جملات نمونه

<hr> معنی : پوست کنده، راست، اشکارا، پوست کنده <hr> معانی دیگر : بی شیله پیله، بی شائبه، آشکارا، علنی، رک و راست، بدون پرده پوشی، روراست، صاف و پوست کنده، بی حیله، بی غل و غش، آشکار و قانونی، بی شیله پیله، بطوراشکار، بی حیله

معنی : پوست کنده، راست، اشکارا، پوست کنده معانی دیگر : بی شیله پیله، بی شائبه، آشکارا، علنی، رک و راست، بدون پرده پوشی، روراست، صاف و پوست کنده، بی حیله، بی غل و غش، آشکار و قانونی، بی شیله پیله، بطوراشکار، بی حیله

aboveboard

<hr> معنی : در بالای سطح زمین، در قید حیات <hr> معانی دیگر : مج، زنده

معنی : در بالای سطح زمین، در قید حیات معانی دیگر : مج، زنده

aboveground

<hr> معنی : طبقه بالا <hr> معانی دیگر : بالاخانه، طبقه ی بالا، upstairs : طبقه بالا

معنی : طبقه بالا معانی دیگر : بالاخانه، طبقه ی بالا، upstairs : طبقه بالا

abovestairs

<hr> معنی : سخن نامفهوم، ورد <hr> معانی دیگر : طلسم، کلام دارای خاصیت سحر و جادویی (مثل: اجی مجی لاترجی)، سحر، دعای جادو

معنی : سخن نامفهوم، ورد معانی دیگر : طلسم، کلام دارای خاصیت سحر و جادویی (مثل: اجی مجی لاترجی)، سحر، دعای جادو

abracadabra

<hr> معنی : بر انگیختن، پاک کردن، تحریک کردن، ساییدن، خراشیدن زدودن، حک کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا در مورد پوست) خراشیدن، زدگی پیدا کردن، نخ نما شدن، آزردگی پیدا کردن، ریش شدن یا کردن، رخنمون کردن یا شدن، سر غیرت اوردن

معنی : بر انگیختن، پاک کردن، تحریک کردن، ساییدن، خراشیدن زدودن، حک کردن معانی دیگر : (معمولا در مورد پوست) خراشیدن، زدگی پیدا کردن، نخ نما شدن، آزردگی پیدا کردن، ریش شدن یا کردن، رخنمون کردن یا شدن، سر غیرت اوردن

abrade

abrading

<hr> معنی : ابراهیم، ابراهیم پیامبر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) ابراهیم

معنی : ابراهیم، ابراهیم پیامبر معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) ابراهیم

abraham

abraham lincoln

<hr> معنی : سایش، خراش، ساییدگی <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد پوست بدن) خراشیدگی، حک، نخ نماشدگی، زدگی، آزردگی، رنجش، خوردگی پوست یا مخاط، فرسایش، ساب شست، شست و ساب، ریش شدن

معنی : سایش، خراش، ساییدگی معانی دیگر : (بیشتر در مورد پوست بدن) خراشیدگی، حک، نخ نماشدگی، زدگی، آزردگی، رنجش، خوردگی پوست یا مخاط، فرسایش، ساب شست، شست و ساب، ریش شدن

abrasion

<hr> معنی : ساینده، تراشنده، سوزش اور <hr> معانی دیگر : آزردگی آور، خشم انگیز، دلخوری آور، خشن، ناهنجار، رنجش آور، سایا، فرسایش گر، سایش گر، خراشیدگی، پاک کننده، صیقلی کننده

معنی : ساینده، تراشنده، سوزش اور معانی دیگر : آزردگی آور، خشم انگیز، دلخوری آور، خشن، ناهنجار، رنجش آور، سایا، فرسایش گر، سایش گر، خراشیدگی، پاک کننده، صیقلی کننده

abrasive

abrasively

abrasiveness

<hr> روانکاوی تغییر دادن عقیده شخص با تلقین

روانکاوی تغییر دادن عقیده شخص با تلقین

abreact

<hr> (روانکاوی) آوردن احساسات و خاطرات سرکوب شده به ضمیر خودآگاه (بیشتر از طریق صحبت)، پس واکنش، برون ریزی خیالی، تخلیه ی هیجانی

(روانکاوی) آوردن احساسات و خاطرات سرکوب شده به ضمیر خودآگاه (بیشتر از طریق صحبت)، پس واکنش، برون ریزی خیالی، تخلیه ی هیجانی

abreaction

<hr> معنی : پهلو به پهلو <hr> معانی دیگر : (معمولا با of یا with) پهلو به پهلو، در کنار هم، در جهت هم، برابر، رو به جلو، آگاه به آخرین اطلاعات

معنی : پهلو به پهلو معانی دیگر : (معمولا با of یا with) پهلو به پهلو، در کنار هم، در جهت هم، برابر، رو به جلو، آگاه به آخرین اطلاعات

abreast

<hr> مطابق یا همراه با زمان، مطلع به آخرین اطلاعات، آگاه بر اوضاع زمانه

مطابق یا همراه با زمان، مطلع به آخرین اطلاعات، آگاه بر اوضاع زمانه

abreast of the times

<hr> معنی : مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن <hr> معانی دیگر : تلخیص کردن، به اختصار بیان کردن، به صورت فشرده در آوردن، محروم کردن، کم کردن، (از قدرت یا اعتبار ) کاستن، محدود کردن

معنی : مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن معانی دیگر : تلخیص کردن، به اختصار بیان کردن، به صورت فشرده در آوردن، محروم کردن، کم کردن، (از قدرت یا اعتبار ) کاستن، محدود کردن

abridge

<hr> معنی : مختصر <hr> معانی دیگر : خلاصه شده

معنی : مختصر معانی دیگر : خلاصه شده

abridged

<hr> کوتاهی، اختصار، خلاصه، مجمل

کوتاهی، اختصار، خلاصه، مجمل

abridgement

<hr> معنی : اختصار، خلاصه، کوتاهی، مجمل <hr> معانی دیگر : کوتاهی اختصار، مجل

معنی : اختصار، خلاصه، کوتاهی، مجمل معانی دیگر : کوتاهی اختصار، مجل

abridgment

abridgment or abridgement

<hr> معنی : بهم زده <hr> معانی دیگر : (در مورد ظروف مایعات) سوراخ شده، گشوده، سوراخ، باز شده، فرورفته

معنی : بهم زده معانی دیگر : (در مورد ظروف مایعات) سوراخ شده، گشوده، سوراخ، باز شده، فرورفته

abroach

<hr> معنی : خارج، خارجه، خارج از کشور، بیرون، وسیع <hr> معانی دیگر : برون مرز، خارج از منزل، به طور گسترده، در همه جا، در سفر، پهن، گسترش یافته، بیگانه، ممالک بیگانه

معنی : خارج، خارجه، خارج از کشور، بیرون، وسیع معانی دیگر : برون مرز، خارج از منزل، به طور گسترده، در همه جا، در سفر، پهن، گسترش یافته، بیگانه، ممالک بیگانه

abroad

<hr> معنی : منسوخ کردن، از میان بردن، لغو کردن، باطل کردن <hr> معانی دیگر : ملغی کردن، فسخ کردن، بی اثر کردن، منسو، از میان برده، منسو&nbsp; کردن

معنی : منسوخ کردن، از میان بردن، لغو کردن، باطل کردن معانی دیگر : ملغی کردن، فسخ کردن، بی اثر کردن، منسو، از میان برده، منسو کردن

abrogate

abrogation

<hr> معنی : ناگهانی، تند، غیر منتظره، درشت، پرتگاه دار، بی خبر <hr> معانی دیگر : بلامقدمه، ناغافل، ناگهان، آنی، بی تشریفات، خشن، زننده، گستاخ در سخن، حاضر جواب، خشن گفتار، شدیداللحن، خارج از نزاکت، بسیار سراشیب، پرتگاه مانند، تند (شیب)، درهم و برهم، نامربوط، سراشیبی، جداکردن

معنی : ناگهانی، تند، غیر منتظره، درشت، پرتگاه دار، بی خبر معانی دیگر : بلامقدمه، ناغافل، ناگهان، آنی، بی تشریفات، خشن، زننده، گستاخ در سخن، حاضر جواب، خشن گفتار، شدیداللحن، خارج از نزاکت، بسیار سراشیب، پرتگاه مانند، تند (شیب)، درهم و برهم، نامربوط، سراشیبی، جداکردن

abrupt

<hr> معنی : قطع ناگهانی، انتزاع <hr> معانی دیگر : بریدگی

معنی : قطع ناگهانی، انتزاع معانی دیگر : بریدگی

abruption

<hr> معنی : ناگهان، غفلتا <hr> معانی دیگر : باشدت لحن، بتندی، بیگاه، بدخبر

معنی : ناگهان، غفلتا معانی دیگر : باشدت لحن، بتندی، بیگاه، بدخبر

abruptly

<hr> تندی، شدت، تیزجوابی، حاضرجوابی، شدت لحن

تندی، شدت، تیزجوابی، حاضرجوابی، شدت لحن

abruptness

<hr> معنی : ورم چرکی، دمل، ابسه، دنبل، ماده، خراج <hr> معانی دیگر : آبسه، کورک، پیله، نباور

معنی : ورم چرکی، دمل، ابسه، دنبل، ماده، خراج معانی دیگر : آبسه، کورک، پیله، نباور

abscess

<hr> معنی : بعد افقی <hr> معانی دیگر : طول (در مختصات کارتزین)، طول نقطه، فاصله از مبدا، محور افقی، خفت، ترازآسه

معنی : بعد افقی معانی دیگر : طول (در مختصات کارتزین)، طول نقطه، فاصله از مبدا، محور افقی، خفت، ترازآسه

abscissa

<hr> معنی : جدایی، قطع، ریزش، برش، دریدگی، قطع پوست و گوشت <hr> معانی دیگر : قطع کردن (مثلا در جراحی)، بریدن و در آوردن، فرابرش، پیش بریدگی، (گیاه شناسی - جدایی و ریزش میوه یا برگ از تنه گیاه) ریزش

معنی : جدایی، قطع، ریزش، برش، دریدگی، قطع پوست و گوشت معانی دیگر : قطع کردن (مثلا در جراحی)، بریدن و در آوردن، فرابرش، پیش بریدگی، (گیاه شناسی - جدایی و ریزش میوه یا برگ از تنه گیاه) ریزش

abscission

<hr> معنی : فرار کردن، گریختن، رونشان ندادن، روپنهان کردن، پنهان شدن، غایب شدن، در رفتن <hr> معانی دیگر : (برای گریز از قانون یا به دلیل رودربایستی) ناپدید شدن

معنی : فرار کردن، گریختن، رونشان ندادن، روپنهان کردن، پنهان شدن، غایب شدن، در رفتن معانی دیگر : (برای گریز از قانون یا به دلیل رودربایستی) ناپدید شدن

abscond

absconded

absconder

<hr> پایین آمدن به کمک طناب از بلندی، پایین آمدن به کمک طناب از بلندی با طناب از کوه فرود آمدن

پایین آمدن به کمک طناب از بلندی، پایین آمدن به کمک طناب از بلندی با طناب از کوه فرود آمدن

abseil

<hr> معنی : عدم، فقدان، غیاب، غیبت، نبودن، حالت غیاب <hr> معانی دیگر : غایب بودن، نهستی (در برابر: presence)، نبود، پرتی (حواس)، پریشانی

معنی : عدم، فقدان، غیاب، غیبت، نبودن، حالت غیاب معانی دیگر : غایب بودن، نهستی (در برابر: presence)، نبود، پرتی (حواس)، پریشانی

absence

absence makes the heart grow fonder

<hr> عدم حضورذهن، حواس پرتی، پریشانی فکر

عدم حضورذهن، حواس پرتی، پریشانی فکر

absence of mind

<hr> معنی : غایب، مفقود، غیرموجود <hr> معانی دیگر : نهست، فاقد وجود، نیست، ناموجود، گیج، گنگ، بی توجه، مات، پریشان خیال

معنی : غایب، مفقود، غیرموجود معانی دیگر : نهست، فاقد وجود، نیست، ناموجود، گیج، گنگ، بی توجه، مات، پریشان خیال

absent

<hr> (ارتش) غایب بدون مجوز، غایب غیر موجه (awol هم می گویند)

(ارتش) غایب بدون مجوز، غایب غیر موجه (awol هم می گویند)

absent without leave

absent-minded

<hr> معنی : مالک غایب، شخص غایب <hr> معانی دیگر : غایب، مالک غایب از ملک، مفقودالاثر

معنی : مالک غایب، شخص غایب معانی دیگر : غایب، مالک غایب از ملک، مفقودالاثر

absentee

<hr> رای غیابی، ارسال ورقه رای بطور غیابی

رای غیابی، ارسال ورقه رای بطور غیابی

absentee ballot

<hr> معنی : غیبت، حالت غایب بودن <hr> معانی دیگر : تمایل به غیبت، از کار گریزی، غیبت از کار یا مدرسه

معنی : غیبت، حالت غایب بودن معانی دیگر : تمایل به غیبت، از کار گریزی، غیبت از کار یا مدرسه

absenteeism

absentia

<hr> با بی اعتنایی، (در مورد کسی که غرق در فکر است) با بی توجهی، با پریشانی خیال، باپریشانی فکر

با بی اعتنایی، (در مورد کسی که غرق در فکر است) با بی توجهی، با پریشانی خیال، باپریشانی فکر

واژه های حرف "a" - جملات نمونه