<hr> معنی : دلسرد کردن، سست کردن، بی جرات ساختن <hr> معانی دیگر : نومید کردن یا شدن، مایوس کردن، سرخورده کردن، (روحیه را) تضعیف کردن، کم دل کردن، ناامید شدن یا کردن، توی ذوق کسی زدن، (از انجام کاری) بازداشتن، منصرف کردن، پشیمان کردن، تشویق نکردن، جلوگیری کردن، منع کردن، برحذر داشتن، (بی جرات یا اشتیاق شدن) کم دل شدن، خود را باختن

معنی : دلسرد کردن، سست کردن، بی جرات ساختن معانی دیگر : نومید کردن یا شدن، مایوس کردن، سرخورده کردن، (روحیه را) تضعیف کردن، کم دل کردن، ناامید شدن یا کردن، توی ذوق کسی زدن، (از انجام کاری) بازداشتن، منصرف کردن، پشیمان کردن، تشویق نکردن، جلوگیری کردن، منع کردن، برحذر داشتن، (بی جرات یا اشتیاق شدن) کم

discourage

<hr> معنی : فتور، یاس، دلسردی <hr> معانی دیگر : نومیدی، ناامیدی، سرخوردگی، کمدلی، بازداری، منصرف سازی، منع، جلوگیری

معنی : فتور، یاس، دلسردی معانی دیگر : نومیدی، ناامیدی، سرخوردگی، کمدلی، بازداری، منصرف سازی، منع، جلوگیری

discouragement

<hr> نومید کننده، یاس آور، دلسرد کننده، بازدارنده، منصرف ساز، مناع، جلوگیر، افسردگر

نومید کننده، یاس آور، دلسرد کننده، بازدارنده، منصرف ساز، مناع، جلوگیر، افسردگر

discouraging

<hr> معنی : مباحثه، سخن، قدرت استقلال، سخنرانی کردن، ادا کردن، سخن گفتن <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) سخن، مقال، (مبادله ی اطلاعات و اندیشه ها به ویژه از راه صحبت) گفت و شنود، بحث، گفتمان، گفتار، گفت و شنود کردن، بحث کردن، گفتمان کردن، خطابه، رساله، خطبه، دبیره، ماتیکان، خطابه ایراد کردن، رساله نوشتن، خطبه خواندن، موعظه کردن، (قدیمی) عقل و منطق، خرد

معنی : مباحثه، سخن، قدرت استقلال، سخنرانی کردن، ادا کردن، سخن گفتن معانی دیگر : (زبان شناسی) سخن، مقال، (مبادله ی اطلاعات و اندیشه ها به ویژه از راه صحبت) گفت و شنود، بحث، گفتمان، گفتار، گفت و شنود کردن، بحث کردن، گفتمان کردن، خطابه، رساله، خطبه، دبیره، ماتیکان، خطابه ایراد کردن، رساله نوشتن، خطبه خ

discourse

<hr> معنی : تند، بی ادب، بی نزاکت، بی ادبانه <hr> معانی دیگر : ناراد، نارادانه

معنی : تند، بی ادب، بی نزاکت، بی ادبانه معانی دیگر : ناراد، نارادانه

discourteous

<hr> معنی : تندی، خرق، خشونت، بی ادبی، بی نزاکتی، بی تربیتی، عدم نزاکت <hr> معانی دیگر : عدم تواضع

معنی : تندی، خرق، خشونت، بی ادبی، بی نزاکتی، بی تربیتی، عدم نزاکت معانی دیگر : عدم تواضع

discourtesy

<hr> معنی : پیدا کردن، دریافتن، کشف کردن، یافتن، پی بردن، مکشوف ساختن، من کشف کردم <hr> معانی دیگر : یابیدن، نویابی کردن، متوجه شدن، فهمیدن، (قدیمی) آشکار کردن، هویدا شدن، (قدیمی) پرده برداشتن از

معنی : پیدا کردن، دریافتن، کشف کردن، یافتن، پی بردن، مکشوف ساختن، من کشف کردم معانی دیگر : یابیدن، نویابی کردن، متوجه شدن، فهمیدن، (قدیمی) آشکار کردن، هویدا شدن، (قدیمی) پرده برداشتن از

discover

discovered

<hr> معنی : یابنده، کاشف، پی برنده <hr> معانی دیگر : کاشف، یابنده، پی برنده

معنی : یابنده، کاشف، پی برنده معانی دیگر : کاشف، یابنده، پی برنده

discoverer

<hr> معنی : کشف، اکتشاف، یابنده، پی بری <hr> معانی دیگر : یابش، یاب گری، نویابی، یافته، چیز کشف شده، یابه، دستاورد، (حقوق) مقدمات محاکمه (مانند گرفتن استشهاد و گردآوری مدارک و اطلاعات مربوطه)، پیشگردهای دادرسی

معنی : کشف، اکتشاف، یابنده، پی بری معانی دیگر : یابش، یاب گری، نویابی، یافته، چیز کشف شده، یابه، دستاورد، (حقوق) مقدمات محاکمه (مانند گرفتن استشهاد و گردآوری مدارک و اطلاعات مربوطه)، پیشگردهای دادرسی

discovery

<hr> معنی : بد نامی، بی اعتباری، خوار کردن، بی اعتبار ساختن <hr> معانی دیگر : رد کردن، (به عنوان دروغ یا ناحق) باور نکردن، نپذیرفتن، ناباوری، شک، تردید، مشکوک جلوه دادن، مورد تردید قرار دادن، بی اعتبار کردن، از اعتبار انداختن، آبروریزی کردن، بی آبرو کردن، روسیاه کردن، بدنام کردن، رسوا کردن، هو کردن، بی آبرویی، روسیاهی، رسوایی

معنی : بد نامی، بی اعتباری، خوار کردن، بی اعتبار ساختن معانی دیگر : رد کردن، (به عنوان دروغ یا ناحق) باور نکردن، نپذیرفتن، ناباوری، شک، تردید، مشکوک جلوه دادن، مورد تردید قرار دادن، بی اعتبار کردن، از اعتبار انداختن، آبروریزی کردن، بی آبرو کردن، روسیاه کردن، بدنام کردن، رسوا کردن، هو کردن، بی آبرویی

discredit

<hr> معنی : ننگ اور، باور نکردنی، شایسته بیاعتباری <hr> معانی دیگر : زشت، شرم آور، قبیح، رسواگر

معنی : ننگ اور، باور نکردنی، شایسته بیاعتباری معانی دیگر : زشت، شرم آور، قبیح، رسواگر

discreditable

<hr> معنی : محتاط، فروتن، با احتیاط، با خرد، دارای تمیز و بصیرت <hr> معانی دیگر : پیرانگر، پرهیختار، پرواگر، ملاحظه کار، باپروا، با ملاحظه

معنی : محتاط، فروتن، با احتیاط، با خرد، دارای تمیز و بصیرت معانی دیگر : پیرانگر، پرهیختار، پرواگر، ملاحظه کار، باپروا، با ملاحظه

discreet

<hr> معنی : اختلاف، تفاوت، عدم توافق <hr> معانی دیگر : ناهم خوانی، تناقض، مغایرت، فرق، ناجوری، ناهمگنی، کیاگنی، دوجوری، مورداختلاف

معنی : اختلاف، تفاوت، عدم توافق معانی دیگر : ناهم خوانی، تناقض، مغایرت، فرق، ناجوری، ناهمگنی، کیاگنی، دوجوری، مورداختلاف

discrepancy

<hr> معنی : متناقض، مورداختلاف <hr> معانی دیگر : متفاوت، ناهمگن، ناجور، کیاگن، مختلف، مخالف

معنی : متناقض، مورداختلاف معانی دیگر : متفاوت، ناهمگن، ناجور، کیاگن، مختلف، مخالف

discrepant

<hr> معنی : مجرد، جدا، مجزا <hr> معانی دیگر : ناهمبسته، غیروابسته، نامتصل، (متشکل از اجزای ناهمانند و مشخص) چند ساختار، چند پارچه، گسسته

معنی : مجرد، جدا، مجزا معانی دیگر : ناهمبسته، غیروابسته، نامتصل، (متشکل از اجزای ناهمانند و مشخص) چند ساختار، چند پارچه، گسسته

discrete

<hr> معنی : نظر، رای، احتیاط، بصیرت، صلاحدید، حزم <hr> معانی دیگر : اختیار، قدرت تصمیم گیری، آزادی عمل، (قدیمی) صواب دید، داوری، دقت، پیرانگری، پرواگری، درایت

معنی : نظر، رای، احتیاط، بصیرت، صلاحدید، حزم معانی دیگر : اختیار، قدرت تصمیم گیری، آزادی عمل، (قدیمی) صواب دید، داوری، دقت، پیرانگری، پرواگری، درایت

discretion

<hr> معنی : احتیاطی، بصیرتی <hr> معانی دیگر : اختیاری، میلی، خواستی، بسته به صلاحدید

معنی : احتیاطی، بصیرتی معانی دیگر : اختیاری، میلی، خواستی، بسته به صلاحدید

discretionary

<hr> معنی : جدا کننده، تفکیک کننده، مشخص کننده <hr> معانی دیگر : (ریاضی) مبین، ممیز، تابع مبین

معنی : جدا کننده، تفکیک کننده، مشخص کننده معانی دیگر : (ریاضی) مبین، ممیز، تابع مبین

discriminant

<hr> معنی : تبعیض قائل شدن، با علامیمشخصه ممتاز کردن <hr> معانی دیگر : تمیز دادن، تشخیص دادن، فرق قائل شدن (یا گذاشتن)، نیماد کردن، بازدانی کردن، موجب تمایز و تشخیص بودن، صفت مشخصه بودن، نیماد نما بودن، نیمادگر بودن، بهزانی کردن، نکته سنجانه، از روی طبع ظریف و نکته بین، فرور شناس، نکته سنج بودن، طبع ظریف و نکته بین داشتن، فرق شناس بودن، تبعی­ قائل شدن، با علائم مشخصه ممتاز کردن

معنی : تبعیض قائل شدن، با علامیمشخصه ممتاز کردن معانی دیگر : تمیز دادن، تشخیص دادن، فرق قائل شدن (یا گذاشتن)، نیماد کردن، بازدانی کردن، موجب تمایز و تشخیص بودن، صفت مشخصه بودن، نیماد نما بودن، نیمادگر بودن، بهزانی کردن، نکته سنجانه، از روی طبع ظریف و نکته بین، فرور شناس، نکته سنج بودن، طبع ظریف و نک

discriminate

<hr> معنی : بصیر <hr> معانی دیگر : فرورشناس، نکته سنج، خبره و خوش سلیقه، ناسانی بین، موشکاف، باریک بین، تیزبین، متمایز کننده، ناسانی نما، فرورنما، adj : بصیر

معنی : بصیر معانی دیگر : فرورشناس، نکته سنج، خبره و خوش سلیقه، ناسانی بین، موشکاف، باریک بین، تیزبین، متمایز کننده، ناسانی نما، فرورنما، adj : بصیر

discriminating

<hr> معنی : تمیز، فرق، فرق گذاری، تبعیض <hr> معانی دیگر : شناخت (تفاوت)، فرورگری، نکته سنجی، خبرگی و خوش سلیقگی در چیزی، سلیقه، شعور، تبعیض (به ویژه نژادی یا جنسی)، برتری بی جا، بی جا گزینی، ناروا گزینی

معنی : تمیز، فرق، فرق گذاری، تبعیض معانی دیگر : شناخت (تفاوت)، فرورگری، نکته سنجی، خبرگی و خوش سلیقگی در چیزی، سلیقه، شعور، تبعیض (به ویژه نژادی یا جنسی)، برتری بی جا، بی جا گزینی، ناروا گزینی

discrimination

<hr> معنی : وابسته به تبعیض یا تمیز <hr> معانی دیگر : با شعورانه، با خوش سلیقگی و خبرگی، فرورگرانه، وابسته به تبعی­ یا تمیز

معنی : وابسته به تبعیض یا تمیز معانی دیگر : با شعورانه، با خوش سلیقگی و خبرگی، فرورگرانه، وابسته به تبعی­ یا تمیز

discriminative

<hr> معنی : تفکیک کننده، تمیز دهنده، فرق گذار <hr> معانی دیگر : تبغیض گر، تبعیض کننده، فرورگر، خبره، قائل به تبعی­

معنی : تفکیک کننده، تمیز دهنده، فرق گذار معانی دیگر : تبغیض گر، تبعیض کننده، فرورگر، خبره، قائل به تبعی­

discriminator

<hr> معنی : تبعیض امیز <hr> معانی دیگر : تبعیض آمیز، ناروا، تبعیضی، تبعی­ امیز

معنی : تبعیض امیز معانی دیگر : تبعیض آمیز، ناروا، تبعیضی، تبعی­ امیز

discriminatory

<hr> معنی : استدلالی، برهانی <hr> معانی دیگر : (سخن یا اندیشه یا نگاشته) نامربوط، بی ترتیب، پراکنده، فرنودی، سرگردان

معنی : استدلالی، برهانی معانی دیگر : (سخن یا اندیشه یا نگاشته) نامربوط، بی ترتیب، پراکنده، فرنودی، سرگردان

discursive

<hr> معنی : دیسک، صفحه مدور <hr> معانی دیگر : (مسابقه - با: the) پرتاب دیسک، دیسک پرانی (discus throw هم می گویند)، (ورزش) دیسک

معنی : دیسک، صفحه مدور معانی دیگر : (مسابقه - با: the) پرتاب دیسک، دیسک پرانی (discus throw هم می گویند)، (ورزش) دیسک

discus

<hr> معنی : بحی کردن، گفتگو کردن، مطرح کردن، بادقت بحی کردن <hr> معانی دیگر : (موافق یا مخالف چیزی) حرف زدن، بحث کردن، مورد بحث قرار دادن، جستاردن، درمیان گذاشتن، بحک کردن

معنی : بحی کردن، گفتگو کردن، مطرح کردن، بادقت بحی کردن معانی دیگر : (موافق یا مخالف چیزی) حرف زدن، بحث کردن، مورد بحث قرار دادن، جستاردن، درمیان گذاشتن، بحک کردن

discuss

<hr> معنی : قابل بحی <hr> معانی دیگر : قابل بحک

معنی : قابل بحی معانی دیگر : قابل بحک

discussible

<hr> معنی : بحی، مباحثه، مناظره، بررسی، گفتگو، مذاکره، بحی و جدل <hr> معانی دیگر : بحث، تبادل افکار، کنکاش، شور، گفتمان، بحک

معنی : بحی، مباحثه، مناظره، بررسی، گفتگو، مذاکره، بحی و جدل معانی دیگر : بحث، تبادل افکار، کنکاش، شور، گفتمان، بحک

discussion

<hr> معنی : اهانت، تحقیر، عار، استغنا، خوار شمردن <hr> معانی دیگر : مادون شان خود پنداشتن، عار داشتن از، کسر شان دانستن، دون پنداشتن، با دیده ی تحقیر نگریستن، ارج کاهی کردن، دون پنداری، کسرشان پنداری، کوچک پنداری، زبون پنداری، خوار سازی، بیزاری، نفرت، عار دانی

معنی : اهانت، تحقیر، عار، استغنا، خوار شمردن معانی دیگر : مادون شان خود پنداشتن، عار داشتن از، کسر شان دانستن، دون پنداشتن، با دیده ی تحقیر نگریستن، ارج کاهی کردن، دون پنداری، کسرشان پنداری، کوچک پنداری، زبون پنداری، خوار سازی، بیزاری، نفرت، عار دانی

disdain

<hr> معنی : متکبر، موهن، اهانت اور <hr> معانی دیگر : دون پندار، دون پندارانه، تحقیرآمیز، (بیزاری آمیخته با غرور) پرنخوت، باسر، مغرور، ابرتن

معنی : متکبر، موهن، اهانت اور معانی دیگر : دون پندار، دون پندارانه، تحقیرآمیز، (بیزاری آمیخته با غرور) پرنخوت، باسر، مغرور، ابرتن

disdainful

<hr> معنی : علت، مرض، ناخوشی، دچار علت کردن <hr> معانی دیگر : بیماری، عدم صحت مزاج، آزار، بیمارکردن، بیمارگونه کردن، نامرتب کردن، به هم زدن، نادهناد کردن

معنی : علت، مرض، ناخوشی، دچار علت کردن معانی دیگر : بیماری، عدم صحت مزاج، آزار، بیمارکردن، بیمارگونه کردن، نامرتب کردن، به هم زدن، نادهناد کردن

disease

diseased

<hr> معنی : پیاده شدن، پیاده کردن، از کشتی در اوردن، تخلیه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه کشتی و هواپیما) پیاده شدن یا کردن، (بار) تخلیه کردن، تخلیه کردن بار و مسافر

معنی : پیاده شدن، پیاده کردن، از کشتی در اوردن، تخلیه کردن معانی دیگر : (به ویژه کشتی و هواپیما) پیاده شدن یا کردن، (بار) تخلیه کردن، تخلیه کردن بار و مسافر

disembark

<hr> معنی : تخلیه <hr> معانی دیگر : پیاده شدن

معنی : تخلیه معانی دیگر : پیاده شدن

disembarkation

<hr> معنی : رها کردن، از گرفتاری خلاص کردن <hr> معانی دیگر : از شر چیزی راحت کردن، از زیر بار چیزی درآمدن، خلاص شدن

معنی : رها کردن، از گرفتاری خلاص کردن معانی دیگر : از شر چیزی راحت کردن، از زیر بار چیزی درآمدن، خلاص شدن

disembarrass

<hr> معنی : تجزیه کردن، از جسم جدا کردن <hr> معانی دیگر : (از قید جسم و زندگی جسمانی رها کردن) تن آزاد کردن، روحانی کردن

معنی : تجزیه کردن، از جسم جدا کردن معانی دیگر : (از قید جسم و زندگی جسمانی رها کردن) تن آزاد کردن، روحانی کردن

disembody

<hr> معنی : ریختن، خالی شدن، جاری شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد رودخانه و نهر) ریختن، خالی شدن یا کردن، ریزش

معنی : ریختن، خالی شدن، جاری شدن معانی دیگر : (به ویژه در مورد رودخانه و نهر) ریختن، خالی شدن یا کردن، ریزش

disembogue

<hr> معنی : روده در اوردن از، شکم دریدن <hr> معانی دیگر : (امعا و احشا را درآوردن) دل و روده درآوردن

معنی : روده در اوردن از، شکم دریدن معانی دیگر : (امعا و احشا را درآوردن) دل و روده درآوردن

disembowel

<hr> معنی : رفع طلسم کردن، از شیفتگی در اوردن <hr> معانی دیگر : (از توهم و تخیل درآوردن) توهم زدایی کردن، گمان زدایی کردن، دلسرد کردن، توذوق کسی زدن، سرخورده کردن

معنی : رفع طلسم کردن، از شیفتگی در اوردن معانی دیگر : (از توهم و تخیل درآوردن) توهم زدایی کردن، گمان زدایی کردن، دلسرد کردن، توذوق کسی زدن، سرخورده کردن

disenchant

<hr> معنی : رفع توهم، رهایی از طلسم <hr> معانی دیگر : رهایی از طلسم، رفع توهم

معنی : رفع توهم، رهایی از طلسم معانی دیگر : رهایی از طلسم، رفع توهم

disenchantment

<hr> معنی : رها کردن، سبکبار کردن، از قید ازاد کردن <hr> معانی دیگر : دست و بال کسی را باز کردن، رفع دردسر (یا مزاحمت و غیره) کردن، سبکبال کردن، رها کردن از بار یا مانع

معنی : رها کردن، سبکبار کردن، از قید ازاد کردن معانی دیگر : دست و بال کسی را باز کردن، رفع دردسر (یا مزاحمت و غیره) کردن، سبکبال کردن، رها کردن از بار یا مانع

disencumber

disencumbered

<hr> معنی : از عطیه محروم کردن، نبخشیدن <hr> معانی دیگر : اعطا نکردن، ارزانی نداشتن، از موهبت برخوردار نکردن

معنی : از عطیه محروم کردن، نبخشیدن معانی دیگر : اعطا نکردن، ارزانی نداشتن، از موهبت برخوردار نکردن

disendow

<hr> معنی : باز کردن، از قید رها کردن، از گیر در اوردن <hr> معانی دیگر : رها کردن، ول کردن، بازکردن یا شدن، از گیر درآمدن یا درآوردن، (دنده ی اتومبیل) خلاص کردن، (کلاج) گرفتن، جدا شدن یا کردن، (از قید چیزی ) آزاد کردن، رهانیدن، (از تعهد و غیره) درآوردن

معنی : باز کردن، از قید رها کردن، از گیر در اوردن معانی دیگر : رها کردن، ول کردن، بازکردن یا شدن، از گیر درآمدن یا درآوردن، (دنده ی اتومبیل) خلاص کردن، (کلاج) گرفتن، جدا شدن یا کردن، (از قید چیزی ) آزاد کردن، رهانیدن، (از تعهد و غیره) درآوردن

disengage

<hr> (گیره و قلاب و چفت و غیره) رها، آزاد، ول، باز، نامتصل، جدا، (دنده ی اتومبیل و غیره) خلاص، رها، بیکار، فاره، خالی

(گیره و قلاب و چفت و غیره) رها، آزاد، ول، باز، نامتصل، جدا، (دنده ی اتومبیل و غیره) خلاص، رها، بیکار، فاره، خالی

disengaged

<hr> معنی : متارکه روابط، رهایی از قید یا تعهد <hr> معانی دیگر : (ارتش یا امور سیاسی و غیره) پس کشانی، عقب نشینی، قطع تماس با دشمن، (گیره و قلاب و چفت و غیره) رهایی، آزادی، جدایی، (دنده) خلاصی، باز بودن، عدم اتصال، جداسازی، (نداشتن گرفتاری یا مسئولیت یا وعده ی ملاقات و غیره) فراغت، ناگرفتاری

معنی : متارکه روابط، رهایی از قید یا تعهد معانی دیگر : (ارتش یا امور سیاسی و غیره) پس کشانی، عقب نشینی، قطع تماس با دشمن، (گیره و قلاب و چفت و غیره) رهایی، آزادی، جدایی، (دنده) خلاصی، باز بودن، عدم اتصال، جداسازی، (نداشتن گرفتاری یا مسئولیت یا وعده ی ملاقات و غیره) فراغت، ناگرفتاری

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد