جملات نمونه

<hr> پذیرفته، گرفته، اختیارشده

پذیرفته، گرفته، اختیارشده

adopted

adoptee

<hr> گیرنده، اتخاذکننده، قبول کننده، اختیارکننده، لوله اتصالی

گیرنده، اتخاذکننده، قبول کننده، اختیارکننده، لوله اتصالی

adopter

<hr> معنی : قبول، اقتباس، اتخاذ، اختیار، قبول به فرزندی، فرزند خوا ندگی <hr> معانی دیگر : مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی نسبت به خدا، استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل ان، حق

معنی : قبول، اقتباس، اتخاذ، اختیار، قبول به فرزندی، فرزند خوا ندگی معانی دیگر : مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی نسبت به خدا، استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل ان، حق

adoption

<hr> معنی : انتخابی، اقتباسی، مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی <hr> معانی دیگر : منتخب، برگزیده، (به فرزند خواندگی یا پدر خواندگی و غیره) پذیرفته شده، اتخاذی

معنی : انتخابی، اقتباسی، مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی معانی دیگر : منتخب، برگزیده، (به فرزند خواندگی یا پدر خواندگی و غیره) پذیرفته شده، اتخاذی

adoptive

<hr> معنی : ستوده، شایان ستایش، قابل پرستش <hr> معانی دیگر : (عامیانه) دلپذیر، زیبا، پرستیدنی

معنی : ستوده، شایان ستایش، قابل پرستش معانی دیگر : (عامیانه) دلپذیر، زیبا، پرستیدنی

adorable

<hr> چنانکه شایسته ستایش باشد، بطورستوده، بطوردلپذیر

چنانکه شایسته ستایش باشد، بطورستوده، بطوردلپذیر

adorably

<hr> معنی : ستایش، عشق ورزی، پرستش، نیایش، ستایشگری، سجود <hr> معانی دیگر : عشق آمیخته با احترام

معنی : ستایش، عشق ورزی، پرستش، نیایش، ستایشگری، سجود معانی دیگر : عشق آمیخته با احترام

adoration

<hr> معنی : عشق ورزیدن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن <hr> معانی دیگر : سخت دوست داشتن (توام با تحسین)، پرستیدن، نیایش کردن، پرستش، عشق ورزیدن به، عاشق شدن به

معنی : عشق ورزیدن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن معانی دیگر : سخت دوست داشتن (توام با تحسین)، پرستیدن، نیایش کردن، پرستش، عشق ورزیدن به، عاشق شدن به

adore

<hr> (verb transitive) پرستش، ستودن، عشق ورزیدن (به)، عاشق شدن (به)

(verb transitive) پرستش، ستودن، عشق ورزیدن (به)، عاشق شدن (به)

adored

<hr> معنی : ستایشگر <hr> معانی دیگر : پرستنده، ستایش کننده، عاشق

معنی : ستایشگر معانی دیگر : پرستنده، ستایش کننده، عاشق

adorer

adoring

adoringly

<hr> معنی : اراستن، زیبا کردن، ارایش کردن، قشنگ کردن، ارایش دادن، زینت دادن، مزین ساختن، با زر و زیور اراستن <hr> معانی دیگر : آراستن، پیراستن، تزیین کردن، آذین کردن، مزین کردن، زینت بخش بودن

معنی : اراستن، زیبا کردن، ارایش کردن، قشنگ کردن، ارایش دادن، زینت دادن، مزین ساختن، با زر و زیور اراستن معانی دیگر : آراستن، پیراستن، تزیین کردن، آذین کردن، مزین کردن، زینت بخش بودن

adorn

<hr> اراسته، پیراسته، مزین

adorned

<hr> معنی : زینت، تزیین، اراستگی، پیراستگی، زیور و پیرایه <hr> معانی دیگر : زیور، وسیله ی تزیین، آرایه، آرایش، پیرایش، مزین سازی، تزئین

معنی : زینت، تزیین، اراستگی، پیراستگی، زیور و پیرایه معانی دیگر : زیور، وسیله ی تزیین، آرایه، آرایش، پیرایش، مزین سازی، تزئین

adornment

<hr> (نادر) رجوع شود به: down

adown

<hr> (زیست شناسی) آدنوزین دی فسفات (c10h15n5o10p2) یک نوکلئوتید که در تمام سلول های زنده موجود است و در ایجاد و نگهداری انرژی نقش اساسی دارد، مخفف: (کامپیوتر) پردازش اطلاعات به طور خودکار

(زیست شناسی) آدنوزین دی فسفات (c10h15n5o10p2) یک نوکلئوتید که در تمام سلول های زنده موجود است و در ایجاد و نگهداری انرژی نقش اساسی دارد، مخفف: (کامپیوتر) پردازش اطلاعات به طور خودکار

<hr> معنی : مربوط بغده فوق کلیوی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی)، نزدیک کلیه ها، وابسته به غده های فوق کلیوی، برگرده ای، مشتق از غده یا ترشح غدد فوق کلیه

معنی : مربوط بغده فوق کلیوی معانی دیگر : (کالبدشناسی)، نزدیک کلیه ها، وابسته به غده های فوق کلیوی، برگرده ای، مشتق از غده یا ترشح غدد فوق کلیه

adrenal

adrenal cortex

<hr> (کالبدشناسی) غده ی فوق کلیه، هریک از دو غده ی فوق کلیوی که درون تراو بوده و استروئید و غیره تولید می کنند، غده ء فوق کلیوی

(کالبدشناسی) غده ی فوق کلیه، هریک از دو غده ی فوق کلیوی که درون تراو بوده و استروئید و غیره تولید می کنند، غده ء فوق کلیوی

adrenal gland

adrenalectomy

<hr> (فیزیولوژی) آدرنالین (نام بازرگانی اپی نفرین - adrenaline هم می نویسند) <hr> adrenalin(e) روانشناسى : ادرنالین

(فیزیولوژی) آدرنالین (نام بازرگانی اپی نفرین - adrenaline هم می نویسند) adrenalin(e) روانشناسى : ادرنالین

adrenalin

<hr> epinephrine : هورمن قسمت مرکز غده فوق کلیه که بالا برنده ء خون و فشارخون است

epinephrine : هورمن قسمت مرکز غده فوق کلیه که بالا برنده ء خون و فشارخون است

adrenaline

<hr> (فیزیولوژی) وابسته به قشر غدد فوق کلیه، وابسته به قشر غده ء فوق کلیه

(فیزیولوژی) وابسته به قشر غدد فوق کلیه، وابسته به قشر غده ء فوق کلیه

adrenocortical

<hr> (داروسازی) محرک قشر غده های فوق کلیه

(داروسازی) محرک قشر غده های فوق کلیه

adrenocorticotropic

adrenocorticotropic hormone

adrian

<hr> اسم خاص مونث، دریای آدریاتیک بین ایتالیا و یوگسلاوی سابق

اسم خاص مونث، دریای آدریاتیک بین ایتالیا و یوگسلاوی سابق

adriatic

adriatic sea

<hr> معنی : شناور، سر گردان، اواره، بدون هدف، دستخوش طوفان، غوطهور <hr> معانی دیگر : زبردست، تردست، سبکدست، ماهر، بی هدف، (در مورد کشتی یا قایق) شناور (بدون لنگر و ناخدا)، غوطه ور روی اب

معنی : شناور، سر گردان، اواره، بدون هدف، دستخوش طوفان، غوطهور معانی دیگر : زبردست، تردست، سبکدست، ماهر، بی هدف، (در مورد کشتی یا قایق) شناور (بدون لنگر و ناخدا)، غوطه ور روی اب

adrift

<hr> معنی : زیرک، ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست <hr> معانی دیگر : سبکدست

معنی : زیرک، ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست معانی دیگر : سبکدست

adroit

<hr> بزرنگی، بزیرکی، بمهارت

بزرنگی، بزیرکی، بمهارت

adroitly

<hr> معنی : چابکی، مهارت، ظرافت، چالاکی <hr> معانی دیگر : زرنگی، زیرکی

معنی : چابکی، مهارت، ظرافت، چالاکی معانی دیگر : زرنگی، زیرکی

adroitness

<hr> معنی : مشتق از عامل خارجی، دارای منبع خارجی <hr> معانی دیگر : اضافه شده، ناشی از یک منبع خارجی، اضافی، تکمیلی

معنی : مشتق از عامل خارجی، دارای منبع خارجی معانی دیگر : اضافه شده، ناشی از یک منبع خارجی، اضافی، تکمیلی

adscititious

<hr> معنی : جذب سطحی کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد گاز و مایعات و مواد حل شده) به صورت لایه ی نازکی در روی جسم جامد جمع شدن، رونشین شدن، روچگالیدن، روچگال شدن، برکشیدن

معنی : جذب سطحی کردن معانی دیگر : (در مورد گاز و مایعات و مواد حل شده) به صورت لایه ی نازکی در روی جسم جامد جمع شدن، رونشین شدن، روچگالیدن، روچگال شدن، برکشیدن

adsorb

<hr> معنی : مادهء جذب شده <hr> معانی دیگر : رونشین، روچگالیده، روچگال شده، برکشنده

معنی : مادهء جذب شده معانی دیگر : رونشین، روچگالیده، روچگال شده، برکشنده

adsorbate

<hr> معنی : جاذب، گیرا <hr> معانی دیگر : رونشین شونده، رونشینگر، روچگالگر، برکشنده

معنی : جاذب، گیرا معانی دیگر : رونشین شونده، رونشینگر، روچگالگر، برکشنده

adsorbent

<hr> معنی : جذب سطحی، براشام، براشامش، رو نشینی <hr> معانی دیگر : روچگالی، روچگال شدگی، جمع شدن ملکول های گازها و مایعات بر سطح آب یا جسم جامد، برکشندگی، انقبا­ گازهاو مایعات روی سطوح سخت و جامد

معنی : جذب سطحی، براشام، براشامش، رو نشینی معانی دیگر : روچگالی، روچگال شدگی، جمع شدن ملکول های گازها و مایعات بر سطح آب یا جسم جامد، برکشندگی، انقبا­ گازهاو مایعات روی سطوح سخت و جامد

adsorption

<hr> معنی : مدح گفتن، چاپلوس کردن، چاپلوسانه ستودن، مداحی کردن، چاپلوسی کردن <hr> معانی دیگر : (چاپلوسانه) ستودن، مداهنه کردن، تملق گویی کردن، (بدون داوری صحیح) تحسین و تعریف کردن

معنی : مدح گفتن، چاپلوس کردن، چاپلوسانه ستودن، مداحی کردن، چاپلوسی کردن معانی دیگر : (چاپلوسانه) ستودن، مداهنه کردن، تملق گویی کردن، (بدون داوری صحیح) تحسین و تعریف کردن

adulate

<hr> معنی : پرستش، چاپلوسی <hr> معانی دیگر : ستایش

معنی : پرستش، چاپلوسی معانی دیگر : ستایش

adulation

<hr> چاپلوسانه، مداهنه امیز

چاپلوسانه، مداهنه امیز

adulatory

<hr> معنی : بزرگسال، بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده، با وقار <hr> معانی دیگر : وابسته به بزرگسالان، به سن قانونی رسیده، گیاه یا حیوانی که به کمال رسیده است، گیاه یا حیوان بزرگسال (بالغ)

معنی : بزرگسال، بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده، با وقار معانی دیگر : وابسته به بزرگسالان، به سن قانونی رسیده، گیاه یا حیوانی که به کمال رسیده است، گیاه یا حیوان بزرگسال (بالغ)

adult

adult education

<hr> معنی : مایه تقلب و فساد، پست تر کننده، استحاله دهنده، متقلب، چیز تقلبی <hr> معانی دیگر : مواد تقلبی اضافه شده به خوراک و آشامیدنی، بد افزوده

معنی : مایه تقلب و فساد، پست تر کننده، استحاله دهنده، متقلب، چیز تقلبی معانی دیگر : مواد تقلبی اضافه شده به خوراک و آشامیدنی، بد افزوده

adulterant

<hr> معنی : زنازاده، جازن، قلابی، حرامزاده، مغشوش کردن، چیز تقلبی ساختن <hr> معانی دیگر : اضافه کردن (مواد ارزان تر یا نامرغوب یا مضر به مواد خوراکی)، بد افزایی کردن، در تولید تقلب کردن، چیز تقلبی ساختن مثل ریختن اب در شیر

معنی : زنازاده، جازن، قلابی، حرامزاده، مغشوش کردن، چیز تقلبی ساختن معانی دیگر : اضافه کردن (مواد ارزان تر یا نامرغوب یا مضر به مواد خوراکی)، بد افزایی کردن، در تولید تقلب کردن، چیز تقلبی ساختن مثل ریختن اب در شیر

واژه های حرف "a" - جملات نمونه