<hr> معنی : پوینده، در تکاپو، موش گیری <hr> معانی دیگر : کنجکاو، پویا

معنی : پوینده، در تکاپو، موش گیری معانی دیگر : کنجکاو، پویا

mousing

<hr> معنی : تفنگ دار <hr> معانی دیگر : (فرانسه) رجوع شود به: musketeer

معنی : تفنگ دار معانی دیگر : (فرانسه) رجوع شود به: musketeer

mousquetaire

<hr> معنی : موس <hr> معانی دیگر : موس (خوراک سرد حاوی سفیده ی تخم مرغ و خامه و ژله و میوه)، خامه زده که شیرینی بان سردمی کنندیا افسرده شود

معنی : موس معانی دیگر : موس (خوراک سرد حاوی سفیده ی تخم مرغ و خامه و ژله و میوه)، خامه زده که شیرینی بان سردمی کنندیا افسرده شود

mousse

<hr> معنی : سبیل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: mustache، mustachio سبیل

معنی : سبیل معانی دیگر : رجوع شود به: mustache، mustachio سبیل

moustache

<hr> معنی : موش صفت، موش دار <hr> معانی دیگر : (رنگ) قهوه ای چرکین، (بو) ناخوشایند، موش زده، پر از موش، موش مانند، ترسو، عاری از لطف، mousey موش دار

معنی : موش صفت، موش دار معانی دیگر : (رنگ) قهوه ای چرکین، (بو) ناخوشایند، موش زده، پر از موش، موش مانند، ترسو، عاری از لطف، mousey موش دار

mousy

<hr> معنی : مدخل، دهانه، بیان، غنچه، دهان، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، ادا و اصول در اوردن، فرمودن، گفتن <hr> معانی دیگر : دهن، پوز، فم، نان خور، عائله، دهان کجی، شکلک، مصب، سر، در، (به صورت دکلمه یا لحن مصنوعی) گفتن، با ژست حرف زدن، (بدون صداو فقط با حرکت دادن لب ها) فهماندن، در دهان گذاشتن (مانند لقمه)، بوسیدن، دهان مالی کردن، لب مالی کردن، (اسب را) به دهانه خو دادن، لگام پذیر کردن، دهن کجی کردن، شکلک در آوردن، صحبت، دهنه زدن به، در دهان گذاشتن خوراک

معنی : مدخل، دهانه، بیان، غنچه، دهان، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، ادا و اصول در اوردن، فرمودن، گفتن معانی دیگر : دهن، پوز، فم، نان خور، عائله، دهان کجی، شکلک، مصب، سر، در، (به صورت دکلمه یا لحن مصنوعی) گفتن، با ژست حرف زدن، (بدون صداو فقط با حرکت دادن لب ها) فهماندن، در دهان گذاشتن (مانند لقمه)، بوسید

mouth

<hr> معنی : ساز، ساز دهنی، ارغنون دهنی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: harmonica

معنی : ساز، ساز دهنی، ارغنون دهنی معانی دیگر : رجوع شود به: harmonica

mouth organ

<hr> معنی : مقدار، لقمه <hr> معانی دیگر : به اندازه ی یک دهان پر، یک قلپ، (به ویژه خوراک) مقدار کم، واژه ی طولانی، عبارت دهان پر کن، دارای تلفظ دشوار، دهن پر

معنی : مقدار، لقمه معانی دیگر : به اندازه ی یک دهان پر، یک قلپ، (به ویژه خوراک) مقدار کم، واژه ی طولانی، عبارت دهان پر کن، دارای تلفظ دشوار، دهن پر

mouthful

<hr> معنی : سخنگو، دهانه، منادی، لبه، دهن گیر <hr> معانی دیگر : قطعه ای که در دهان یا نزدیک آن قرار می گیرد، دهانی، سر، دهان گیر، (شخص یا رسانه) سخنگو، مبلغ، عامل

معنی : سخنگو، دهانه، منادی، لبه، دهن گیر معانی دیگر : قطعه ای که در دهان یا نزدیک آن قرار می گیرد، دهانی، سر، دهان گیر، (شخص یا رسانه) سخنگو، مبلغ، عامل

mouthpiece

<hr> معنی : پر حرف، دهان دار <hr> معانی دیگر : پر حرف (به ویژه به طور غلو آمیز یا بی ادبانه)

معنی : پر حرف، دهان دار معانی دیگر : پر حرف (به ویژه به طور غلو آمیز یا بی ادبانه)

mouthy

<hr> معنی : متحرک <hr> معانی دیگر : دارای تاریخ متغیر (moveable هم می نویسند)، قابل حمل، غیر ثابت، ترابرپذیر، (حقوق) منقول، انتقال پذیر، مال منقول

معنی : متحرک معانی دیگر : دارای تاریخ متغیر (moveable هم می نویسند)، قابل حمل، غیر ثابت، ترابرپذیر، (حقوق) منقول، انتقال پذیر، مال منقول

movable

<hr> معنی : تکان، تغییر مکان، نقل مکان، نوبت حرکت یابازی، اقدام، حرکت، جنبش، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، تحریک کردن، بازی کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، بحرکت انداختن، متاثر ساختن <hr> معانی دیگر : حرکت دادن یا کردن، جنباندن، مخیدن، بشولیدن، (کار یا رویداد و غیره) پیشرفت کردن، جلو رفتن، راه افتادن، تغییر مکان دادن، منتقل کردن یا شدن، (با: on) راهی شدن، (شطرنج و غیره) مهره را حرکت دادن، موجب احساس حزن (یا ترحم یا خشم یا تحسین و غیره) شدن، به ... آوردن، واداشتن، به صرافت افتادن یا انداختن، (در پارلمان یا هر جا که بحث و مشاوره و سپس رای گیری می شود) پیشنهاد کردن، آغاز به عمل کردن، اقدام به عمل آوردن، (کالا و غیره) به فروش رفتن، (با افراد طبقه ی بخصوصی) معاشرت کردن، عمل، اسباب کشی، جابجایی، ریدن، (شکم) کارکردن، رجوع شود به: movement

معنی : تکان، تغییر مکان، نقل مکان، نوبت حرکت یابازی، اقدام، حرکت، جنبش، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، تحریک کردن، بازی کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، بحرکت انداختن، متاثر ساختن معانی دیگر : حرکت دادن یا کردن، جنباندن، مخیدن، بشولیدن، (کار یا رویداد و غیره) پیشرفت کردن، جلو رفت

move

<hr> معنی : پیشنهاد کردن

move a proposal

<hr> معنی : منتقل کردن

move about

move forward

<hr> یکجا نه ایستید، قدم بزنید

یکجا نه ایستید، قدم بزنید

move on

move out

<hr> معنی : خیمه بر بستن

move stakes

move up

<hr> معنی : بی حرکت <hr> معانی دیگر : بی حرکت

معنی : بی حرکت معانی دیگر : بی حرکت

moveless

<hr> معنی : حرکت، جنبش، گردش، وزن، نهضت، تکان، سیر، تغییر مکان، ژست، حرکت سریع <hr> معانی دیگر : کنش وری، فعالیت، تحرک، جنب و جوش، اقدام، عمل، جابجایی (به ویژه حرکت یگان های نظامی)، نقل و انتقال، (جمع) حرکات، بیاوبرو، اعمال، کارها، (با: toward یا away from) گرایش (اجتماعی)، (سیاسی) نهضت و جنبش، (معمولا با: in) تغییر قیمت، نوسان قیمت (سهام بورس)، تمایل، (موسیقی) بخش، مومان، بند، قطعه، (ماشین آلات و غیره) کار (کردن)، مدفوع، گه، ریدن، دفع، ضرب

معنی : حرکت، جنبش، گردش، وزن، نهضت، تکان، سیر، تغییر مکان، ژست، حرکت سریع معانی دیگر : کنش وری، فعالیت، تحرک، جنب و جوش، اقدام، عمل، جابجایی (به ویژه حرکت یگان های نظامی)، نقل و انتقال، (جمع) حرکات، بیاوبرو، اعمال، کارها، (با: toward یا away from) گرایش (اجتماعی)، (سیاسی) نهضت و جنبش، (معمولا با: in

movement

<hr> معنی : پیشنهاد کننده، انگیزه، تکان دهنده، پیشنهاد دهنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) در حرکت، متحرک، جنبا، جنبنده، حرکت کننده

معنی : پیشنهاد کننده، انگیزه، تکان دهنده، پیشنهاد دهنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) در حرکت، متحرک، جنبا، جنبنده، حرکت کننده

mover

<hr> آدم بانفوذ، کار راه انداز

آدم بانفوذ، کار راه انداز

mover and shaker

<hr> معنی : سینما، فیلم سینما <hr> معانی دیگر : (امریکا)، فیلم سینمایی، نمایش فیلم (در سینما)

معنی : سینما، فیلم سینما معانی دیگر : (امریکا)، فیلم سینمایی، نمایش فیلم (در سینما)

movie

<hr> معنی : محرک، متحرک، سیار، سایر <hr> معانی دیگر : در حال حرکت، گردان، جنبنده، گردنده، احساس انگیز، متاثر کننده، ترحم انگیز، سوزناک، وابسته به وسیله ی نقلیه ی در حال حرکت، جنبان، به حرکت آور، جنب زا، گردان گر، محرکه، تکان دهنده، موثر

معنی : محرک، متحرک، سیار، سایر معانی دیگر : در حال حرکت، گردان، جنبنده، گردنده، احساس انگیز، متاثر کننده، ترحم انگیز، سوزناک، وابسته به وسیله ی نقلیه ی در حال حرکت، جنبان، به حرکت آور، جنب زا، گردان گر، محرکه، تکان دهنده، موثر

moving

<hr> معنی : سینما <hr> معانی دیگر : فیلم سینما، نمایش فیلم

معنی : سینما معانی دیگر : فیلم سینما، نمایش فیلم

moving picture

<hr> معنی : بالارو، پله برقی، پله روان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: escalator، escalator پله روان

معنی : بالارو، پله برقی، پله روان معانی دیگر : رجوع شود به: escalator، escalator پله روان

moving staircase

moving stairway

<hr> معنی : متحرک در زیرسطح

moving underside

<hr> معنی : توده یونجه یا کاه، علف چیدن، چمن را زدن، چیدن <hr> معانی دیگر : (گندم و چمن و غیره را با داس یا چمنزن بریدن) درودن، لاتیدن، زدن (با چمنزن)، (با: down) قتل عام کردن، (انسان ها را) درو کردن، توده ی کاه یا علف خشک (به ویژه در انبار)، کاه انباشت، (قدیمی) رجوع شود به: grimace

معنی : توده یونجه یا کاه، علف چیدن، چمن را زدن، چیدن معانی دیگر : (گندم و چمن و غیره را با داس یا چمنزن بریدن) درودن، لاتیدن، زدن (با چمنزن)، (با: down) قتل عام کردن، (انسان ها را) درو کردن، توده ی کاه یا علف خشک (به ویژه در انبار)، کاه انباشت، (قدیمی) رجوع شود به: grimace

<hr> معنی : علف چین، ماشین چمن زنی <hr> معانی دیگر : مسخره، شو

معنی : علف چین، ماشین چمن زنی معانی دیگر : مسخره، شو

mower

<hr> (امریکا - خودمانی) دل و جرات، دل، جربزه

(امریکا - خودمانی) دل و جرات، دل، جربزه

moxie

<hr> معنی : پنیر ماتسرلا <hr> معانی دیگر : (نوعی پنیر سفید و نرم ایتالیایی که در پخت و پز به کار می رود) ماتسرلا

معنی : پنیر ماتسرلا معانی دیگر : (نوعی پنیر سفید و نرم ایتالیایی که در پخت و پز به کار می رود) ماتسرلا

mozzarella

<hr> معنی : بمقدار زیاد، کاملا رشد کرده، زیاد، بفراوانیدور، خیلی، تقریبا، بسیار، بسی <hr> معانی دیگر : فراوان، مقدار زیاد، کمابیش، اغلب، اکثرا، بیشتر اوقات، بخش عمده، (به طور منفی) چندان، آنچنان، خیلی بزرگ، عالی، عالی مقام

معنی : بمقدار زیاد، کاملا رشد کرده، زیاد، بفراوانیدور، خیلی، تقریبا، بسیار، بسی معانی دیگر : فراوان، مقدار زیاد، کمابیش، اغلب، اکثرا، بیشتر اوقات، بخش عمده، (به طور منفی) چندان، آنچنان، خیلی بزرگ، عالی، عالی مقام

much

much more

<hr> معنی : چسب، لعاب، لزوجت گیاه، اب لیز <hr> معانی دیگر : لعاب و مواد لعاب دار گیاهی

معنی : چسب، لعاب، لزوجت گیاه، اب لیز معانی دیگر : لعاب و مواد لعاب دار گیاهی

mucilage

<hr> معنی : غضب، پهن، کثافت، سرگین، کود، کود تازه، پهن کردن، خراب کردن، الوده کردن <hr> معانی دیگر : ناپاکی، ماده ی کثیف و چسبان، (معمولا با: up) کثیف کردن، کود حیوانی نم دار، پشگل، تپاله، خاک کوددار، سیاخاک، گلزار، باتلاق، منجلاب، کود حیوانی دادن، (معمولا با: up - انگلیس - خودمانی) خیطی بالا آوردن، گندزدن، کار را خراب کردن، (معمولا با: out) تمیز کردن (به ویژه اسطبل را) سرگین زدایی کردن، پول، زحمت کشیدن

معنی : غضب، پهن، کثافت، سرگین، کود، کود تازه، پهن کردن، خراب کردن، الوده کردن معانی دیگر : ناپاکی، ماده ی کثیف و چسبان، (معمولا با: up) کثیف کردن، کود حیوانی نم دار، پشگل، تپاله، خاک کوددار، سیاخاک، گلزار، باتلاق، منجلاب، کود حیوانی دادن، (معمولا با: up - انگلیس - خودمانی) خیطی بالا آوردن، گندزدن، ک

muck

<hr> معنی : چنگال یا بیل کودکشی، کثافات و افتضاحات راعلنی ساختن <hr> معانی دیگر : کودکش، (با بیل یا چنگک) سرگین را به هم زدن و آمیختن، (مجازی: رسانه ها) فساد اداری را افشاگری کردن، کثافت کاوی کردن، سرگین کاوی کردن، چنگال یا بیل کودکشی، در مورد روزنامه وافکارعمومی کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن

معنی : چنگال یا بیل کودکشی، کثافات و افتضاحات راعلنی ساختن معانی دیگر : کودکش، (با بیل یا چنگک) سرگین را به هم زدن و آمیختن، (مجازی: رسانه ها) فساد اداری را افشاگری کردن، کثافت کاوی کردن، سرگین کاوی کردن، چنگال یا بیل کودکشی، در مورد روزنامه وافکارعمومی کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن

muck rake

<hr> معنی : کودکش، کناس <hr> معانی دیگر : (خودمانی) آدم بی شرف، آدم خشن و بی نزاکت، آدم بی شرم و حیا، پول جمع کن، ول گردیدن

معنی : کودکش، کناس معانی دیگر : (خودمانی) آدم بی شرف، آدم خشن و بی نزاکت، آدم بی شرم و حیا، پول جمع کن، ول گردیدن

mucker

<hr> معنی : کثیف، کود دار <hr> معانی دیگر : سرگین مانند، پشگل مانند

معنی : کثیف، کود دار معانی دیگر : سرگین مانند، پشگل مانند

mucky

<hr> معنی : مخاطی، بلغمی <hr> معانی دیگر : بلغم مانند، خلط مانند، لعاب مانند

معنی : مخاطی، بلغمی معانی دیگر : بلغم مانند، خلط مانند، لعاب مانند

mucoid

<hr> معنی : مخاطی <hr> معانی دیگر : وابسته به مخاط، بلغمی، لعابی، لیزابی، پوشیده از مخاط (یا لعاب)

معنی : مخاطی معانی دیگر : وابسته به مخاط، بلغمی، لعابی، لیزابی، پوشیده از مخاط (یا لعاب)

mucous

<hr> معنی : مخاط <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) شامه ی مخاطی، غشای مخاطی، بچ

معنی : مخاط معانی دیگر : (کالبد شناسی) شامه ی مخاطی، غشای مخاطی، بچ

mucous membrane

<hr> معنی : خیم، بلغم، ماده مخطی <hr> معانی دیگر : خلط، (ماده ی لعابی و لیز که از شامه ی مخاطی می تراود) لعاب، مخاط، لیزآب، ماده لزج

معنی : خیم، بلغم، ماده مخطی معانی دیگر : خلط، (ماده ی لعابی و لیز که از شامه ی مخاطی می تراود) لعاب، مخاط، لیزآب، ماده لزج

mucus

<hr> معنی : افترا، گل، لجن، تیره کردن، گل الود کردن <hr> معانی دیگر : گل و لای، لای، لوش، گلی، گلین، تهمت، هتک آبرو، چفته، گل مالی کردن، گل پاشیدن به، (مجازی) تهمت زدن به، چفته بستن به

معنی : افترا، گل، لجن، تیره کردن، گل الود کردن معانی دیگر : گل و لای، لای، لوش، گلی، گلین، تهمت، هتک آبرو، چفته، گل مالی کردن، گل پاشیدن به، (مجازی) تهمت زدن به، چفته بستن به

<hr> معنی : گیجی، خراب کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گیج کردن <hr> معانی دیگر : درهم و برهمی، آشفتگی، نابسامانی، خرتوخری، بلبشویی، پریشانی، به هم زدن، نابسامان کردن، آشفته کردن، شولیدن، پریشان کردن، (مثلا با نوشابه ی الکلی) گیج کردن، سردرگم کردن، مست کردن، با گیجی عمل کردن (یا اندیشیدن)، سردرگمی، (در اصل) گل آلود کردن، تیرگی

معنی : گیجی، خراب کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گیج کردن معانی دیگر : درهم و برهمی، آشفتگی، نابسامانی، خرتوخری، بلبشویی، پریشانی، به هم زدن، نابسامان کردن، آشفته کردن، شولیدن، پریشان کردن، (مثلا با نوشابه ی الکلی) گیج کردن، سردرگم کردن، مست کردن، با گیجی عمل کردن (یا اندیشیدن)، سردرگمی، (در ا

muddle

<hr> معنی : گل الود، تیره، گلی، چرکین، پر از گل، گلی کردن <hr> معانی دیگر : گل آلود، لرددار، ناشفاف، درده دار، ناصاف، دارای رنگ گل، گرفته، کدر، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، گلی کردن یا شدن، گل آلود کردن یا شدن، (اندیشه و غیره) پریشان کردن یا شدن

معنی : گل الود، تیره، گلی، چرکین، پر از گل، گلی کردن معانی دیگر : گل آلود، لرددار، ناشفاف، درده دار، ناصاف، دارای رنگ گل، گرفته، کدر، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، گلی کردن یا شدن، گل آلود کردن یا شدن، (اندیشه و غیره) پریشان کردن یا شدن

muddy

<hr> معنی : سیل <hr> معانی دیگر : گلرود، گل ریزش (حرکت توده های گل و سنگ به سوی پایین کوه در اثر بارش زیاد)

معنی : سیل معانی دیگر : گلرود، گل ریزش (حرکت توده های گل و سنگ به سوی پایین کوه در اثر بارش زیاد)

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد