<hr> معنی : اهسته ناپدید شونده <hr> معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) پنهان (بیشتر به این صورت: از نظر پنهان شدن، قایم شدن to lie doggo)

معنی : اهسته ناپدید شونده معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) پنهان (بیشتر به این صورت: از نظر پنهان شدن، قایم شدن to lie doggo)

doggo

<hr> معنی : سگک، سگ، سگ کوچولو <hr> معانی دیگر : (زبان کودکانه) هاپو، سگ مانند، سگ خو، بدخلق، سگ بزبان کودکانه

معنی : سگک، سگ، سگ کوچولو معانی دیگر : (زبان کودکانه) هاپو، سگ مانند، سگ خو، بدخلق، سگ بزبان کودکانه

doggy

<hr> معنی : لانه سگ، سگ دانی <hr> معانی دیگر : خانه ی سگ، لانه ی سگ، گندانه

معنی : لانه سگ، سگ دانی معانی دیگر : خانه ی سگ، لانه ی سگ، گندانه

doghouse

<hr> (جاده یا در زمین گلف و غیره) پیچ تند (دارای زاویه ی تند مثل خمش پای عقب سگ)، خمش پیدا کردن، پیچ تند داشتن، n :چیزی که دارای زاویه تند است، adj : doglegged : پله کان مارپیچ، نوعی نرده چوبی دهقانی

(جاده یا در زمین گلف و غیره) پیچ تند (دارای زاویه ی تند مثل خمش پای عقب سگ)، خمش پیدا کردن، پیچ تند داشتن، n :چیزی که دارای زاویه تند است، adj : doglegged : پله کان مارپیچ، نوعی نرده چوبی دهقانی

dogleg

<hr> معنی : عقیده دینی، اصول عقاید، عقاید تعصب امیز <hr> معانی دیگر : اصل جزمی، پایزه، حکم، اعتقاد، فریوری، باورداشت، فرازمان، فرداد، اندیش پایه، دگما، عقاید، اندیش پایگان، اصول جزمی، (هر عقیده ای که کورکورانه پیروی وتحمیل شود) خشک اندیشه، عقیده ی بی برو برگرد، تعصب

معنی : عقیده دینی، اصول عقاید، عقاید تعصب امیز معانی دیگر : اصل جزمی، پایزه، حکم، اعتقاد، فریوری، باورداشت، فرازمان، فرداد، اندیش پایه، دگما، عقاید، اندیش پایگان، اصول جزمی، (هر عقیده ای که کورکورانه پیروی وتحمیل شود) خشک اندیشه، عقیده ی بی برو برگرد، تعصب

dogma

<hr> معنی : متعصب، جزمی، کوته فکر <hr> معانی دیگر : (وابسته به دگما) اندیش پایه ای، جزم اندیش، فریور، آیینی، فرازمانی، فردادی، (ادعا شده بدون اثبات) خشک اندیشانه، خشک اندیش، (نظری و غیرتجربی) قیاسی (dogmatical هم می گویند)

معنی : متعصب، جزمی، کوته فکر معانی دیگر : (وابسته به دگما) اندیش پایه ای، جزم اندیش، فریور، آیینی، فرازمانی، فردادی، (ادعا شده بدون اثبات) خشک اندیشانه، خشک اندیش، (نظری و غیرتجربی) قیاسی (dogmatical هم می گویند)

dogmatic

<hr> معنی : علم الهیات نظری، مبحی شعائر مذبی <hr> معانی دیگر : لاهوت نظری

معنی : علم الهیات نظری، مبحی شعائر مذبی معانی دیگر : لاهوت نظری

dogmatic theology

<hr> معنی : علم الهیات نظری، مبحی شعائر مذبی <hr> معانی دیگر : اندیش پایه شناسی (به ویژه شناخت اندیش پایگان مذهب مسیح)، theology dogmatic : علم الهیات نظری، مبحک شعائرمذهبی

معنی : علم الهیات نظری، مبحی شعائر مذبی معانی دیگر : اندیش پایه شناسی (به ویژه شناخت اندیش پایگان مذهب مسیح)، theology dogmatic : علم الهیات نظری، مبحک شعائرمذهبی

dogmatics

<hr> معنی : امرانه اظهار عقیده کردن، تعصب مذهبی نشان دادن، مقتدرانه سخن گفتن

معنی : امرانه اظهار عقیده کردن، تعصب مذهبی نشان دادن، مقتدرانه سخن گفتن

dogmatise

<hr> معنی : تعصب مذهبی، اظهار عقیده بدون دلیل <hr> معانی دیگر : (بیان اطمینان آمیز و تحکم آمیز عقیده بدون اثبات یا توجیه آن) خشک اندیشی، تعصب، جزمیت

معنی : تعصب مذهبی، اظهار عقیده بدون دلیل معانی دیگر : (بیان اطمینان آمیز و تحکم آمیز عقیده بدون اثبات یا توجیه آن) خشک اندیشی، تعصب، جزمیت

dogmatism

<hr> معنی : متعصب، کوتاه فکر <hr> معانی دیگر : متعصب، کوتاه فکر

معنی : متعصب، کوتاه فکر معانی دیگر : متعصب، کوتاه فکر

dogmatist

<hr> معنی : امرانه اظهار عقیده کردن، تعصب مذهبی نشان دادن، مقتدرانه سخن گفتن <hr> معانی دیگر : (نوشتار و سخن) خشک اندیشی کردن، جزم اندیشی کردن

معنی : امرانه اظهار عقیده کردن، تعصب مذهبی نشان دادن، مقتدرانه سخن گفتن معانی دیگر : (نوشتار و سخن) خشک اندیشی کردن، جزم اندیشی کردن

dogmatize

dogtail

<hr> معنی : زغال اخته، سیاه ال، سیاه توسه، درخت سرخک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، سگ زبانان (تیره ی cornaceae از رسته ی cornales - درختچه ها و بته های دو لپه ای)، شفت، ذغال اخته، ال، سیاه ال (از جنس cornus از خانواده ی سگ زبانان به ویژه the flowering dogwood یا cornus florida - درختچه ی گل آور و بومی شرق ایالات متحده)، درخت سرخک cornus

معنی : زغال اخته، سیاه ال، سیاه توسه، درخت سرخک معانی دیگر : (گیاه شناسی)، سگ زبانان (تیره ی cornaceae از رسته ی cornales - درختچه ها و بته های دو لپه ای)، شفت، ذغال اخته، ال، سیاه ال (از جنس cornus از خانواده ی سگ زبانان به ویژه the flowering dogwood یا cornus florida - درختچه ی گل آور و بومی شرق ا

dogwood

<hr> معنی : نوعی پارچه ابریشمی، دستمال کوچک سر سفره <hr> معانی دیگر : دستمال سفره ی کوچک

معنی : نوعی پارچه ابریشمی، دستمال کوچک سر سفره معانی دیگر : دستمال سفره ی کوچک

doily

<hr> معنی : عمل، فاعل <hr> معانی دیگر : (اغلب جمع) عمل (اعمال)، کرده (کرده ها)، کار، (محلی - جمع) فعالیت های اجتماعی، جلسات، جلسات we went to the doings at the school house saturday night شب شنبه در مدرسه برنامه داشتیم

معنی : عمل، فاعل معانی دیگر : (اغلب جمع) عمل (اعمال)، کرده (کرده ها)، کار، (محلی - جمع) فعالیت های اجتماعی، جلسات، جلسات we went to the doings at the school house saturday night شب شنبه در مدرسه برنامه داشتیم

doing

<hr> کرده ها، کردارها، اعمال

کرده ها، کردارها، اعمال

doings

<hr> معنی : تکه، قطعه، پشیز، پول سیاه <hr> معانی دیگر : سکه ی کوچک و کم ارزش هلندی

معنی : تکه، قطعه، پشیز، پول سیاه معانی دیگر : سکه ی کوچک و کم ارزش هلندی

doit

<hr> معنی : افسردگی، منطقه رکود، منطقه ارامگان استوایی <hr> معانی دیگر : خمودی، رکود، درجامانی، ایستایی، کسادی، سکون، (بخشی از نواحی حاره ای اقیانوس ها که کم باد و آرام بوده و در قدیم کشتی های بادی در آنجا با سختی حرکت می کردند) سکون استوایی، سکوت

معنی : افسردگی، منطقه رکود، منطقه ارامگان استوایی معانی دیگر : خمودی، رکود، درجامانی، ایستایی، کسادی، سکون، (بخشی از نواحی حاره ای اقیانوس ها که کم باد و آرام بوده و در قدیم کشتی های بادی در آنجا با سختی حرکت می کردند) سکون استوایی، سکوت

doldrums

<hr> معنی : صدقه، فرم، قسمت، اندوه، ضجه، سار، حق بیمه ایام بیکاری، حصه، ماتم، کمک هزینه دولتی به بیکاران <hr> معانی دیگر : (دادن پول یا خوراک به نیازمندان) اعانه، بخشش، سهمیه، مستمری (به ویژه کمک دولتی به بیکاران و غیره)، دستمردی، مقرری، اعانه، (معمولا با: out) مقدار کم و با صرفه جویی دادن، بخش کردن، قسمت کردن، (انگلیس - معمولا با: the) کمک هزینه دولتی، (قدیمی) سرنوشت، (قدیمی) اندوه، درد، سرنوشت، تقسیم پول یا غذا در فواصل معین

معنی : صدقه، فرم، قسمت، اندوه، ضجه، سار، حق بیمه ایام بیکاری، حصه، ماتم، کمک هزینه دولتی به بیکاران معانی دیگر : (دادن پول یا خوراک به نیازمندان) اعانه، بخشش، سهمیه، مستمری (به ویژه کمک دولتی به بیکاران و غیره)، دستمردی، مقرری، اعانه، (معمولا با: out) مقدار کم و با صرفه جویی دادن، بخش کردن، قسمت کرد

dole

<hr> معنی : محزون، مغموم <hr> معانی دیگر : اندوهناک، ماتم زده، سوگوار، غم انگیز، اندوهبار (نادر: dolesome هم می گویند)

معنی : محزون، مغموم معانی دیگر : اندوهناک، ماتم زده، سوگوار، غم انگیز، اندوهبار (نادر: dolesome هم می گویند)

doleful

<hr> معنی : دخترک، عروسک، زن زیبای نادان <hr> معانی دیگر : کودک زیبا، (خودمانی) آدم زیبا و دوست داشتنی، (با: up) شیک و پیک کردن، (خود را) آراستن، (زن خوشگل ولی سبکسر) طناز، زیبا و شوخ، لعبت، (خودمانی) دختر

معنی : دخترک، عروسک، زن زیبای نادان معانی دیگر : کودک زیبا، (خودمانی) آدم زیبا و دوست داشتنی، (با: up) شیک و پیک کردن، (خود را) آراستن، (زن خوشگل ولی سبکسر) طناز، زیبا و شوخ، لعبت، (خودمانی) دختر

doll

<hr> معنی : خود را اراستن، بهترین لباس خود را پوشیدن <hr> معانی دیگر : بهترین لباس خود را پوشیدن، خود را اراستن

معنی : خود را اراستن، بهترین لباس خود را پوشیدن معانی دیگر : بهترین لباس خود را پوشیدن، خود را اراستن

doll up

<hr> معنی : دلار، ورم پوست ذکر <hr> معانی دیگر : دلار (واحد پولی ایالات متحده ی امریکا برابر با صد سنت cent) (نشان دلار: $)، دلاری، به دلار، یکان پولی کشورهای کانادا و استرالیا و غیره، (مهجور) سکه ی اسپانیایی که در جنگ های استقلال امریکا مورد استفاده بود، علامت اختصاری ان s است

معنی : دلار، ورم پوست ذکر معانی دیگر : دلار (واحد پولی ایالات متحده ی امریکا برابر با صد سنت cent) (نشان دلار: $)، دلاری، به دلار، یکان پولی کشورهای کانادا و استرالیا و غیره، (مهجور) سکه ی اسپانیایی که در جنگ های استقلال امریکا مورد استفاده بود، علامت اختصاری ان s است

dollar

<hr> معنی : خانه عروسکی

dollhouse

<hr> معنی : توده، کومه، دسته علف و غیره <hr> معانی دیگر : (تکه ی نرمی از هر چیز به ویژه غذا) چونه، قلنبه، لخته، کلمبه، (مقدار کمی از هر چیز آبگونه به ویژه مشروب) قطره، چکه، چکیده، (مقدار کمی از هر چیز) ذره، خرده، کمی

معنی : توده، کومه، دسته علف و غیره معانی دیگر : (تکه ی نرمی از هر چیز به ویژه غذا) چونه، قلنبه، لخته، کلمبه، (مقدار کمی از هر چیز آبگونه به ویژه مشروب) قطره، چکه، چکیده، (مقدار کمی از هر چیز) ذره، خرده، کمی

dollop

<hr> معنی : عروسک، چرخ کوچکی شبیه قرقره، کوبیدن پارچه با چوب رختشویی <hr> معانی دیگر : (زبان کودکانه) عروسک، (مکانیک) دستگاه پرچ، پرچ ساز، (در پاتیل های شستشوی خاک معدنی و غیره) وسیله ی به هم زدن دیگ ها، پاتیل، به هم زن، آمیزگر، (تخته یا پهنه ای که بر چهار بلبرینگ یا چرخ کوچک سوار است و با آن اشیا را حمل می کنند) گردونه، باربر، بارکش، پایه ی سیار (که دوربین تلویزیون و فیلم برداری و غیره بر آن سوار است)، دالی، عروسک بزبان بچگانه، چر&nbsp; کوچکی شبیه قرقره

معنی : عروسک، چرخ کوچکی شبیه قرقره، کوبیدن پارچه با چوب رختشویی معانی دیگر : (زبان کودکانه) عروسک، (مکانیک) دستگاه پرچ، پرچ ساز، (در پاتیل های شستشوی خاک معدنی و غیره) وسیله ی به هم زدن دیگ ها، پاتیل، به هم زن، آمیزگر، (تخته یا پهنه ای که بر چهار بلبرینگ یا چرخ کوچک سوار است و با آن اشیا را حمل می ک

dolly

<hr> معنی : لباده، طولامه <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی ترکی )، (ردای آستین دار که سابقا در ترکیه می پوشیدند) دلمان، طولمه، جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد

معنی : لباده، طولامه معانی دیگر : (از ریشه ی ترکی )، (ردای آستین دار که سابقا در ترکیه می پوشیدند) دلمان، طولمه، جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد

dolman

<hr> معنی : پریشانی، اندوه، ناله، مرض دردناک <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) اندوه، غم، غصه، حزن، dolour : مر­ دردناک

معنی : پریشانی، اندوه، ناله، مرض دردناک معانی دیگر : (شعر قدیم) اندوه، غم، غصه، حزن، dolour : مر­ دردناک

dolor

<hr> معنی : دردناک، محنت زا <hr> معانی دیگر : ماتم انگیز، سوگ انگیز، اندوهگین، اندوه زده، غم زده

معنی : دردناک، محنت زا معانی دیگر : ماتم انگیز، سوگ انگیز، اندوهگین، اندوه زده، غم زده

dolorous

<hr> معنی : پریشانی، اندوه، ناله، مرض دردناک <hr> معانی دیگر : املای انگلیسی واژه ی: dolor، dolor : مر­ دردناک، انذدوه

معنی : پریشانی، اندوه، ناله، مرض دردناک معانی دیگر : املای انگلیسی واژه ی: dolor، dolor : مر­ دردناک، انذدوه

dolour

<hr> معنی : گراز دریایی، ماهی یونس، خنازیر بهری <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) دلفین (انواع وال های دندان دار از دو تیره ی delphinidae و platanistidae که پوزه ی دراز و هوش بسیار دارند)، ماهی یونس (انواع ماهیان تیره ی coryphaenidae از راسته ی percoidea)

معنی : گراز دریایی، ماهی یونس، خنازیر بهری معانی دیگر : (جانورشناسی) دلفین (انواع وال های دندان دار از دو تیره ی delphinidae و platanistidae که پوزه ی دراز و هوش بسیار دارند)، ماهی یونس (انواع ماهیان تیره ی coryphaenidae از راسته ی percoidea)

dolphin

<hr> معنی : ابله، احمق، کله خر، خرشو <hr> معانی دیگر : آدم کندذهن، تهی مغز، کالیوه، لاده، دیرآموز، کودن، کلیاوه، احمقانه رفتار کردن

معنی : ابله، احمق، کله خر، خرشو معانی دیگر : آدم کندذهن، تهی مغز، کالیوه، لاده، دیرآموز، کودن، کلیاوه، احمقانه رفتار کردن

dolt

<hr> معنی : کله خر، احمقانه <hr> معانی دیگر : احمقانه، کله خر

معنی : کله خر، احمقانه معانی دیگر : احمقانه، کله خر

doltish

<hr> معنی : زمین، حوزه، دامنه، قلمرو، دایره، ملک، املاک خالصه <hr> معانی دیگر : حدود، حیطه، زمینه، (ریاضی و فیزیک) دامنه، زمین ملکی، ملک طلق، مالکیت مطلق

معنی : زمین، حوزه، دامنه، قلمرو، دایره، ملک، املاک خالصه معانی دیگر : حدود، حیطه، زمینه، (ریاضی و فیزیک) دامنه، زمین ملکی، ملک طلق، مالکیت مطلق

domain

<hr> معنی : طاق، گنبد، قبه، قلعه گرد، گنبد زدن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) کاخ، قصر، (هرچیز گنبد مانند) طاق گرد، جای گرد، ورزشگاه (دارای طاق گرد)، گنبددار کردن، با گنبد پوشاندن، گنبدسان کردن یا شدن، گنبدمانند کردن یا شدن، تاقدیس کردن یا شدن، (مهجور) کلیسا، (خودمانی) کله، سر (انسان)، (زمین شناسی) چین تاقدیس (به ویژه اگر گنبد مانند باشد)، (مکانیک) سرپیچ فنر، توپی ملخ (هواپیما و غیره)، منزلگاه، شلجمی

معنی : طاق، گنبد، قبه، قلعه گرد، گنبد زدن معانی دیگر : (شعر قدیم) کاخ، قصر، (هرچیز گنبد مانند) طاق گرد، جای گرد، ورزشگاه (دارای طاق گرد)، گنبددار کردن، با گنبد پوشاندن، گنبدسان کردن یا شدن، گنبدمانند کردن یا شدن، تاقدیس کردن یا شدن، (مهجور) کلیسا، (خودمانی) کله، سر (انسان)، (زمین شناسی) چین تاقدیس (

dome

dome roof

<hr> معنی : خمرهای شکل <hr> معانی دیگر : گنبددار، گنبدنما

معنی : خمرهای شکل معانی دیگر : گنبددار، گنبدنما

domed

<hr> معنی : مستخدم یا خادمه، بومی، اهلی، رام، خانگی، خانوادگی <hr> معانی دیگر : (وابسته به خانه) منزل، داخلی، درونی، درون مرزی، وطنی، کاروطن، ساخت میهن، نوکر، کلفت، آشپز (منزل)، مستخدم (خانه)، پیشخدمت، علاقه مند به خانه و خانواده ی خود، اهل و عیال دوست، اهل خانه و زندگی، (جمع) محصولات وطنی، کالاهای بومی، تولیدات داخلی، خانه دار

معنی : مستخدم یا خادمه، بومی، اهلی، رام، خانگی، خانوادگی معانی دیگر : (وابسته به خانه) منزل، داخلی، درونی، درون مرزی، وطنی، کاروطن، ساخت میهن، نوکر، کلفت، آشپز (منزل)، مستخدم (خانه)، پیشخدمت، علاقه مند به خانه و خانواده ی خود، اهل و عیال دوست، اهل خانه و زندگی، (جمع) محصولات وطنی، کالاهای بومی، تولی

domestic

domestic relations court

<hr> رجوع شود به: home economics

domestic science

<hr> معنی : رام کردن، اهلی کردن <hr> معانی دیگر : (به زندگی خانگی و خانوادگی خو گرفتن یا عادت دادن) خانه گرای کردن، خانه دوست کردن، (حیوان و گیاه را) اهلی کردن، (واژه یا سنت خارجی و غیره را در ناحیه ای رواج دادن) شناساندن، قبولاندن

معنی : رام کردن، اهلی کردن معانی دیگر : (به زندگی خانگی و خانوادگی خو گرفتن یا عادت دادن) خانه گرای کردن، خانه دوست کردن، (حیوان و گیاه را) اهلی کردن، (واژه یا سنت خارجی و غیره را در ناحیه ای رواج دادن) شناساندن، قبولاندن

domesticate

<hr> معنی : زندگانی خانگی، حالت اهلی، رام شدگی <hr> معانی دیگر : (زندگی خانگی و خانوادگی) خانه زیستی، لانه گرایی، خانه گرایی، لانه دوستی

معنی : زندگانی خانگی، حالت اهلی، رام شدگی معانی دیگر : (زندگی خانگی و خانوادگی) خانه زیستی، لانه گرایی، خانه گرایی، لانه دوستی

domesticity

<hr> معنی : گنبدی، گنبدوار <hr> معانی دیگر : گنبد مانند، گنبد سان

معنی : گنبدی، گنبدوار معانی دیگر : گنبد مانند، گنبد سان

domical

<hr> معنی : مسکن، مقر، خانه، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، مسکن دادن <hr> معانی دیگر : منزل، ساکن کردن، نشیمند کردن، مقیم کردن، سکنی دادن، (حقوق) محل اقامت، محل سکونت (دایم)

معنی : مسکن، مقر، خانه، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، مسکن دادن معانی دیگر : منزل، ساکن کردن، نشیمند کردن، مقیم کردن، سکنی دادن، (حقوق) محل اقامت، محل سکونت (دایم)

domicile

<hr> معنی : مقیم <hr> معانی دیگر : ساکن

معنی : مقیم معانی دیگر : ساکن

domiciled

<hr> معنی : سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه <hr> معانی دیگر : چیرگی، چیری، چیره دستی، تفوق، برتری (dominancy هم می گویند)

معنی : سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه معانی دیگر : چیرگی، چیری، چیره دستی، تفوق، برتری (dominancy هم می گویند)

dominance

<hr> معنی : مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف <hr> معانی دیگر : برتاو، سرپنجه، بارز، چیره دست، سلطه گر، حاکم، (اندام های دوگانه یا دو سویه ی بدن) غالب، قوی تر، (ژن شناسی) ژن غالب (رجوع شود به: قانون های مندل mendel's laws)، (موسیقی) نت دومینانت (نت پنجم در اکتاو)، (بوم شناسی - گونه ای از گیاه یا جانور که در محیط ویژه ای چیره است) گونه ی غالب، چیرگونه، متعادل، مقتدر

معنی : مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف معانی دیگر : برتاو، سرپنجه، بارز، چیره دست، سلطه گر، حاکم، (اندام های دوگانه یا دو سویه ی بدن) غالب، قوی تر، (ژن شناسی) ژن غالب (رجوع شود به: قانون های مندل mendel's laws)، (موسیقی) نت دومینانت (نت پنجم در اکتاو)، 

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد