<hr> معنی : عمو زاده، خاله زاده، عمه زاده، پسرعمو یا دختر عمو، پسردایی یا دختر دایی <hr> معانی دیگر : (فرزند عمو و دایی و عمه و خاله) پسرعمو، دختر عمو (و غیره)، هم نژاد، هم نیاکان، وابسته، هم قوم، (در اصل) خویشاوند، قوم و خویش، خویش، همخون (به غیر از برادر و خواهر)، بنی عم، (عامیانه) خویشاوند (نسبی یا سببی)، منسوب، (جمع) بستگان، عنوانی که شاهان در نامه یا هنگام خطاب برای شاهان دیگر و اشرافیون رده های بالا به کار می بردند

معنی : عمو زاده، خاله زاده، عمه زاده، پسرعمو یا دختر عمو، پسردایی یا دختر دایی معانی دیگر : (فرزند عمو و دایی و عمه و خاله) پسرعمو، دختر عمو (و غیره)، هم نژاد، هم نیاکان، وابسته، هم قوم، (در اصل) خویشاوند، قوم و خویش، خویش، همخون (به غیر از برادر و خواهر)، بنی عم، (عامیانه) خویشاوند (نسبی یا سببی)، 

cousin

<hr> معنی : مهربان، راحت و مطبوع <hr> معانی دیگر : (کاربرد مزاح آمیز) تزکیه شده، پیراسته، متمدن، شناس

معنی : مهربان، راحت و مطبوع معانی دیگر : (کاربرد مزاح آمیز) تزکیه شده، پیراسته، متمدن، شناس

couth

<hr> معنی : زن خیاط، خیاط زنانه <hr> معانی دیگر : (فرانسه) طراح جامه ی زنانه، خیاطخانه زنانه

معنی : زن خیاط، خیاط زنانه معانی دیگر : (فرانسه) طراح جامه ی زنانه، خیاطخانه زنانه

couturier

<hr> معنی : هم ظرفیتی <hr> معانی دیگر : (شیمی) هم گنجایی (تعداد الکترون های مشترکی که هر اتم می تواند با اتم های مجاور خود داشته باشد)، کووالانس

معنی : هم ظرفیتی معانی دیگر : (شیمی) هم گنجایی (تعداد الکترون های مشترکی که هر اتم می تواند با اتم های مجاور خود داشته باشد)، کووالانس

covalence

<hr> معنی : آدم، خلیج کوچک، خور، یارو، پناهگاه ساحلی دامنه کوه، شخص <hr> معانی دیگر : شاخابه، شیل، گوشه یا فرو رفتگی یا حفره (مثلا بین چند صخره)، دره ی کوچک، گذرگاه، تنگ، (در جنگل) زمین بی درخت، (معماری - گچ بری یا تزئینات مشابه چوبی و سنگی و غیره به ویژه در اطراف طاق) تزیین مقعر، کاو آذین، (پیش آمدگی دیوار که لامپ های برق را می پوشاند) چراغ پوش، طاق کوژ، طاق ضربی، فرو رفتگی کاو داشتن، کاو شدن، قوسدار (یا مقعر) کردن یا شدن، (انگلیس - خودمانی) پسر، مرد، کاکا، n : ز، ادم

معنی : آدم، خلیج کوچک، خور، یارو، پناهگاه ساحلی دامنه کوه، شخص معانی دیگر : شاخابه، شیل، گوشه یا فرو رفتگی یا حفره (مثلا بین چند صخره)، دره ی کوچک، گذرگاه، تنگ، (در جنگل) زمین بی درخت، (معماری - گچ بری یا تزئینات مشابه چوبی و سنگی و غیره به ویژه در اطراف طاق) تزیین مقعر، کاو آذین، (پیش آمدگی دیوار ک

cove

<hr> معنی : پیمان، موافقت، عهد، عهد نامه، میثاق بستن، پیمان بستن <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت کتبی و به همراه مراسم و تعهدات اخلاقی یا مذهبی) عهد، میثاق، شرط، بیعت، تعهد اعضای کلیسا مبنی بر پیروی و دفاع از اصول و آیین کلیسایی، (c بزرگ) منشور پیروان کلیسای پرزبیتارین در اسکاتلند در سال 1638 مبنی بر مخالفت با کلیسای اسقفی انگلیس (national covenant هم می گویند)، (حقوق) قرارداد رسمی (و مهر و موم شده)، فصل یا بخشی از این گونه قرارداد، ادعای خسارت به خاطر سرپیچی از چنین قراردادی، (الهیات) شرط خداوند با بشر (که در انجیل آمده)، (انگلیس) تعهد کتبی مبنی بر پرداخت سالیانه ی مبلغی (به ویژه به موسسات خیریه)

معنی : پیمان، موافقت، عهد، عهد نامه، میثاق بستن، پیمان بستن معانی دیگر : (معمولا به صورت کتبی و به همراه مراسم و تعهدات اخلاقی یا مذهبی) عهد، میثاق، شرط، بیعت، تعهد اعضای کلیسا مبنی بر پیروی و دفاع از اصول و آیین کلیسایی، (c بزرگ) منشور پیروان کلیسای پرزبیتارین در اسکاتلند در سال 1638 مبنی بر مخالفت

covenant

<hr> معنی : سر پوش، فرش، غلاف، سقف، رویه، روپوش، لفاف، پاکت، غشا، سر، پوشش، جلد، پنهان کردن، جلد کردن، پوشاندن، تامین کردن، طی کردن، پوشیدن <hr> معانی دیگر : مستور کردن یا شدن، پوشیده شدن، اندودن، (آبگونه) فرا گرفتن، (بیشتر در مورد اسب نر) پشت (مادیان) رفتن، جفتگیری کردن، دارای پوشش کردن، (ماکیان و غیره) روی تخم خوابیدن، مخفی کردن، نهفتن، (قانون و بیمه و غیره) شامل شدن، پوشش دادن، (هزینه و غیره) جوابگو بودن، کفاف دادن، پیمودن، درنوردیدن، نوردیدن، (بازرگانی - ارتش - رسانه های همگانی) زیرپوشش قرار دادن، (کلاس و سخنرانی و غیره) شامل شدن، پرداختن به، (افتخار و شرم و غیره) پوشاندن، (هرچیزی که بپوشاند) جلد، نهنبان، روکش (بسته ی پستی و غیره)، پوشانه، کاور، جان پناه، پناه، ملجا، پناهگاه، (آنچه که برای پوشاندن واقعیت به کار رود) نقاب، وسیله ی اختفا، (جمع) اسباب بستر (لحاف و ملافه و پتو و غیره)، رو انداز، (جامه) پوشیدن، ملبس شدن، (پوشاک) تن کردن، حفاظت کردن، توجه کردن از، سپر (بلا) شدن، حایل شدن، (کلاه و غیره) بر سر گذاشتن، (امریکا - با: for) هوای کسی را داشتن، پشتی کردن، تایید کردن، (شکار جانوران) پناهگاه، نهانگاه، مخفیگاه، (چیدن میز نهارخوری) رومیزی و دستمال و قاشق و چنگال و غیره (معمولا برای یک نفر)، رجوع شود به: cover charge

معنی : سر پوش، فرش، غلاف، سقف، رویه، روپوش، لفاف، پاکت، غشا، سر، پوشش، جلد، پنهان کردن، جلد کردن، پوشاندن، تامین کردن، طی کردن، پوشیدن معانی دیگر : مستور کردن یا شدن، پوشیده شدن، اندودن، (آبگونه) فرا گرفتن، (بیشتر در مورد اسب نر) پشت (مادیان) رفتن، جفتگیری کردن، دارای پوشش کردن، (ماکیان و غیره) روی 

cover

<hr> (امریکا - عامیانه) زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ می شود، ستاره ی روی جلد

(امریکا - عامیانه) زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ می شود، ستاره ی روی جلد

cover girl

<hr> معنی : پوشش، شمول <hr> معانی دیگر : (میزان یا مبلغ یا مقداری که توسط چیز دیگری پوشیده یا کارسازی شود) پوشش، (رسانه ها) گزارش، پوشش خبری

معنی : پوشش، شمول معانی دیگر : (میزان یا مبلغ یا مقداری که توسط چیز دیگری پوشیده یا کارسازی شود) پوشش، (رسانه ها) گزارش، پوشش خبری

coverage

<hr> معنی : بارانی یا روپوش، رولباسی

معنی : بارانی یا روپوش، رولباسی

coveralls

<hr> معنی : سرپوشیده، مستور <hr> معانی دیگر : ورزش : گرفتن شمشیر به وضعى که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود

معنی : سرپوشیده، مستور معانی دیگر : ورزش : گرفتن شمشیر به وضعى که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود

covered

covered gallery

covered passage

<hr> گاری سرپوشیده (که مهاجران آمریکا با آن سفر می کردند)

گاری سرپوشیده (که مهاجران آمریکا با آن سفر می کردند)

covered wagon

covered with dust

<hr> معنی : پوشش، جلد، سر پوش، پوشه، شامل، دربرگیرنده <hr> معانی دیگر : روانداز، لفاف، روکش، رویه، شمد، بالاپوش، پوشا

معنی : پوشش، جلد، سر پوش، پوشه، شامل، دربرگیرنده معانی دیگر : روانداز، لفاف، روکش، رویه، شمد، بالاپوش، پوشا

covering

<hr> معنی : روپوش تختخواب، لحاف، روانداز، بالا پوش <hr> معانی دیگر : روتختی (bedspread هم می گویند)

معنی : روپوش تختخواب، لحاف، روانداز، بالا پوش معانی دیگر : روتختی (bedspread هم می گویند)

coverlet

<hr> معنی : پناه گاه، سوراخ زیر زمینی، نهان، پوشیده، پوشپر <hr> معانی دیگر : پنهان، نهفته، مستور، نهانی، پنهانی، مخفی، ناآشکار، (قدیمی) محفوظ، در پناه، ایمن، (حقوق) منکوحه، محصنه، تحت تصدی و تکفل شوهر، مامن، ماوی، (جا) سرپوشیده، حفاظدار، (شکار) پنهانگاه جانور (مثل زیر بته یا در سوراخ)، نهانگاه، رجوع شود به: covert cloth، راز

معنی : پناه گاه، سوراخ زیر زمینی، نهان، پوشیده، پوشپر معانی دیگر : پنهان، نهفته، مستور، نهانی، پنهانی، مخفی، ناآشکار، (قدیمی) محفوظ، در پناه، ایمن، (حقوق) منکوحه، محصنه، تحت تصدی و تکفل شوهر، مامن، ماوی، (جا) سرپوشیده، حفاظدار، (شکار) پنهانگاه جانور (مثل زیر بته یا در سوراخ)، نهانگاه، رجوع شود به: c

covert

<hr> معنی : محرمانه <hr> معانی دیگر : نهانی ,بطورپوشیده

معنی : محرمانه معانی دیگر : نهانی ,بطورپوشیده

covertly

<hr> معنی : پوشش، پناه، حفاظ، سقف <hr> معانی دیگر : بالاپوش، شمد، رو انداز، پوشا، پوشانه، پوشاک، روپوش، پناهگاه، ملجا، ماوی، مامن، نهان سازی، پنهان سازی، مبدل سازی، تغییر قیافه، مستمسک

معنی : پوشش، پناه، حفاظ، سقف معانی دیگر : بالاپوش، شمد، رو انداز، پوشا، پوشانه، پوشاک، روپوش، پناهگاه، ملجا، ماوی، مامن، نهان سازی، پنهان سازی، مبدل سازی، تغییر قیافه، مستمسک

coverture

<hr> معنی : طمع به چیزی داشتن، میل به تملک چیزی کردن <hr> معانی دیگر : سخت خواستن (به ویژه به ناحق و آنچه به دیگری تعلق دارد)، چشم طمع داشتن، غبطه خوردن، آزمند بودن، آزیدن، بیوسیدن، از دل و جان خواستن

معنی : طمع به چیزی داشتن، میل به تملک چیزی کردن معانی دیگر : سخت خواستن (به ویژه به ناحق و آنچه به دیگری تعلق دارد)، چشم طمع داشتن، غبطه خوردن، آزمند بودن، آزیدن، بیوسیدن، از دل و جان خواستن

covet

<hr> معنی : ازمند، طماع، دندان گرد <hr> معانی دیگر : آزمند، خواهان (آنچه به دیگران تعلق دارد)، فزون خواه، دارای چشم طمع (به مال دیگران)، پرآز، خواستار، طالب، مشتاق، آزمندانه، فزون خواهانه

معنی : ازمند، طماع، دندان گرد معانی دیگر : آزمند، خواهان (آنچه به دیگران تعلق دارد)، فزون خواه، دارای چشم طمع (به مال دیگران)، پرآز، خواستار، طالب، مشتاق، آزمندانه، فزون خواهانه

covetous

<hr> معنی : طمع <hr> معانی دیگر : طمعکاری

معنی : طمع معانی دیگر : طمعکاری

covetousness

<hr> معنی : گروه، دسته، یک دسته کبک، گله <hr> معانی دیگر : (پرندگان به ویژه کبک و بلدرچین) دسته، دسته ی کوچک

معنی : گروه، دسته، یک دسته کبک، گله معانی دیگر : (پرندگان به ویژه کبک و بلدرچین) دسته، دسته ی کوچک

covey

<hr> معنی : ماده گاو، گاوماده، تضعیف روحیه کردن، ترساندن <hr> معانی دیگر : ماده گاو (از جنس bos)، ورزاو، (ماده ی بالغ برخی پستانداران) ماده فیل، ماده وال (نهنگ)، گاومیش ماده (به جنس نر این پستانداران می گویند: bull)، (امریکا - عامیانه - معمولا جمع) گاو (نر یا ماده)، مرعوب کردن، بیم زده کردن، هراساندن

معنی : ماده گاو، گاوماده، تضعیف روحیه کردن، ترساندن معانی دیگر : ماده گاو (از جنس bos)، ورزاو، (ماده ی بالغ برخی پستانداران) ماده فیل، ماده وال (نهنگ)، گاومیش ماده (به جنس نر این پستانداران می گویند: bull)، (امریکا - عامیانه - معمولا جمع) گاو (نر یا ماده)، مرعوب کردن، بیم زده کردن، هراساندن

<hr> معنی : گوساله ماده <hr> معانی دیگر : گوساله ماده گوساله ماده

معنی : گوساله ماده معانی دیگر : گوساله ماده گوساله ماده

cow calf

cow college

<hr> معنی : نامرد، خردل، ترسو، بزدل، ادم ترسو، شخص جبون، ناکس، خردل، ضعیف النفس، نامرد <hr> معانی دیگر : گنجشک دل، جبون، هراسمند، آدم ترسو، نوئل کاوارد (هنرپیشه و نمایشنامه نویس انگلیسی)

معنی : نامرد، خردل، ترسو، بزدل، ادم ترسو، شخص جبون، ناکس، خردل، ضعیف النفس، نامرد معانی دیگر : گنجشک دل، جبون، هراسمند، آدم ترسو، نوئل کاوارد (هنرپیشه و نمایشنامه نویس انگلیسی)

coward

<hr> معنی : بزدلی، جبن، نامردی، ترسویی <hr> معانی دیگر : سفلگی

معنی : بزدلی، جبن، نامردی، ترسویی معانی دیگر : سفلگی

cowardice

<hr> معنی : خردل، ضعیف النفس <hr> معانی دیگر : بزدلانه، با ترس و لرز، ترسو، کم دل و جرات، جبون، نامرد,شخصجبان

معنی : خردل، ضعیف النفس معانی دیگر : بزدلانه، با ترس و لرز، ترسو، کم دل و جرات، جبون، نامرد,شخصجبان

cowardly

<hr> معنی : گاو چران <hr> معانی دیگر : (غرب ایالات متحده) گاوچران (که سوار بر اسب از دام ها نگهداری می کند)، (در نمایش ها و فیلم های وسترن) کابوی (سواری که مسلح است و در تیراندازی و گاهی خوانندگی مهارت دارد)، (انگلیس - خودمانی) پیشه ور ناشی، گاوبان، گاوچران

معنی : گاو چران معانی دیگر : (غرب ایالات متحده) گاوچران (که سوار بر اسب از دام ها نگهداری می کند)، (در نمایش ها و فیلم های وسترن) کابوی (سواری که مسلح است و در تیراندازی و گاهی خوانندگی مهارت دارد)، (انگلیس - خودمانی) پیشه ور ناشی، گاوبان، گاوچران

cowboy

<hr> معنی : از ترس دولا شدن، چندک زدن <hr> معانی دیگر : (از سرما یا ترس) خود را جمع کردن، کز کردن، چندیدن، ترسیدن و لرزیدن، ترس و لرز نشان دادن، احساس چندش کردن

معنی : از ترس دولا شدن، چندک زدن معانی دیگر : (از سرما یا ترس) خود را جمع کردن، کز کردن، چندیدن، ترسیدن و لرزیدن، ترس و لرز نشان دادن، احساس چندش کردن

cower

<hr> معنی : گاو چران <hr> معانی دیگر : (امریکا) گاوچران، دامدار، گاودار، گالش، cowboy گاوچران

معنی : گاو چران معانی دیگر : (امریکا) گاوچران، دامدار، گاودار، گالش، cowboy گاوچران

cowhand

<hr> معنی : گاو چران <hr> معانی دیگر : گاوزبان، گاودار، گالش، دام چران، گله بان

معنی : گاو چران معانی دیگر : گاوزبان، گاودار، گالش، دام چران، گله بان

cowherd

<hr> معنی : چرم یا پوست گاو <hr> معانی دیگر : پوست گاو، گاوپوست 2 - چرم گاو -3 تازیانه، شلاق 4 - تازیانه زدن، چرم ,پوست گاو,شلاق چرمی که ازپوست گاودرست شود

معنی : چرم یا پوست گاو معانی دیگر : پوست گاو، گاوپوست 2 - چرم گاو -3 تازیانه، شلاق 4 - تازیانه زدن، چرم ,پوست گاو,شلاق چرمی که ازپوست گاودرست شود

cowhide

<hr> معنی : راهب، بالاپوش راهبان <hr> معانی دیگر : (جامه ی راهبان) باشلق، کلاه چسبیده به خرقه، خرقه ی باشلق دار، هرچیز باشلق مانند، (دودکش) کلاهک، جلو اتاق اتومبیل (که داشبرد بر آن سوار است)، کاپوت موتور هواپیما، کلاه بر سر گذاشتن، باشلق گذاشتن، (قدیمی) تشت بزرگ دسته دار

معنی : راهب، بالاپوش راهبان معانی دیگر : (جامه ی راهبان) باشلق، کلاه چسبیده به خرقه، خرقه ی باشلق دار، هرچیز باشلق مانند، (دودکش) کلاهک، جلو اتاق اتومبیل (که داشبرد بر آن سوار است)، کاپوت موتور هواپیما، کلاه بر سر گذاشتن، باشلق گذاشتن، (قدیمی) تشت بزرگ دسته دار

cowl

<hr> معنی : گاو چران، گاودار، گله دار <hr> معانی دیگر : دامدار، صاحب مزرعه ی دامداری، دامپرور

معنی : گاو چران، گاودار، گله دار معانی دیگر : دامدار، صاحب مزرعه ی دامداری، دامپرور

cowman

<hr> معنی : گاو چران <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) گاوچران، کابوی، cowboy گاوچران

معنی : گاو چران معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) گاوچران، کابوی، cowboy گاوچران

cowpoke

<hr> معنی : ابله گاوی <hr> معانی دیگر : (دام پزشکی) آبله گاوی (بیماری واگیر گاو که موجب بروز تاول روی پستان ها می شود)، طب ابله گاوی، بله گاو,بله گاوی

معنی : ابله گاوی معانی دیگر : (دام پزشکی) آبله گاوی (بیماری واگیر گاو که موجب بروز تاول روی پستان ها می شود)، طب ابله گاوی، بله گاو,بله گاوی

cowpox

<hr> معنی : گاو چران <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) گاوچران، گاوبان، گاوچران

معنی : گاو چران معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) گاوچران، گاوبان، گاوچران

cowpuncher

<hr> معنی : صدف، خرمهره، نوعی کس گربه <hr> معانی دیگر : خرمهره، صدف، نوعی کس گربه

معنی : صدف، خرمهره، نوعی کس گربه معانی دیگر : خرمهره، صدف، نوعی کس گربه

cowrie

cowry

<hr> معنی : نوعی پامچال، گل خرغوس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پامچال طبی، گاوزبان (نوعی پامچال اروپایی primula veris که گل های زرد یا ارغوانی می دهد)، رجوع شود به: marsh marigold

معنی : نوعی پامچال، گل خرغوس معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پامچال طبی، گاوزبان (نوعی پامچال اروپایی primula veris که گل های زرد یا ارغوانی می دهد)، رجوع شود به: marsh marigold

cowslip

<hr> معنی : گل تاج خروس، ژیگولو، شخص خودنما و نادان <hr> معانی دیگر : (در اصل) تاج (خروس)، کلاه دلقک ها (که تیغه ی پارچه ای تاج مانند و سرخی در بالا دارد)، خودارا

معنی : گل تاج خروس، ژیگولو، شخص خودنما و نادان معانی دیگر : (در اصل) تاج (خروس)، کلاه دلقک ها (که تیغه ی پارچه ای تاج مانند و سرخی در بالا دارد)، خودارا

coxcomb

<hr> معنی : مباشر کشتی، پیشکار کارکنان کشتی، سکان گیر <hr> معانی دیگر : (ملوانی که متصدی و سکاندار قایق نجات کشتی است) قایق بان

معنی : مباشر کشتی، پیشکار کارکنان کشتی، سکان گیر معانی دیگر : (ملوانی که متصدی و سکاندار قایق نجات کشتی است) قایق بان

coxswain

<hr> معنی : فروتن، کمرو، خجالتی، نازکن، غالبا در مورد زن گفته میش <hr> معانی دیگر : پرناز و عشوه، نازنازی (کسی که تظاهر به کمرویی می کند)، پرناز و کرشمه، عشوه گر، (در اصل) آرام، ساکت، خجول، آزرمگین، پر آزرم، محجوب، نازگر، جفاپیشه، (در مورد قبول تعهد و غیره) طفره رو، شانه خالی کن، فرار، گریز پا، (قدیمی) دور از دسترس، دور افتاده، (مهجور) کناره گیر، انسان گریز، (قدیمی) کم رویی کردن، ناز و عشوه کردن، غالبا درمورد زن گفته میشود

معنی : فروتن، کمرو، خجالتی، نازکن، غالبا در مورد زن گفته میش معانی دیگر : پرناز و عشوه، نازنازی (کسی که تظاهر به کمرویی می کند)، پرناز و کرشمه، عشوه گر، (در اصل) آرام، ساکت، خجول، آزرمگین، پر آزرم، محجوب، نازگر، جفاپیشه، (در مورد قبول تعهد و غیره) طفره رو، شانه خالی کن، فرار، گریز پا، (قدیمی) دور از

<hr> معنی : فروتنی <hr> معانی دیگر : شرمرویی ,حجب

معنی : فروتنی معانی دیگر : شرمرویی ,حجب

coyness

<hr> معنی : گرگ صحرایی امریکای شمالی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، کایوت (canis latrans از خانواده ی سگ ها - بومی دشت های امریکای شمالی که همسان گرگی کوچک است)

معنی : گرگ صحرایی امریکای شمالی معانی دیگر : (جانورشناسی)، کایوت (canis latrans از خانواده ی سگ ها - بومی دشت های امریکای شمالی که همسان گرگی کوچک است)

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد