<hr> (خاطره ی شکست یا شرم یا فاجعه و غیره را) منکوب کردن و به زندگی ادامه دادن، باخاطرات زنده ماندن

(خاطره ی شکست یا شرم یا فاجعه و غیره را) منکوب کردن و به زندگی ادامه دادن، باخاطرات زنده ماندن

live down

<hr> معنی : عیاشی کردن، خوش گذرانی کردن

معنی : عیاشی کردن، خوش گذرانی کردن

live in pleasure

live off

live on

<hr> تا آخر (چیزی) دوام آوردن، تا پایان چیزی زنده بودن

تا آخر (چیزی) دوام آوردن، تا پایان چیزی زنده بودن

live out

live through

live up

<hr> معنی : قابل معاشرت، قابل زندگی، قابل زیستن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: livable، livable قابل زیستن

معنی : قابل معاشرت، قابل زندگی، قابل زیستن معانی دیگر : رجوع شود به: livable، livable قابل زیستن

liveable

<hr> معنی : وسیله معاش، معیشت، معاش، اعاشه <hr> معانی دیگر : گذران، وسیله ی امرار معاش

معنی : وسیله معاش، معیشت، معاش، اعاشه معانی دیگر : گذران، وسیله ی امرار معاش

livelihood

<hr> معنی : سر زندگی <hr> معانی دیگر : روح، چابکی، فعالیت، زنده دلی، روشنی

معنی : سر زندگی معانی دیگر : روح، چابکی، فعالیت، زنده دلی، روشنی

liveliness

<hr> معنی : پایدار، همه، تمامی <hr> معانی دیگر : دراز، طولانی، تمام، طولانی وخسته کننده

معنی : پایدار، همه، تمامی معانی دیگر : دراز، طولانی، تمام، طولانی وخسته کننده

livelong

<hr> معنی : با روح، زنده، سرزنده، سبک، جالب توجه، با سرور وشعف، از روی نشاط <hr> معانی دیگر : پرجوش و خروش، پرتلاش، فعال، پرکنش، با سرزندگی، شنگول، ملنگ، شوخ، شاداب، سبکدل، هیجان انگیز، پرهیجان، داغ، شورانگیز، شادی انگیز، خوشحال کننده، دلگشا، (رقص و غیره) تند و شاد، (باد یا نسیم و غیره) تند، پر زور، (رنگ) تند، (گوی و توپ و غیره) جهنده، جهشمند، جهمند

معنی : با روح، زنده، سرزنده، سبک، جالب توجه، با سرور وشعف، از روی نشاط معانی دیگر : پرجوش و خروش، پرتلاش، فعال، پرکنش، با سرزندگی، شنگول، ملنگ، شوخ، شاداب، سبکدل، هیجان انگیز، پرهیجان، داغ، شورانگیز، شادی انگیز، خوشحال کننده، دلگشا، (رقص و غیره) تند و شاد، (باد یا نسیم و غیره) تند، پر زور، (رنگ) تند

lively

<hr> معنی : زنده شدن، چابک شدن، با روح شدن <hr> معانی دیگر : (بیشتر با: up) شاد کردن یا شدن، شادی بخش کردن یا شدن، نشاط بخشیدن

معنی : زنده شدن، چابک شدن، با روح شدن معانی دیگر : (بیشتر با: up) شاد کردن یا شدن، شادی بخش کردن یا شدن، نشاط بخشیدن

liven

liven up

<hr> معنی : کبد، جگر، جگر سیاه، زندگی کننده <hr> معانی دیگر : (قصابی) جگر، (کالبد شناسی) کبد، (رنگ) جگری، قرمز جگری، کسی که به طرز بخصوصی زندگی می کند، مر­ کبد، ناخوشی جگر

معنی : کبد، جگر، جگر سیاه، زندگی کننده معانی دیگر : (قصابی) جگر، (کالبد شناسی) کبد، (رنگ) جگری، قرمز جگری، کسی که به طرز بخصوصی زندگی می کند، مر­ کبد، ناخوشی جگر

liver

<hr> معنی : در کسوت، دارای لباس <hr> معانی دیگر : اونیفورم پوشیده، دارای لباس متحدالشکل، ملبس

معنی : در کسوت، دارای لباس معانی دیگر : اونیفورم پوشیده، دارای لباس متحدالشکل، ملبس

liveried

<hr> معنی : غافی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بسفایج، هپاتیک (هریک از دو رده ی hepaticopsida و anthocerotopsida از خزه های bryophytes که در جاهای مرطوب و گرم می رویند)، غافک، داروی جگر

معنی : غافی معانی دیگر : (گیاه شناسی) بسفایج، هپاتیک (هریک از دو رده ی hepaticopsida و anthocerotopsida از خزه های bryophytes که در جاهای مرطوب و گرم می رویند)، غافک، داروی جگر

liverwort

<hr> معنی : جیره، جامه، تسلیم، تحویل، رد و بدل، علیق اسب، لباس مستخدم <hr> معانی دیگر : جامه یا ظاهر معمولی شخص، لباس هرروزی، (به ویژه در مورد مستخدم و راننده ولی نه سرباز و افسر) اونیفورم، لباس خاص، جورجامه، جامه ی یکجور، مستخدم اونیفورم پوشیده، نگاهداری و خوراک دهی اسب دیگران در مقابل پول، نگاهداری اسب و گاری و درشکه برای کرایه، رجوع شود به: stables livery، محل کرایه کردن قایق، رد وبدل مثل ضربات متبادله، رهایی، نجات، لباس و خوراکی که به نوکرداده میشود

معنی : جیره، جامه، تسلیم، تحویل، رد و بدل، علیق اسب، لباس مستخدم معانی دیگر : جامه یا ظاهر معمولی شخص، لباس هرروزی، (به ویژه در مورد مستخدم و راننده ولی نه سرباز و افسر) اونیفورم، لباس خاص، جورجامه، جامه ی یکجور، مستخدم اونیفورم پوشیده، نگاهداری و خوراک دهی اسب دیگران در مقابل پول، نگاهداری اسب و گا

livery

<hr> معنی : مستخدم <hr> معانی دیگر : نوکری که جامه ویژه نوکر بابی می پوشد

معنی : مستخدم معانی دیگر : نوکری که جامه ویژه نوکر بابی می پوشد

livery servant

<hr> معنی : نوکر باب، کسیکه لباس نوکری بر تن دارد <hr> معانی دیگر : مستخدم جور جامه (اونیفورم) پوش، عضو اتحادیه ی صنفی

معنی : نوکر باب، کسیکه لباس نوکری بر تن دارد معانی دیگر : مستخدم جور جامه (اونیفورم) پوش، عضو اتحادیه ی صنفی

liveryman

<hr> معنی : احشام، چارپایان اهلی، دو اب <hr> معانی دیگر : دام، حیوان اهلی (به ویژه گاو و گوسفند و خوک)، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود، چارپایان اهلی، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود، احشام

معنی : احشام، چارپایان اهلی، دو اب معانی دیگر : دام، حیوان اهلی (به ویژه گاو و گوسفند و خوک)، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود، چارپایان اهلی، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود، احشام

livestock

<hr> معنی : کبود، سربی رنگ، کبود شده، کوفته، خاکستری رنگ <hr> معانی دیگر : (عامیانه - در اثر خشم و غیره) رنگ برنگ، خشمگین، (پوست بدن) کبود (در اثر ضربه و غیره)، (رنگ) سربی، آبی مایل به خاکستری

معنی : کبود، سربی رنگ، کبود شده، کوفته، خاکستری رنگ معانی دیگر : (عامیانه - در اثر خشم و غیره) رنگ برنگ، خشمگین، (پوست بدن) کبود (در اثر ضربه و غیره)، (رنگ) سربی، آبی مایل به خاکستری

livid

<hr> معنی : زندگی، معیشت، وسیله گذران، حی، در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان <hr> معانی دیگر : زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخراج نشده، بهره برداری نشده، فعال، کنشور، مورد تکلم، مورد کاربرد، واقعی، مطابق طبیعت، زنده نما، زیست سان، عینا مثل (چیزی)، زندگانی، بقا، (برنامه تلویزیون و غیره) زنده (ارائه شده توسط خود هنرپیشگان و نه فیلم آنها و در مقابل تماشاگران واقعی نه در خلوت)، زندگی کردن، زیستن، زنده بودن، امرار معاش، گذراندن زندگی، (انگلیس) شغل کلیسایی، معاش، جاودانی

معنی : زندگی، معیشت، وسیله گذران، حی، در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان معانی دیگر : زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخراج نشده، بهره برداری نشده، فعال، کنشور، مورد تکلم، مورد کاربرد، واقعی، مطابق طبیعت، زنده نما، زیست سان

living

<hr> زندگی پر درد و مشقت، زندگی مرگ مانند، زندگی مرگبار، زندگی شبیه مرگ

زندگی پر درد و مشقت، زندگی مرگ مانند، زندگی مرگبار، زندگی شبیه مرگ

living death

living in pleasure

<hr> معنی : اتاق نشیمن، سالن نشیمن <hr> معانی دیگر : اتاق اصلی خانه

معنی : اتاق نشیمن، سالن نشیمن معانی دیگر : اتاق اصلی خانه

living room

<hr> مزدکافی برای زیستن در رفاه نسبی، مزدکافی برای امرار معاش

مزدکافی برای زیستن در رفاه نسبی، مزدکافی برای امرار معاش

living wage

<hr> معنی : جدا کردن <hr> معانی دیگر : فروشست کردن (رجوع شود به: leach)، تجزیه کردن بوسیله شستشو باقلیا یا ماده حلالی

معنی : جدا کردن معانی دیگر : فروشست کردن (رجوع شود به: leach)، تجزیه کردن بوسیله شستشو باقلیا یا ماده حلالی

lixiviate

<hr> معنی : سوسمار، طفیلی، مارمولک، بزمجه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مارمولک، چلپاسه، کرباسو، بزمجه (انواع خزندگان زیر راسته ی sauria و راسته ی squamata)

معنی : سوسمار، طفیلی، مارمولک، بزمجه معانی دیگر : (جانور شناسی) مارمولک، چلپاسه، کرباسو، بزمجه (انواع خزندگان زیر راسته ی sauria و راسته ی squamata)

lizard

<hr> معنی : شتر بی کوهان امریکای جنوبی، پشم لاما <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) لاما (جنس lama و تیره ی camelidae - از نشخوارگران بومی آمریکای جنوبی به ویژه گونه ی glama lama glama که برای باربری و شیر دوشی و پشم پرورش داده می شود)، لاما

معنی : شتر بی کوهان امریکای جنوبی، پشم لاما معانی دیگر : (جانور شناسی) لاما (جنس lama و تیره ی camelidae - از نشخوارگران بومی آمریکای جنوبی به ویژه گونه ی glama lama glama که برای باربری و شیر دوشی و پشم پرورش داده می شود)، لاما

llama

<hr> معنی : ماهی تیان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) تیان (تیره ی cobitidae وراسته ی cypriniformes - از ماهی های استخوانی و ته زی در آب های شیرین)، ماهی تیان از خانواده cobitidae

معنی : ماهی تیان معانی دیگر : (جانور شناسی) تیان (تیره ی cobitidae وراسته ی cypriniformes - از ماهی های استخوانی و ته زی در آب های شیرین)، ماهی تیان از خانواده cobitidae

loach

<hr> معنی : مسئولیت، بار، محموله، بار الکتریکی، عملکرد ماشین یا دستگاه، کوله بار، گرانبار کردن، بار زدن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن، پر کردن، بار کردن <hr> معانی دیگر : بار کردن یا گرفتن، بارگیری کردن، مقدار بار، ظرفیت، گنجایش، گنجایی، به قدر یک ...، یک بار، سربار، دردسر، گرفتاری، دلهره، تحمیل کردن، دردسر دادن، سربار کردن یا شدن، (مهندسی ساختمان) باری که ساختمان تحمل می کند یا فشار وارده بر آن، بار (هرچیز)، (جنگ افزار آتشین) خرج، خشاب، (تفنگ و غیره) پرکردن یا شدن، فشنگ گذاری کردن، خرج گذاری کردن، میزان کار محوله، (معمولا جمع - عامیانه) یک عالمه، خروارها، تا دلت بخواهد، سرشار کردن، مملو کردن، (در دوربین) فیلم گذاشتن، (صورت حساب یا فهرست هزینه و غیره) زیادی حساب کردن، قالب کردن، (اتوبوس و هواپیما) مسافر (و بار) سوار کردن، مسافر زدن، (برق: میزان نیرو یا کار تولید شده توسط زادگر یا موتور) قدرت، جریان در مدار، بازدهی، (داد و ستد سهام و غیره) کمیسیون اولیه، کارمزد آغازین، (مکانیک: میزان کار انجام شده توسط موتور) کاردهی، ناخالصی وارد چیزی کردن (مثلا توی شیر آب کردن)، چیزی زدن توی (چیز دیگر)، داخل کردن، (پرسش را طوری تنظیم کردن که طرف ناچار به دادن پاسخ مورد دلخواه پرسنده باشد) سوال گیرانداز کردن، (بیس بال) در تمام بیس ها دونده داشتن، (کامپیوتر) بار کردن آگهداد (در حافظه ی کامپیوتر)، فشار، عمل پرکردن تفنگ باگلوله، سنگین کردن، فیلم دردوربین گذاشتن

معنی : مسئولیت، بار، محموله، بار الکتریکی، عملکرد ماشین یا دستگاه، کوله بار، گرانبار کردن، بار زدن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن، پر کردن، بار کردن معانی دیگر : بار کردن یا گرفتن، بارگیری کردن، مقدار بار، ظرفیت، گنجایش، گنجایی، به قدر یک ...، یک بار، سربار، دردسر، گرفتاری، دلهره، تحمیل کرد

load

<hr> (خط مدرج بر بدنه ی کشتی که نشان می دهد تا چه حد می توان کشتی را بار کرد) خط بارگیری، خط بار

(خط مدرج بر بدنه ی کشتی که نشان می دهد تا چه حد می توان کشتی را بار کرد) خط بارگیری، خط بار

load line

<hr> معنی : پر، مست، مملو، بار شده، پربار، دارای پول زیاد، پولدار <hr> معانی دیگر : دارای بار، بار دار، حامل، (سلاح) پر، (خودمانی) پولدار

معنی : پر، مست، مملو، بار شده، پربار، دارای پول زیاد، پولدار معانی دیگر : دارای بار، بار دار، حامل، (سلاح) پر، (خودمانی) پولدار

loaded

<hr> معنی : بار، محموله، بارگیری، عمل پرکردن تفنگ باگلوله، بارکنش، امیختن مواد خارجی به شراب <hr> معانی دیگر : عمل بار کردن، وسیله ی بار کردن یا بارگیری، (بیمه نامه) اضافه هزینه، (داد و ستد سهام) کمیسیون اولیه، کارمزد آغازین

معنی : بار، محموله، بارگیری، عمل پرکردن تفنگ باگلوله، بارکنش، امیختن مواد خارجی به شراب معانی دیگر : عمل بار کردن، وسیله ی بار کردن یا بارگیری، (بیمه نامه) اضافه هزینه، (داد و ستد سهام) کمیسیون اولیه، کارمزد آغازین

loading

<hr> معنی : راهنما، ستاره قطبی، ستاره راهنما <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: lodestar

معنی : راهنما، ستاره قطبی، ستاره راهنما معانی دیگر : رجوع شود به: lodestar

loadstar

<hr> معنی : اهن ربا، چیز جذاب، سنگ آهن کش، اکسید طبیعی اهن، مغناطیس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: lodestone

معنی : اهن ربا، چیز جذاب، سنگ آهن کش، اکسید طبیعی اهن، مغناطیس معانی دیگر : رجوع شود به: lodestone

loadstone

<hr> معنی : تکه، قرص نان، کله قند، وقت را بیهوده گذراندن، ولگردی کردن، پرسه زدن <hr> معانی دیگر : گرده ی نان، یک عدد نان (به ویژه نان ساندویچی)، (هر تکه ماده ی خوراکی به شکل نان ساندویچی) کوفته، قلمبه، کله، پرازده، چونه، لخته، رجوع شود به: lump، (انگلیس - خودمانی) کله، مخ، (معمولا با: away) وقت تلف کردن، وقت خود را به بطالت گذراندن، تنبلی کردن

معنی : تکه، قرص نان، کله قند، وقت را بیهوده گذراندن، ولگردی کردن، پرسه زدن معانی دیگر : گرده ی نان، یک عدد نان (به ویژه نان ساندویچی)، (هر تکه ماده ی خوراکی به شکل نان ساندویچی) کوفته، قلمبه، کله، پرازده، چونه، لخته، رجوع شود به: lump، (انگلیس - خودمانی) کله، مخ، (معمولا با: away) وقت تلف کردن، وقت 

loaf

<hr> معنی : ولگرد، سائل، ادم عاطل و باطل، پرسه زن <hr> معانی دیگر : آدم تنبل، وقت تلف کن، بیکاره، هلپند

معنی : ولگرد، سائل، ادم عاطل و باطل، پرسه زن معانی دیگر : آدم تنبل، وقت تلف کن، بیکاره، هلپند

loafer

loafers

<hr> معنی : خاک گلدانی، خاک رست و شن، خاک گلدن <hr> معانی دیگر : خاک کشاورزی (حاوی خاک رس و شن و مواد گیاهی مانند برگ پوسیده و غیره)، ابلیز، کاه گل، انبیره، خاک رس وشن که با گیاه پوسیده امیخته باشد

معنی : خاک گلدانی، خاک رست و شن، خاک گلدن معانی دیگر : خاک کشاورزی (حاوی خاک رس و شن و مواد گیاهی مانند برگ پوسیده و غیره)، ابلیز، کاه گل، انبیره، خاک رس وشن که با گیاه پوسیده امیخته باشد

loam

<hr> معنی : مثل خاک رس یا خاک <hr> معانی دیگر : مثل خاک رس یا خاک گلدانی

معنی : مثل خاک رس یا خاک معانی دیگر : مثل خاک رس یا خاک گلدانی

loamy

<hr> معنی : وام، قرض، قرضه، واژه عاریه، عاریه دادن، قرض کردن <hr> معانی دیگر : استقراض، سپنج، عمل قرض دادن یا امانت دادن، وام دادن، قرض دادن، امانت دادن، عاریه، قر­ کردن

معنی : وام، قرض، قرضه، واژه عاریه، عاریه دادن، قرض کردن معانی دیگر : استقراض، سپنج، عمل قرض دادن یا امانت دادن، وام دادن، قرض دادن، امانت دادن، عاریه، قر­ کردن

loan

<hr> معنی : عاریه <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : به قرض داده شده

معنی : عاریه معانی دیگر : قانون ـ فقه : به قرض داده شده

loaned

<hr> معنی : واژه عاریه، واژه بیگانه <hr> معانی دیگر : وام واژه، واژه قرضی، واژه ای که از زبان دیگری گرفته باشد، لغت اقتباسی

معنی : واژه عاریه، واژه بیگانه معانی دیگر : وام واژه، واژه قرضی، واژه ای که از زبان دیگری گرفته باشد، لغت اقتباسی

loanword

<hr> معنی : بیزار <hr> معانی دیگر : (معمولا دنبال آن to می آید) بی میل، نامتمایل، چندش دار، بیمیل، ببزار، متنفر

معنی : بیزار معانی دیگر : (معمولا دنبال آن to می آید) بی میل، نامتمایل، چندش دار، بیمیل، ببزار، متنفر

loath

<hr> معنی : بیزار کردن، بد دانستن، بیزار بودن، نفرت داشتن از، مشمئز شدن، منزجر بودن <hr> معانی دیگر : متنفر بودن، سبب بیزاری شدن

معنی : بیزار کردن، بد دانستن، بیزار بودن، نفرت داشتن از، مشمئز شدن، منزجر بودن معانی دیگر : متنفر بودن، سبب بیزاری شدن

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد