discharge head

<hr> معنی : منفصل <hr> معانی دیگر : تخلیه، برى الذمه، مبرى قانون ـ فقه : برى الذمه شده، برى الذمه زیست شناسى : بیرون راندن

معنی : منفصل معانی دیگر : تخلیه، برى الذمه، مبرى قانون ـ فقه : برى الذمه شده، برى الذمه زیست شناسى : بیرون راندن

discharged

<hr> معنی : خروجی <hr> معانی دیگر : پرداخت بازرگانى : تادیه

معنی : خروجی معانی دیگر : پرداخت بازرگانى : تادیه

discharging

<hr> معنی : موافق، طرفدار، پیرو، هواخواه، سالک، حواری، شاگرد، مرید <hr> معانی دیگر : پسوا، پیرو حضرت عیسی

معنی : موافق، طرفدار، پیرو، هواخواه، سالک، حواری، شاگرد، مرید معانی دیگر : پسوا، پیرو حضرت عیسی

disciple

disciples

<hr> معنی : شاگردی، پیروی، مریدی <hr> معانی دیگر : شاگردی، مریدی

معنی : شاگردی، پیروی، مریدی معانی دیگر : شاگردی، مریدی

discipleship

<hr> معنی : تعلیم پذیر، نظم بردار، انضباط پذیر <hr> معانی دیگر : تعلیم پذیر، نظم بردار، انضباط پذیر

معنی : تعلیم پذیر، نظم بردار، انضباط پذیر معانی دیگر : تعلیم پذیر، نظم بردار، انضباط پذیر

disciplinable

<hr> معنی : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی <hr> معانی دیگر : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی

معنی : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی معانی دیگر : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی

disciplinal

<hr> معنی : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی <hr> معانی دیگر : سخت گیر، بنواگر، آمودگرای

معنی : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی معانی دیگر : سخت گیر، بنواگر، آمودگرای

disciplinarian

<hr> معنی : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی، انتظامی، تادیبی، وابسته به تربیت <hr> معانی دیگر : وابسته به انضباط، سخت گیرانه، وابسته به تنبیه، کیفری، سزایی

معنی : اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی، انتظامی، تادیبی، وابسته به تربیت معانی دیگر : وابسته به انضباط، سخت گیرانه، وابسته به تنبیه، کیفری، سزایی

disciplinary

<hr> معنی : ترتیب، نظم، تادیب، انضباط، انتظام، تحت نظم و ترتیب در اوردن، تادیب کردن <hr> معانی دیگر : رشته (تحصیلی یا پژوهشی)، زمینه (دانش)، نظم و ترتیب، آمودگی، بنواگری، آمودگری، خودداری، خودمهاری، خودلگامی، فرمانبرداری، لگام پذیری، اطاعت، (به ویژه در مورد کلیسا و صومعه و غیره) مقررات، قوانین، دستورالعمل ها، تنبیه، گوشمالی، تنبیه کردن، گوشمالی دادن، ادب کردن، سیاست کردن، منضبط کردن، دارای انضباط کردن

معنی : ترتیب، نظم، تادیب، انضباط، انتظام، تحت نظم و ترتیب در اوردن، تادیب کردن معانی دیگر : رشته (تحصیلی یا پژوهشی)، زمینه (دانش)، نظم و ترتیب، آمودگی، بنواگری، آمودگری، خودداری، خودمهاری، خودلگامی، فرمانبرداری، لگام پذیری، اطاعت، (به ویژه در مورد کلیسا و صومعه و غیره) مقررات، قوانین، دستورالعمل ها،

discipline

<hr> معنی : انکار کردن، رد کردن، قبول نکردن، منکر ادعایی شدن، از خود سلب کردن، ترک دعوا کردن نسبت به <hr> معانی دیگر : منکر (ادعا و غیره) شدن، کتمان کردن، تکذیب کردن، به عهده نگرفتن (تقصیر و غیره)

معنی : انکار کردن، رد کردن، قبول نکردن، منکر ادعایی شدن، از خود سلب کردن، ترک دعوا کردن نسبت به معانی دیگر : منکر (ادعا و غیره) شدن، کتمان کردن، تکذیب کردن، به عهده نگرفتن (تقصیر و غیره)

disclaim

<hr> معنی : رفع کننده ادعا یا مسئولیت <hr> معانی دیگر : انکار، ناهستویی، ارندان، (حقوق) ترک دعوی، انصراف (از ادعا و غیره)، برگاشت

معنی : رفع کننده ادعا یا مسئولیت معانی دیگر : انکار، ناهستویی، ارندان، (حقوق) ترک دعوی، انصراف (از ادعا و غیره)، برگاشت

disclaimer

<hr> معنی : انکار، ترک دعوا <hr> معانی دیگر : تکذیب، حاشا

معنی : انکار، ترک دعوا معانی دیگر : تکذیب، حاشا

disclamation

<hr> معنی : اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن <hr> معانی دیگر : نشان دادن، آشکار کردن، هویدا کردن، بروز دادن، پرده برداشتن از

معنی : اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن معانی دیگر : نشان دادن، آشکار کردن، هویدا کردن، بروز دادن، پرده برداشتن از

disclose

<hr> معنی : افشاء، فاش سازی، بی پرده گویی <hr> معانی دیگر : آشکارسازی، افشاگری، بازنمود

معنی : افشاء، فاش سازی، بی پرده گویی معانی دیگر : آشکارسازی، افشاگری، بازنمود

disclosure

<hr> موسیقی دیسکو -3وابسته به دیسکو -4 (به آهنگ دیسکو) رقصیدن، در دیسکو پای کوبی کردن، دیسکو، پیشوند:، دیسک مانند، گردکسان

موسیقی دیسکو -3وابسته به دیسکو -4 (به آهنگ دیسکو) رقصیدن، در دیسکو پای کوبی کردن، دیسکو، پیشوند:، دیسک مانند، گردکسان

disco

<hr> معنی : قرص مانند، صفحه مانند <hr> معانی دیگر : به شکل دیسک، گردک سان

معنی : قرص مانند، صفحه مانند معانی دیگر : به شکل دیسک، گردک سان

discoid

<hr> معنی : بی رنگ کردن، تغییر رنگ دادن <hr> معانی دیگر : دگرفام شدن، بد رنگ شدن، رنگ رفته شدن (در انگلیس می نویسند: discolour)، (در اثر آفتاب یا لک شدن یا شستشو و غیره)

معنی : بی رنگ کردن، تغییر رنگ دادن معانی دیگر : دگرفام شدن، بد رنگ شدن، رنگ رفته شدن (در انگلیس می نویسند: discolour)، (در اثر آفتاب یا لک شدن یا شستشو و غیره)

discolor

<hr> معنی : بی رنگی، رنگ رفتگی <hr> معانی دیگر : تغییر رنگ، دگرفامی، بد رنگی

معنی : بی رنگی، رنگ رفتگی معانی دیگر : تغییر رنگ، دگرفامی، بد رنگی

discoloration

<hr> معنی : بی رنگ کردن، تغییر رنگ دادن <hr> معانی دیگر : املای واژه ی discolor در انگلیس

معنی : بی رنگ کردن، تغییر رنگ دادن معانی دیگر : املای واژه ی discolor در انگلیس

discolour

<hr> معنی : درهم و برهم کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) مغشوش کردن، به هم زدن، آشفته کردن، مغشوش کردن، مختل کردن

معنی : درهم و برهم کردن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) مغشوش کردن، به هم زدن، آشفته کردن، مغشوش کردن، مختل کردن

discombobulate

<hr> معنی : خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : (نقشه ی کسی را) به هم زدن، مختل کردن، ناکام کردن، ناراحت و نگران کردن، پکر کردن، خیط و پیت کردن، کنف کردن، شرمنده کردن، (در اصل) فرار کردن، شکست دادن، سرنگون کردن، بطلان

معنی : خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن معانی دیگر : (نقشه ی کسی را) به هم زدن، مختل کردن، ناکام کردن، ناراحت و نگران کردن، پکر کردن، خیط و پیت کردن، کنف کردن، شرمنده کردن، (در اصل) فرار کردن، شکست دادن، سرنگون کردن، بطلان

discomfit

<hr> معنی : رنج، ناراحتی، زحمت، ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : شکست، ناکامی، نگرانی، خیطی، پکری، کنف شدگی، شرمندگی، discomfort : ناراحتی

معنی : رنج، ناراحتی، زحمت، ناراحت کردن معانی دیگر : شکست، ناکامی، نگرانی، خیطی، پکری، کنف شدگی، شرمندگی، discomfort : ناراحتی

discomfiture

<hr> معنی : سختی، رنج، ناراحتی، زحمت، ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : دردسر، مایه ی ناراحتی، نگرانی

معنی : سختی، رنج، ناراحتی، زحمت، ناراحت کردن معانی دیگر : دردسر، مایه ی ناراحتی، نگرانی

discomfort

<hr> معنی : رد کردن، توصیه نکردن، با عدم توافق چیزی گفتن <hr> معانی دیگر : (نادر) عدم رضایت خود را بیان کردن، اظهار ناخشنودی کردن

معنی : رد کردن، توصیه نکردن، با عدم توافق چیزی گفتن معانی دیگر : (نادر) عدم رضایت خود را بیان کردن، اظهار ناخشنودی کردن

discommend

<hr> معنی : زحمت دادن، ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : آژمند کردن

معنی : زحمت دادن، ناراحت کردن معانی دیگر : آژمند کردن

discommode

<hr> معنی : ناراحتی، زحمت، اسباب زحمت <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، مزاحمت

معنی : ناراحتی، زحمت، اسباب زحمت معانی دیگر : (قدیمی)، مزاحمت

discommodity

<hr> معنی : پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن <hr> معانی دیگر : (آرامش کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، هراساندن، بور کردن

معنی : پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن معانی دیگر : (آرامش کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، هراساندن، بور کردن

discompose

<hr> معنی : پریشانی، اضطراب <hr> معانی دیگر : اضطراب، پریشانی

معنی : پریشانی، اضطراب معانی دیگر : اضطراب، پریشانی

discomposure

<hr> معنی : عدم هم اهنگی داشتن، مشوش کردن، دست پاچه کردن، سراسیمه کردن، مبهوت کردن <hr> معانی دیگر : گیج کردن، خجالت دادن، شرمنده کردن، پریشان کردن یا شدن، نقش برآب کردن، عقیم گذاشتن

معنی : عدم هم اهنگی داشتن، مشوش کردن، دست پاچه کردن، سراسیمه کردن، مبهوت کردن معانی دیگر : گیج کردن، خجالت دادن، شرمنده کردن، پریشان کردن یا شدن، نقش برآب کردن، عقیم گذاشتن

disconcert

<hr> معنی : عدم هم اهنگی، عدم توافق <hr> معانی دیگر : (قدیمی) ناهم رنگی (با جماعت)، سرپیچی (از رسوم و سنت ها و غیره)، عدم ربط

معنی : عدم هم اهنگی، عدم توافق معانی دیگر : (قدیمی) ناهم رنگی (با جماعت)، سرپیچی (از رسوم و سنت ها و غیره)، عدم ربط

disconformity

<hr> معنی : قطع کردن، جدا کردن، تفکیک کردن، گسستن، منفصل کردن، ناوابسته کردن <hr> معانی دیگر : (از برق) کشیدن، از پریز کشیدن، (تلفن و غیره) قطع کردن، جدا کردن (از هم)، مجزا کردن، ناپیوسته کردن

معنی : قطع کردن، جدا کردن، تفکیک کردن، گسستن، منفصل کردن، ناوابسته کردن معانی دیگر : (از برق) کشیدن، از پریز کشیدن، (تلفن و غیره) قطع کردن، جدا کردن (از هم)، مجزا کردن، ناپیوسته کردن

disconnect

<hr> معنی : منفصل <hr> معانی دیگر : (خط تلفن یا برق و غیره) قطع، بریده، (سخن یا نگارش یا اندیشه) نامربوط، دری وری، آشفته، بی سروته، ناپیوسته، جدا، ناهمبند، گسسته، پاره، سوا، بیربط

معنی : منفصل معانی دیگر : (خط تلفن یا برق و غیره) قطع، بریده، (سخن یا نگارش یا اندیشه) نامربوط، دری وری، آشفته، بی سروته، ناپیوسته، جدا، ناهمبند، گسسته، پاره، سوا، بیربط

disconnected

<hr> معنی : قطع، تفکیک، گسیختگی، گسستگی، عدم ربط، نداشتن رابطه <hr> معانی دیگر : گسیختگی، گسستگی، قطع، نداشتن رابطه

معنی : قطع، تفکیک، گسیختگی، گسستگی، عدم ربط، نداشتن رابطه معانی دیگر : گسیختگی، گسستگی، قطع، نداشتن رابطه

disconnection

<hr> معنی : عدم ربط <hr> معانی دیگر : جدایی، انفصال، بی ربطی

معنی : عدم ربط معانی دیگر : جدایی، انفصال، بی ربطی

disconnexion

<hr> معنی : دل شکسته، پریشان، تسلی ناپذیر <hr> معانی دیگر : اندوهگین، افسرده، سوگمند، (از غصه) بی تاب، حزن انگیز، سوگ آور، غم آور

معنی : دل شکسته، پریشان، تسلی ناپذیر معانی دیگر : اندوهگین، افسرده، سوگمند، (از غصه) بی تاب، حزن انگیز، سوگ آور، غم آور

disconsolate

<hr> معنی : شکایت، گله، نارضایتی، ناخشنودی، ناخشنود کردن <hr> معانی دیگر : عدم رضایت، نارضایی، ناخرسندی (discontentment هم می گویند)، ناراضی کردن، ناخرسند کردن، علت نارضایتی

معنی : شکایت، گله، نارضایتی، ناخشنودی، ناخشنود کردن معانی دیگر : عدم رضایت، نارضایی، ناخرسندی (discontentment هم می گویند)، ناراضی کردن، ناخرسند کردن، علت نارضایتی

discontent

<hr> ناخشنود، ناراضی، ناخرسند، ناخوشنود

ناخشنود، ناراضی، ناخرسند، ناخوشنود

discontented

<hr> عدم تداوم، اختلال، ایستایی، انقطاع، وقفه، قطع، دست کشی

عدم تداوم، اختلال، ایستایی، انقطاع، وقفه، قطع، دست کشی

discontinuance

<hr> معنی : قطع کردن، متوقف ساختن، ادامه ندادن، بس کردن <hr> معانی دیگر : دست کشیدن از، دنبال نکردن، پیگیری نکردن، (از این پس) به کار نبردن یا نکردن، رها کردن، ول کردن، متوقف کردن، تعطیل کردن، بستن، دست نگه داشتن، پایان دادن، موقوف کردن

معنی : قطع کردن، متوقف ساختن، ادامه ندادن، بس کردن معانی دیگر : دست کشیدن از، دنبال نکردن، پیگیری نکردن، (از این پس) به کار نبردن یا نکردن، رها کردن، ول کردن، متوقف کردن، تعطیل کردن، بستن، دست نگه داشتن، پایان دادن، موقوف کردن

discontinue

<hr> معنی : فاصله، انقطاع، انفصال، ناپیوستگی، عدم تجانس، عدم پیوستگی، عدم اتصال <hr> معانی دیگر : عدم تداوم، گسستگی، نداشتن رابطه ی منطقی، نداشتن انسجام، وقفه، بریدگی، ایست، ایستایی

معنی : فاصله، انقطاع، انفصال، ناپیوستگی، عدم تجانس، عدم پیوستگی، عدم اتصال معانی دیگر : عدم تداوم، گسستگی، نداشتن رابطه ی منطقی، نداشتن انسجام، وقفه، بریدگی، ایست، ایستایی

discontinuity

<hr> معنی : متناوب، ناپیوسته، غیر مداوم <hr> معانی دیگر : نامداوم، ناپیگیر، ادواری، گاهوار، گسسته، (ریاضی) ناپیوسته

معنی : متناوب، ناپیوسته، غیر مداوم معانی دیگر : نامداوم، ناپیگیر، ادواری، گاهوار، گسسته، (ریاضی) ناپیوسته

discontinuous

<hr> معنی : نا سازگاری، دعوا، اختلاف، عدم هم اهنگی، عدم توافق، نفاق، دوءیت، نزاع، ناسازگار بودن، ناجور بودن <hr> معانی دیگر : ناهم سازی، جدایی، تنافر، (صدای ناهنجار) سروصدا، قیل و قال، غرش، آوای گوش خراش

معنی : نا سازگاری، دعوا، اختلاف، عدم هم اهنگی، عدم توافق، نفاق، دوءیت، نزاع، ناسازگار بودن، ناجور بودن معانی دیگر : ناهم سازی، جدایی، تنافر، (صدای ناهنجار) سروصدا، قیل و قال، غرش، آوای گوش خراش

discord

<hr> معنی : ناجوری، عدم هم اهنگی، عدم توافق <hr> معانی دیگر : عدم ثبات

معنی : ناجوری، عدم هم اهنگی، عدم توافق معانی دیگر : عدم ثبات

discordance

<hr> معنی : نا سازگار، نا موزون <hr> معانی دیگر : ناهمساز، نامتوافق، ناجور، گوشخراش، (صدا) زننده، ناهماهنگ، ناهنجار، مغایر

معنی : نا سازگار، نا موزون معانی دیگر : ناهمساز، نامتوافق، ناجور، گوشخراش، (صدا) زننده، ناهماهنگ، ناهنجار، مغایر

discordant

<hr> معنی : تخفیف، نزول، تخ-فیف، برات را نزول کردن، تخفیف دادن، کاستن <hr> معانی دیگر : (قیمت و غیره) تخفیف، کاهش بها، کم کردن (قیمت و کارمزد و غیره)، کاستن مبلغ وام (از سوی وام دهنده به شرط آن که وام گیرنده پرداخت ها را سر موعد انجام دهد و یا وام را یک جا بازپرداخت کند)، (قیمت کالا و غیره) تخفیف دادن یا قائل شدن، مبالغه آمیز پنداشتن، (با تردید وتعدیل برخی قسمت ها) باور کردن، (برخی از اظهارات کسی را) باور نکردن، (از پیش) محاسبه کردن، (از پیش) آماده کردن، به حساب آوردن، (برات یا سفته و غیره - بهره ای که قبلا از کل مبلغ کسر می شود) پیش کاهش، پیش کاهی کردن، تنزیل، میزان بهره (میزان بهره ای که برای نقد کردن سفته و برات قبل از سررسید باید پرداخت شود) (discount rate هم می گویند)، تنزیل کردن، (با گرفتن حق العمل و بهره ی اضافی برات و سفته و غیره را) نقد کردن، با تنزیل فروختن یا وام دادن

معنی : تخفیف، نزول، تخ-فیف، برات را نزول کردن، تخفیف دادن، کاستن معانی دیگر : (قیمت و غیره) تخفیف، کاهش بها، کم کردن (قیمت و کارمزد و غیره)، کاستن مبلغ وام (از سوی وام دهنده به شرط آن که وام گیرنده پرداخت ها را سر موعد انجام دهد و یا وام را یک جا بازپرداخت کند)، (قیمت کالا و غیره) تخفیف دادن یا قائل

discount

<hr> معنی : بد دانستن، تصویب نکردن، نپسندیدن <hr> معانی دیگر : شرمنده کردن، خجل کردن، از روبردن، خیط کردن، شرمندگی، خجلت، خیطی، تایید نکردن، مورد پشتیبانی قرار ندادن، (از نفوذ خود علیه چیزی استفاده نکردن) لطف نکردن، روگرداندن

معنی : بد دانستن، تصویب نکردن، نپسندیدن معانی دیگر : شرمنده کردن، خجل کردن، از روبردن، خیط کردن، شرمندگی، خجلت، خیطی، تایید نکردن، مورد پشتیبانی قرار ندادن، (از نفوذ خود علیه چیزی استفاده نکردن) لطف نکردن، روگرداندن

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد