<hr> معنی : جانور، موجود، افریده، مخلوق، سرشت <hr> معانی دیگر : (لحن ترحم آمیز یا تحقیرآمیز و غیره) انسان، موجود (عجیب و غریب مثلا از فضا)، موجود تصوری، کسی یا چیزی که کاملا به دیگری وابسته و یا زیر سلطه ی آن باشد، آفریده، جاندار، حیوان (به ویژه اسب)، دام

معنی : جانور، موجود، افریده، مخلوق، سرشت معانی دیگر : (لحن ترحم آمیز یا تحقیرآمیز و غیره) انسان، موجود (عجیب و غریب مثلا از فضا)، موجود تصوری، کسی یا چیزی که کاملا به دیگری وابسته و یا زیر سلطه ی آن باشد، آفریده، جاندار، حیوان (به ویژه اسب)، دام

creature

creatures

<hr> معنی : اعتماد، اعتقاد، باور <hr> معانی دیگر : اعتقاد (به حرف یا گواهی دیگری)

معنی : اعتماد، اعتقاد، باور معانی دیگر : اعتقاد (به حرف یا گواهی دیگری)

credence

<hr> معنی : اختیار، گواهی نامه، اعتبار نامه، استوار نامه <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) استوارنامه (letters of credence و letters credential هم می گویند)، مدارک (دال بر تحصیلات یا صلاحیت و غیره)، (نادر) اعتبارآور، باورانگیز (آنچه که موجب اعتبار یا باور یا اطمینان گردد)، صلاحیت دهنده

معنی : اختیار، گواهی نامه، اعتبار نامه، استوار نامه معانی دیگر : (معمولا جمع) استوارنامه (letters of credence و letters credential هم می گویند)، مدارک (دال بر تحصیلات یا صلاحیت و غیره)، (نادر) اعتبارآور، باورانگیز (آنچه که موجب اعتبار یا باور یا اطمینان گردد)، صلاحیت دهنده

credential

credentials

<hr> معنی : قفسه یا جا کتابی <hr> معانی دیگر : (مبل) قفسه، اشکاف

معنی : قفسه یا جا کتابی معانی دیگر : (مبل) قفسه، اشکاف

credenza

<hr> معنی : اعتبار، باور کردن، قابل قبول بودن <hr> معانی دیگر : باور کردنی

معنی : اعتبار، باور کردن، قابل قبول بودن معانی دیگر : باور کردنی

credibility

<hr> معنی : موثق، معتبر، باور کردنی <hr> معانی دیگر : باورپذیر، قابل اعتماد

معنی : موثق، معتبر، باور کردنی معانی دیگر : باورپذیر، قابل اعتماد

credible

<hr> معنی : اب رو، فام، نسیه، ستون بستانکار، اعتبار، خوشنامی، اعتقاد کردن، نسبت دادن، در ستون بستانکار وارد کردن <hr> معانی دیگر : (بازرگانی و بانکداری) اعتبار، پشتوانه، موعد پرداخت، سررسید، موجودی (در حساب بانکی)، پسادست، دستادست، (حسابداری) بستانکار (در مقابل بدهکار: debit)، (آموزش) واحد (درسی)، تحسین و تکریم، تمجید، ستایش، موجب مباهات، مایه ی سربلندی (یا افتخار)، (بازرگانی - بانکداری) اعتبار دادن، بر موجودی (بانکی) افزودن، باور داشتن، معتمد (یا مورد اعتماد) دانستن، قدردانی کردن، ارج گذاشتن، ستودن، (غیرمالی) به حساب کسی گذاشتن، اعتماد، اطمینان، (نادر) باورپذیری، قابلیت اعتماد، نیکنامی، حسن شهرت، اشتهار، نفوذ اجتماعی (ناشی از خوشنامی)، خوش معاملگی، (در کتاب و فیلم و غیره) قدرشناسی (از کسانی که در کار کمک کرده اند)، (جمع) فهرست نام کمک دهندگان یا همکاران (معمولا در آغاز کتاب یا فیلم و غیره)، تیتراژ، ارج گذاری، (حسابداری) بستانکار کردن، به ستون بستانکار بردن، (نادر) قرین افتخار کردن، (آموزش) واحد درسی را (در کارنامه یا پرونده ی دانشجو) وارد کردن

معنی : اب رو، فام، نسیه، ستون بستانکار، اعتبار، خوشنامی، اعتقاد کردن، نسبت دادن، در ستون بستانکار وارد کردن معانی دیگر : (بازرگانی و بانکداری) اعتبار، پشتوانه، موعد پرداخت، سررسید، موجودی (در حساب بانکی)، پسادست، دستادست، (حسابداری) بستانکار (در مقابل بدهکار: debit)، (آموزش) واحد (درسی)، تحسین و تکر

credit

<hr> کارت اعتباری، کارت یاورقه خرید نسیه

کارت اعتباری، کارت یاورقه خرید نسیه

credit card

<hr> (در روزنامه و کتاب و فیلم و غیره) قدرشناسی، ارج گذاری (نام کسانی که همکاری یا کمک کرده اند)

(در روزنامه و کتاب و فیلم و غیره) قدرشناسی، ارج گذاری (نام کسانی که همکاری یا کمک کرده اند)

credit line

<hr> بنگاه تعاونی اعتبار (که اعضا پول خود را در آن پس انداز می کنند و در مقابل وام با بهره ی کم دریافت می کنند)، بانک تعاونی، موسسه ای که به اشخاص کم درامد وام های کوچکی میدهد

بنگاه تعاونی اعتبار (که اعضا پول خود را در آن پس انداز می کنند و در مقابل وام با بهره ی کم دریافت می کنند)، بانک تعاونی، موسسه ای که به اشخاص کم درامد وام های کوچکی میدهد

credit union

<hr> معنی : معتبر، محترم و ابرومند <hr> معانی دیگر : درخور ستایش، ستودنی، ستایش انگیز، خوشنام، متشخص، قابل تحسین، قابل تمجید، (در اصل) باور کردنی، باورپذیر، (با: to) قابل انتساب به، نسبت دادنی

معنی : معتبر، محترم و ابرومند معانی دیگر : درخور ستایش، ستودنی، ستایش انگیز، خوشنام، متشخص، قابل تحسین، قابل تمجید، (در اصل) باور کردنی، باورپذیر، (با: to) قابل انتساب به، نسبت دادنی

creditable

<hr> معنی : ستون بستانکار، طلبکار، بستانکار <hr> معانی دیگر : بستانکار، طلبکار، ستون بستانکار

معنی : ستون بستانکار، طلبکار، بستانکار معانی دیگر : بستانکار، طلبکار، ستون بستانکار

creditor

<hr> معنی : عقیده، ایمان، طریقت <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: creed، (معمولا c بزرگ) سرود اعتقاد نامه ی حواریون، کلمه ی شهادت، اشهد

معنی : عقیده، ایمان، طریقت معانی دیگر : رجوع شود به: creed، (معمولا c بزرگ) سرود اعتقاد نامه ی حواریون، کلمه ی شهادت، اشهد

credo

<hr> معنی : ساده لوحی، زود باوری <hr> معانی دیگر : خوش باوری

معنی : ساده لوحی، زود باوری معانی دیگر : خوش باوری

credulity

<hr> معنی : زود باور <hr> معانی دیگر : ساده لوحانه، خوش باورانه، زود باورانه، گولو

معنی : زود باور معانی دیگر : ساده لوحانه، خوش باورانه، زود باورانه، گولو

credulous

<hr> معنی : عقیده، طریقت، کیش، ملت <hr> معانی دیگر : آیین، اعتقادات (مذهبی یا سیاسی و غیره)، باورداشت، گروش، مرام، آرمان، اشهدگویی (شفاهی یا کتبی)، اعتراف به مسیحی بودن و ذکر اصول آن شریعت، شرح باور داشت (سیاسی و یا اقتصادی و غیره)، مرامنامه

معنی : عقیده، طریقت، کیش، ملت معانی دیگر : آیین، اعتقادات (مذهبی یا سیاسی و غیره)، باورداشت، گروش، مرام، آرمان، اشهدگویی (شفاهی یا کتبی)، اعتراف به مسیحی بودن و ذکر اصول آن شریعت، شرح باور داشت (سیاسی و یا اقتصادی و غیره)، مرامنامه

creed

<hr> معنی : نهر <hr> معانی دیگر : فرکند، ارغاب، مادی، (انگلیس) خور، شاخابه، آبنای، خلیج کوچک

معنی : نهر معانی دیگر : فرکند، ارغاب، مادی، (انگلیس) خور، شاخابه، آبنای، خلیج کوچک

creek

<hr> معنی : قلاب، سبد ماهی گیری، تور ماهی گیری <hr> معانی دیگر : (ماهیگیری) سبد یا توبره ی ماهی، کیسه ی ماهی (که معمولا از شانه می آویزند)، تله ی ماهی (سبد قفس مانند برای گرفتن ماهی و خرچنگ و غیره)

معنی : قلاب، سبد ماهی گیری، تور ماهی گیری معانی دیگر : (ماهیگیری) سبد یا توبره ی ماهی، کیسه ی ماهی (که معمولا از شانه می آویزند)، تله ی ماهی (سبد قفس مانند برای گرفتن ماهی و خرچنگ و غیره)

creel

<hr> معنی : خزیدن، سینه مال رفتن، مورمور شدن <hr> معانی دیگر : چهار دست و پا رفتن (به طوری که شکم نزدیک به زمین باشد)، سینه خیز رفتن، دزدانه رفتن، (با ترس و لرز یا با آهستگی یا مخفیانه) حرکت کردن، (معمولا با: upon) (به تدریج و بی خبر) فرا رسیدن، خود را کوچک و حقیر کردن، تملق گفتن، منت کشیدن، (گیاه شناسی) خزیدن، (روی زمین) گسترده شدن، (فلزات - مکانیک) در رفتن (از جای خود)، خزش، وادادگی، (مکانیک) خزیدن، وادادن، (امریکا - خودمانی) آدم تنفرانگیز، آدم بیزار کننده، چهار دست و پا روی، (زمین شناسی) خزش

معنی : خزیدن، سینه مال رفتن، مورمور شدن معانی دیگر : چهار دست و پا رفتن (به طوری که شکم نزدیک به زمین باشد)، سینه خیز رفتن، دزدانه رفتن، (با ترس و لرز یا با آهستگی یا مخفیانه) حرکت کردن، (معمولا با: upon) (به تدریج و بی خبر) فرا رسیدن، خود را کوچک و حقیر کردن، تملق گفتن، منت کشیدن، (گیاه شناسی) خزید

creep

<hr> معنی : خزنده، ادم متملق و مرموز، گیاه پیچی یانیلوفری <hr> معانی دیگر : (جانور یا انسان یا گیاه) خزنده، (گیاه) رونده، جنبنده، موچسب، (جانورشناسی) انواع پرنده های مهاجر (به ویژه از تیره ی certhiidae) که بر درخت و دیوار و غیره می خزند، چنگک (برای لاروبی یا جستجو در کف دریا و دریاچه و رود)، (معمولا جمع) یخ شکن کفش، پادلغزه (صفحه ی فلزی دارای چندین گل میخ که به ته کفش می بندند)، ترابر (هر اسبابی که مواد را از یک بخش ماشین به بخش دیگر آن و یا به موتور دیگری برساند)، لغزه (تخته ای که بر چهار چرخک سوار است و مکانیک ها بر پشت روی آن می خوابند و زیر اتومبیل را تعمیر می کنند)، (کامیون های بزرگ) دنده ی یک (creeper grade هم می گویند)

معنی : خزنده، ادم متملق و مرموز، گیاه پیچی یانیلوفری معانی دیگر : (جانور یا انسان یا گیاه) خزنده، (گیاه) رونده، جنبنده، موچسب، (جانورشناسی) انواع پرنده های مهاجر (به ویژه از تیره ی certhiidae) که بر درخت و دیوار و غیره می خزند، چنگک (برای لاروبی یا جستجو در کف دریا و دریاچه و رود)، (معمولا جمع) یخ ش

creeper

<hr> معنی : خزنده <hr> معانی دیگر : خزنده ,جنبنده

معنی : خزنده معانی دیگر : خزنده ,جنبنده

creeping

<hr> معنی : وحشت زده، خزنده <hr> معانی دیگر : چندش آمیز، چندش آور (چنان که گویی حشرات دارند از بدن انسان بالا می روند)، آهسته رو، مور مور کننده، غیر عادی

معنی : وحشت زده، خزنده معانی دیگر : چندش آمیز، چندش آور (چنان که گویی حشرات دارند از بدن انسان بالا می روند)، آهسته رو، مور مور کننده، غیر عادی

creepy

<hr> معنی : چرب، چاق <hr> معانی دیگر : چرب کردن

معنی : چرب، چاق معانی دیگر : چرب کردن

creesh

<hr> معنی : سو زاندن، سوزانیدن وخاکستر کردن <hr> معانی دیگر : سوزاندن (به ویژه سوزاندن جسد)

معنی : سو زاندن، سوزانیدن وخاکستر کردن معانی دیگر : سوزاندن (به ویژه سوزاندن جسد)

cremate

<hr> معنی : دندانه دندانه، کنگره دار <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد لبه ی برگ) کنگره دار، کنگره ای، دندانه دار، مضرس (crenated هم می گویند)، crenated : گ، دندان موشی

معنی : دندانه دندانه، کنگره دار معانی دیگر : (به ویژه در مورد لبه ی برگ) کنگره دار، کنگره ای، دندانه دار، مضرس (crenated هم می گویند)، crenated : گ، دندان موشی

crenate

<hr> معنی : دارای کنگره کردن، مستحکم کردن <hr> معانی دیگر : دارای کنگره کردن، مستحکم کردن

معنی : دارای کنگره کردن، مستحکم کردن معانی دیگر : دارای کنگره کردن، مستحکم کردن

crenellate

<hr> معنی : دارای نژاد مخلوط <hr> معانی دیگر : دارای نژاد مخلوط

معنی : دارای نژاد مخلوط معانی دیگر : دارای نژاد مخلوط

creole

<hr> معنی : کریوزوت <hr> معانی دیگر : (شیمی)، کرئوسوت، کرئوزوت، جوهر قطران (آبگونه ی بیرنگ و تندبو و چرب که از چوب و انگم گیاه به دست می آید و گندزدا است)

معنی : کریوزوت معانی دیگر : (شیمی)، کرئوسوت، کرئوزوت، جوهر قطران (آبگونه ی بیرنگ و تندبو و چرب که از چوب و انگم گیاه به دست می آید و گندزدا است)

creosote

<hr> معنی : کرپ <hr> معانی دیگر : کرپ

معنی : کرپ معانی دیگر : کرپ

crepe

<hr> معنی : کرپ، لاستیک تخت کفش <hr> معانی دیگر : لاستیک کرپ، لاستیک موج دار (برای ته کفش)

معنی : کرپ، لاستیک تخت کفش معانی دیگر : لاستیک کرپ، لاستیک موج دار (برای ته کفش)

crepe rubber

<hr> معنی : صدای خش خش کردن، انفجار پی در پی کردن <hr> معانی دیگر : ترق تروق کردن (مثل هنگام بو دادن ذرت)، جرق جرق کردن

معنی : صدای خش خش کردن، انفجار پی در پی کردن معانی دیگر : ترق تروق کردن (مثل هنگام بو دادن ذرت)، جرق جرق کردن

crepitate

<hr> معنی : صدای خش خش، انفجار مکرر <hr> معانی دیگر : انفجار مکرر، صدای خش خش

معنی : صدای خش خش، انفجار مکرر معانی دیگر : انفجار مکرر، صدای خش خش

crepitation

<hr> معنی : شفق، سرخی بامداد یا شامگاه <hr> معانی دیگر : crepuscule : شفق

معنی : شفق، سرخی بامداد یا شامگاه معانی دیگر : crepuscule : شفق

crepuscle

<hr> معنی : شفق، سرخی بامداد یا شامگاه <hr> معانی دیگر : شفق (crepuscle هم می نویسند)، گرگ و میش، شامگاه، غروب

معنی : شفق، سرخی بامداد یا شامگاه معانی دیگر : شفق (crepuscle هم می نویسند)، گرگ و میش، شامگاه، غروب

crepuscule

<hr> معنی : اوج، قوی شدن صدا بطور تدریجی <hr> معانی دیگر : (هرگونه افزایش تدریجی شدت یا نیرو و غیره) اوج گیری، اوگ، فرازینگاه، (موسیقی - افزایش تدریجی بلندی آوا) اوج روی، (دستور نواختن موسیقی) کم کم بر بلندی صدا افزوده شود، اوج روی کنید، اوج روی کردن (موسیقی)، اوج گرفتن، به اوج رسیدن

معنی : اوج، قوی شدن صدا بطور تدریجی معانی دیگر : (هرگونه افزایش تدریجی شدت یا نیرو و غیره) اوج گیری، اوگ، فرازینگاه، (موسیقی - افزایش تدریجی بلندی آوا) اوج روی، (دستور نواختن موسیقی) کم کم بر بلندی صدا افزوده شود، اوج روی کنید، اوج روی کردن (موسیقی)، اوج گرفتن، به اوج رسیدن

crescendo

<hr> معنی : هلال ماه، هلالی شکل <hr> معانی دیگر : داس ماه، مهداس، چنبرماه، (هرچیز هلالی شکل) نیمدایره، نیم پرهون، کمان، نان یا شیرینی به شکل هلال، خیابان یا راه نیمدایره، (گاهی با c بزرگ) عثمانی، ترکیه، اسلام، هلالی، داس مهی، داس مهسان، کمانی، داسی

معنی : هلال ماه، هلالی شکل معانی دیگر : داس ماه، مهداس، چنبرماه، (هرچیز هلالی شکل) نیمدایره، نیم پرهون، کمان، نان یا شیرینی به شکل هلال، خیابان یا راه نیمدایره، (گاهی با c بزرگ) عثمانی، ترکیه، اسلام، هلالی، داس مهی، داس مهسان، کمانی، داسی

crescent

<hr> معنی : شاهی، تره تیزک، رشاد، رازیانه آبی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترتیزک، ازمک، شاهیان (انواع گیاهان خانواده ی crucifer که برگ های تند و خوراکی دارند مانند شاهی و تره تیزک)، رازیانه ابی

معنی : شاهی، تره تیزک، رشاد، رازیانه آبی معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترتیزک، ازمک، شاهیان (انواع گیاهان خانواده ی crucifer که برگ های تند و خوراکی دارند مانند شاهی و تره تیزک)، رازیانه ابی

cress

<hr> معنی : قندیل، مشعل <hr> معانی دیگر : مشعل دیگی (دیگچه ای که در آن چوب یا روغن افروخته می گذاشتند و به عنوان چراغ به کار می بردند)

معنی : قندیل، مشعل معانی دیگر : مشعل دیگی (دیگچه ای که در آن چوب یا روغن افروخته می گذاشتند و به عنوان چراغ به کار می بردند)

cresset

<hr> معنی : قله، طره، تاج، ستیغ، یال، کلاله، بالاترین درجه، فش، به بالاترین درجه رسیدن <hr> معانی دیگر : (بخش فرازین هرچیز) ستیغ، فرازینگاه، نوک، سر، راس، پرندک، پلوان، خط الراس، اوج، اوگ، بیشینه، به اوج رسیدن، فرازین شدن، (هرگونه برجستگی یا زائده بر سر جانور) تاج، کاکل، پوپ، (پر یا آذینی که سابقا روی کلاه یا خود می زدند) تاژه، افسر، جغه، نیم تاج، خود، قله ی کلاه خود، تارک کلاه، (نشان های نجابت خانوادگی) سرسپر (نشانی که بالای سپر خانوادگی یا روی مهر یا بالای نامه های رسمی رسم می شد)، (اسب و شیر و غیره) یال، کوپال، گرم، رجوع شود به: cresting، برآمدگی، کوفک، تیغه (به ویژه برآمدگی یا تیغه ی استخوان)، (با تاج یا کاکل و غیره) آراستن، تاجدار یا کاکل دار (و غیره) کردن، در راس یا سر چیزی قرار گرفتن، تاج شدن، ستیغ <hr> crest(ing) ورزش : نوار رنگى دور بدنه تیر

معنی : قله، طره، تاج، ستیغ، یال، کلاله، بالاترین درجه، فش، به بالاترین درجه رسیدن معانی دیگر : (بخش فرازین هرچیز) ستیغ، فرازینگاه، نوک، سر، راس، پرندک، پلوان، خط الراس، اوج، اوگ، بیشینه، به اوج رسیدن، فرازین شدن، (هرگونه برجستگی یا زائده بر سر جانور) تاج، کاکل، پوپ، (پر یا آذینی که سابقا روی کلاه یا

crest

<hr> معنی : کاکل دار <hr> معانی دیگر : تاجدار، یال دار، ستیغ دار (رجوع شود به: crest)

معنی : کاکل دار معانی دیگر : تاجدار، یال دار، ستیغ دار (رجوع شود به: crest)

crested

<hr> سر به زیر، با کاکل یا تاج خمیده، مغموم، دمغ، پکر، افسرده، پژمان، سرافکنده، سرافگنده ,خوار,تاج ازسر افتاده

سر به زیر، با کاکل یا تاج خمیده، مغموم، دمغ، پکر، افسرده، پژمان، سرافکنده، سرافگنده ,خوار,تاج ازسر افتاده

crestfallen

<hr> معنی : مربوط به گچ، دارای گچ فراوان، دوره زمین شناسی کرتاسه <hr> معانی دیگر : گچی، گچسان، گچ مانند، گچ دار، (زمین شناسی) کرتاسه (سومین دوره از دوران میان زیوی یا دوران دوم زمین شناسی)

معنی : مربوط به گچ، دارای گچ فراوان، دوره زمین شناسی کرتاسه معانی دیگر : گچی، گچسان، گچ مانند، گچ دار، (زمین شناسی) کرتاسه (سومین دوره از دوران میان زیوی یا دوران دوم زمین شناسی)

cretaceous

<hr> (پزشکی) مبتلا به کرتینیسم، کرتن، گول، ابله، کم هوش، عقب افتاده (جسمی و فکری)، شخصی که غده درقی او ترشحات لازم را ندارد ودرنتیجه دارای مشاعر نادرست است

(پزشکی) مبتلا به کرتینیسم، کرتن، گول، ابله، کم هوش، عقب افتاده (جسمی و فکری)، شخصی که غده درقی او ترشحات لازم را ندارد ودرنتیجه دارای مشاعر نادرست است

cretin

<hr> معنی : کافت، شکاف عمیق <hr> معانی دیگر : (به ویژه در کوه های یخ و یخرودها) یخشکاف، ژرفکافت، زاو، ژرفچاک، شکاف زدن، رخنه کردن، نفوذ کردن

معنی : کافت، شکاف عمیق معانی دیگر : (به ویژه در کوه های یخ و یخرودها) یخشکاف، ژرفکافت، زاو، ژرفچاک، شکاف زدن، رخنه کردن، نفوذ کردن

crevasse

<hr> معنی : شکاف، درز <hr> معانی دیگر : ترک، کریشنک، رخنه

معنی : شکاف، درز معانی دیگر : ترک، کریشنک، رخنه

crevice

<hr> معنی : خدمه، خدمه کشتی، کارکنان هواپیما و امثال ان <hr> معانی دیگر : (مردم) دسته، گروه، جماعت، دارو دسته، باند، (گروهی که زیر دست یا تحت فرمان کسی کار کنند) خدمه، کارگران، (کشتی) ناویان (به استثنای افسران)، ملوانان، جاشویان، (قایق های پارویی مسابقه ای) پاروزنان (معمولا بین دو تا هشت نفر)، (این ورزش) پاروزنی، (هواپیمایی و فضانوردی و غیره) سرنشینان، ناوبران، (قدیمی) گروه مسلح، (انگیسی) یکی از دو زمان گذشته ی فعل: crow

معنی : خدمه، خدمه کشتی، کارکنان هواپیما و امثال ان معانی دیگر : (مردم) دسته، گروه، جماعت، دارو دسته، باند، (گروهی که زیر دست یا تحت فرمان کسی کار کنند) خدمه، کارگران، (کشتی) ناویان (به استثنای افسران)، ملوانان، جاشویان، (قایق های پارویی مسابقه ای) پاروزنان (معمولا بین دو تا هشت نفر)، (این ورزش) پارو

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد