<hr> معنی : تراوش کردن، پنهان کردن، ترشح کردن <hr> معانی دیگر : تراویدن، نهان داشتن، مخفی نگهداشتن، اختفا کردن، نهفتن

معنی : تراوش کردن، پنهان کردن، ترشح کردن معانی دیگر : تراویدن، نهان داشتن، مخفی نگهداشتن، اختفا کردن، نهفتن

secrete

<hr> معنی : ترشح، دفع، تراوش، اختفا، پنهان سازی <hr> معانی دیگر : نهان سازی، مخفی سازی، نهفتگری

معنی : ترشح، دفع، تراوش، اختفا، پنهان سازی معانی دیگر : نهان سازی، مخفی سازی، نهفتگری

secretion

<hr> معنی : سری، مرموز، پنهان کار، ترشحی، تراوشی <hr> معانی دیگر : اهل اختفا و نهانکاری، نهانکار، نهفتگر، آب زیرکاه، مخفی کار

معنی : سری، مرموز، پنهان کار، ترشحی، تراوشی معانی دیگر : اهل اختفا و نهانکاری، نهانکار، نهفتگر، آب زیرکاه، مخفی کار

secretive

<hr> معنی : محرمانه، خفا، سرپوشیده <hr> معانی دیگر : در نهان، نهانی، مخفیانه

معنی : محرمانه، خفا، سرپوشیده معانی دیگر : در نهان، نهانی، مخفیانه

secretly

<hr> معنی : ترشحی، تراوشی <hr> معانی دیگر : تراوشگر، ترشح کننده، غده مترشحه

معنی : ترشحی، تراوشی معانی دیگر : تراوشگر، ترشح کننده، غده مترشحه

secretory

<hr> معنی : فرقه، قسمت، دسته، بخش، مذهب، حزب، دسته مذهبی، مکتب فلسفی، قسمت کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: بخش، بریده، مسلک، بریدن، قسمت کردن <hr> sect_ پسوند (صفت ساز): بریده، قطع، جدا شده [pinnatisect]

معنی : فرقه، قسمت، دسته، بخش، مذهب، حزب، دسته مذهبی، مکتب فلسفی، قسمت کردن معانی دیگر : مخفف: بخش، بریده، مسلک، بریدن، قسمت کردن sect_ پسوند (صفت ساز): بریده، قطع، جدا شده [pinnatisect]

sect

<hr> معنی : فرقه گرای، فرقهای، حزبی، تیرهای، کوته بین <hr> معانی دیگر : وابسته به فرقه، متعصبانه، کوته فکرانه، محدود، پیرو فرقه ی بخصوص، فرقه گرا

معنی : فرقه گرای، فرقهای، حزبی، تیرهای، کوته بین معانی دیگر : وابسته به فرقه، متعصبانه، کوته فکرانه، محدود، پیرو فرقه ی بخصوص، فرقه گرا

sectarian

<hr> معنی : فرقه گرایی <hr> معانی دیگر : فرقه گرایی

معنی : فرقه گرایی معانی دیگر : فرقه گرایی

sectarianism

<hr> معنی : برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه، قسمت قسمت کردن، برش دادن <hr> معانی دیگر : (جراحی) برش، شکافتن، عمل، قاچ، الف، بریده، گوه، پر، (کتاب یا مجله یا روزنامه یا مبل و غیره) بخش، جز، فرشیم، (در ارکسترهای بزرگ) هر یک از گروه های نوازنده ی ساز بخصوص، گروه نوازنده، (ارتش) جوخه، رسد، به صورت مقطع نشان دادن (به ویژه در رسم های فنی)، به صورت مقطع بریدن، قاچ کردن، الف کردن، (کشور) ناحیه، منطقه، (شهر) برزن، محله، عمل بریدن، لایه (به ویژه لایه ای از بافت برای بررسی زیر میکروسکپ)، تراشه، (امریکا) یک قطعه زمین (یک مایل مربع یا 2/589 کیلومتر مربع)، نما یا تصویر میانبر، قطعه ی راه آهن (که تحت توجه یک گروه قرار دارد)، (واگن های درجه یک) تختخواب بالا و پایین، بریدن (به بخش های کوچک)، قطع کردن، بخش بخش کردن، جزجز کردن

معنی : برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه، قسمت قسمت کردن، برش دادن معانی دیگر : (جراحی) برش، شکافتن، عمل، قاچ، الف، بریده، گوه، پر، (کتاب یا مجله یا روزنامه یا مبل و غیره) بخش، جز، فرشیم، (در ارکسترهای بزرگ) هر یک از گروه های نوازنده ی ساز بخصوص، گروه نوازنده، (ارتش) جوخه، رسد، ب

section

<hr> معنی : بخشی، قطعه قطعه، بخش بخش، محلهای <hr> معانی دیگر : تکه تکه، به صورت قطعات روی هم سوار شدنی، چند تکه، وابسته به بخش، منطقه ای، فرقه ای

معنی : بخشی، قطعه قطعه، بخش بخش، محلهای معانی دیگر : تکه تکه، به صورت قطعات روی هم سوار شدنی، چند تکه، وابسته به بخش، منطقه ای، فرقه ای

sectional

<hr> معنی : استان گرایی <hr> معانی دیگر : ناحیه گرایی، علاقه ی زیاد به بخش بخصوصی از کشور (و غیره - معمولا به زیان سایر بخش ها)، طرفداری از محله یا استان بخصوصی

معنی : استان گرایی معانی دیگر : ناحیه گرایی، علاقه ی زیاد به بخش بخصوصی از کشور (و غیره - معمولا به زیان سایر بخش ها)، طرفداری از محله یا استان بخصوصی

sectionalism

<hr> معنی : جزء، ناحیه، بخش، محله، قطاع، قطاع دایره، قسمتی از جبهه <hr> معانی دیگر : (اقتصادی و غیره) بخش، منطقه، (دایره) قطاع، پرهون پار، (هندسه و ریاضی) سکتور، گوشه سنج، خط کش ریاضی، تقسیم کردن

معنی : جزء، ناحیه، بخش، محله، قطاع، قطاع دایره، قسمتی از جبهه معانی دیگر : (اقتصادی و غیره) بخش، منطقه، (دایره) قطاع، پرهون پار، (هندسه و ریاضی) سکتور، گوشه سنج، خط کش ریاضی، تقسیم کردن

sector

<hr> معنی : برش، بخشی، دندان اسیا، مربوط به قطاع دایره <hr> معانی دیگر : وابسته به قطاع، قطاعی، (جانور شناسی) برشی، ویژه ی لایه لایه سازی یا بریدن (مانند برخی دندان ها)، دندان اسیاب

معنی : برش، بخشی، دندان اسیا، مربوط به قطاع دایره معانی دیگر : وابسته به قطاع، قطاعی، (جانور شناسی) برشی، ویژه ی لایه لایه سازی یا بریدن (مانند برخی دندان ها)، دندان اسیاب

sectorial

<hr> معنی : عرفی، دنیوی، غیر روحانی، وابسته بدنیا <hr> معانی دیگر : این جهانی، مادی (در برابر معنوی یا اخروی)، غیر مذهبی، این جهان گرای، هر قرن یک بار، پایا، پردوام، پربقا، (شخص) غیر معمم، شخص عادی، کشیش بخش، کشیش برزن، عامی

معنی : عرفی، دنیوی، غیر روحانی، وابسته بدنیا معانی دیگر : این جهانی، مادی (در برابر معنوی یا اخروی)، غیر مذهبی، این جهان گرای، هر قرن یک بار، پایا، پردوام، پربقا، (شخص) غیر معمم، شخص عادی، کشیش بخش، کشیش برزن، عامی

secular

secular law

<hr> معنی : مادیت، دنیاگرایی، دنیویت <hr> معانی دیگر : دنیا پرستی، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، نادینی گری، سکولاریسم

معنی : مادیت، دنیاگرایی، دنیویت معانی دیگر : دنیا پرستی، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، نادینی گری، سکولاریسم

secularism

<hr> معنی : دنیاپرست، دنیاگرای <hr> معانی دیگر : دنیاپرست، دنیاگرای

معنی : دنیاپرست، دنیاگرای معانی دیگر : دنیاپرست، دنیاگرای

secularist

<hr> معنی : دنیا پرستی، عرفیت <hr> معانی دیگر : دنیوی بودن، دنیویت، مادیت

معنی : دنیا پرستی، عرفیت معانی دیگر : دنیوی بودن، دنیویت، مادیت

secularity

<hr> معنی : مادیت، دنیا پرستی، عرفیت <hr> معانی دیگر : دنیوی کردن

معنی : مادیت، دنیا پرستی، عرفیت معانی دیگر : دنیوی کردن

secularization

<hr> معنی : عمومی کردن، دنیوی کردن، غیر روحانی کردن، عرفی ساختن، از قید کشیشی و رهبانیت رها شدن <hr> معانی دیگر : از مالکیت مذهبی به مالکیت معمولی درآوردن، از حالت مذهبی درآوردن، غیر کلیسایی کردن، پیرو دنیوی گرایی کردن، گیتی گرای کردن یا شدن

معنی : عمومی کردن، دنیوی کردن، غیر روحانی کردن، عرفی ساختن، از قید کشیشی و رهبانیت رها شدن معانی دیگر : از مالکیت مذهبی به مالکیت معمولی درآوردن، از حالت مذهبی درآوردن، غیر کلیسایی کردن، پیرو دنیوی گرایی کردن، گیتی گرای کردن یا شدن

secularize

<hr> معنی : یک سویی، یک طرفی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) یک سویه

معنی : یک سویی، یک طرفی معانی دیگر : (گیاه شناسی) یک سویه

secund

securance

<hr> معنی : محکم، مطمئن، امن، بی خطر، استوار، محفوظ، ایمن، در امان، ضامن دار کردن، محفوظ داشتن تامین کردن، تامین کردن، حفظ کردن <hr> معانی دیگر : خاطر جمع، بی هراس، نانگران، نادلواپس، بی باک، پشت گرم، مصون، دارای امنیت، امن و امان، ارمنده، محکم کردن، قرص کردن، استوار کردن، پابرجا کردن، قابل اعتماد، بی مخاطره، بدون ریسک، حتمی، قطعی، مسلم، بی برو برگرد، ایمن کردن، مصون کردن، محفوظ داشتن، (به طور قطعی) به دست آوردن، کسب کردن، (با زحمت) گرفتن، دست و پا کردن، موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، تامین دادن، تضمین کردن، بیمه کردن، مطمئن کردن یا شدن، بازداشت کردن، محکم نگهداشتن، دست و پا بسته کردن، (قدیمی) غره، مغرور، (کشتیرانی) ایستاندن، متوقف کردن، وا ایستاندن، (ناویان) دست از کار کشیدن

معنی : محکم، مطمئن، امن، بی خطر، استوار، محفوظ، ایمن، در امان، ضامن دار کردن، محفوظ داشتن تامین کردن، تامین کردن، حفظ کردن معانی دیگر : خاطر جمع، بی هراس، نانگران، نادلواپس، بی باک، پشت گرم، مصون، دارای امنیت، امن و امان، ارمنده، محکم کردن، قرص کردن، استوار کردن، پابرجا کردن، قابل اعتماد، بی مخاطره،

secure

<hr> معنی : تحصیل، تامین، تشیید <hr> معانی دیگر : تامین، تحصیل، تشیید

معنی : تحصیل، تامین، تشیید معانی دیگر : تامین، تحصیل، تشیید

securement

<hr> معنی : بدست اورنده، تحصیل کننده <hr> معانی دیگر : تحصیل کننده، بدست اورنده

معنی : بدست اورنده، تحصیل کننده معانی دیگر : تحصیل کننده، بدست اورنده

securer

<hr> معنی : اطمینان، ضامن، تضمین، ضمانت، وثیقه، ضمانتنامه، گرو، سلامت، سلامتی، امان، اسایش خاطر، امنیت، ایمنی، تامین <hr> معانی دیگر : ارمندی، امن و امان بودن، خاطر جمعی، بی هراسی، نا نگرانی، پشت گرمی، اطمینان خاطر، پایندان، گردن گیر، حفاظت، پاسداری، وابسته به امنیت، امنیتی، حفاظتی، تامینی، اداره ی حفاظت، اداره ی پاسوری، (معمولا جمع) اوراق قرضه، اوراق مالکیت، اوراق بهادار، مصونیت

معنی : اطمینان، ضامن، تضمین، ضمانت، وثیقه، ضمانتنامه، گرو، سلامت، سلامتی، امان، اسایش خاطر، امنیت، ایمنی، تامین معانی دیگر : ارمندی، امن و امان بودن، خاطر جمعی، بی هراسی، نا نگرانی، پشت گرمی، اطمینان خاطر، پایندان، گردن گیر، حفاظت، پاسداری، وابسته به امنیت، امنیتی، حفاظتی، تامینی، اداره ی حفاظت، ادا

security

<hr> پتوی بچه، پتو یا هر چیزی که کودک به آن خو گرفته

پتوی بچه، پتو یا هر چیزی که کودک به آن خو گرفته

security blanket

<hr> معنی : جدی، ارام، ملایم، متین، موقر <hr> معانی دیگر : آرام، بزرگ منش، نیک رفتار، والا، داروی مسکن دادن، (با داروی مسکن) آرام کردن، تسکین دهنده

معنی : جدی، ارام، ملایم، متین، موقر معانی دیگر : آرام، بزرگ منش، نیک رفتار، والا، داروی مسکن دادن، (با داروی مسکن) آرام کردن، تسکین دهنده

sedate

<hr> معنی : تسکین <hr> معانی دیگر : درمان با آرامبخش (داروی مسکن)

معنی : تسکین معانی دیگر : درمان با آرامبخش (داروی مسکن)

sedation

<hr> معنی : آرام بخش، داروی مسکن، تسکین دهنده، تسکین پذیر <hr> معانی دیگر : (دارو) آرامبخش، مسکن (به ویژه برای اعصاب و روان)

معنی : آرام بخش، داروی مسکن، تسکین دهنده، تسکین پذیر معانی دیگر : (دارو) آرامبخش، مسکن (به ویژه برای اعصاب و روان)

sedative

<hr> معنی : نشسته، غیر مهاجر، غیر متحرک، مقیم در یک جا <hr> معانی دیگر : مستلزم نشستن زیاد، مستلزم پشت میز نشینی، ناجنبا، نشیمند

معنی : نشسته، غیر مهاجر، غیر متحرک، مقیم در یک جا معانی دیگر : مستلزم نشستن زیاد، مستلزم پشت میز نشینی، ناجنبا، نشیمند

sedentary

<hr> معنی : جگن، سعد کوفی، زنبق زرد، علف بلند <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جگن (تیره ی cyperaceae راسته ی cyperales که گیاهان آبزی یا رطوبت زی هستند)

معنی : جگن، سعد کوفی، زنبق زرد، علف بلند معانی دیگر : (گیاه شناسی) جگن (تیره ی cyperaceae راسته ی cyperales که گیاهان آبزی یا رطوبت زی هستند)

sedge

<hr> معنی : پر از جگن <hr> معانی دیگر : پر از جگن

معنی : پر از جگن معانی دیگر : پر از جگن

sedgy

<hr> معنی : رسوب، ته نشین، طاقی، ته نشست، درده، لای، رسوب کردن <hr> معانی دیگر : نهشت، نهشته، ته نهشت، درد، لرت

معنی : رسوب، ته نشین، طاقی، ته نشست، درده، لای، رسوب کردن معانی دیگر : نهشت، نهشته، ته نهشت، درد، لرت

sediment

<hr> معنی : رسوبی، درده، ته نشسته <hr> معانی دیگر : نهشتی، ته نشستی، پادکانه ای، آب نهشتی، بادنهشتی، ساخته شده یا دارای مواد رسوبی

معنی : رسوبی، درده، ته نشسته معانی دیگر : نهشتی، ته نشستی، پادکانه ای، آب نهشتی، بادنهشتی، ساخته شده یا دارای مواد رسوبی

sedimentary

<hr> معنی : ته نشینی، لایه گذاری، رسوب سازی، درزگیری، عمل یا فعالیت رسوبی، لای گیری <hr> معانی دیگر : نهشت سازی، ته نهشت سازی

معنی : ته نشینی، لایه گذاری، رسوب سازی، درزگیری، عمل یا فعالیت رسوبی، لای گیری معانی دیگر : نهشت سازی، ته نهشت سازی

sedimentation

<hr> معنی : اشوب، اغتشاش، فتنه، طغیان، شورش <hr> معانی دیگر : فتنه انگیزی، آشوب انگیزی، فاسد، فتنه جویی

معنی : اشوب، اغتشاش، فتنه، طغیان، شورش معانی دیگر : فتنه انگیزی، آشوب انگیزی، فاسد، فتنه جویی

sedition

<hr> معنی : فتنه جو، فتنه انگیز <hr> معانی دیگر : وابسته به آشوب انگیزی، آشوب انگیز، فتنه جویانه، فتنه گر

معنی : فتنه جو، فتنه انگیز معانی دیگر : وابسته به آشوب انگیزی، آشوب انگیز، فتنه جویانه، فتنه گر

seditious

<hr> معنی : فتنه جویی <hr> معانی دیگر : اشوب گری، فتنه انگیزی

معنی : فتنه جویی معانی دیگر : اشوب گری، فتنه انگیزی

seditiousness

<hr> معنی : فریفتن، اغوا کردن، گمراه کردن، از راه بدر کردن، مفتون کردن <hr> معانی دیگر : از راه به درکردن، گول زدن

معنی : فریفتن، اغوا کردن، گمراه کردن، از راه بدر کردن، مفتون کردن معانی دیگر : از راه به درکردن، گول زدن

seduce

<hr> معنی : فریب، اغوا، وسیله اغوا <hr> معانی دیگر : اغوا، فریب، وسیله اغوا

معنی : فریب، اغوا، وسیله اغوا معانی دیگر : اغوا، فریب، وسیله اغوا

seducement

<hr> معنی : گمراه کننده، اغوا کننده، گمراه کننده زنان <hr> معانی دیگر : اغواگر، فریبا

معنی : گمراه کننده، اغوا کننده، گمراه کننده زنان معانی دیگر : اغواگر، فریبا

seducer

<hr> معنی : فتنه انگیزی، اغوا، فریبندگی، فتنه، گول زنی، گمراه سازی <hr> معانی دیگر : گمراهی، فریب، از راه به در شدگی، فریب خوردگی، فریفتگی

معنی : فتنه انگیزی، اغوا، فریبندگی، فتنه، گول زنی، گمراه سازی معانی دیگر : گمراهی، فریب، از راه به در شدگی، فریب خوردگی، فریفتگی

seduction

<hr> معنی : فریبا، گمراه کننده، اغوا کننده <hr> معانی دیگر : وسوسه انگیز، دلفریب، فریبنده

معنی : فریبا، گمراه کننده، اغوا کننده معانی دیگر : وسوسه انگیز، دلفریب، فریبنده

seductive

<hr> معنی : دلفریب، زن اغوا کننده <hr> معانی دیگر : (زن) گمراه کننده، وسوسه آفرین، از راه به در کننده، فریبنده

معنی : دلفریب، زن اغوا کننده معانی دیگر : (زن) گمراه کننده، وسوسه آفرین، از راه به در کننده، فریبنده

seductress

<hr> معنی : ساعی، کوشا <hr> معانی دیگر : مراقب، دقیق، جدی، لایق، کارا

معنی : ساعی، کوشا معانی دیگر : مراقب، دقیق، جدی، لایق، کارا

sedulous

<hr> معنی : گل ناز، ابرون صغیر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ناز (جنس sedum از خانواده ی orpine)

معنی : گل ناز، ابرون صغیر معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ناز (جنس sedum از خانواده ی orpine)

sedum

<hr> معنی : مقر یا حوزه اسقفی، مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن، بنگر <hr> معانی دیگر : به دیدن کسی رفتن، پذیرفتن، پی بردن، درک کردن، متوجه شدن، دریافتن، تصور کردن، (در عالم تصور) قبول کردن، پنداشتن، (معمولا با: that) پاییدن، مراقب بودن، مشایعت کردن، همراهی کردن، معاشرت کردن، (به ویژه زن و مرد) دیدار کردن، مرتب با هم بودن، رابطه داشتن، بینایی داشتن، بینا بودن، بررسی کردن، (امر) ببین !، نظرکن !، ناظر باش !، شاهد بودن، ناظر بودن، به چشم دیدن، (بازی ورق) دست کسی را دیدن، بلوف کسی را پاسخ دادن، مقر اسقف، مطران نشین، مقر پاپ اعظم، مقام پاپ یا مطران، بنگر

معنی : مقر یا حوزه اسقفی، مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن، بنگر معانی دیگر : به دیدن کسی رفتن، پذیرفتن، پی بردن، درک کردن، متوجه شدن، دریافتن، تصور کردن، (در عالم تصور) قبول کردن، پنداشتن، (معمولا با: that) پاییدن، مراقب بودن، مشایعت کردن، همراهی کردن، معاشرت کردن، (به ویژه زن و مر

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد