<hr> معنی : قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت <hr> معانی دیگر : پا برجائی، پایائی، مانائی، دوام

معنی : قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت معانی دیگر : پا برجائی، پایائی، مانائی، دوام

fixity

<hr> معنی : لوازم نصب کردنی، اثاثه ثابت، چیز ثابت، عقار <hr> معانی دیگر : (اسباب و وسائل خانه یا مغازه و غیره که به ساختمان وصل بوده و قانونا بخشی از آن محسوب می شود مانند در و پنجره و لوله کشی و دستشوئی و غیره) اثاثیه ثابت، کاچارگان، تسهیلات، (مجازی) عضو پر سابقه و دایم، کارمند (و غیره) همیشگی، آدم ماندگار، (هر چیزی که محکم در جای خود مستقر باشد) استواره، مانه، رخت خانه، خان رخت، درجمع اثاثه ثابت

معنی : لوازم نصب کردنی، اثاثه ثابت، چیز ثابت، عقار معانی دیگر : (اسباب و وسائل خانه یا مغازه و غیره که به ساختمان وصل بوده و قانونا بخشی از آن محسوب می شود مانند در و پنجره و لوله کشی و دستشوئی و غیره) اثاثیه ثابت، کاچارگان، تسهیلات، (مجازی) عضو پر سابقه و دایم، کارمند (و غیره) همیشگی، آدم ماندگار، 

fixture

<hr> معنی : صدای فش فش، گاز مشروبات، چابگی، هیجان داشتن، گاز داشتن <hr> معانی دیگر : (صدای فش که از نوشابه های گاز دار بر می خیزد) فش، پلغ پلغ، فس، وز، نوشابه ی گازدار، سرزندگی، در مورد مشروب گازدار گاز داشتن

معنی : صدای فش فش، گاز مشروبات، چابگی، هیجان داشتن، گاز داشتن معانی دیگر : (صدای فش که از نوشابه های گاز دار بر می خیزد) فش، پلغ پلغ، فس، وز، نوشابه ی گازدار، سرزندگی، در مورد مشروب گازدار گاز داشتن

fizz

<hr> معنی : شکست، وزوز، کوشش مذبوحانه، زه زدن <hr> معانی دیگر : (صدای آب جوشان که از روی چراغ برداشته شده و قلیان آن رو به فروکش است یا صدای فشفشه یا ترقه ای که دارد نیروی خود را از دست می دهد) فش فش، فس فس، فش فش کردن، پسی کردن، پلغیدن، فسی کردن، (عامیانه) ناموفق شدن (به ویژه پس از موفقیت اولیه)، شکست خوردن، ناکام شدن، زرزر، وزوز صدای هیزم تر هنگام سوختن

معنی : شکست، وزوز، کوشش مذبوحانه، زه زدن معانی دیگر : (صدای آب جوشان که از روی چراغ برداشته شده و قلیان آن رو به فروکش است یا صدای فشفشه یا ترقه ای که دارد نیروی خود را از دست می دهد) فش فش، فس فس، فش فش کردن، پسی کردن، پلغیدن، فسی کردن، (عامیانه) ناموفق شدن (به ویژه پس از موفقیت اولیه)، شکست خوردن،

fizzle

<hr> (بیشتر در مورد نوشابه ی گاز دار) پر گاز و کف، کف آلوده و جوشان، جوش زننده، جوشنده، کف کننده

(بیشتر در مورد نوشابه ی گاز دار) پر گاز و کف، کف آلوده و جوشان، جوش زننده، جوشنده، کف کننده

fizzy

<hr> معنی : فلات، ابدره <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fiord

معنی : فلات، ابدره معانی دیگر : رجوع شود به: fiord

fjord

<hr> معنی : گیج کردن، مبهوت کردن <hr> معانی دیگر : مات و مبهوت کردن، انگشت به دهان کردن، غرق در شگفتی کردن

معنی : گیج کردن، مبهوت کردن معانی دیگر : مات و مبهوت کردن، انگشت به دهان کردن، غرق در شگفتی کردن

flabbergast

<hr> معنی : مبهوت، متحیر <hr> معانی دیگر : (verb transitive) مبهوت کردن، گیج کردن

معنی : مبهوت، متحیر معانی دیگر : (verb transitive) مبهوت کردن، گیج کردن

flabbergasted

<hr> معنی : بطور شل و ول، به سستی <hr> معانی دیگر : به سستی، بطور شل و ول

معنی : بطور شل و ول، به سستی معانی دیگر : به سستی، بطور شل و ول

flabbily

<hr> معنی : سست، نرم، شل و ول، دارای عضلات شل <hr> معانی دیگر : (در مورد گوشت و عضله مثلا غبغب) نرم و شل، شل و آویخته

معنی : سست، نرم، شل و ول، دارای عضلات شل معانی دیگر : (در مورد گوشت و عضله مثلا غبغب) نرم و شل، شل و آویخته

flabby

<hr> معنی : سست، اویخته، شل و ول، چروک شده <hr> معانی دیگر : (در مورد عضله و گوشت بدن) شل و چین خورده، شل و آویزان

معنی : سست، اویخته، شل و ول، چروک شده معانی دیگر : (در مورد عضله و گوشت بدن) شل و چین خورده، شل و آویزان

flaccid

<hr> معنی : سستی، شلی، اویختگی <hr> معانی دیگر : سستی، شلی، اویختگی

معنی : سستی، شلی، اویختگی معانی دیگر : سستی، شلی، اویختگی

flaccidity

<hr> معنی : بطری، بطری در دار کوچک <hr> معانی دیگر : بطری عطر، بطری در شیشه ای

معنی : بطری، بطری در دار کوچک معانی دیگر : بطری عطر، بطری در شیشه ای

flacon

<hr> معنی : زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم، بیرق، علم، سنگ فرش، سنگ فرش کردن، خرد شدن، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن <hr> معانی دیگر : رایت، درفش، با پرچم آراستن، پرچم آذین کردن، (معمولا با: down - با تکان دادن پرچم یا دست جلب توجه کردن یا وسایط نقلیه را متوقف کردن) ایستاندن، صدا زدن، دستور ایست دادن، (جمع - نادر) شاه پرها و پرهای بلند (مثلا روی گردن و بال های عقاب)، دم آهو، دم پشمالوی برخی از انواع سگ، دم پرچمی، (نشان یا برچسب روی پرونده و کلاسور و غیره که محتوای آن را مشخص می کند) نشان پرونده، نمایه، گیره، (به وسیله ی پرچم) مخابره کردن، پیام رسانی کردن، رجوع شود به: flagstone، (گیاه شناسی)، زنبق وحشی (نام عامیانه ی چند گونه زنبق که برگ های پهن و شمشیری دارند)، توان خود را از دست دادن، ضعیف شدن، شل و آویزان شدن، پژمرده شدن، پایین افتادن

معنی : زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم، بیرق، علم، سنگ فرش، سنگ فرش کردن، خرد شدن، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن معانی دیگر : رایت، درفش، با پرچم آراستن، پرچم آذین کردن، (معمولا با: down - با تکان دادن پرچم یا دست جلب ت

flag

<hr> معنی : دریاسالار، افسر دریایی، دریابان، دریا دار <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی) افسر پرچم، افسر پرچم دار، تیمسار، امیر، دریابان افسردریایی، دریاسالاریادریاداریادریابان، فرمانده بخش

معنی : دریاسالار، افسر دریایی، دریابان، دریا دار معانی دیگر : (نیروی دریایی) افسر پرچم، افسر پرچم دار، تیمسار، امیر، دریابان افسردریایی، دریاسالاریادریاداریادریابان، فرمانده بخش

flag officer

<hr> معنی : افسر ارشد، افسر بالاتر از سروان <hr> معانی دیگر : افسر بالاتر از سروان، افسر ارشد

معنی : افسر ارشد، افسر بالاتر از سروان معانی دیگر : افسر بالاتر از سروان، افسر ارشد

flag rank

<hr> معنی : ایست، توقف <hr> معانی دیگر : (اتوبوس یا ترن و غیره) ایستگاه اختیاری (که فقط اگر مسافر باشد در آن توقف می شود)، در راهنمایی ورانندگی ایست

معنی : ایست، توقف معانی دیگر : (اتوبوس یا ترن و غیره) ایستگاه اختیاری (که فقط اگر مسافر باشد در آن توقف می شود)، در راهنمایی ورانندگی ایست

flag stop

<hr> معنی : موجود یا انگل تاژک دار <hr> معانی دیگر : (مراسم مذهبی یا برای تحریک جنسی)، کسی که تازیانه می زند، تازیانه زدن، کسی که تازیانه می خورد، تازیانه خور، شلاق خور، کسیکه برای بخشودگی از گناهان بخود شلاق میزند

معنی : موجود یا انگل تاژک دار معانی دیگر : (مراسم مذهبی یا برای تحریک جنسی)، کسی که تازیانه می زند، تازیانه زدن، کسی که تازیانه می خورد، تازیانه خور، شلاق خور، کسیکه برای بخشودگی از گناهان بخود شلاق میزند

flagellant

<hr> معنی : تاژکدار، تازیانه زدن، تاژک دار شدن، شلاق زدن <hr> معانی دیگر : به باد انتقاد گرفتن، دارای تاژک، تاژک دار (flagellated هم می گویند)، به شکل تاژک، تاژک سان، تاژک دیس

معنی : تاژکدار، تازیانه زدن، تاژک دار شدن، شلاق زدن معانی دیگر : به باد انتقاد گرفتن، دارای تاژک، تاژک دار (flagellated هم می گویند)، به شکل تاژک، تاژک سان، تاژک دیس

flagellate

<hr> معنی : شلاق زنی <hr> معانی دیگر : (در مراسم مذهبی یا برای تحریک جنسی) تازیانه زنی (به خود)، تشکیل تاژک

معنی : شلاق زنی معانی دیگر : (در مراسم مذهبی یا برای تحریک جنسی) تازیانه زنی (به خود)، تشکیل تاژک

flagellation

<hr> معنی : تاژک، شلاق، تازیانه، گیاه بالارونده و پیچی <hr> معانی دیگر : گیاه بالارونده وپیچی runner

معنی : تاژک، شلاق، تازیانه، گیاه بالارونده و پیچی معانی دیگر : گیاه بالارونده وپیچی runner

flagellum

<hr> معنی : نایچه، نی لبک <hr> معانی دیگر : (موسیقی) فلوت کوچک، نی لبک کوچک

معنی : نایچه، نی لبک معانی دیگر : (موسیقی) فلوت کوچک، نی لبک کوچک

flageolet

<hr> معنی : سنگ فرش، افتاده، کاهنده، ضعیف، ول <hr> معانی دیگر : سست، شل و آویزان، رو به ضعف، متزلزل

معنی : سنگ فرش، افتاده، کاهنده، ضعیف، ول معانی دیگر : سست، شل و آویزان، رو به ضعف، متزلزل

flagging

<hr> معنی : دارای برگهای شمشیری، بی مزه، سست، شل و ول، نی زار، جگن زار <hr> معانی دیگر : نی زار، جگن زار، دارای برگهای شمشیری، سست، شل وول، بیمزه

معنی : دارای برگهای شمشیری، بی مزه، سست، شل و ول، نی زار، جگن زار معانی دیگر : نی زار، جگن زار، دارای برگهای شمشیری، سست، شل وول، بیمزه

flaggy

<hr> معنی : ستمگر، شریر، بدکار، تبه کار، بسیار زشت <hr> معانی دیگر : بسیار خبیث، بد جنس، ملعون، بد نهاد

معنی : ستمگر، شریر، بدکار، تبه کار، بسیار زشت معانی دیگر : بسیار خبیث، بد جنس، ملعون، بد نهاد

flagitious

<hr> معنی : راهنما <hr> معانی دیگر : کسی که کارش مخابره با پرچم یا مشعل است، پرچم باز، پرچم دار

معنی : راهنما معانی دیگر : کسی که کارش مخابره با پرچم یا مشعل است، پرچم باز، پرچم دار

flagman

<hr> معنی : قرابه، تنگ، تنگ دستهدار و لولهدار <hr> معانی دیگر : تنگ شراب، شراب خوری (که گردن دراز و دسته دارد)

معنی : قرابه، تنگ، تنگ دستهدار و لولهدار معانی دیگر : تنگ شراب، شراب خوری (که گردن دراز و دسته دارد)

flagon

<hr> معنی : میله پرچم، تیر پرچم <hr> معانی دیگر : میله ی پرچم، چوب پرچم

معنی : میله پرچم، تیر پرچم معانی دیگر : میله ی پرچم، چوب پرچم

flagpole

<hr> معنی : زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری <hr> معانی دیگر : flagrancy اشکاری

معنی : زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری معانی دیگر : flagrancy اشکاری

flagrance

<hr> معنی : زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری <hr> معانی دیگر : بدی فاحش، قباحت، flagrance اشکاری

معنی : زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری معانی دیگر : بدی فاحش، قباحت، flagrance اشکاری

flagrancy

<hr> معنی : زشت، اشکار، انگشت نما، وقیح، برملا <hr> معانی دیگر : بسیار بد، زننده، شرم آور، وقیح (وقیحانه)، قبیح (قبیحانه)، شنیع، فاحش، رسوا

معنی : زشت، اشکار، انگشت نما، وقیح، برملا معانی دیگر : بسیار بد، زننده، شرم آور، وقیح (وقیحانه)، قبیح (قبیحانه)، شنیع، فاحش، رسوا

flagrant

<hr> معنی : کشتی دریادار، کشتی حامل پرچم امیرالبحری <hr> معانی دیگر : ناو سر فرماندهی، نوترین و بهترین کشتی (متعلق به شرکت کشتی رانی)، نخبه ناو

معنی : کشتی دریادار، کشتی حامل پرچم امیرالبحری معانی دیگر : ناو سر فرماندهی، نوترین و بهترین کشتی (متعلق به شرکت کشتی رانی)، نخبه ناو

flagship

<hr> معنی : چوب پرچم <hr> معانی دیگر : دکل پرچم

معنی : چوب پرچم معانی دیگر : دکل پرچم

flagstaff

<hr> معنی : سنگ، سنگ فرش <hr> معانی دیگر : سنگ لوح (که برای سنگ فرش کردن به کار می رود)، سنگ سنگ فرشی

معنی : سنگ، سنگ فرش معانی دیگر : سنگ لوح (که برای سنگ فرش کردن به کار می رود)، سنگ سنگ فرشی

flagstone

<hr> معنی : الت نوسانی هر چیزی، گندم کوب، خرمن کوب، شلاق زدن، کوبیدن <hr> معانی دیگر : دنگ، (با خرمن کوب) کوبیدن، (با چوب یا هر چیز خرمن کوب مانند) کتک زدن، (در مورد نهنگ یا ماهی بزرگ و غیره) با دم زدن

معنی : الت نوسانی هر چیزی، گندم کوب، خرمن کوب، شلاق زدن، کوبیدن معانی دیگر : دنگ، (با خرمن کوب) کوبیدن، (با چوب یا هر چیز خرمن کوب مانند) کتک زدن، (در مورد نهنگ یا ماهی بزرگ و غیره) با دم زدن

flail

<hr> معنی : فراست، استعداد، خصیصه، قوه تشخیص، بویایی، شامه سگ <hr> معانی دیگر : (دراصل) شم، قدرت بویایی، قدرت تشخیص، (عامیانه) کلاس، رفتار زیبنده، زیبندگی، برازندگی، فرزامی، ویرایی، قابلیت، ذوق، مجا قوه تشخیص

معنی : فراست، استعداد، خصیصه، قوه تشخیص، بویایی، شامه سگ معانی دیگر : (دراصل) شم، قدرت بویایی، قدرت تشخیص، (عامیانه) کلاس، رفتار زیبنده، زیبندگی، برازندگی، فرزامی، ویرایی، قابلیت، ذوق، مجا قوه تشخیص

flair

<hr> معنی : توپخانه ضد هوایی <hr> معانی دیگر : تیراندازی ضد هوایی، آتش پاد هوایی، (عامیانه) انتقاد پر سر و صدا

معنی : توپخانه ضد هوایی معانی دیگر : تیراندازی ضد هوایی، آتش پاد هوایی، (عامیانه) انتقاد پر سر و صدا

flak

<hr> معنی : جرقه، برفک، پوسته، ورقه، فلس، تکه کوچک، برفک زدن تلویزیون، پوسته پوسته شدن، ورد امدن <hr> معانی دیگر : (هر چیز کوچک و مسطح مانند دانه ی برف یا شوره ی سر) دانه، ذره، پهنک، پا ریزه، پوستک، پوستک چه، به صورت دانه های برف مانند در آمدن یا در آوردن، پوسته پوسته شدن یا کردن، لایه لایه شدن یا کردن، ور آمدن، تراشه، پشیزه، پوسه، پولک، پولک چه، (امریکا- خودمانی) خل، بی کله، آدم بی منطق، تخته یا پهنه که روی آن خوراک خشک می کنند یا خوراک نگه می دارند، رجوع شود به: flak، تکه کوچک برف وغیره، ورد امدن باout یاup

معنی : جرقه، برفک، پوسته، ورقه، فلس، تکه کوچک، برفک زدن تلویزیون، پوسته پوسته شدن، ورد امدن معانی دیگر : (هر چیز کوچک و مسطح مانند دانه ی برف یا شوره ی سر) دانه، ذره، پهنک، پا ریزه، پوستک، پوستک چه، به صورت دانه های برف مانند در آمدن یا در آوردن، پوسته پوسته شدن یا کردن، لایه لایه شدن یا کردن، ور آم

flake

flaked

<hr> معنی : پوسته پوسته، ورقه ورقه، برفکی، ورقه شونده، فلسی <hr> معانی دیگر : لایه لایه، پوستک دار، دانه دانه (مثل دانه های برف یا شوره ی سر)، فلس فلس، دانه دانه شونده، پوسته پوسته شونده

معنی : پوسته پوسته، ورقه ورقه، برفکی، ورقه شونده، فلسی معانی دیگر : لایه لایه، پوستک دار، دانه دانه (مثل دانه های برف یا شوره ی سر)، فلس فلس، دانه دانه شونده، پوسته پوسته شونده

flaky

<hr> معنی : حقه، لاف و گزاف، بامبول، بامبول زدن <hr> معانی دیگر : (موسیقی - نواختن طبل: دو چوبه ی طبل را به سرعت یکی پس از دیگری بر طبل کوفتن) کوبش نیمه هم زمان

معنی : حقه، لاف و گزاف، بامبول، بامبول زدن معانی دیگر : (موسیقی - نواختن طبل: دو چوبه ی طبل را به سرعت یکی پس از دیگری بر طبل کوفتن) کوبش نیمه هم زمان

flam

<hr> معنی : مشعل، مشعل چند فتیلهای، شمعدان زینتی <hr> معانی دیگر : مشعل روشن، آتش دان فروزان

معنی : مشعل، مشعل چند فتیلهای، شمعدان زینتی معانی دیگر : مشعل روشن، آتش دان فروزان

flambeau

<hr> معنی : زرق و برق، اشتعال لرزشی، اشتعال با لرزش <hr> معانی دیگر : اشتعال لرزشی، اشتعال با لرزش، زرق وبرق

معنی : زرق و برق، اشتعال لرزشی، اشتعال با لرزش معانی دیگر : اشتعال لرزشی، اشتعال با لرزش، زرق وبرق

flamboyance

flamboyancy

<hr> معنی : زرق و برق دار، شعله دار، شعله مانند، وابسته به مکتب معماری گوتیگ <hr> معانی دیگر : فروزان، شعله فام، وخشه سان، افرازه سان، پر زرق و برق، جلف و خود نمایانه، (بیش از حد) پر نقش و نگار، رجوع شود به: royal poinciana

معنی : زرق و برق دار، شعله دار، شعله مانند، وابسته به مکتب معماری گوتیگ معانی دیگر : فروزان، شعله فام، وخشه سان، افرازه سان، پر زرق و برق، جلف و خود نمایانه، (بیش از حد) پر نقش و نگار، رجوع شود به: royal poinciana

flamboyant

<hr> معنی : تب و تاب، تابش، الو، شعله، شورعشق، شعله زدن، زبانه کشیدن <hr> معانی دیگر : زبانه(ی آتش)، آفرازه، وخشه، تابا، ورزم، لخچه، گر، شعله مانند، وخشه سان، الو سان، درخشان، احساس قوی، عشق، فزون خواست، شرار، معشوقه (معشوق)، دلدار، جانان، نگار، ریکا، شعله کشیدن، شعله ور شدن، الو گرفتن، گر گرفتن، سرخ شدن، هیجان زده شدن، هیجان از خود بروز دادن، (خوراک پزی) خوراک را به الکل آغشتن و شعله ور کردن (برای گرم سازی و قشنگی)، با شعله سوزاندن، تحت حرارت شعله قرار دادن، شخیدن، زبانه اتش، مشتعل شدن

معنی : تب و تاب، تابش، الو، شعله، شورعشق، شعله زدن، زبانه کشیدن معانی دیگر : زبانه(ی آتش)، آفرازه، وخشه، تابا، ورزم، لخچه، گر، شعله مانند، وخشه سان، الو سان، درخشان، احساس قوی، عشق، فزون خواست، شرار، معشوقه (معشوق)، دلدار، جانان، نگار، ریکا، شعله کشیدن، شعله ور شدن، الو گرفتن، گر گرفتن، سرخ شدن، هیج

flame

<hr> معنی : کاهن معبد یکی از خدایان <hr> معانی دیگر : (روم باستان) کاهن، کشیش، روم قدیم کاهن معبد یکی از خدایان

معنی : کاهن معبد یکی از خدایان معانی دیگر : (روم باستان) کاهن، کشیش، روم قدیم کاهن معبد یکی از خدایان

flamen

<hr> معنی : رقص فلامنکو، رقص تند کولیها اسپانیا <hr> معانی دیگر : فلامنکو (نوعی رقص و پایکوبی اسپانیایی)

معنی : رقص فلامنکو، رقص تند کولیها اسپانیا معانی دیگر : فلامنکو (نوعی رقص و پایکوبی اسپانیایی)

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد