جملات نمونه

<hr> معنی : شستشو دهنده، پاک کننده <hr> معانی دیگر : تمیز کننده، پاک ساز، زدایش گر، ماده ی پاک کننده

معنی : شستشو دهنده، پاک کننده معانی دیگر : تمیز کننده، پاک ساز، زدایش گر، ماده ی پاک کننده

abluent

<hr> معنی : شستشو، غسل، ابدست <hr> معانی دیگر : وضو، آب دست، مایع مورد استعمال در غسل تعمید، آب تعمید، (انگلیس - جمع) حمام و مستراح سربازخانه

معنی : شستشو، غسل، ابدست معانی دیگر : وضو، آب دست، مایع مورد استعمال در غسل تعمید، آب تعمید، (انگلیس - جمع) حمام و مستراح سربازخانه

ablution

ablutions

<hr> ماهرانه، بامهارت، باتوانایی، استادانه، از روی لیاقت <hr> ably_ پسوند (قیدساز) حاکی از: توانایی، لیاقت، تمایل، استعداد، به طور- [comfortably]

ماهرانه، بامهارت، باتوانایی، استادانه، از روی لیاقت ably_ پسوند (قیدساز) حاکی از: توانایی، لیاقت، تمایل، استعداد، به طور- [comfortably]

ably

<hr> معنی : انکار کردن، ترک کردن، بخود حرام کردن، کف نفس کردن، منکر شدن <hr> معانی دیگر : به خود حرام کردن، ترک علاقه (از چیزهای دنیوی) کردن، پرهیز کردن، (از حقوق خود) چشم پوشیدن، ایثار کردن

معنی : انکار کردن، ترک کردن، بخود حرام کردن، کف نفس کردن، منکر شدن معانی دیگر : به خود حرام کردن، ترک علاقه (از چیزهای دنیوی) کردن، پرهیز کردن، (از حقوق خود) چشم پوشیدن، ایثار کردن

abnegate

abnegating

<hr> معنی : انکار، چشم پوشی، کف نفس، رد، فداکاری <hr> معانی دیگر : چشم پوشی (از حقوق خود)، ایثار، ترک علاقه (از دنیویات)، استغفار، ایثارگری

معنی : انکار، چشم پوشی، کف نفس، رد، فداکاری معانی دیگر : چشم پوشی (از حقوق خود)، ایثار، ترک علاقه (از دنیویات)، استغفار، ایثارگری

abnegation

<hr> معنی : غیر عادی، ناهنجار، خل <hr> معانی دیگر : غیرطبیعی، نابهنجار، غیرمعمولی، افراط آمیز، بیش از حد، زیاده، (کودک) عقب افتاده، استثنایی

معنی : غیر عادی، ناهنجار، خل معانی دیگر : غیرطبیعی، نابهنجار، غیرمعمولی، افراط آمیز، بیش از حد، زیاده، (کودک) عقب افتاده، استثنایی

abnormal

<hr> روان شناسی نابهنجاری، نابهنجارشناسی، روان شناسی مرضی، آسیب شناسی روانی

روان شناسی نابهنجاری، نابهنجارشناسی، روان شناسی مرضی، آسیب شناسی روانی

abnormal psychology

<hr> معنی : غیر عادی بودن، بی قاعدگی، وضع غیر عادی، خاصیت غیرطبیعی <hr> معانی دیگر : نابهنجاری، چیز غیر عادی، چیز ناهنجار، چیز غیر طبیعی، نابه هنجاری

معنی : غیر عادی بودن، بی قاعدگی، وضع غیر عادی، خاصیت غیرطبیعی معانی دیگر : نابهنجاری، چیز غیر عادی، چیز ناهنجار، چیز غیر طبیعی، نابه هنجاری

abnormality

abnormally

<hr> (استرالیا - خودمانی) بومی، بومی استرالیایی (مخفف: aborigine)

(استرالیا - خودمانی) بومی، بومی استرالیایی (مخفف: aborigine)

<hr> معنی : روی یا داخل، روی، از روی، توی <hr> معانی دیگر : (کشتی، هواپیما، قطار و غیره) در عرشه، سوار، در، داخل، در کنار (کشتی)، در روی، سوار بر، روی یا داخل کشتی یا هواپیما

معنی : روی یا داخل، روی، از روی، توی معانی دیگر : (کشتی، هواپیما، قطار و غیره) در عرشه، سوار، در، داخل، در کنار (کشتی)، در روی، سوار بر، روی یا داخل کشتی یا هواپیما

aboard

<hr> معنی : منزل، مسکن، سکنی، بودگاه، بودباش، مقر، رحل اقامت افکندن <hr> معانی دیگر : منزلگاه، کاشانه، خانه، محل اقامت، دوران اقامت، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: abide، اشاره کردن، پیشگویی کردن

معنی : منزل، مسکن، سکنی، بودگاه، بودباش، مقر، رحل اقامت افکندن معانی دیگر : منزلگاه، کاشانه، خانه، محل اقامت، دوران اقامت، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: abide، اشاره کردن، پیشگویی کردن

abode

<hr> معنی : منسوخ کردن، از میان بردن، بر انداختن، موقوف کردن <hr> معانی دیگر : فسخ کردن، ملغی کردن، لغو کردن، منسو&nbsp; کردن

معنی : منسوخ کردن، از میان بردن، بر انداختن، موقوف کردن معانی دیگر : فسخ کردن، ملغی کردن، لغو کردن، منسو کردن

abolish

<hr> معنی : منسوخ <hr> معانی دیگر : برانداخته، منسو، ازمیان برده، ازمیان رفته، موقوف

معنی : منسوخ معانی دیگر : برانداخته، منسو، ازمیان برده، ازمیان رفته، موقوف

abolished

abolishment

<hr> معنی : لغو، محو، فسخ، برانداختگی، الغا مجازات <hr> معانی دیگر : برچیدن، الغا، ملغی سازی، براندازی، از میان برداری

معنی : لغو، محو، فسخ، برانداختگی، الغا مجازات معانی دیگر : برچیدن، الغا، ملغی سازی، براندازی، از میان برداری

abolition

<hr> معنی : مخالفت با بردگی <hr> معانی دیگر : مخالفت با بردگی

معنی : مخالفت با بردگی معانی دیگر : مخالفت با بردگی

abolitionism

<hr> (گاهی c بزرگ) طرف دار الغای بردگی، طرفداربرانداختن، اصول بردگی

(گاهی c بزرگ) طرف دار الغای بردگی، طرفداربرانداختن، اصول بردگی

abolitionist

<hr> (چهارمین حفره ی معده ی حیوانات نشخوار کننده) شیردان، شیردادن

(چهارمین حفره ی معده ی حیوانات نشخوار کننده) شیردان، شیردادن

abomasum

<hr> معنی : زشت، مکروه، ناپسند، منفور، خبیی <hr> معانی دیگر : نفرت انگیز، کریه، مشمئز کننده، چندش آور، بسیار ناخوش آیند، بسیار بد، مزخرف، بیزار کننده و چرند

معنی : زشت، مکروه، ناپسند، منفور، خبیی معانی دیگر : نفرت انگیز، کریه، مشمئز کننده، چندش آور، بسیار ناخوش آیند، بسیار بد، مزخرف، بیزار کننده و چرند

abominable

abominably

<hr> معنی : تنفر داشتن، ناپسند شمردن، مکروه دانستن، نفرت کردن <hr> معانی دیگر : (بسیار) متنفر بودن از، انزجار داشتن، مشمئز شدن، بد آمدن، بیزار بودن

معنی : تنفر داشتن، ناپسند شمردن، مکروه دانستن، نفرت کردن معانی دیگر : (بسیار) متنفر بودن از، انزجار داشتن، مشمئز شدن، بد آمدن، بیزار بودن

abominate

<hr> معنی : بیزاری، عمل شنیع، نفرت، زشتی، پلیدی، کراهت، نجاست <hr> معانی دیگر : مایه ی نفرت، هر چیز تنفرآور یا مشمئز کننده، نکبت، تنفر، انزجار، چندش

معنی : بیزاری، عمل شنیع، نفرت، زشتی، پلیدی، کراهت، نجاست معانی دیگر : مایه ی نفرت، هر چیز تنفرآور یا مشمئز کننده، نکبت، تنفر، انزجار، چندش

abomination

<hr> نقطه مقابل دهان روانشناسى : دورترین نقطه از جهان

نقطه مقابل دهان روانشناسى : دورترین نقطه از جهان

aboral

<hr> معنی : اهل یک اب و خاک، بومی، قدیم، اصلی <hr> معانی دیگر : ساکنان اولیه، سکنه ی اصلی، وابسته به بومیان به ویژه بومیان استرالیا، سکنه اولیه

معنی : اهل یک اب و خاک، بومی، قدیم، اصلی معانی دیگر : ساکنان اولیه، سکنه ی اصلی، وابسته به بومیان به ویژه بومیان استرالیا، سکنه اولیه

aboriginal

<hr> معنی : گیاه بومی، ساکن اولیه، بومی، اهلی <hr> معانی دیگر : هر یک از ساکنان اولیه ی یک ناحیه، ساکن اصلی، (با a بزرگ) بومی استرالیا، قدیم

معنی : گیاه بومی، ساکن اولیه، بومی، اهلی معانی دیگر : هر یک از ساکنان اولیه ی یک ناحیه، ساکن اصلی، (با a بزرگ) بومی استرالیا، قدیم

aborigine

<hr> سکنه اولیه، جانوران وگیاهان بومی، بومیها، اهالی قدیم

سکنه اولیه، جانوران وگیاهان بومی، بومیها، اهالی قدیم

aborigines

<hr> معنی : در حال زایش، در بدو تولد، در حال تولد <hr> معانی دیگر : در حال تولید، در هنگام زایش، در حین زایمان

معنی : در حال زایش، در بدو تولد، در حال تولد معانی دیگر : در حال تولید، در هنگام زایش، در حین زایمان

aborning

<hr> معنی : سقط جنین، بچه انداختن، سقط کردن، نارس ماندن، ریشه نکردن، بی نتیجه ماندن <hr> معانی دیگر : آفگانه کردن، کورتاژ کردن، سقط جنین کردن، متوقف کردن، موقوف کردن، لغو کردن یا شدن، (بیماری - در مراحل اولیه) از بین رفتن، از بین بردن، ناتمام ماندن، عقیم ماندن، (زیست شناسی) نارس ماندن، رشد نکردن، وقفه، دست برداری

معنی : سقط جنین، بچه انداختن، سقط کردن، نارس ماندن، ریشه نکردن، بی نتیجه ماندن معانی دیگر : آفگانه کردن، کورتاژ کردن، سقط جنین کردن، متوقف کردن، موقوف کردن، لغو کردن یا شدن، (بیماری - در مراحل اولیه) از بین رفتن، از بین بردن، ناتمام ماندن، عقیم ماندن، (زیست شناسی) نارس ماندن، رشد نکردن، وقفه، دست بر

abort

aborted

<hr> معنی : سقط جنین، عدم تکامل، بچهاندازی، سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده <hr> معانی دیگر : بچه انداختن، کورتاژ، سقط جنین (عمدی)، افگانش (بچه اندازی غیر عمدی: miscarriage)، (بیماری) برطرف شدن (در مراحل اولیه)، جنین سقط شده، آفگانه، نارس، ناقص، (زیست شناسی) از رشد ایستادن، ناقص ماندگی، نارس ماندگی، قطع ناگهانی یک پدیده

معنی : سقط جنین، عدم تکامل، بچهاندازی، سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده معانی دیگر : بچه انداختن، کورتاژ، سقط جنین (عمدی)، افگانش (بچه اندازی غیر عمدی: miscarriage)، (بیماری) برطرف شدن (در مراحل اولیه)، جنین سقط شده، آفگانه، نارس، ناقص، (زیست شناسی) از رشد ایستادن، ناقص ماندگی، نارس ماندگی، قطع ناگهانی ی

abortion

<hr> معنی : سقط جنین کننده، کسی که موجب سقط جنین میشود <hr> معانی دیگر : کسی که عمل سقط جنین انجام می دهد (معمولا به طور غیر قانونی)، عامل سقط جنین، کورتاژ کننده

معنی : سقط جنین کننده، کسی که موجب سقط جنین میشود معانی دیگر : کسی که عمل سقط جنین انجام می دهد (معمولا به طور غیر قانونی)، عامل سقط جنین، کورتاژ کننده

abortionist

<hr> معنی : بی ثمر، عقیم، مسقط، رشد نکرده، بی نتیجه، خنثی <hr> معانی دیگر : نافرجام، بیهوده، بی حاصل، ناموفق، ضایع، (پزشکی) باعث سقط جنین، جنین انداز، جلوگیر، افگانشی، افگاننده، سقط شده، افگانده، (زیست شناسی) از رشد ایستاده، نارس، ناقص

معنی : بی ثمر، عقیم، مسقط، رشد نکرده، بی نتیجه، خنثی معانی دیگر : نافرجام، بیهوده، بی حاصل، ناموفق، ضایع، (پزشکی) باعث سقط جنین، جنین انداز، جلوگیر، افگانشی، افگاننده، سقط شده، افگانده، (زیست شناسی) از رشد ایستاده، نارس، ناقص

abortive

<hr> معنی : فراوان بودن، زیاد بودن، وفور داشتن، تعیین حدود کردن، فراوان شدن <hr> معانی دیگر : وافر بودن، به حد وفور داشتن، مملو بودن، پر بودن از، سرشار بودن، محدود کردن

معنی : فراوان بودن، زیاد بودن، وفور داشتن، تعیین حدود کردن، فراوان شدن معانی دیگر : وافر بودن، به حد وفور داشتن، مملو بودن، پر بودن از، سرشار بودن، محدود کردن

abound

abound in

abounding

<hr> معنی : پیرامون، نزدیک، تقریبا، گرداگرد، بهر سو، بالاتر، نزدیک، نزد، در صدد، دور تا دور، پیرامون، در باب، در شرف، با، قریب، در اطراف، در، در باره، در حدود، راجع به <hr> معانی دیگر : اطراف، به هر طرف، به هر سو، دور و بر، این طرف و آن طرف، اینجا و آنجا، از هر جهت، در چرخش، در گردش، حدودا، به تقریب، در حرکت، فعال، درباره ی، مجاور، حوالی، حول و حوش، فرمان عقب گرد

معنی : پیرامون، نزدیک، تقریبا، گرداگرد، بهر سو، بالاتر، نزدیک، نزد، در صدد، دور تا دور، پیرامون، در باب، در شرف، با، قریب، در اطراف، در، در باره، در حدود، راجع به معانی دیگر : اطراف، به هر طرف، به هر سو، دور و بر، این طرف و آن طرف، اینجا و آنجا، از هر جهت، در چرخش، در گردش، حدودا، به تقریب، در حرکت،

about

about turn

about-face

<hr> معنی : نام برده، واقع در بالا، بالاتر، مافوق، بالاتر، در بالا، قسمت بالا، برتر، فوق، بالای، فراز، بالای سر، مافوق <hr> معانی دیگر : بالاسر، جهان باقی، بهشت، آسمان، طبقه ی بالا، اشکوب بالا، در بخش فوقانی، بیشتر، متجاوز از، ارشد، (معمولا با: the) در (سطرهای) بالا، فوق الذکر، سابق الذکر، مذکوردرفوق

معنی : نام برده، واقع در بالا، بالاتر، مافوق، بالاتر، در بالا، قسمت بالا، برتر، فوق، بالای، فراز، بالای سر، مافوق معانی دیگر : بالاسر، جهان باقی، بهشت، آسمان، طبقه ی بالا، اشکوب بالا، در بخش فوقانی، بیشتر، متجاوز از، ارشد، (معمولا با: the) در (سطرهای) بالا، فوق الذکر، سابق الذکر، مذکوردرفوق

above

<hr> از همه مهم تر، مافوق همه، مخصوصا، بالاترازهمه

از همه مهم تر، مافوق همه، مخصوصا، بالاترازهمه

above all

<hr> مذکور در فوق، نامبرده، فوق الذکر، نامبرده در بالا مذکوردرفوق

مذکور در فوق، نامبرده، فوق الذکر، نامبرده در بالا مذکوردرفوق

واژه های حرف "a" - جملات نمونه