه ی برگ سپیدار)

معنی : متراکم، محکم، فشرده معانی دیگر : چلانده، تنگین، (گیاه شناسی) مسطح (مثل ساقه ی برگ سپیدار)

compressed

<hr> معنی : تراکم پذیری، قابلیت فشردگی <hr> معانی دیگر : قابلیت فشردگی، تراکم پذیری

معنی : تراکم پذیری، قابلیت فشردگی معانی دیگر : قابلیت فشردگی، تراکم پذیری

compressibility

<hr> معنی : خلاصه شدنی، بهم فشردنی <hr> معانی دیگر : بهم فشردنی، خلاصه شدنی

معنی : خلاصه شدنی، بهم فشردنی معانی دیگر : بهم فشردنی، خلاصه شدنی

compressible

compressing

<hr> معنی : اختصار، تراکم، ضغطه، فشردگی، فشرده سازی، فشار، متراکم سازی، هم فشارش، بهم فشردگی <hr> معانی دیگر : چلاندگی، همفشردگی

معنی : اختصار، تراکم، ضغطه، فشردگی، فشرده سازی، فشار، متراکم سازی، هم فشارش، بهم فشردگی معانی دیگر : چلاندگی، همفشردگی

compression

<hr> معنی : فشرده، فشاری، هم فشارنده، مایه تراکم <hr> معانی دیگر : همفشار، تراکمی، وابسته یا متمایل به متراکم سازی

معنی : فشرده، فشاری، هم فشارنده، مایه تراکم معانی دیگر : همفشار، تراکمی، وابسته یا متمایل به متراکم سازی

compressive

<hr> معنی : متراکم کننده، کمپرسور، ماشین فشار، دستگاه یا ماشین فشردن هوا <hr> معانی دیگر : همفشارگر، (کالبدشناسی) عضله ی همفشار، منگنه

معنی : متراکم کننده، کمپرسور، ماشین فشار، دستگاه یا ماشین فشردن هوا معانی دیگر : همفشارگر، (کالبدشناسی) عضله ی همفشار، منگنه

compressor

<hr> معنی : در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن <hr> معانی دیگر : متشکل بودن (از)، تشکیل دادن

معنی : در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن معانی دیگر : متشکل بودن (از)، تشکیل دادن

comprise

<hr> معنی : حاوی، متضمن <hr> معانی دیگر : دارا,شامل ,دربرگیرنده ,متضمن

معنی : حاوی، متضمن معانی دیگر : دارا,شامل ,دربرگیرنده ,متضمن

comprising

<hr> معنی : توافق، سازش، مصالحه، تراضی، مصالحه کردن، تسویه کردن، سازش کردن <hr> معانی دیگر : مدارا، میانگیری، کدخدامنشی، حد وسط، بینابین، (با کدخدامنشی) با هم سازگار شدن، میانگیری کردن، توافق کردن، مدارا کردن، به راه حل مرضی الطرفین رسیدن، کنار آمدن، در معرض سوظن (یا بدنامی یا تردید و غیره) قرار دادن، لطمه زدن، (شرف و آبروی خود را) به خطر انداختن، (در مورد مرام و مذهب خود) ضعف نشان دادن، عدول کردن

معنی : توافق، سازش، مصالحه، تراضی، مصالحه کردن، تسویه کردن، سازش کردن معانی دیگر : مدارا، میانگیری، کدخدامنشی، حد وسط، بینابین، (با کدخدامنشی) با هم سازگار شدن، میانگیری کردن، توافق کردن، مدارا کردن، به راه حل مرضی الطرفین رسیدن، کنار آمدن، در معرض سوظن (یا بدنامی یا تردید و غیره) قرار دادن، لطمه زد

compromise

<hr> معنی : سازشکار، توافق کار <hr> معانی دیگر : توافق کار، سازشکار

معنی : سازشکار، توافق کار معانی دیگر : توافق کار، سازشکار

compromiser

<hr> رجوع شود به: controller، بازرس حسابداری ,ممیز

رجوع شود به: controller، بازرس حسابداری ,ممیز

comptroller

<hr> معنی : اجبار، اضطرار <hr> معانی دیگر : زور، واداری، فشار، واداشتگی، عنف، (روان شناسی) وسواس، جبرناخود آگاه، الزام، بی اختیاری، انگیزه ی نیرومند

معنی : اجبار، اضطرار معانی دیگر : زور، واداری، فشار، واداشتگی، عنف، (روان شناسی) وسواس، جبرناخود آگاه، الزام، بی اختیاری، انگیزه ی نیرومند

compulsion

<hr> معنی : اجباری، اضطراری <hr> معانی دیگر : وسواسی، بی اختیار، (بسیار) گیرا، جالب، مسحور کننده

معنی : اجباری، اضطراری معانی دیگر : وسواسی، بی اختیار، (بسیار) گیرا، جالب، مسحور کننده

compulsive

<hr> بطور اجبارى قانون ـ فقه : اجبارا"

بطور اجبارى قانون ـ فقه : اجبارا"

compulsorily

<hr> معنی : اجباری <hr> معانی دیگر : بایسته، قهری

معنی : اجباری معانی دیگر : بایسته، قهری

compulsory

<hr> معنی : غرامت، رحم، پشیمانی، ندامت <hr> معانی دیگر : ندای وجدان، تردید (اخلاقی یا وجدانی)، شرمساری

معنی : غرامت، رحم، پشیمانی، ندامت معانی دیگر : ندای وجدان، تردید (اخلاقی یا وجدانی)، شرمساری

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد