<hr> معنی : بی رنگ کردن <hr> معانی دیگر : بی رنگ کردن

معنی : بی رنگ کردن معانی دیگر : بی رنگ کردن

decolourize

<hr> حق نمایندگی (کسی را) لغو کردن، از نمایندگی انداختن، از بهرهگیری انداختن

حق نمایندگی (کسی را) لغو کردن، از نمایندگی انداختن، از بهرهگیری انداختن

decommission

<hr> معنی : تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن <hr> معانی دیگر : تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

معنی : تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن معانی دیگر : تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

decompose

<hr> معنی : تجزیه شده، متلاشی <hr> معانی دیگر : تجزیه شده

معنی : تجزیه شده، متلاشی معانی دیگر : تجزیه شده

decomposed

<hr> معنی : تجزیه <hr> معانی دیگر : تجزیه

معنی : تجزیه معانی دیگر : تجزیه

decomposition

<hr> معنی : خرد ساختن، ناهمفشرده کردن، از فشار هوا کاستن <hr> معانی دیگر : (فضانورد یا غواص و غیره را به کمک ابزار ویژه از خطر هوای فشرده رهانیدن) فشار زدایی کردن، (فشار را از بین بردن) وافشردن

معنی : خرد ساختن، ناهمفشرده کردن، از فشار هوا کاستن معانی دیگر : (فضانورد یا غواص و غیره را به کمک ابزار ویژه از خطر هوای فشرده رهانیدن) فشار زدایی کردن، (فشار را از بین بردن) وافشردن

decompress

decompression sickness

<hr> (از مواد آلاینده و مضر مانند مواد تابشگر و گازهای زهرین زدودن) آلایش زدایی کردن، آلایش بری کردن، از الودگی مبرا کردن

(از مواد آلاینده و مضر مانند مواد تابشگر و گازهای زهرین زدودن) آلایش زدایی کردن، آلایش بری کردن، از الودگی مبرا کردن

decontaminate

<hr> معنی : ارایش، دکور <hr> معانی دیگر : دکور، ارایش

معنی : ارایش، دکور معانی دیگر : دکور، ارایش

decor

<hr> معنی : اراستن، ارایش دادن، تزئین کردن، زینت کردن، پیراستن، اذین کردن، نشان یا مدال دادن به <hr> معانی دیگر : آذین کردن، تزیین کردن، زیبیدن، آراستن، چراغانی کردن، مدال دادن، نشان افتخار به سینه زدن، (رنگ یا مبل یا ترتیب چیزی را) آرایش دادن، زیبگری کردن، رنگ زدن (یا کاغذ دیواری چسباندن)

معنی : اراستن، ارایش دادن، تزئین کردن، زینت کردن، پیراستن، اذین کردن، نشان یا مدال دادن به معانی دیگر : آذین کردن، تزیین کردن، زیبیدن، آراستن، چراغانی کردن، مدال دادن، نشان افتخار به سینه زدن، (رنگ یا مبل یا ترتیب چیزی را) آرایش دادن، زیبگری کردن، رنگ زدن (یا کاغذ دیواری چسباندن)

decorate

<hr> معنی : پیراسته، پرزینت، پر ارایشی <hr> معانی دیگر : اراسته، زینت کرده، نشاندار

معنی : پیراسته، پرزینت، پر ارایشی معانی دیگر : اراسته، زینت کرده، نشاندار

decorated

<hr> معنی : تزیین، اراستگی، تصنع، ارایشگری، اذین بندی، مدال یا نشان، پیرایه <hr> معانی دیگر : آذین بندی، آذین پردازی، زیبگری، چراغانی، آرایش، پیرایش، دکوراسیون، آرایه گری، - آرایی، زینت، وسیله ی تزیین، زیور، نشان، مدال، روبان یا نوار افتخار

معنی : تزیین، اراستگی، تصنع، ارایشگری، اذین بندی، مدال یا نشان، پیرایه معانی دیگر : آذین بندی، آذین پردازی، زیبگری، چراغانی، آرایش، پیرایش، دکوراسیون، آرایه گری، - آرایی، زینت، وسیله ی تزیین، زیور، نشان، مدال، روبان یا نوار افتخار

decoration

<hr> معنی : زینتی، اذینی <hr> معانی دیگر : آذینی، تزیینی، زیبی، پر آذین، پر زینت

معنی : زینتی، اذینی معانی دیگر : آذینی، تزیینی، زیبی، پر آذین، پر زینت

decorative

<hr> معنی : اذینگر، متخصص ارایش داخلی ساختمانها <hr> معانی دیگر : آذینگر، زیبگر، دکوراتور

معنی : اذینگر، متخصص ارایش داخلی ساختمانها معانی دیگر : آذینگر، زیبگر، دکوراتور

decorator

<hr> معنی : اراسته، مودب، زینت دار <hr> معانی دیگر : با نزاکت، ادب مند، آداب دان و خوش سلیقه

معنی : اراسته، مودب، زینت دار معانی دیگر : با نزاکت، ادب مند، آداب دان و خوش سلیقه

decorous

<hr> معنی : پوست کندن از، بصورت الیاف در اوردن از <hr> معانی دیگر : پوست کندن (از درخت و میوه و غیره)، سبوس گرفتن (از گندم و غیره)، پوست زدایی کردن، پوسته زدایی کردن، بصورت الیاف در اوردن از کنف و غیره

معنی : پوست کندن از، بصورت الیاف در اوردن از معانی دیگر : پوست کندن (از درخت و میوه و غیره)، سبوس گرفتن (از گندم و غیره)، پوست زدایی کردن، پوسته زدایی کردن، بصورت الیاف در اوردن از کنف و غیره

decorticate

<hr> معنی : ادب، اداب دانی، رفتاربجا <hr> معانی دیگر : ادب مندی، نزاکت، نیک رفتاری، رعایت احترام، (ادبیات) رعایت مناسبت و نزاکت، سزاوار سنجی، (معمولا جمع) آداب رفتار درست و احترام آمیز، مناسبت

معنی : ادب، اداب دانی، رفتاربجا معانی دیگر : ادب مندی، نزاکت، نیک رفتاری، رعایت احترام، (ادبیات) رعایت مناسبت و نزاکت، سزاوار سنجی، (معمولا جمع) آداب رفتار درست و احترام آمیز، مناسبت

decorum

<hr> معنی : دام، تله، وسیله تطمیع، بدام انداختن، فریفتن <hr> معانی دیگر : (مجازی - وسیله ی به دام انداختن) دام انداز، به دام کشاندن، به سوی تله کشاندن، گول زدن، دام کشی کردن، (محلی که مرغابی وحشی و غیره را به آن جلب کرده و می گیرند) گیراندازگاه، مصیده، ملواح، (حیوان اهلی یا جسم جاندار نمایی که با آن شکار را جلب می کنند) مرغ دام، دام آور، گول زنه (دستگاه گمراه سازی رادارهای دشمن)، طعمه یا دام یا توری برای گرفتن اردک و مرغان دیگر

معنی : دام، تله، وسیله تطمیع، بدام انداختن، فریفتن معانی دیگر : (مجازی - وسیله ی به دام انداختن) دام انداز، به دام کشاندن، به سوی تله کشاندن، گول زدن، دام کشی کردن، (محلی که مرغابی وحشی و غیره را به آن جلب کرده و می گیرند) گیراندازگاه، مصیده، ملواح، (حیوان اهلی یا جسم جاندار نمایی که با آن شکار را ج

decoy

<hr> معنی : کاهش، تنزیل، نقصان یافتن، کم کردن یا شدن، خیلی کم کردن، خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن <hr> معانی دیگر : کم شدن، کم کردن، کاهیدن، ویدا شدن، تقلیل دادن یا یافتن، کم شدگی، میزان کاهش

معنی : کاهش، تنزیل، نقصان یافتن، کم کردن یا شدن، خیلی کم کردن، خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن معانی دیگر : کم شدن، کم کردن، کاهیدن، ویدا شدن، تقلیل دادن یا یافتن، کم شدگی، میزان کاهش

decrease

<hr> معنی : کاهنده، کاهشی <hr> معانی دیگر : کاهنده، کاهشی

معنی : کاهنده، کاهشی معانی دیگر : کاهنده، کاهشی

decreasing

<hr> معنی : حکم، فرمان، حکم کردن <hr> معانی دیگر : فتوا، گشادنامه، خواست، مشیت، فرمان دادن، فتوا دادن، امر کردن یا شدن، مقدر شدن یا کردن، مقرر کردن یا شدن

معنی : حکم، فرمان، حکم کردن معانی دیگر : فتوا، گشادنامه، خواست، مشیت، فرمان دادن، فتوا دادن، امر کردن یا شدن، مقدر شدن یا کردن، مقرر کردن یا شدن

decree

<hr> معنی : کاهش، کهنگی، خمود، ضایعات، میزان کاهش، کاستن پلهای <hr> معانی دیگر : نقصان، تقلیل، افت، کاستی، کمبود، فقدان، اتلاف، مبلغ از دست رفته، میزان اتلاف، ضریب خفیدگی، فرتوتی

معنی : کاهش، کهنگی، خمود، ضایعات، میزان کاهش، کاستن پلهای معانی دیگر : نقصان، تقلیل، افت، کاستی، کمبود، فقدان، اتلاف، مبلغ از دست رفته، میزان اتلاف، ضریب خفیدگی، فرتوتی

decrement

<hr> معنی : ضعیف و ناتوان، سالخورده و فرتوت، خیلی پیر <hr> معانی دیگر : (انسان و حیوان) فرتوت، نزار، رنجور، ناتوان، نحیف، پیرانسال، گنده پیر، (شی) زهوار در رفته، لکنته، قراضه، (از کار افتاده بخاطر کار زیاد یا سالخوردگی)

معنی : ضعیف و ناتوان، سالخورده و فرتوت، خیلی پیر معانی دیگر : (انسان و حیوان) فرتوت، نزار، رنجور، ناتوان، نحیف، پیرانسال، گنده پیر، (شی) زهوار در رفته، لکنته، قراضه، (از کار افتاده بخاطر کار زیاد یا سالخوردگی)

decrepit

<hr> معنی : شکستگی، حالت ضعف و ناتوانی، فرتوتی <hr> معانی دیگر : نزاری، پیرانسالی، زهوار دررفتگی (رجوع شود به: decrepit)

معنی : شکستگی، حالت ضعف و ناتوانی، فرتوتی معانی دیگر : نزاری، پیرانسالی، زهوار دررفتگی (رجوع شود به: decrepit)

decrepitude

<hr> معنی : کاهنده، رو به نقصان گذارنده <hr> معانی دیگر : (در مورد ماه) در حال تربیع و هلال، در حال کوچک شدن، سایشی

معنی : کاهنده، رو به نقصان گذارنده معانی دیگر : (در مورد ماه) در حال تربیع و هلال، در حال کوچک شدن، سایشی

decrescent

<hr> معنی : یاسا <hr> معانی دیگر : وابسته به فرمان، فرمانی، حکمی، دستوری، فتوایی، (کلیسای کاتولیک) فتوای پاپ اعظم، فرمان پاپ

معنی : یاسا معانی دیگر : وابسته به فرمان، فرمانی، حکمی، دستوری، فتوایی، (کلیسای کاتولیک) فتوای پاپ اعظم، فرمان پاپ

decretal

<hr> معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی <hr> معانی دیگر : قطعی، قاطع، بحرانی، فرمانی

معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی معانی دیگر : قطعی، قاطع، بحرانی، فرمانی

decretive

<hr> معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی <hr> معانی دیگر : مشمول حکم (یا فرمان یا فتوا)

معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی معانی دیگر : مشمول حکم (یا فرمان یا فتوا)

decretory

<hr> جرم زدایی کردن (از حالت غیرقانونی به در آوردن)

جرم زدایی کردن (از حالت غیرقانونی به در آوردن)

decriminalize

<hr> معنی : تقبیح کردن، رسوا کردن <hr> معانی دیگر : نکوهیدن، نکوهش کردن، بد شمردن

معنی : تقبیح کردن، رسوا کردن معانی دیگر : نکوهیدن، نکوهش کردن، بد شمردن

decry

<hr> معنی : اشکار سازی <hr> معانی دیگر : اشکار سازی

معنی : اشکار سازی معانی دیگر : اشکار سازی

decryption

<hr> معنی : در بستر خوابیده، گیاه خزنده <hr> معانی دیگر : تکیه داده، خوابیده، لم داده، دراز به دراز

معنی : در بستر خوابیده، گیاه خزنده معانی دیگر : تکیه داده، خوابیده، لم داده، دراز به دراز

decumbent

<hr> معنی : ده گانه، ده برابر <hr> معانی دیگر : ده جزئی، ده بخشی، ده مرتبه، ده چندان، مبلغ ده برابر، به میزان ده برابر، ده برابر کردن

معنی : ده گانه، ده برابر معانی دیگر : ده جزئی، ده بخشی، ده مرتبه، ده چندان، مبلغ ده برابر، به میزان ده برابر، ده برابر کردن

decuple

<hr> معنی : یکی در میان، یکی در میان یا بشکل بودن، چلیپاوار قطع کردن <hr> معانی دیگر : به صورت ضربدر بریدن، چلیپاسان بریدن، چلیپاسان کردن، صلیب شکل کردن، چلیپایی، تقاطع، یکی در میان یا بشکل gt;ضرب در lt; بودن

معنی : یکی در میان، یکی در میان یا بشکل بودن، چلیپاوار قطع کردن معانی دیگر : به صورت ضربدر بریدن، چلیپاسان بریدن، چلیپاسان کردن، صلیب شکل کردن، چلیپایی، تقاطع، یکی در میان یا بشکل gt;ضرب در lt; بودن

decussate

decussating

<hr> معنی : اختصاص دادن، وقف کردن، اهدا کردن <hr> معانی دیگر : (برای هدف مقدس یا در راه خدا) وقف کردن، ایثار کردن، فدا کردن، تقدیم کردن، پیشکش کردن، واگذاشتن، جانفشانی کردن، (ساختمانی را با مراسم مذهبی) نام گذاری کردن، افتتاح کردن، گشودن، (حقوق) عام المنفعه کردن، همگانی کردن، به همگان اختصاص دادن

معنی : اختصاص دادن، وقف کردن، اهدا کردن معانی دیگر : (برای هدف مقدس یا در راه خدا) وقف کردن، ایثار کردن، فدا کردن، تقدیم کردن، پیشکش کردن، واگذاشتن، جانفشانی کردن، (ساختمانی را با مراسم مذهبی) نام گذاری کردن، افتتاح کردن، گشودن، (حقوق) عام المنفعه کردن، همگانی کردن، به همگان اختصاص دادن

dedicate

<hr> معنی : اختصاصی، وقف شده <hr> معانی دیگر : فداکار، جانفشان، ایثارگر، ازخود گذشته، زمان گذشته و اسم مفعول: dedicate، متعهد

معنی : اختصاصی، وقف شده معانی دیگر : فداکار، جانفشان، ایثارگر، ازخود گذشته، زمان گذشته و اسم مفعول: dedicate، متعهد

dedicated

<hr> معنی : فداکاری، تخصیص، اهداء <hr> معانی دیگر : ایثارگری، جانفشانی، از خودگذشتگی، گشایش، افتتاح (به ویژه طی مراسم مذهبی یا رسمی)، تقدیم نامه (آنچه روی کتاب می نویسند و آن را به کسی تقدیم می کنند)

معنی : فداکاری، تخصیص، اهداء معانی دیگر : ایثارگری، جانفشانی، از خودگذشتگی، گشایش، افتتاح (به ویژه طی مراسم مذهبی یا رسمی)، تقدیم نامه (آنچه روی کتاب می نویسند و آن را به کسی تقدیم می کنند)

dedication

<hr> معنی : کم کردن، دریافتن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن، تفریق کردن <hr> معانی دیگر : استنتاج کردن، نتیجه گیری کردن، پیامدیابی کردن، برداشت کردن، به قیاس آوردن

معنی : کم کردن، دریافتن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن، تفریق کردن معانی دیگر : استنتاج کردن، نتیجه گیری کردن، پیامدیابی کردن، برداشت کردن، به قیاس آوردن

deduce

<hr> معنی : کم کردن، کسر کردن، وضع کردن، منفی کردن <hr> معانی دیگر : کسر کردن از، کاستن از، منها کردن

معنی : کم کردن، کسر کردن، وضع کردن، منفی کردن معانی دیگر : کسر کردن از، کاستن از، منها کردن

deduct

<hr> معنی : مالیات پذیر، کسرپذیر <hr> معانی دیگر : معاف از مالیات (کاستنی از مبلغ کل مالیات بر درآمد)، (بیمه) کاهشی، کسر کردنی، فرانشیز، کاهش پذیر، قابل کسر کردن، کاستنی

معنی : مالیات پذیر، کسرپذیر معانی دیگر : معاف از مالیات (کاستنی از مبلغ کل مالیات بر درآمد)، (بیمه) کاهشی، کسر کردنی، فرانشیز، کاهش پذیر، قابل کسر کردن، کاستنی

deductible

<hr> معنی : قیاس، وضع، استنتاج، استنباط، کسر، نتیجهگیری، پیبردنازکلبهجزءیاازعلت بهمعلول <hr> معانی دیگر : (حساب) عمل تفریق، کاهش، کاستن، منها سازی، مبلغ بخشوده (معاف از مالیات)، (منطق) استدلال قیاسی، استنتاج (استدلال از کل به جز یا رسیدن از صغرا و کبرای قیاس صوری به نتیجه ی آن) (با induction یا استدلال از جز به کل مقایسه شود)، واسنجی، برداشت

معنی : قیاس، وضع، استنتاج، استنباط، کسر، نتیجهگیری، پیبردنازکلبهجزءیاازعلت بهمعلول معانی دیگر : (حساب) عمل تفریق، کاهش، کاستن، منها سازی، مبلغ بخشوده (معاف از مالیات)، (منطق) استدلال قیاسی، استنتاج (استدلال از کل به جز یا رسیدن از صغرا و کبرای قیاس صوری به نتیجه ی آن) (با induction یا استدلال از جز 

deduction

<hr> معنی : استقرایی یا قیاسی، لمی <hr> معانی دیگر : استقرایی یا قیاسی

معنی : استقرایی یا قیاسی، لمی معانی دیگر : استقرایی یا قیاسی

deductive

<hr> معنی : عمل، فعل، کار، سند، کردار، باقباله واگذار کردن <hr> معانی دیگر : کرده، کنش، بیاوار، (حقوق) سند مالکیت، چکنامه، قباله (ملک)، (ملک را با صدور قباله) انتقال دادن

معنی : عمل، فعل، کار، سند، کردار، باقباله واگذار کردن معانی دیگر : کرده، کنش، بیاوار، (حقوق) سند مالکیت، چکنامه، قباله (ملک)، (ملک را با صدور قباله) انتقال دادن

deed

<hr> معنی : فرض کردن، پنداشتن، عقیده داشتن، خیال کردن <hr> معانی دیگر : روا داشتن، شماردن، فر­ کردن

معنی : فرض کردن، پنداشتن، عقیده داشتن، خیال کردن معانی دیگر : روا داشتن، شماردن، فر­ کردن

deem

<hr> معنی : عمیق، ژرف، گود، عمقی، سیر <hr> معانی دیگر : بی پایاب، به ژرفای، به عمق، به گودی، به پهنای، درته، در عقب، در پشت، توی، تا ته، کامل، دور، دوردست، پیچیده، بغرنج، مشکل، شدید، وخیم، بسیار، مکرآمیز، حیله آمیز، ترفندآمیز، (رنگ) سیر، تند، (با: in) عمیقا در، (صدا) بم، جای ژرف، گودگاه، ژرفنا، در میان، در ژرفنای، ژرفا، عمیقا، به طور ژرف، تودار، جادار، (کشتیرانی - هریک از خط های مدرج بر روی طناب ژرفا سنج) ژرفا شمار

معنی : عمیق، ژرف، گود، عمقی، سیر معانی دیگر : بی پایاب، به ژرفای، به عمق، به گودی، به پهنای، درته، در عقب، در پشت، توی، تا ته، کامل، دور، دوردست، پیچیده، بغرنج، مشکل، شدید، وخیم، بسیار، مکرآمیز، حیله آمیز، ترفندآمیز، (رنگ) سیر، تند، (با: in) عمیقا در، (صدا) بم، جای ژرف، گودگاه، ژرفنا، در میان، در ژر

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد