<hr> معنی : راحت، دنج، گرم و نرم <hr> معانی دیگر : آسودبخش، گرم و دوستانه، 3 - روقوری (پارچه ای که برای گرم نگه داشتن روی قوری یا کتری و غیره می گذارند)، رو کتری، رو دیگ، دم کن (در انگلیس cosy هم می نویسند)

معنی : راحت، دنج، گرم و نرم معانی دیگر : آسودبخش، گرم و دوستانه، 3 - روقوری (پارچه ای که برای گرم نگه داشتن روی قوری یا کتری و غیره می گذارند)، رو کتری، رو دیگ، دم کن (در انگلیس cosy هم می نویسند)

cozy

<hr> معنی : ادم ترشرو، خارچنگ، سرزنش کننده، سیب صحرایی، سرطان، خرچنگ، جر زدن، خرچنگ کردن، باعی تحریک و عصبانیت شدن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) خرچنگ (از راسته ی decapoda - دارای پنج جفت پا هستند که جفت اولی به شکل چنگک در آمده است)، چنگار، جنگار، انواع بندپایان (arthropods) شبیه به خرچنگ، گوشت خرچنگ (که خوراکی است) (crab meat هم می گویند)، رجوع شود به: crab louse، جرثقیل، باربردار، بارافراز، (هواپیمایی - حرکت ظاهری هواپیما به یکی از طرفین هنگام برخورد با باد مخالف) کنار کش، کنارکش رفتن، کنارکش کردن، از پهلو حرکت کردن، (نجوم - c بزرگ) استارگان (مجمع الکواکب) سرطان، برج سرطان (چهارمین برج منطقه البروج)، خرچنگ شکار کردن، به صید خرچنگ رفتن، خرچنگ گیری کردن، (آدم) بدخلق، بدعنق، اخمو، بدقلق، ترشرو، ترشرو شدن، ترشرویی کردن، بدخلقی کردن، بدخویی کردن، اخم و تخم کردن، (عامیانه) شکوه کردن، غرولند کردن، (در اصل) آزردن، رنجه داشتن، وابسته به سیبچه، خرچنگ گرفتن، امر، عصبانی کردن، عصبانی شدن، باعک تحریک وعصبانیت شدن، کج خلق

معنی : ادم ترشرو، خارچنگ، سرزنش کننده، سیب صحرایی، سرطان، خرچنگ، جر زدن، خرچنگ کردن، باعی تحریک و عصبانیت شدن معانی دیگر : (جانورشناسی) خرچنگ (از راسته ی decapoda - دارای پنج جفت پا هستند که جفت اولی به شکل چنگک در آمده است)، چنگار، جنگار، انواع بندپایان (arthropods) شبیه به خرچنگ، گوشت خرچنگ (که خو

crab

<hr> معنی : سیب صحرایی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیبچه (جنس malus از خانواده ی گل سرخیان)، کویج آذینی، گیلک، سیب صحرایی سیب صحرایی

معنی : سیب صحرایی معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیبچه (جنس malus از خانواده ی گل سرخیان)، کویج آذینی، گیلک، سیب صحرایی سیب صحرایی

crab apple

<hr> معنی : شپش زهار، شپشک <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) شپش شرمگاه، شپشک عانه (phthirus pubis که چنگار مانند بوده و در جاهای پرموی بدن به ویژه شرمگاه و زیربغل لانه می کند)، شپشک شپش زهار

معنی : شپش زهار، شپشک معانی دیگر : (حشره شناسی) شپش شرمگاه، شپشک عانه (phthirus pubis که چنگار مانند بوده و در جاهای پرموی بدن به ویژه شرمگاه و زیربغل لانه می کند)، شپشک شپش زهار

crab louse

<hr> معنی : ترشرو، کج خلق، تند مزاج <hr> معانی دیگر : بدعنق، بدخلق، بدقلق، اخمو، زود خشم، کژخوی، (خط) ناخوانا، خرچنگ قورباغه، درهم و برهم، دشوار، بغرنج، سخت آموز، عبوس

معنی : ترشرو، کج خلق، تند مزاج معانی دیگر : بدعنق، بدخلق، بدقلق، اخمو، زود خشم، کژخوی، (خط) ناخوانا، خرچنگ قورباغه، درهم و برهم، دشوار، بغرنج، سخت آموز، عبوس

crabbed

<hr> معنی : پیچیده، خرچنگ مانند <hr> معانی دیگر : بدخلق، بدعنق، اخمو، بدقلق، ترشرو، چنگارخوی، کژخوی

معنی : پیچیده، خرچنگ مانند معانی دیگر : بدخلق، بدعنق، اخمو، بدقلق، ترشرو، چنگارخوی، کژخوی

crabby

<hr> معنی : تق تق، رخنه، شکاف، کاف، ترق و تروق، انشقاق، ترک، ترکیدن، ترکانیدن، را بصدا دراوردن، شکاف برداشتن، تق کردن، تق تق کردن <hr> معانی دیگر : ترک خوردن، ترک برداشتن، ترک دار کردن یا شدن، ترک انداختن، کفیدن، درز، زاو، سجاف، (صدای شکستن شیشه و ترکه و غیره) ترق، ترق کردن، صدای ترکیدن ایجاد کردن، صدای ترک خوردن یا شکستن ایجاد کردن، (در مورد صدا مثلا هنگام بلوغ یا سرماخوردگی) خشن وشکسته شدن یا کردن، دورگه شدن، کلفت شدن، دوبلو شدن، (عامیانه) در هم شکسته شدن (روحیه و غیره)، در هم شکستن، در هم کوبیدن، (با ضربه ی ناگهان و تند) زدن، (ناگهان) کوفتن، (رمز و غیره را) شکستن، گشودن، (عامیانه - به زور یا با کوشش) گشودن، باز کردن، (عامیانه) باز کردن و مصرف کردن (یا خوردن)، گشودن و خواندن، هنگام، آن، لحظه، (امریکا - خودمانی) کوشیدن، آزمودن، عالی، ماهر، زبردست، کارکشته، درزدار کردن، (در و پنجره) کمی باز کردن، شکستگی صدا، گرفتگی صدا، دوبلو شدن صدا، دورگه شدگی، (در مورد نفت و غیره) کراکینگ کردن، ملکول شکنی کردن (رجوع شود به: cracking)، (عامیانه) خود را قبولاندن، (بازرنگی یا کوشش) داخل شدن، (خودمانی) لطیفه، شوخی (زبانی)، جوک، لطیفه گفتن، جوک گفتن، (قدیمی - خودمانی) دزد خانه ها، سرقت از منازل، (خودمانی) هروئین خالص (به صورت کلوخه های ریز برای دود کردن)، ضربت، ترق تروق، شلاق را بصدا دراوردن، تولید صدای ناگهانی وبلندکردن

معنی : تق تق، رخنه، شکاف، کاف، ترق و تروق، انشقاق، ترک، ترکیدن، ترکانیدن، را بصدا دراوردن، شکاف برداشتن، تق کردن، تق تق کردن معانی دیگر : ترک خوردن، ترک برداشتن، ترک دار کردن یا شدن، ترک انداختن، کفیدن، درز، زاو، سجاف، (صدای شکستن شیشه و ترکه و غیره) ترق، ترق کردن، صدای ترکیدن ایجاد کردن، صدای ترک خ

crack

crack down

crack down on

crack on

crack out

<hr> معنی : خرد شدن، خنده کردن، متلاشی شدن، سقوط، درهم شکستگی <hr> معانی دیگر : 1- خرد و خمیر شدن (مثل هواپیمایی که سقوط کرده)، از هم پاشیدن 2- (جسما یا از نظر روانی) بیمار شدن، درهم شکسته شدن 3-زدن زیر خنده یا گریه، سقوط هواپیما وغیره، درهم شکستگی، ترک خوردگی، (اتومبیل تصادف کرده یا هواپیمای سقوط کرده و غیره) خرد شدگی، داغان شدن، فروپاش، به سر زدگی

معنی : خرد شدن، خنده کردن، متلاشی شدن، سقوط، درهم شکستگی معانی دیگر : 1- خرد و خمیر شدن (مثل هواپیمایی که سقوط کرده)، از هم پاشیدن 2- (جسما یا از نظر روانی) بیمار شدن، درهم شکسته شدن 3-زدن زیر خنده یا گریه، سقوط هواپیما وغیره، درهم شکستگی، ترک خوردگی، (اتومبیل تصادف کرده یا هواپیمای سقوط کرده و غیره

crack up

<hr> معنی : چیز بسیار عالی، ادم بسیار خوب <hr> معانی دیگر : (خودمانی) رجوع شود به: crackerjack، humdinger : چیز بسیار عالی

معنی : چیز بسیار عالی، ادم بسیار خوب معانی دیگر : (خودمانی) رجوع شود به: crackerjack، humdinger : چیز بسیار عالی

crackajack

<hr> معنی : سخت گیری، تادیب <hr> معانی دیگر : (تنبیه یا سرکوبی) شدت عمل، سختگیری بیشتر، پیگیری و گوشمالی شدیدتر، (تنبیه یا سرکوبی را) شدیدتر کردن، (بیشتر) سختگیری کردن، (سخت تر) گوشمالی دادن، سختگیری بیشتری کردن، (بیشتر) تحت فشار گذاشتن

معنی : سخت گیری، تادیب معانی دیگر : (تنبیه یا سرکوبی) شدت عمل، سختگیری بیشتر، پیگیری و گوشمالی شدیدتر، (تنبیه یا سرکوبی را) شدیدتر کردن، (بیشتر) سختگیری کردن، (سخت تر) گوشمالی دادن، سختگیری بیشتری کردن، (بیشتر) تحت فشار گذاشتن

crackdown

<hr> ترک خورده، ترکدار، (صدا) دورگه، کلفت، زمخت، شکسته، (عامیانه) خل، بی مخ، ترک دار,مودار,دیوانه ,مخبط

ترک خورده، ترکدار، (صدا) دورگه، کلفت، زمخت، شکسته، (عامیانه) خل، بی مخ، ترک دار,مودار,دیوانه ,مخبط

cracked

<hr> معنی : ترقه، یکجور شیرینی، کلوچه کوچک، فندق شکن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) عالی، معرکه، محشر، (انسان یا دستگاهی که ترک می اندازد یا می کوبد) ترک انداز، کوبنده، شکننده، کوبگر، کوبه، خردکن، (بیسکویت بی شکر) کراکر، نان خشک، رجوع شود به: poor white، (امریکا - مزاح آمیز) اهل ایالت فلوریدا یا جورجیا

معنی : ترقه، یکجور شیرینی، کلوچه کوچک، فندق شکن معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) عالی، معرکه، محشر، (انسان یا دستگاهی که ترک می اندازد یا می کوبد) ترک انداز، کوبنده، شکننده، کوبگر، کوبه، خردکن، (بیسکویت بی شکر) کراکر، نان خشک، رجوع شود به: poor white، (امریکا - مزاح آمیز) اهل ایالت فلوریدا یا جورجیا

cracker

<hr> معنی : چیز بسیار عالی، ادم بسیار خوب <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) ماهر، زبده، زبردست، عالی، آدم زرنگ، humdinger : چیز بسیار عالی، (نام تجارتی) کراکرجک (ذرت بو داده و بادام زمینی و شکر)

معنی : چیز بسیار عالی، ادم بسیار خوب معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) ماهر، زبده، زبردست، عالی، آدم زرنگ، humdinger : چیز بسیار عالی، (نام تجارتی) کراکرجک (ذرت بو داده و بادام زمینی و شکر)

crackerjack

<hr> معنی : فعال <hr> معانی دیگر : عالی و معرکه، محشر، (پالایش نفت) کراکینگ (فرو شکستن هیدروکربن ها و تبدیل بخشی از آنها به فرآورده های سبک تر مانند بنزین)، فروشکست، ملکول شکنی، تصفیه نفت شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام وتبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر

معنی : فعال معانی دیگر : عالی و معرکه، محشر، (پالایش نفت) کراکینگ (فرو شکستن هیدروکربن ها و تبدیل بخشی از آنها به فرآورده های سبک تر مانند بنزین)، فروشکست، ملکول شکنی، تصفیه نفت شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام وتبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر

cracking

<hr> معنی : ترقه، صدای ترق و تروق، صدای انفجار پی در پی، شکستن <hr> معانی دیگر : (صدای چوب خشک هنگام سوختن) ترق تروق کردن، ترق ترق کردن، چرق چرق کردن، خش خش، سرزنده بودن، پرنشاط بودن، درخشان و چشمگیر بودن، (سطح چیزی) دارای ترک های ریز شدن، ترکدار شدن، (با صدای ترق و تروق) شکسته شدن، درق شکستن، سرزندگی، نشاط، زنده دلی، حرارت، (در چینی ها یا نقاشی های قدیمی و غیره) ترک های ریز، صدای انفجاروشکستگی تولید کردن

معنی : ترقه، صدای ترق و تروق، صدای انفجار پی در پی، شکستن معانی دیگر : (صدای چوب خشک هنگام سوختن) ترق تروق کردن، ترق ترق کردن، چرق چرق کردن، خش خش، سرزنده بودن، پرنشاط بودن، درخشان و چشمگیر بودن، (سطح چیزی) دارای ترک های ریز شدن، ترکدار شدن، (با صدای ترق و تروق) شکسته شدن، درق شکستن، سرزندگی، نشاط، 

crackle

<hr> معنی : خل، دیوانه بی ازار <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، دیوانه، روانی

معنی : خل، دیوانه بی ازار معانی دیگر : (عامیانه)، دیوانه، روانی

crackpot

<hr> معنی : شبگرد، دزد شبانه <hr> معانی دیگر : (قدیمی - عامیانه) دزد (منزل)، دزد گاوصندوق شکن

معنی : شبگرد، دزد شبانه معانی دیگر : (قدیمی - عامیانه) دزد (منزل)، دزد گاوصندوق شکن

cracksman

<hr> معنی : گهواره، مهد، در گهواره قرار دادن، در چهارچوب یاکلاف قرار دادن <hr> معانی دیگر : خاستگاه، گاهواره، (شعر قدیم) استراحتگاه، آسودگاه، آغوش، (در گهواره) تکان دادن، (گهواره وار) در آغوش گرفتن، بغل کردن، نگه داشتن (با دقت)، پروردن، (کودک را) بزرگ کردن، بار آوردن، کودکی، دوران طفولیت، بچگی، خردی، (هر چیز گهواره مانند): چارچوب یا گهواره (برای درجا نگهداشتن هواپیمای در حال تعمیر یا کشتی در حال ساخته شدن و غیره)، بدنه ی تلفن (که گوشی روی آن قرار می گیرد)، جاتلفنی (نام کامل آن: cradle telephone)، (کشاورزی) حفاظ دسته ی داس (نام کامل آن: cradle scythe)، (چارچوبی که در بستر بیمار زیر ملافه قرار می دهند تا ملافه با زخم های بیمار تماس پیدا نکند) چارچوب، (معدن طلا) لاوک (جعبه ی روبازی که شن زر دار را در آن می ریختند و در آن تکان می دادند تا طلای آن جدا شود)، تاوه، زیربند، کلاف، زیرانداز، تکیه گاه، (گندم و غیره را) داس کردن، (با داس) درو کردن، (با داس) بریدن، (معدن طلا) زرگیری کردن (با شستن شن طلادار در تاوه ی چوبی)، (مهجور) غنودن (در گهواره)

معنی : گهواره، مهد، در گهواره قرار دادن، در چهارچوب یاکلاف قرار دادن معانی دیگر : خاستگاه، گاهواره، (شعر قدیم) استراحتگاه، آسودگاه، آغوش، (در گهواره) تکان دادن، (گهواره وار) در آغوش گرفتن، بغل کردن، نگه داشتن (با دقت)، پروردن، (کودک را) بزرگ کردن، بار آوردن، کودکی، دوران طفولیت، بچگی، خردی، (هر چیز 

cradle

<hr> معنی : لالایی <hr> معانی دیگر : آواز گهواره (lullaby هم می گویند)

معنی : لالایی معانی دیگر : آواز گهواره (lullaby هم می گویند)

cradlesong

<hr> معنی : هنر، مهارت، صنعت، نیرنگ، پیشه، پیشه وری، حیله، ساختن <hr> معانی دیگر : کارآمدی، زبردستی، چیره دستی، استادی، استادکاری، هنرمندی، صنعتگری، دست ورزی، هوتخشی، آمودش، هنرهای دستی، صنایع دستی، کار دستی، حرفه (در کارهای دستی)، صنف، اتحادیه ی صنعت گران و هنرمندان کارهای دستی، صنف پیشه وران، هوتخشان، حیله گری، فسون، ترفند، فریب، مکر، دورویی، تزویر، خدعه، (جمع آن: craft بدون s) هواپیما، کشتی، قایق، ناو (دریایی یا فضایی)، (معمولا به صورت اسم مفعول) ساختن (با هنرمندی)، (با استادی) درست کردن، آمودن <hr> craft _ پسوند: - سازی، - ناو، - ساخت، کار [aircraft و handcraft]

معنی : هنر، مهارت، صنعت، نیرنگ، پیشه، پیشه وری، حیله، ساختن معانی دیگر : کارآمدی، زبردستی، چیره دستی، استادی، استادکاری، هنرمندی، صنعتگری، دست ورزی، هوتخشی، آمودش، هنرهای دستی، صنایع دستی، کار دستی، حرفه (در کارهای دستی)، صنف، اتحادیه ی صنعت گران و هنرمندان کارهای دستی، صنف پیشه وران، هوتخشان، حیله 

craft

<hr> معنی : عیاری، خاتوله، خبی، مکاری، خدعه <hr> معانی دیگر : حیله بازی ,نیرنگ بازی ,روباه بازی

معنی : عیاری، خاتوله، خبی، مکاری، خدعه معانی دیگر : حیله بازی ,نیرنگ بازی ,روباه بازی

craftiness

crafts

<hr> معنی : هنرپیشه، هنرمند، پیشه ور، صنعت گر، نویسنده، پیشه کار <hr> معانی دیگر : صنعتکار، هنرور (کارهای دستی)، استادکار، دست ورز، کاریگر، افزارمند، هوتخش، هنرمند (به ویژه کسی که به جنبه های فنی هنر وارد است)، هنرشناس

معنی : هنرپیشه، هنرمند، پیشه ور، صنعت گر، نویسنده، پیشه کار معانی دیگر : صنعتکار، هنرور (کارهای دستی)، استادکار، دست ورز، کاریگر، افزارمند، هوتخش، هنرمند (به ویژه کسی که به جنبه های فنی هنر وارد است)، هنرشناس

craftsman

<hr> معنی : ساخت <hr> معانی دیگر : پیشه وری

معنی : ساخت معانی دیگر : پیشه وری

craftsmanship

craftsperson

<hr> معنی : عیار، حیله گر، فریبنده، بامهارت <hr> معانی دیگر : نیرنگ باز، فریبکار، محیل، مکار، حقه باز، موذی

معنی : عیار، حیله گر، فریبنده، بامهارت معانی دیگر : نیرنگ باز، فریبکار، محیل، مکار، حقه باز، موذی

crafty

<hr> معنی : پرتگاه، تخته سنگ <hr> معانی دیگر : (صخره ای که بر فراز کوه سنگی یا توده ای سنگ سر بر آورده است) منارسنگ، کمر، تخته سنگ (بلند و پرشیب)، (اسکاتلند) گردن، گلو، گرم

معنی : پرتگاه، تخته سنگ معانی دیگر : (صخره ای که بر فراز کوه سنگی یا توده ای سنگ سر بر آورده است) منارسنگ، کمر، تخته سنگ (بلند و پرشیب)، (اسکاتلند) گردن، گلو، گرم

crag

<hr> پرصخره، سنگلاخ، پرتگاهی، پرتگاه سان، ناهموار,پرتگاه مانند,پرتگاه دار

پرصخره، سنگلاخ، پرتگاهی، پرتگاه سان، ناهموار,پرتگاه مانند,پرتگاه دار

craggy

<hr> معنی : کوه نورد، کوه پیما <hr> معانی دیگر : (کسی که در بالا رفتن از صخره ها و شیب های بسیار تند مهارت دارد) صخره پیما

معنی : کوه نورد، کوه پیما معانی دیگر : (کسی که در بالا رفتن از صخره ها و شیب های بسیار تند مهارت دارد) صخره پیما

cragsman

<hr> معنی : کلاغ زاغی، صدای کلاغ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) کلاغ زاغی، آبچلیک صحرایی، کلاه زاغی، غراب، صدای کلاه

معنی : کلاغ زاغی، صدای کلاغ معانی دیگر : (جانورشناسی) کلاغ زاغی، آبچلیک صحرایی، کلاه زاغی، غراب، صدای کلاه

crake

<hr> معنی : چپانیدن، چپاندن، باشتاب یاد گرفتن، خودرا برای امتحان اماده کردن <hr> معانی دیگر : (با چپاندن) پر کردن، (با شتاب و پرکاری) خود را برای امتحان آماده کردن، (با شتاب) آموختن، خرخونی کردن، آموزش با شتاب و شدت، (با شتاب و زیاده) خوردن، پرخوری کردن، شلوغی، ازدحام، جنجال، پرکردن

معنی : چپانیدن، چپاندن، باشتاب یاد گرفتن، خودرا برای امتحان اماده کردن معانی دیگر : (با چپاندن) پر کردن، (با شتاب و پرکاری) خود را برای امتحان آماده کردن، (با شتاب) آموختن، خرخونی کردن، آموزش با شتاب و شدت، (با شتاب و زیاده) خوردن، پرخوری کردن، شلوغی، ازدحام، جنجال، پرکردن

cram

<hr> معنی : خودرا برای امتحان اماده کردن

معنی : خودرا برای امتحان اماده کردن

cram up

<hr> معنی : گرفتگی عضلات، درد شکم، چنگه، چنگوک، محدود کننده، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، حصار، محدود کردن، در قید گذاشتن، جاتنگ کردن، سیخ دار کردن <hr> معانی دیگر : گرفتگی عضله (در اثر خستگی یا سرما و غیره)، گرفتگی (یا قولنج و غیره) ایجاد کردن، گرفته شدن، (جمع) قولنج (کولنج)، تنگین، (دستگاه گوارش) پیچ زدن، (دستگاه تناسلی زنان به ویژه در قاعدگی) درد شدید (که می گیرد و ول می کند)، مقید کردن، بازداشتن، پایگیر شدن، گیره ی آهنی (برای پهلوی هم نگهداشتن قطعات سنگی یا سیمانی یا چوبی و غیره)، بست، اشکنجه، میله ی همبند، بستانه، (هرچه که محدود کند یا مانع شود) بازدار، کران بند، قید، محدودیت، بازداری، گرفتاری، مقیدسازی، پایگیری، کران بندی، (با گیره ی آهنی) بستن یا محکم کردن، بست زدن به، (اتومبیل و غیره) فرمان را تند و زیاد به یک طرف چرخاندن، (چرخ های جلو را) چرخاندن به یک سو، رجوع شود به: cramped، انقبا­ ماهیچه در اثرکار زیاد

معنی : گرفتگی عضلات، درد شکم، چنگه، چنگوک، محدود کننده، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، حصار، محدود کردن، در قید گذاشتن، جاتنگ کردن، سیخ دار کردن معانی دیگر : گرفتگی عضله (در اثر خستگی یا سرما و غیره)، گرفتگی (یا قولنج و غیره) ایجاد کردن، گرفته شدن، (جمع) قولنج (کولنج)، تنگین، (دستگاه گوارش) پیچ زدن،

cramp

<hr> (به خاطر شلوغی یا انباشتگی) کم جا، تنگ، شلوغ، انباشته، چپانده، به هم چپیده

(به خاطر شلوغی یا انباشتگی) کم جا، تنگ، شلوغ، انباشته، چپانده، به هم چپیده

cramped

<hr> معنی : قلاب، چنگک <hr> معانی دیگر : (هریک از دو قلاب آهنی برای بلند کردن محمولات و غیره به ویژه در بندرگاه ها) قلاب

معنی : قلاب، چنگک معانی دیگر : (هریک از دو قلاب آهنی برای بلند کردن محمولات و غیره به ویژه در بندرگاه ها) قلاب

crampon

<hr> معنی : قره قاط، کران بری، اس بری صغیر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گیاه کران بری (انواع بته های آویزگر و همیشه سبز از جنس vaccinium از خانواده ی heath - بومی امریکای شمالی)

معنی : قره قاط، کران بری، اس بری صغیر معانی دیگر : (گیاه شناسی) گیاه کران بری (انواع بته های آویزگر و همیشه سبز از جنس vaccinium از خانواده ی heath - بومی امریکای شمالی)

cranberry

<hr> معنی : ماهیخوار بزرگ وابی رنگ، جر ثقیل، دراز کردن <hr> معانی دیگر : (هر اسبابی که دارای بازوی متحرک برای بلند کردن یا نگهداشتن باشد) بازویی، با جرثقیل (یا بالاکش) بلند کردن یا حرکت دادن، (برای بهتر دیدن و غیره) گردن خود را دراز کردن، گردن افراشتن، (جانورشناسی) درنا (تیره ی gruidae)، جراثقال، بلندکن، بالاکش، باربردار، استیون کرین (نویسنده ی امریکایی)، باجرثقیل بلندکردن یاتکان دادن، درازکردن گردن

معنی : ماهیخوار بزرگ وابی رنگ، جر ثقیل، دراز کردن معانی دیگر : (هر اسبابی که دارای بازوی متحرک برای بلند کردن یا نگهداشتن باشد) بازویی، با جرثقیل (یا بالاکش) بلند کردن یا حرکت دادن، (برای بهتر دیدن و غیره) گردن خود را دراز کردن، گردن افراشتن، (جانورشناسی) درنا (تیره ی gruidae)، جراثقال، بلندکن، بالا

crane

crane the neck

<hr> معنی : گیاه شمعدانی <hr> معانی دیگر : گیاه شمعدانی، شمعدانی ,یکجورانبرجراحی

معنی : گیاه شمعدانی معانی دیگر : گیاه شمعدانی، شمعدانی ,یکجورانبرجراحی

cranesbill

<hr> معنی : جمجمهای <hr> معانی دیگر : وابسته به جمجمه، آهیانه ای، وابسته به کاسه ی سر، مخدانی

معنی : جمجمهای معانی دیگر : وابسته به جمجمه، آهیانه ای، وابسته به کاسه ی سر، مخدانی

cranial

<hr> معنی : جمجمه، کاسه سر <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) جمجمه، آهیانه، مخدان (brainpan هم می گویند)

معنی : جمجمه، کاسه سر معانی دیگر : (کالبدشناسی) جمجمه، آهیانه، مخدان (brainpan هم می گویند)

cranium

<hr> معنی : پیچیدگی، میل لنگ، هندل، دسته محور، بست زانویی، ادم پست فطرت، محوردارکردن، خم، کج، خم کردن، کوک کردن، دسته دار شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم عجیب و غریب، کوته فکر و خودرای، آدم غد، (نادر) ویژگی (در طرز حرف زدن یا اندیشه و غیره)، رفتار عجیب و غریب، زیاده روی، افراط، (مکانیک) لنگ (میله ی کجی که حرکت چرخشی را به حرکت پس و پیش تبدیل می کند یا بالعکس)، بازو، بازویی، دسته ی محور، کژدست، آدم کج خلق، کژخوی، بدعنق، (قدیمی) کژی، خمیدگی، خمش، تاب، (نادر) هوس، بوالهوسی، هوسبازی، (مکانیک) به شکل لنگ (یا میل لنگ یا کژدست) درآوردن، (مکانیک) به کار انداختن یا راندن (به کمک لنگ یا کژدست)، (نادر) کژدست دار (یا میل لنگ دار) کردن، دارای بازویی کردن، هندل زدن، (با هندل زدن) روشن کردن، (برای به کار انداختن موتور) چرخاندن، (مهجور) پیچ و تاب خوردن، زیگ زاگ رفتن، (ناو دریایی و هوایی) دارای احتمال چپه شدن، نامتعادل، تلوتلو خور، ناپایست، (محلی) سرحال، پرشور، سرزنده، پراشتیاق

معنی : پیچیدگی، میل لنگ، هندل، دسته محور، بست زانویی، ادم پست فطرت، محوردارکردن، خم، کج، خم کردن، کوک کردن، دسته دار شدن معانی دیگر : (عامیانه) آدم عجیب و غریب، کوته فکر و خودرای، آدم غد، (نادر) ویژگی (در طرز حرف زدن یا اندیشه و غیره)، رفتار عجیب و غریب، زیاده روی، افراط، (مکانیک) لنگ (میله ی کجی که

crank

<hr> معنی : محل اتصال میل لنگ، جای میل لنگ <hr> معانی دیگر : (مکانیک) کارتر (اتومبیل)، پوشش میل لنگ، محفظه ی میل لنگ

معنی : محل اتصال میل لنگ، جای میل لنگ معانی دیگر : (مکانیک) کارتر (اتومبیل)، پوشش میل لنگ، محفظه ی میل لنگ

crankcase

<hr> معنی : پیچیدگی <hr> معانی دیگر : ناپایداری ,سستی ,وسواس ,دمدمی مزاجی

معنی : پیچیدگی معانی دیگر : ناپایداری ,سستی ,وسواس ,دمدمی مزاجی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد