<hr> (مردانه) موی کوتاه (اطراف سرتا ته ماشین می شود و وسط مانند ماهوت پاک کن شق است)، موی سربازی، اصلاح سربطوری که موها کوتاه شده وشبیه ماهوت پاک کن شود

(مردانه) موی کوتاه (اطراف سرتا ته ماشین می شود و وسط مانند ماهوت پاک کن شق است)، موی سربازی، اصلاح سربطوری که موها کوتاه شده وشبیه ماهوت پاک کن شود

crew cut

<hr> معنی : نخ تابیده مخصوص قلابدوزی <hr> معانی دیگر : نخ پشمی تابیده (ویژه ی قلابدوزی)، ن&nbsp; تابیده مخصوص قلابدوزی

معنی : نخ تابیده مخصوص قلابدوزی معانی دیگر : نخ پشمی تابیده (ویژه ی قلابدوزی)، ن تابیده مخصوص قلابدوزی

crewel

<hr> معنی : اخور، فاحشه خانه، دله دزدی، دزدی ادبی، تختخواب بچه، کش رفتن یا دزدیدن <hr> معانی دیگر : تختخواب کودک، تخت بچه (که دو سویش نرده دارد)، انبار غله (در مزرعه)، غله دان، راشدان، (عامیانه) دله دزدی، (آموزش) تقلب (در امتحان)، (عامیانه) دله دزدی کردن، دزدی ادبی کردن، (آموزش) ورقه ی تقلب نوشتن، نت کشیدن، (در امتحان) تقلب کردن، آخور (manger هم می گویند)، (جایگاه دام ها) آخورگاه، طویله، کمرا، ستورگاه، حصار، باره، خانه ی کوچک، کلبه، کاشانه، اتاق کوچک، اتاقچه، (در معدن و تونل و غیره) شمع، چوب بست، طاق نگهدار، طاقبند، (معماری - دهانه یا مدخل یا پایه ی زیرآبی) صندوقه، زیراب، پل بنیان، در طویله قرار دادن، جا کردن، محدود کردن، (کودک را) در بستر گذاشتن، آخوردار کردن، (کودک) تخت دار کردن

معنی : اخور، فاحشه خانه، دله دزدی، دزدی ادبی، تختخواب بچه، کش رفتن یا دزدیدن معانی دیگر : تختخواب کودک، تخت بچه (که دو سویش نرده دارد)، انبار غله (در مزرعه)، غله دان، راشدان، (عامیانه) دله دزدی، (آموزش) تقلب (در امتحان)، (عامیانه) دله دزدی کردن، دزدی ادبی کردن، (آموزش) ورقه ی تقلب نوشتن، نت کشیدن، (

crib

<hr> رجوع شود به: sudden infant death syndrome

رجوع شود به: sudden infant death syndrome

crib death

<hr> معنی : یکجور بازی ورق شبیه رامی <hr> معانی دیگر : بازی کریبج (نوعی بازی ورق)

معنی : یکجور بازی ورق شبیه رامی معانی دیگر : بازی کریبج (نوعی بازی ورق)

cribbage

<hr> معنی : غربال <hr> معانی دیگر : غربال کردن

معنی : غربال معانی دیگر : غربال کردن

cribble

<hr> معنی : سوراخ سوراخ، مشبک <hr> معانی دیگر : غربال مانند، غربالی، پرویزنی، پریزنی، آبکش مانند، سورا&nbsp; سورا

معنی : سوراخ سوراخ، مشبک معانی دیگر : غربال مانند، غربالی، پرویزنی، پریزنی، آبکش مانند، سورا سورا

cribriform

<hr> معنی : گرفتگی، انقباض عضله پیدا کردن <hr> معانی دیگر : فرانسیس کریک (دانشمند انگلیسی و یکی از دو یابنده ی: dna)، (پزشکی) گرفتگی دردناک عضلات (به ویژه در گردن و پشت)، گرفتگی عضله ایجاد کردن، (محلی) رجوع شود به: creek، انقبا­ عضله پیدا کردن

معنی : گرفتگی، انقباض عضله پیدا کردن معانی دیگر : فرانسیس کریک (دانشمند انگلیسی و یکی از دو یابنده ی: dna)، (پزشکی) گرفتگی دردناک عضلات (به ویژه در گردن و پشت)، گرفتگی عضله ایجاد کردن، (محلی) رجوع شود به: creek، انقبا­ عضله پیدا کردن

crick

<hr> معنی : زنجره، جیرجیرک، یکجور گوی بازی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) جیرجیرک، زنجره (انواع حشرات راست بال و جهنده و دارای شاخک های بلند که با مالیدن بال ها به هم صدای جیرجیر می کنند ـ به ویژه زنجره های تیره ی gryllidae)، (ورزش) بازی کریکت، کریکت بازی کردن، چهارپایه ی چوبی

معنی : زنجره، جیرجیرک، یکجور گوی بازی معانی دیگر : (جانورشناسی) جیرجیرک، زنجره (انواع حشرات راست بال و جهنده و دارای شاخک های بلند که با مالیدن بال ها به هم صدای جیرجیر می کنند ـ به ویژه زنجره های تیره ی gryllidae)، (ورزش) بازی کریکت، کریکت بازی کردن، چهارپایه ی چوبی

cricket

<hr> معنی : دوره گرد، دستفروش، جارچی، منادی <hr> معانی دیگر : (کسی که فریاد می زند) دادزن، فریادزن، اهل داد و فریاد، (کسی که گریه می کند) گریه ای، زود اشک، منادی (crier town هم می گویند)

معنی : دوره گرد، دستفروش، جارچی، منادی معانی دیگر : (کسی که فریاد می زند) دادزن، فریادزن، اهل داد و فریاد، (کسی که گریه می کند) گریه ای، زود اشک، منادی (crier town هم می گویند)

crier

<hr> معنی : گناه، جرم، جنایت، بزه، تبه کاری، تقصیر، بدکاری <hr> معانی دیگر : بزهکاری، فژاکن، لغزش (اخلاقی)، (عامیانه) قابل تاسف، دریغ آمیز، جای تاسف

معنی : گناه، جرم، جنایت، بزه، تبه کاری، تقصیر، بدکاری معانی دیگر : بزهکاری، فژاکن، لغزش (اخلاقی)، (عامیانه) قابل تاسف، دریغ آمیز، جای تاسف

crime

<hr> معنی : جانی، مقصر، بزهکار، جنایت کار، خاطی، گناهکار، جنایی، کیفری <hr> معانی دیگر : جرمی، بزهی، وابسته به تبهکاری یا آدمکشی، مجرم، تبهکار، محکوم، (عامیانه) قابل تاسف، حیف، دریغ، وابسته به دادرسی جزایی یا جنایی

معنی : جانی، مقصر، بزهکار، جنایت کار، خاطی، گناهکار، جنایی، کیفری معانی دیگر : جرمی، بزهی، وابسته به تبهکاری یا آدمکشی، مجرم، تبهکار، محکوم، (عامیانه) قابل تاسف، حیف، دریغ، وابسته به دادرسی جزایی یا جنایی

criminal

<hr> معنی : حقوق جزا <hr> معانی دیگر : (حقوق) قانون جزا، حقوق کیفری

معنی : حقوق جزا معانی دیگر : (حقوق) قانون جزا، حقوق کیفری

criminal law

<hr> معنی : جنایتکاری <hr> معانی دیگر : تبهکاری، بزهکاری، مجرمیت، جرم

معنی : جنایتکاری معانی دیگر : تبهکاری، بزهکاری، مجرمیت، جرم

criminality

<hr> معنی : متهم کردن، متهم بجنایت کردن، مجرم خواندن، جانی قلمداد کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) متهم کردن، در معرض اتهام قرار دادن، جرم کسی را ثابت کردن، محکوم و مردود شناختن، رد کردن

معنی : متهم کردن، متهم بجنایت کردن، مجرم خواندن، جانی قلمداد کردن معانی دیگر : (حقوق) متهم کردن، در معرض اتهام قرار دادن، جرم کسی را ثابت کردن، محکوم و مردود شناختن، رد کردن

criminate

<hr> معنی : اتهام بجنایت <hr> معانی دیگر : اتهام بجنایت

معنی : اتهام بجنایت معانی دیگر : اتهام بجنایت

crimination

<hr> معنی : متخصص جرم شناسی <hr> معانی دیگر : متخصص جرم شناسی

معنی : متخصص جرم شناسی معانی دیگر : متخصص جرم شناسی

criminologist

<hr> معنی : جرم شناسی، مطالعه علمی جرم <hr> معانی دیگر : بزهشناسی

معنی : جرم شناسی، مطالعه علمی جرم معانی دیگر : بزهشناسی

criminology

<hr> معنی : مانع، گول، چین، جعد موی، پیچش وانقباض عضلهدرخواب، چروکیدن، اغوا کردن، چین چین و مو جدار کردن <hr> معانی دیگر : (گیسو و غیره) فرفری کردن، مجعد کردن، شکنج دار کردن، چین دار کردن، چروکدار کردن، موج انداختن، موجدار کردن، (به ویژه گوشت ماهی) کاردی کردن، (کفاشی - چرم رویی کفش را) قالب گیری کردن و به شکل دلخواه درآوردن، (عامیانه) جلوگیری کردن، مخل شدن، مانع شدن (بیشتر به صورت: put a crimp in)، چین و شکن، موجداری، (لباس) چین، مچالگی، کسی که به زور یا تزویر افراد را به خدمت نظام یا نیروی دریایی در می آورد، طره، پیچش وانقبا­ عضله درخواب

معنی : مانع، گول، چین، جعد موی، پیچش وانقباض عضلهدرخواب، چروکیدن، اغوا کردن، چین چین و مو جدار کردن معانی دیگر : (گیسو و غیره) فرفری کردن، مجعد کردن، شکنج دار کردن، چین دار کردن، چروکدار کردن، موج انداختن، موجدار کردن، (به ویژه گوشت ماهی) کاردی کردن، (کفاشی - چرم رویی کفش را) قالب گیری کردن و به شکل

crimp

<hr> معنی : پیچیده، چروک دار <hr> معانی دیگر : فرفری، دارای فرهای ریز، مجعد، موجدار، منقب­

معنی : پیچیده، چروک دار معانی دیگر : فرفری، دارای فرهای ریز، مجعد، موجدار، منقب­

crimpy

<hr> معنی : قرمز سیر، لاکی، برنگ خون، قرمز کردن <hr> معانی دیگر : قرمز کردن یا شدن، ارغوانی شدن یا کردن، (از ریشه ی فارسی)، زرشکی، رنگ یا رنگیزه ی قرمز، خونین

معنی : قرمز سیر، لاکی، برنگ خون، قرمز کردن معانی دیگر : قرمز کردن یا شدن، ارغوانی شدن یا کردن، (از ریشه ی فارسی)، زرشکی، رنگ یا رنگیزه ی قرمز، خونین

crimson

<hr> معنی : انقباض غیر ارادی ماهیچه، چاپلوسانه فروتنی کردن، چاپلوس کردن <hr> معانی دیگر : (از ترس یا سرما و غیره) خود را جمع کردن، کز کردن، (خود را) عقب کشیدن، یکه خوردن، با بزدلی عمل کردن، خود را خوار کردن، منت کشیدن، خود را خفیف کردن، چندش، تنفر، انقبا­ غیر ارادی ماهیچه

معنی : انقباض غیر ارادی ماهیچه، چاپلوسانه فروتنی کردن، چاپلوس کردن معانی دیگر : (از ترس یا سرما و غیره) خود را جمع کردن، کز کردن، (خود را) عقب کشیدن، یکه خوردن، با بزدلی عمل کردن، خود را خوار کردن، منت کشیدن، خود را خفیف کردن، چندش، تنفر، انقبا­ غیر ارادی ماهیچه

cringe

<hr> معنی : زیگ زاگ <hr> معانی دیگر : چروکیده کردن یا شدن، چین دار کردن یا شدن، چین انداختن، مچاله کردن یا شدن، موجی کردن یا شدن، خش خش کردن (مانند کاغذی که مچاله می شود)، چین و چروک، مچالگی، ناصافی (سطح)، پیچاندن، تاب دادن، مضرس، دندانه دندانه

معنی : زیگ زاگ معانی دیگر : چروکیده کردن یا شدن، چین دار کردن یا شدن، چین انداختن، مچاله کردن یا شدن، موجی کردن یا شدن، خش خش کردن (مانند کاغذی که مچاله می شود)، چین و چروک، مچالگی، ناصافی (سطح)، پیچاندن، تاب دادن، مضرس، دندانه دندانه

crinkle

<hr> معنی : پارچه اهاردار وزمخت <hr> معانی دیگر : پارچه ی مویی (در اصل از موی اسب که برای سفت نگهداشتن شانه و غیره در جامه تودوزی می کنند)، دامن پف کردن

معنی : پارچه اهاردار وزمخت معانی دیگر : پارچه ی مویی (در اصل از موی اسب که برای سفت نگهداشتن شانه و غیره در جامه تودوزی می کنند)، دامن پف کردن

crinoline

<hr> معنی : عاجز، لنگ، چلاق، زمین گیر، عاجز، معیوب، عیب دار کردن، خمیدن، فلج کردن، لنگ کردن، چلا ق کردن <hr> معانی دیگر : معلول، افلیج، چنگلوک، لس، شل، لوک، شل کردن، معلول کردن، (مجازی) فلج کردن، از کار انداختن، (امریکا - محلی) زمین باتلاقی و پوشیده از گیاه

معنی : عاجز، لنگ، چلاق، زمین گیر، عاجز، معیوب، عیب دار کردن، خمیدن، فلج کردن، لنگ کردن، چلا ق کردن معانی دیگر : معلول، افلیج، چنگلوک، لس، شل، لوک، شل کردن، معلول کردن، (مجازی) فلج کردن، از کار انداختن، (امریکا - محلی) زمین باتلاقی و پوشیده از گیاه

cripple

<hr> معنی : چلاق <hr> معانی دیگر : لنگ، زمین گیر، عاجز، لنگ کردن، فلج کردن

معنی : چلاق معانی دیگر : لنگ، زمین گیر، عاجز، لنگ کردن، فلج کردن

crippled

<hr> معنی : بحران، موقع بحرانی <hr> معانی دیگر : شور، بزنگاه، سرگشتگی، شوریدگی، نقطه ی عطف، سختی، پریشان حالی، شور بیماری، اوج بیماری، بحبوحه ی مرض، نقطه ی عطف مرض، کریز، بحرانی، شوریده، شورین

معنی : بحران، موقع بحرانی معانی دیگر : شور، بزنگاه، سرگشتگی، شوریدگی، نقطه ی عطف، سختی، پریشان حالی، شور بیماری، اوج بیماری، بحبوحه ی مرض، نقطه ی عطف مرض، کریز، بحرانی، شوریده، شورین

crisis

<hr> معنی : سیب زمینی برشته، چیز خشک و ترد، چیز خشک، ترد، مجعد، پرچین و شکن، موج دار کردن، مجعد شدن، حلقه حلقه کردن <hr> معانی دیگر : برشته، خشک، سوخاری، قاق، تر و تازه، پرطراوت، شاداب، پرشور، پرحرارت، نیروبخش، طرب انگیز، تازه، جانانه، (مو) وز کرده، زبر و دارای فرهای ریز، ترد کردن یا شدن، تر و تازه کردن یا شدن، برشته کردن یا شدن، موجدار، چین و چروکدار، خوردنی ترد: شیرینی خشک، هر خوراکی که رویه یا پوسته ی ترد داشته باشد، (انگلیس) چیپس سیب زمینی سرخ کرده

معنی : سیب زمینی برشته، چیز خشک و ترد، چیز خشک، ترد، مجعد، پرچین و شکن، موج دار کردن، مجعد شدن، حلقه حلقه کردن معانی دیگر : برشته، خشک، سوخاری، قاق، تر و تازه، پرطراوت، شاداب، پرشور، پرحرارت، نیروبخش، طرب انگیز، تازه، جانانه، (مو) وز کرده، زبر و دارای فرهای ریز، ترد کردن یا شدن، تر و تازه کردن یا شد

crisp

<hr> معنی : تردی، چین <hr> معانی دیگر : پیچ، موج

معنی : تردی، چین معانی دیگر : پیچ، موج

crispiness

crisping

<hr> معنی : ترد، مجعد، پرچین و شکن، فرفری <hr> معانی دیگر : برشته، سوخاری، خشک، تر و تازه، پرطراوت

معنی : ترد، مجعد، پرچین و شکن، فرفری معانی دیگر : برشته، سوخاری، خشک، تر و تازه، پرطراوت

crispy

<hr> معنی : متقاطع، تقاطی، تقاطع کردن <hr> معانی دیگر : ضربدری، چلیپایی، همبر، امضای اشخاص بی سواد (که به جای نوشتن ضربدر می گذارد)، (پارچه و غیره) طرح چلیپایی، سردرگمی، سوتفاهم، برخورد، با ضربدر مشخص کردن، چلیپایی کردن، همبر کردن، دارای نقش چلیپایی کردن، به طور متقاطع (همبر) حرکت کردن، کج، یک وری، مورب

معنی : متقاطع، تقاطی، تقاطع کردن معانی دیگر : ضربدری، چلیپایی، همبر، امضای اشخاص بی سواد (که به جای نوشتن ضربدر می گذارد)، (پارچه و غیره) طرح چلیپایی، سردرگمی، سوتفاهم، برخورد، با ضربدر مشخص کردن، چلیپایی کردن، همبر کردن، دارای نقش چلیپایی کردن، به طور متقاطع (همبر) حرکت کردن، کج، یک وری، مورب

crisscross

<hr> معنی : کاکل دار <hr> معانی دیگر : کاکل دار (مانند برخی پرندگان)، تاجدار (مانند خروس) (cristated هم می گویند)

معنی : کاکل دار معانی دیگر : کاکل دار (مانند برخی پرندگان)، تاجدار (مانند خروس) (cristated هم می گویند)

cristate

<hr> معنی : ضوابط، معیارها <hr> معانی دیگر : ضوابط، معیارها

معنی : ضوابط، معیارها معانی دیگر : ضوابط، معیارها

criteria

<hr> معنی : محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی <hr> معانی دیگر : پیمانه، سنجه، استاندارد (standard)، ایاره

معنی : محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی معانی دیگر : پیمانه، سنجه، استاندارد (standard)، ایاره

criterion

<hr> معنی : نقاد، منقد، نقدگر، کارشناس، نکوهشگر، سخن سنج، انتقاد کننده <hr> معانی دیگر : منتقد، سره شناس، هنرسنج، بهگزین، سنجشگر، نکته گیر، عیبجو، معاند، خرده گیر، خبره

معنی : نقاد، منقد، نقدگر، کارشناس، نکوهشگر، سخن سنج، انتقاد کننده معانی دیگر : منتقد، سره شناس، هنرسنج، بهگزین، سنجشگر، نکته گیر، عیبجو، معاند، خرده گیر، خبره

critic

<hr> معنی : قطعی، بحرانی، انتقادی، منتقدانه، وخیم، نکوهشی <hr> معانی دیگر : انتقادآمیز، نکوهشگرانه، معاندانه، خرده گیرانه، وابسته به نقد ادبی یا هنری و غیره، نقدگرانه، هنرسنجانه، سخن سنجانه، نکته سنجانه، بسیار مهم، حیاتی، بحران آمیز، هراس انگیز، بزنگاهی، نگران کننده، (علوم) واقع در مرحله ی انتقال، واگردان، سرگشتی، وابسته به نقدگران، وابسته به هنرسنجان، شور بیماری، حدت مرض، (در مورد برخی کالاهای زمان جنگ) سهمیه بندی شده، ماده ی حیاتی

معنی : قطعی، بحرانی، انتقادی، منتقدانه، وخیم، نکوهشی معانی دیگر : انتقادآمیز، نکوهشگرانه، معاندانه، خرده گیرانه، وابسته به نقد ادبی یا هنری و غیره، نقدگرانه، هنرسنجانه، سخن سنجانه، نکته سنجانه، بسیار مهم، حیاتی، بحران آمیز، هراس انگیز، بزنگاهی، نگران کننده، (علوم) واقع در مرحله ی انتقال، واگردان، سر

critical

<hr> (فیزیک) جرم بحرانی، جرم سرگشتی، جرم واگردان (کمترین مقدار ماده ی کافشی یا fissile لازم برای ادامه ی واکنش زنجیری اتمی)

(فیزیک) جرم بحرانی، جرم سرگشتی، جرم واگردان (کمترین مقدار ماده ی کافشی یا fissile لازم برای ادامه ی واکنش زنجیری اتمی)

critical mass

<hr> (فیزیک) نقطه ی بحرانی، نقطه ی سرگشتی (حالتی که در آن ماده ای که به دمای سرگشتی خود رسیده است می تواند به طور مساوی آبگونه و گاز باشد)

(فیزیک) نقطه ی بحرانی، نقطه ی سرگشتی (حالتی که در آن ماده ای که به دمای سرگشتی خود رسیده است می تواند به طور مساوی آبگونه و گاز باشد)

critical point

<hr> معنی : منتقدانه <hr> معانی دیگر : ازروی انتقادیاخرده گیری ,باداشتن صلاحیت انتقاد

معنی : منتقدانه معانی دیگر : ازروی انتقادیاخرده گیری ,باداشتن صلاحیت انتقاد

critically

<hr> معنی : انتقاد، عیب جویی، نقد ادبی، نکوهش، نقدگری <hr> معانی دیگر : نقد (ادبی و هنری)، هنرسنجی، سخن سنجی، سنجشگری، مقاله یا خطابه ی انتقادی، هنرسنجگری، نکوهشگری، خرده گیری، تنقید، بازخواست، علم و اصول هنرسنجی، بررسی دانشمندانه (به ویژه پژوهش درباره ی اصل و تاریخ و تطور متون)

معنی : انتقاد، عیب جویی، نقد ادبی، نکوهش، نقدگری معانی دیگر : نقد (ادبی و هنری)، هنرسنجی، سخن سنجی، سنجشگری، مقاله یا خطابه ی انتقادی، هنرسنجگری، نکوهشگری، خرده گیری، تنقید، بازخواست، علم و اصول هنرسنجی، بررسی دانشمندانه (به ویژه پژوهش درباره ی اصل و تاریخ و تطور متون)

criticism

<hr> معنی : انتقاد کردن، عیب جویی کردن، نکوهش کردن، نقد ادبی کردن <hr> معانی دیگر : انتقاد (ادبی یا هنری و غیره) کردن، هنرسنجی کردن، سخن سنجی کردن، نکوهیدن، تنقید کردن، سرکوفت زدن، نکوهشگری کردن، خرده گرفتن

معنی : انتقاد کردن، عیب جویی کردن، نکوهش کردن، نقد ادبی کردن معانی دیگر : انتقاد (ادبی یا هنری و غیره) کردن، هنرسنجی کردن، سخن سنجی کردن، نکوهیدن، تنقید کردن، سرکوفت زدن، نکوهشگری کردن، خرده گرفتن

criticize

criticizer

criticizing

<hr> معنی : انتقاد، مقاله انتقادی، فن انتقاد <hr> معانی دیگر : (بررسی سنجشگرانه ی هر چیز) سنجشگری، هنرسنجی، نقد

معنی : انتقاد، مقاله انتقادی، فن انتقاد معانی دیگر : (بررسی سنجشگرانه ی هر چیز) سنجشگری، هنرسنجی، نقد

critique

critter

<hr> معنی : صدای کلاغ، صدای غوک یا وزغ، غارغار کردن، چون غوک یا قورباغه صدا کردن <hr> معانی دیگر : (مانند وزغ) غورغور کردن، (مانند کلاغ) قارقار کردن، قات قات کردن، (با صدای عمیق و گرفته حرف زدن) خس خس کردن، خس خس کنان گفتن، (خودمانی) مردن، نفس آخر را کشیدن، (صدای وزغ و کلاغ) قارقار، غورغور، (انسان) خس خس، خرخر، غرغر کردن، غرولند کردن، شکایت کردن، نفوس بد زدن، (حوادث بدی را) پیش بینی کردن، (خودمانی) کشتن، میراندن، صدای غوک یا وزه، صدای کلاه

معنی : صدای کلاغ، صدای غوک یا وزغ، غارغار کردن، چون غوک یا قورباغه صدا کردن معانی دیگر : (مانند وزغ) غورغور کردن، (مانند کلاغ) قارقار کردن، قات قات کردن، (با صدای عمیق و گرفته حرف زدن) خس خس کردن، خس خس کنان گفتن، (خودمانی) مردن، نفس آخر را کشیدن، (صدای وزغ و کلاغ) قارقار، غورغور، (انسان) خس خس، خرخ

croak

<hr> معنی : غار غار کننده، وزغ یا کلاغ <hr> معانی دیگر : (هر جانوری که قارقار یا غورغور می کند) قارقار کن، غورغور کن، انواع ماهیانی که از خود صدایی شبیه قار قار یا قات قات درمی آورند، کسی که مغمومانه حرف می زند، کسی که نفوس بد می زند، کسی که پیش بینی بد می کند، وزه یا کلاه

معنی : غار غار کننده، وزغ یا کلاغ معانی دیگر : (هر جانوری که قارقار یا غورغور می کند) قارقار کن، غورغور کن، انواع ماهیانی که از خود صدایی شبیه قار قار یا قات قات درمی آورند، کسی که مغمومانه حرف می زند، کسی که نفوس بد می زند، کسی که پیش بینی بد می کند، وزه یا کلاه

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد